#امام_حسن_مجتبیعلیهالسلام
#مدح_و_منقبت
#مرثیه
#سید_حمیدرضا_برقعی
@emame3vom
نشستم گوشهای از سفرۀ همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
به عابرها تعارف میکنی دار و ندارت را
تو آن باغی که میریزد بهشت از روی پرچینت
کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفتهایت
حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت
دهان وا میکند عالم به تشویق حسین اما
دهانِ خاتم پیغمبران واشد به تحسینت
تو دینِ تازهای آوردهای از دیدِ این مردم
که با یک گل کنیزی میشود آزاد در دینت
مُعزّ المؤمنین خواندن مُذلّ المؤمنین گفتن،
اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت،
برای تو چه فرقی دارد، ای والتین و الزیتون
که میچینند مضمون آسمانها از مضامینت
@emame3vom
بگو با آن سفیرانی که هرگز برنمیگشتند
خدا واداشت جبرائیلهایش را به تمکینت
بگو تا آفتاب از مغربِ دنیا برون آید
که سرپیچی نخواهد کرد خورشید از فرامینت
بگو تا تیغ بردارد اگر جنگ است آهنگت
بگو تا تیغ بگذارد اگر صلح است آیینت
خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود
علی حیران تیغ نهروانت تیغ صفینت
بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند
محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت
تو را پایین کشیدند از سر منبر که میگفتند:
چرا پیغمبر از دوشش نمیآورد پایینت
درون خانه هم محرم نمیبینی، تحمل کن
که میخواهند، ای تنهاترین! تنهاتر از اینت
تو غمهای بزرگی در میان کوچهها دیدی
که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت
از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی
از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت
سر راهت میآمد آنکه نامش را نخواهم برد
برای آنکه عمری تازه باشد زخم دیرینت
برای جاریِ اشکت سراغ چاره میگردی
که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت
به تابوت تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد
چه میشد مثل مادر نیمۀ شب بود تدفینت
صدایت میزند اینک یتیمت از دل خیمه
که او را راهی میدان کنی با دست آمینت
هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر
در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت
کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟
همان دستی همان دستی که روزی بوده مسکینت
دعا کن زخم غمهایت بسوزاند مرا یک عمر
نصیبم کن نمک از سفرۀ همواره رنگینت
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
@emame3vom
.
#حضرت_زینب
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#مدح_و_منقبت
#ولادت
#سید_حمیدرضا_برقعی
گفتم از کوه بگویم، قدمم میلرزد
از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد
هیبت نام تو یک عمر تکانم دادهست
رسم مردانگیات راه نشانم دادهست
پی نبردیم به یکتایی نامت زینب
کار ما نیست شناسایی نامت زینب
من در ادراک شکوه تو سرم میسوزد
جبرئیلم همۀ بال و پرم میسوزد
من در اعماق خیالم... چه بگویم از تو
من در این مرحله لالم چه بگویم از تو
چه بگویم؟! بهخدا از تو سرودن سختاست
هم علیبودن و هم فاطمهبودن سختاست
چه بگویم که خداوند روایتگر توست
تار و پود همه افلاک نخ معجر توست
روبروی تو که قرآن خدا وا میشد
لب آیات به تفسیر شما وا میشد
آمدی شمس و قمر پیش تو سوسو بزنند
تا که مردان جهان پیش تو زانو بزنند
چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد
باز تکرار همان سورۀ «اَعطینا» شد
عشق عالم به تو از شوق مکرر میگفت
به گمانم به تو آرام پیمبر میگفت:
بیتو دنیای من از شور و شرر خالی بود
جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
«اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل»
@emame3vom
.
