eitaa logo
نوای کتاب
151 دنبال‌کننده
82 عکس
9 ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 بسـم الله الرحمــنـ الرحـــیم 💠 🔹 تمـام زیبایـے‌هاے هستے در آغوشـ گلواژه هاے ڪتابــ نمایانــ مےشود؛ 🔹 محفلے جهتـ شنیدن نوایـے به طریقی نو از قلبـ کتابـ... https://eitaa.com/joinchat/683868206C796069caf0
🎶📚 🎶📚 صبــح روشـن شد، بده ساقی می چونـ آفتابـ تا به روی دولـــــتـ بـــیدار برخـــیزم ز خوابــ 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 📜‌ 📜‌: خوشحالے ✍ نویسنده: حدود نیمه‌های شب بود. دمیتری کولدارف ، هیجان زده و آشفته مو ، دیوانه وار به آپارتمان پدر و مادرش دوید و تمام اتاقها را با عجله زیر پا گذاشت. در این ساعت ، والدین او قصد داشتند بخوابند. خواهرش در رختخواب خود دراز کشیده و گرم خواندن آخرین صفحه‌‌ی یک رمان بود. برادران دبیرستانی‌اش خواب بودند. پدر و مادرش متعجبانه پرسیدند: ــ تا این وقت شب کجا بودی ؟ چه ات شده ؟ ــ وای که نپرسید! اصلاً فکرش را نمی‌کردم! انتظارش را نداشتم! حتی … حتی باور کردنی نیست! بلند بلند خندید و از آنجایی که رمق نداشت سرپا بایستد ، روی مبل نشست و ادامه داد: ــ باور نکردنی! تصورش را هم نمی‌توانید بکنید! این هاش ، نگاش کنید! خواهرش از تخت به زیر جست ، پتویی روی شانه هایش افکند و به طرف او رفت. برادران محصلش هم از خواب بیدار شدند. 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️ ــ آخر چه ات شده ؟ رنگت چرا پریده ؟ ــ از بس که خوشحالم ، مادر جان! حالا دیگر در سراسر روسیه مرا می‌شناسند! سراسر روسیه! تا امروز فقط شما خبر داشتید که در این دار دنیا کارمند دون پایه‌ای به اسم دمیتری کولدارف وجود خارجی دارد! اما حالا سراسر روسیه از وجود من خبردار شده است! مادر جانم! وای خدای من! با عجله از روی مبل بلند شد ، بار دیگر همه‌‌ی اتاقهای آپارتمان را به زیر پا کشید و دوباره نشست. ــ بالاخره نگفتی چه اتفاقی افتاده ؟ درست حرف بزن ؟ ــ زندگی شماها به زندگی حیوانات وحشی می‌ماند ، نه روزنامه می‌خوانید ، نه از اخبار خبر دارید ، حال آنکه روزنامه‌ها پر از خبرهای جالب است! تا اتفاقی می‌افتد فوری چاپش می‌کنند. هیچ چیزی مخفی نمی‌ماند! وای که چقدر خوشبختم! خدای من! مگر غیر از این است که روزنامه‌ها فقط از آدمهای سرشناس می‌نویسند؟ … ولی حالا ، راجع به من هم نوشته اند! ــ نه بابا! ببینمش! رنگ از صورت پدر پرید. مادر ، نگاه خود را به شمایل مقدسین دوخت و صلیب بر سینه رسم کرد. برادران دبیرستانی‌اش از جای خود جهیدند و با پیراهن خوابهای کوتاه به برادر بزرگشان نزدیک شدند. ــ آره ، راجع به من نوشته اند! حالا دیگر همه‌‌ی مردم روسیه ، مرا می‌شناسند! مادر جان ، این روزنامه را مثل یک یادگاری در گوشه‌ای مخفی کنید! گاهی اوقات باید بخوانیمش. بفرمایید ، نگاش کنید! روزنامه‌ای را از جیب در آورد و آن را به دست پدر داد. آنگاه انگشت خود را به قسمتی از روزنامه که با مداد آبی رنگ ، خطی به دور خبری کشیده بود ، فشرد و گفت: ــ «بخوانیدش!» پدر ، عینک بر چشم نهاد. ــ «معطل چی هستید ؟ بخوانیدش!» مادر ، باز نگاه خود را به شمایل مقدسین دوخت و صلیب بر سینه رسم کرد. پدر سرفه‌ای کرد و مشغول خواندن شد: « در تاریخ ۲۹ دسامبر ، مقارن ساعت ۲۳ ، دمیتری کولدارف …» ــ «می‌بینید ؟ دیدید ؟ ادامه‌اش بدهید!» ــ « … دمیتری کولدارف کارمند دون پایه‌‌ی دولت ، هنگام خروج از مغازه‌‌ی آبجو فروشی واقع در مالایا برونا (ساختمان متعلق به آقای کوزیخین) به علت مستی …» 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️ ــ «می‌دانید با سیمون پترویچ رفته بودیم آبجو بزنیم … می‌بینید ؟ جزء به جزء نوشته اند! ادامه‌اش بدهید! ادامه!» ــ « … به علت مستی ، تعادل خود را از دست داد ، سکندری رفت و به زیر پاهای اسب سورتمه‌‌ی ایوان دروتف که در همان محل متوقف بود ، افتاد. سورچی مذکور اهل روستای دوریکین از توابع بخش یوخوسکی است. اسب وحشت زده از روی کارمند فوق الذکر جهید و سورتمه را که یکی از تجار رده مسکو به اسم استپان لوکف سرنشین آن بود ، از روی بدن شخص مزبور ، عبور داد. اسب رمیده ، بعد از طی مسافتی توسط سرایدارهای ساختمانهای همان خیابان ، مهار شد. کولدارف که به حالت اغما افتاده بود ، به کلانتری منتقل گردید و تحت معاینه پزشکی قرار گرفت. ضربه وارده به پشت گردن او …» ــ« پسِ گردنم ، پدر ، به مال بند اسب خورده بود . بخوانیدش ؛ ادامه‌اش بدهید!» ــ « … به پشت گردن او ، ضربه‌‌ی سطحی تشخیص داده شده است. کمکهای ضروری پزشکی ، بعد از تنظیم صورت جلسه و تشکیل پرونده ، در اختیار مصدوم قرار داده شد » ــ «دکتر برای پس گردنم ، کمپرس آب سرد تجویز کرد. خواندید که ؟‌ها ؟ محشر است! حالا دیگر این خبر در سراسر روسیه پیچید!» آن گاه روزنامه را با عجله از دست پدرش قاپید ، آن را چهار تا کرد و در جیب کت خود چپاند و گفت: «مادر جان ، من یک تک پا می‌روم تا منزل ماکارف ، باید نشانشان داد … بعدش هم سری به ناتالیا ایوانونا و آنیسیم واسیلیچ می‌زنم و می‌دهم آنها هم بخوانند … من رفتم! خداحافظ!» این را گفت و کلاه نشاندار اداری را بر سر نهاد و شاد و پیروزمند ، به کوچه دوید. 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 آخــر با جیبـ خالی که نمی‌شود قــمار کرد. آدم باید پولـی داشتــه باشد که بـبازد... کتابــ اثر نویــسنده مشـهور انتشـار نخستینـ قسمتـ از این اثر امشبـ... منتظر باشیـــد... 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
Track1.mp3
30.82M
🎶📚 🎶📚 🎙 : 🃏 قمارباز 🃏 ✍️ نویسنده: 🗣 گوینده: 1⃣ 🕰 زمان: ۳۲ دقیقه " ڪپی فقط با ذڪر منبع مجاز می‌باشد! " 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 پیش ازین بر رفتگانـ افسوس می‌خوردند خلق می خورند افســــــوس در ایام ما بر مانــدگان 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 پر کن از باده‌ی چشمتـ قدح صبح مرا خـــــــــود بگو من ز تو سرمستـ شوم یا خورشـــید؟ 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 کمی از کتابــ اثر شهید عقل میگوید بمان و عشق میگوید برو... و این هر دو، عقل و عشق را خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود. در روز هشتم ذی الحجه یا یوم الترویه امام حسین آگاه شد که عمرو بن سعید بن عاص با سپاهی انبوه به مکه وارد شده است تا او را مخفیانه دستگیر کنند و به شام برند و اگر نه... حرمت حرم امام را با خون بشکنند. آنان که رو به سوی قبله خویش نماز می گزارند معنای حرمت حرم امام را چه میداند؟ 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
فتح خون ۱ نوای کتاب.mp3
7.49M
🎶📚 🎶📚 🎙 : 🥀 فتح خون 🥀 ✍️ نویسنده: 🗣 گوینده: 1⃣ " ڪپی فقط با ذڪر منبع مجاز می‌باشد! " 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
فتح خون ۲ نوای کتاب.mp3
7.18M
🎶📚 🎶📚 🎙 : 🥀 فتح خون 🥀 ✍️ نویسنده: 🗣 گوینده: 2⃣ " ڪپی فقط با ذڪر منبع مجاز می‌باشد! " 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
فتح خون ۳ نوای کتاب.mp3
8.14M
🎶📚 🎶📚 🎙 : 🥀 فتح خون 🥀 ✍️ نویسنده: 🗣 گوینده: 3⃣ " ڪپی فقط با ذڪر منبع مجاز می‌باشد! " 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
فتح خون ٤ نوای کتاب.mp3
7.69M
🎶📚 🎶📚 🎙 : 🥀 فتح خون 🥀 ✍️ نویسنده: 🗣 گوینده: 4⃣ " ڪپی فقط با ذڪر منبع مجاز می‌باشد! " 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
