.
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#اشعار فاطمیه؛
زبان حال مولا(ع) و حضرت زهرا(س)
دخترت گریه می کند حالا
روی دستش سه تا کفن مانده
بین این #بقچه ای که وا کرده
سه کفن دو پیرهن مانده
با نفسهای آخرت گفتیش
این کفنها برای خانه ی ماست
پدر و مادر و من اما
پیرهن ها برای کرببلاست
اولین پیرهن که میبینی
این که کوچکتر است دخترکم
قسمت محسنم نشد اما
به تنِ اصغر است دخترکم
هدیه کن بر رباب و در بغلش
نوه ام را ببوس اصغر را
دوّمین اش برای بی کفن است
به تنش تا که کرد،خنجر را
بوسه ای زن به گودی زیرش
قبل تیغ و سنان و سر نیزه
قبل از اینکه خنجرش با زور
می زند نانجیب بر نیزه
بعد غارت حرامیان را دید
تبر و دشنه تیز می کردند
با لباسی که از تنش کندند
تیغشان را تمیز می کردند
دید حتی لباس اصغر نیست
نخ قنداقه هم به غارت رفت
وای دست رباب را بستند
بین نا محرمان اسارت رفت
شاعر: #حسن_لطفی
.
.
روزای اخر عمر با برکت خانوم حضرت زهرا س بود
صدا زد دخترم زینب بیا کنارم بشین وصیت دارم
معمولا مادرا به دختر بیشتر وصیت میکنن
اخه به یه دختر چهار ساله وصیت کردن 😭😭😭😭
صدا زد دخترم بقچه منو بیار
زینب چهارساله رفت بقچه مادر آورد ، نشست مقابل مادر
حضرت زهرا س، با اون دستهای بی رمق شروع کرد گرهء #بقچه رو باز کردن
زینب میگه دیدم مادرم سه تا پارچه سفید بیرون اورد
گفتم اینا چیه مادر ؟
زهرا س گفت اینا کفن هست زینب ، خوب گوش کن دخترم
این کفن اول رو بده دست بابات علی، منو کفن کنه
کفن دوم رو بده دست داداش حسن ، شب بیست و یکم ماه رمضان، بابات علی رو کفن کنه
این کفن سوم رو بده دست داداش حسین
شب بیست و هشتم ماه صفر ؛دادلش حسن رو کفن کنه
یه وقت دیدن گردن زینب کج شد ، اشک چشم زینب فروریخت
مادر پس کفن داداش حسینم کو... مادر
نکنه حسینم کفن نداره
گفت دخترم این پیرهن، دستبافتِ خودمه ... کربلا موقع وداع آخر بده حسین تنش کنه...
همه بگید یا حسین .......
تایپ : سادات
#فاطمیه
@navaye_asheghaan
.
روزای اخر عمر با برکت خانوم حضرت زهرا س بود
صدا زد دخترم زینب بیا کنارم بشین وصیت دارم
معمولا مادرا به دختر بیشتر وصیت میکنن
اخه به یه دختر چهار ساله وصیت کردن 😭😭😭😭
صدا زد دخترم بقچه منو بیار
زینب چهارساله رفت بقچه مادر آورد ، نشست مقابل مادر
حضرت زهرا س، با اون دستهای بی رمق شروع کرد گرهء #بقچه رو باز کردن
زینب میگه دیدم مادرم سه تا پارچه سفید بیرون اورد
گفتم اینا چیه مادر ؟
زهرا س گفت اینا کفن هست زینب ، خوب گوش کن دخترم
این کفن اول رو بده دست بابات علی، منو کفن کنه
کفن دوم رو بده دست داداش حسن ، شب بیست و یکم ماه رمضان، بابات علی رو کفن کنه
این کفن سوم رو بده دست داداش حسین
شب بیست و هشتم ماه صفر ؛دادلش حسن رو کفن کنه
یه وقت دیدن گردن زینب کج شد ، اشک چشم زینب فروریخت
مادر پس کفن داداش حسینم کو... مادر
نکنه حسینم کفن نداره
گفت دخترم این پیرهن، دستبافتِ خودمه ... کربلا موقع وداع آخر بده حسین تنش کنه...
همه بگید یا حسین .......
تایپ : سادات
#فاطمیه
.
.
#فاطمیه #حضرت_زهرا
#روضه_حضرت_زهرا سلام الله علیها
به نفسِ سید رضا نریمانی
داری میری و خودتم اینو خبر داری
نگفتی این روزا چرا دست به کمر داری؟
دردِ کمر موقع راه رفتن خطر داره
هرجا میری تنها نرو که دردسر داره ..
کمتر برو بیرونِ خونه
کمتر سر تو درد بگیره
میترسم از اینکه یه روزی
راهت رو یک نامرد بگیره ...
آتیش به دربِ خونمون انداختنُ رفتن
رو در و دیوار لخته خون انداختنُ رفتن
فضه رسید وقتی که سیلِ خون به راه افتاد
به زیر نور ماه ، یه ماهِ پابه ماه افتاد
دیدم حسن از رویِ ایوون
دید آخرش مادر زمین خورد
تو بد زمین خوردی میدونم
محسن از اون بدتر زمین خورد
لعنت به اون که پشت در آتیش و روشن کرد
زینب داره میبینه هرکاری که دشمن کرد
هنوز یه هفته از تولدش نمیگذشت که
لباسِ مشکلی عزایِ مادرو تن کرد
من دل ندارم که ببینم
یکم دلش آزار ببینه
خیلی شلوغی دوست نداره
ای وای اگه بازار ببینه ...
*صدا زد زینبُ .. دخترم بیا ، مادر میخواد وصیت کنه. فرمود بقچهای کنار گذاشتم ، میشه برا مادر بیاری؟ .. #بقچه رو آورد گذاشت جلو مادر . گفت زینبم درِ بقچه رو باز کن . با همون دستایِ کوچولوش گرهها رو باز کرد ، دید سه تا کفن میونه بقچه ست ...
دخترم اولین کفن مال منه .. کفنِ دوم مال بابات علیِ .. کفنِ سوم مال حسنِ .. یه مرتبه دید متحیرانه داره نگاه میکنه ... میگه زینب یه آهی کشید ، مادر نکنه حسینُ یادت رفته؟! ...
یه مرتبه دوتایی گریه کردن .. صدا زد نه زینبم فراموشم نشده ، برا حسینم یه پیراهن دوختم. این پیراهنُ بهش بده ، لحظهای که میخواست بره میدان ، از طرف من زیر گلوی حسینمُ ببوس ...
داره حسینش میره، یه مرتبه دید داره صدا میزنه « مهلاً مهلاً » همینطور داره میره ، دوباره صدا زد : « مهلاً مهلاً » داره میره .. اما یهمرتبه صدا زد « یابن الزهرا ... »
تا گفت یابن الزهرا برگشت .. چی میگی زینبم ؟.. صدا زد وصیت مادرمه؛ یه بوسه زیر گلویِ حسینش زد ... کاش به همینجا ختم میشد ، اما این بوسه ، بوسۀ آخر زینب نبود ..
اینجا گلوی سالم حسینُ بوسه زد. اما چند ساعت بعد اومد تو گودال ، این نیزه شکستهها رو کنار زد ...
آی حسین ....
شاعر: #مظاهر_کثیری_نژاد✍