#فاطمیه #مدح_و_مرثیه
#در_مدح_حضرت_زهرا_س
چه ميتوانم بيان نمايم به وصف زهرا ز طبع گويا
ستوده او را به قول شيوا، كه گفته طاها براو«فداها»
تويي فروغ چراغ خلقت صفاي ايمان زلال عصمت
تو آن همائي به اوج عزّت كه پر كشيدي به بيكرانها
شراب عرفان ازل تراويد ، شدي تو سرمست جام توحيد
ز نشئة آن بسان خورشيد كني فروزان تمام دنيا
به اصل ايمان شدي تو نائل زخويش فاني به حق واصل
تو هستي آري به صد دلايل فروغ عصمت بهاي تقوا
تو شاهكاري ز صنع سرمد تو يادگاري ز نور احمد
به هر دياري تويي مسدّد زلطف حيّ خداي دانا
به آفرينش يگانه گوهر صفات حق را نشان و مظهر
چو هست نورت زنور داور به جمله عالم تويي چو بيضا
بود مقامت بلند و شاهق نيازمندت همه خلايق
از آن بفرمود امام صادق كه امّ ما بِه زجملة ما
حديث و قولت نداي قرآن ولايت تو ولاي قرآن
رضايت تو رضاي قرآن توئي بهقرآن مفاد و معنا
بود طريقت طريق عرفان ولايت تو كليد رضوان
بود نصيبش عذاب و نيران هر آن كه باشد تو را ز اعدا
نمودي از دل چو خطبه ايراد بناي طغيان برفت بر باد
بلي جهان را زظلم و بيداد نمودي آگاه زنطق گويا
زني كه اهل صواب باشد هميشه بر رخ نقاب باشد
پيام زهرا حجاب باشد چه پيش بينا چه پيش اعمي
اگر بپرسي زجور امّت چه گشته (فاني) گل رسالت؟
بود شهيد ره ولايت به حق حيدر به جان طاها
........................................................
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مدح
#مربع_ترکیب
زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر
زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمیتر
زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمیتر
که قبل از قصۀ »قالوا بلی» این زن بلی گفتهست
نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفتهست
ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه
به سوی جانمازش میرود سلانه سلانه
شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه
از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه
نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد
زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد
چه بنویسم از آن بیابتدا، بیانتها، زهرا
ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا
شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا
چه میفهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا!
مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم
رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم
مدام او وصله میزد، وصلۀ دیگر بر آن چادر
که جبرائیل میبندد دخیل پر بر آن چادر
ستون آسمانها میگذارد سر بر آن چادر
تیمّم میکند هر روز پیغمبر بر آن چادر
همان چادر که مأوای علی در کوچهها بودهست
کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بودهست
غمی در جان زهرا میشود تکرار در تکرار
صدای گریه میآید به گوشش از در و دیوار
تمام آسمانها میشود روی سرش آوار
که دارد در وجودش روضه میخواند کسی انگار
برایش روضه میخواند صدایی در دل باران
که یا أماه! أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا العطشان
خدا را ناگهان در جلوهای دیگر نشان دادند
که خوبِ آفرینش را به زهرا ارمغان دادند
صدای کودکش آمد، تمام عرش جان دادند
ملائک یک به یک گهوارۀ او را تکان دادند
صدای گریه آمد، مادرم میسوخت در باران
برای کودک خود پیرُهن میدوخت در باران
وصیت کرد مادر، آسمان بیوقفه میبارید
حسینم هر کجا خُفته، قدم آرام بردارید!
تن او را به دست ابری از آغوش بسپارید
جهان تشنهست، بالای سر او آب بگذارید
زمان رفتنش فرمود: میبخشید مادر را
کفنهایم یکی کم بود، میبخشید مادر را
بمیرم بسته میشد آن نگاه آهسته آهسته
به چشم ما جهان میشد سیاه آهسته آهسته
صدای روضه میافتد به راه آهسته آهسته
زنی آمد به سوی قتلگاه آهسته آهسته
بُنَّیَ تشنهای مادر برایت آب آورده...
#سید_حمیدرضا_برقعی
.
2. گفتم از کوه بگویم.mp3
1.68M
قسمت دوم
#میلاد_حضرت_زینب
( سلام الله علیها )
#استاد_حیدرزاده
گفتم از کوه بگویم
قدمم می لرزد
از تو دم می زنم اما
قلمم می لرزد
هیبتِ نام تو یک عمر
تکانم داده ست
رسم مردانگی ات
راه نشانم داده ست
پی نبردیم
به یکتایی نامت زینب
کار ما نیست
شناسایی نامت زینب
من در اِدراکِ شُکوه تو
سرم می سوزد
جبرئیلم ،
همه ی بال و پرم می سوزد
من در اعماقِ خیالم
چه بگویم از تو ؟
من در این مرحله لالم
چه بگویم از تو ؟
چه بگویم ؟
به خدا از تو سرودن
سخت است
هم علی بودن و
هم فاطمه بودن
سخت است ...
شاعر :
#سید_حمیدرضا_برقعی
#حرم_حضرت_معصومه
( سلام الله علیها )
9/9/1401
@navaye_asheghaan