فتح خون ۵ نوای کتاب.mp3
8.22M
🎶📚 🎶📚 🎙 : 🥀 فتح خون 🥀 ✍️ نویسنده: 🗣 گوینده: 5⃣ " ڪپی فقط با ذڪر منبع مجاز می‌باشد! " 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
فتح خون ۶ نوای کتاب.mp3
7.48M
🎶📚 🎶📚 🎙 : 🥀 فتح خون 🥀 ✍️ نویسنده: 🗣 گوینده: 6⃣ " ڪپی فقط با ذڪر منبع مجاز می‌باشد! " 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
4_5793924918257125753.pdf
357.9K
🎶📚 🎶📚 📗 : باغ آلبالو ✍ نویسنده: 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
Track2.mp3
18.65M
🎶📚 🎶📚 🎙 : 🃏 قمارباز 🃏 ✍️ نویسنده: 🗣 گوینده: 2⃣ 🕰 زمان: ۱۹ دقیقه " ڪپی فقط با ذڪر منبع مجاز می‌باشد! " 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 چه هوایی، چه طلوعی، جانم .... باید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را دیدم آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا ... 🌸☘️ @navaye_ketabb 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 📜 : پرسش از حضرت عیسی(ع) ، دفتر چهارم شخصی هوشمند از حضرت عیسی (ع) پرسید:« در جهان هستی چه چیز ازهمه صعب‌تر و سخت‌تر است؟» حضرت عیسی (ع) فرمود:« خشم و غضب الهی سخت‌ترین چیز در جهان است که بر اثر آن دوزخ هم مانند ما به لرزه در می آید.» فرد دوباره می پرسد:« چگونه می توان ازین خشم الهی در امان بود؟» حضرت عیسی (ع) در پاسخش فرمود:« در صورتیکه خشم خود را در همان لحظه فرو خوری.» مولانا در ادامه می فرمایند:« پس مامور سنگدل حکومت که خشمش از خشم حیوانات درنده هم بیشتر است چه امیدی به رحمت الهی دارد؟ مگر آنکه این آدم صفت زشت خود را ترک کند. هر چند که وجود این ماموران حکومتی هم امری لازم برای اداره جامعه است اما گفتن این حرف باعث ضلالت و گمراهی آن‌ها می‌شود ( چون به بهانه اینکه وجودشان در جامعه لازم است از اعتدال پیش رفته و هوای نفس را در امور حکومت دخالت می‌دهند) همانطور که در طبیعت ادرار هم وجود‌ دارد و لازمه بقا موجودات است اما می‌دانیم که هرگز با آب گوارا یکسان نمی‌باشد.» 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
Track3.mp3
15.52M
🎶📚 🎶📚 🎙 : 🃏 قمارباز 🃏 ✍️ نویسنده: 🗣 گوینده: 3⃣ 🕰 زمان: ١٦ دقیقه " ڪپی فقط با ذڪر منبع مجاز می‌باشد! " 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
آوارهٔ هــــوای تو دائــم غریبـــــــــــ بود چون باد در قلمـرو گیتی وطــن نداشتـ 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 📝 : قلعه حیوانات 🖋 نویسنده: تمـام بهار و تابستـان، هفته ۶۰ ساعتــ کار کردند و در ماه اوت ناپلئــون اعلام کرد که یکشـنبه بعد از ظهر هم می‌توانـند کار کنند. البته ایـن کار مطلقا داوطلــبانه بود، ولی هر حــیوانی که از آن شـانه خالی می‌کرد جیـره‌اش نصفــ می‌شد... 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
4_5789409632023751185.mp3
18.07M
🎶📚 🎶📚 🎙 : 🃏 قمارباز 🃏 ✍️ نویسنده: 🗣 گوینده: 4⃣ 🕰 زمان: ۱۸ دقیقه " ڪپی فقط با ذڪر منبع مجاز می‌باشد! " 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 دریابــ اگر اهل دلی پیشتـــــــر از صبح چون غنچهٔ نشکفـــته نسیـم سحری را 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
4_433754330680524819.pdf
707.1K
🎶📚 🎶📚 انـدکی غـرور به آدم کمک می کند که فاصلــه اش را با دیگـــران حفــظ کند... 📗 : بیگانه ✍🏻 نویسنده: 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 📝 : کیمیاگر 🖋 نویسنده: اکنــون کاری را شـــروع کرده ام که می توانســـتم ده سال پیـــش آغاز کنم، اما از ایـــنکه برای آن بیستـــ سال دیگر صـــبر نکردم، دلشــادم. 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️