eitaa logo
༅࿇༅🇮🇷نوای ذاکرین🇮🇷 ༅࿇༅
12.5هزار دنبال‌کننده
57 عکس
70 ویدیو
84 فایل
گلچین تخصصی اشعارونواهای مذهبی،روضه،نوحه وگریزوآموزش (ختم خوانی )باحضورمادحین وشعرای آئینی راه اندازی کانال درتلگرام سال ۱۳۹۴ خادم و بانی و مداح چه فرقی دارد من فقط حاجتم این است که نوکرباشم Eitaa.com/navayehzakerin2 @Aaramesh42
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹هفتاد و دو آیه🔹 هفتاد و دو آیه تابناک افتاده‌ست هفتاد و دو لاله سینه‌چاک افتاده‌ست ای ماه بگو ستاره‌ها شرم کنند هفتاد و دو خورشید به خاک افتاده‌ست در سینۀ کربلا که چون گل پاک است هفتاد و دو خورشید نهان در خاک است هفتاد و دو خورشید که هر خورشیدی روشنگر منظومه‌ای از افلاک است هر جا که صلای «لا و الّا» زده‌اند هفتاد و دو لاله خیمه آنجا زده‌اند «یاران کلیم» اگر گذشتند از نیل «اصحاب حسین» دل به دریا زده‌اند هفتاد و دو مُهرِ تربت پاک اینجاست از بهر تیمّم شما،‌خاک اینجاست ای تشنه،‌ بخوان سورۀ کوثر زیرا هفتاد و دو آیۀ عطشناک اینجاست 📝
🔹نظرگاه شهادت🔹 قد برافرازید! یک عالم شقاوت پیش روست پرده بردارید! صد آیینه حیرت پیش روست ای حسینی مشربان! در معبد آزادگی تا نماز آرید، محراب عبادت پیش روست عقل می‌نالد: حریفان، تیغ در خون شسته‌اند عشق می‌غرد: نظرگاه شهادت پیش روست عقل می‌گوید که: بال خسته را پرواز نیست عشق می‌بالد که: اوجی بی‌نهایت پیش روست دوستی را پاس می‌دارم که در هُرم عطش سایه‌ساری در گذرگاه محبت پیش روست سبز می‌مانم که در حال و هوای رُستنم تشنه می‌رویم، که باران طراوت پیش روست ای تمام مهربانی در نگاهت یا حسین! با تو باید آشنا بودن که غربت پیش روست 📝
علیه‌السلام 🔹چه می‌شود این‌بار...🔹 به یاری تو به میدان کارزار نیاید جماعتی که به رزق حلال، بار نیاید اگر چه تشنۀ یاری، ‌امید و بیم نداری اگر هزار بیاید وگر هزار نیاید هزار بار شنیدیم، ذوالجناح تو آمد ولی چه می شود این‌بار، بی‌سوار نیاید مباد آن‌که بیاید عطش به کشتن طفلان مباد آن‌که عمویی سرقرار نیاید بدا به آتش اگر راه خیمۀ تو بگیرد بدا به آب اگر با لبت کنار نیاید خدا کند که بمیریم و باز آخر مقتل سه‌شعبه جانب آن طفل شیرخوار نیاید خدا کند که بمیریم و باز زینب کبری به سوی مقتل تو از دل غبار نیاید بس است درد یتیمی، بس است رنج اسیری کنار قافله‌، ای کاش نیزه‌دار نیاید 📝
علیه‌السلام 🔹من الغريب الی الحبیب🔹 مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی سحر نسیم گذشت از سر مزار شهیدان هنوز در پی بویی که می‌رسد به مشامی یکی حسین امیرش شد و چه خوب امیری یکی حسین امامش شد و چه خوب امامی یکی بدون زره مرگ را گرفت در آغوش یکی نماز تو را شد سپر بدون کلامی یکی سیاه ولی روسپید؛ چون تو گرفتی سر غلام به دامان خود چه حسن ختامی یکی علی شد و اکبر شد و چه ماه منیری یکی عمو شد و سقّا شد و چه ماه تمامی به روی نیزه و در باد، گیسوان پریشان چنان شدند که باقی نماند کوفه و شامی دلم به حسرت یا لیتنا رسید و نگاهم به سردر حرم افتاد، اُدخلوا بِسلامی... 📝
علیه‌السلام 🔹الهی...🔹 الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم نه تنها سر، برایت بلكه از سر بهتر آوردم پی ابقایِ قَد قامَت، به ظهر روز عاشورا برای گفتن اللّه‌اكبر، اكبر آوردم... علی را در غدیر خم، نبی بگرفت روی دست ولی من روی دست خود، علی اصغر آوردم اگر با كشتن من دین تو جاوید می‌گردد برای خنجر شمر ستمگر، حنجر آوردم برای آن‌كه قرآنت نگردد پایمال خصم برای سُمّ مركب‌ها، خدایا پیكر آوردم علی، انگشتر خود را به سائل داد اما من برای ساربان انگشت با انگشتر آوردم... من «ژولیده» می‌گویم، حسین بن علی گفتا: الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم 📝
علیه‌السلام 🔹زخم عطش🔹 سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت... سلام نام غریبت همیشه حزن‌آور سلام خون خداوند، روح پیغمبر فرود آمده بودی که عشق برخیزد چکید خون نجیبت که شور انگیزد تپید جسم تو در خون که رود باقی ماند برید دشنه گلویت، سرود باقی ماند... به شوق درکِ تو، شمشیر دست و پا می‌زد به بانگِ العطش، آتش به خیمه‌ها می‌زد شبِ غلیظِ زمین را شکست چشمانت خمیده کرد فلک را ستاره‌بارانت خدای من، چه شکوهی، چه اقتداری داشت چه وسعتی، چه حضوری، چه برگ و باری داشت... رسیده بود و خدا چید سیب گلگونش رسیده بود و زمین بود تشنۀ خونش... فرات، تشنه گذشت و خجل به دریا زد ندید... هر که تو را دید، دل به دریا زد فرات تشنه گذشت و شهید جاری بود چقدر زخم عطش بر فرات کاری بود هنوز هق هق گریه‌ست در گلوی فرات که در حضور خدا رفت آبروی فرات... نخواه تشنه بمیرم، نمی نگاهم کن بگو که راه کدام است، سر به راهم کن 📝
علیه‌السلام 🔹عطر سیب🔹 بادها عطر خوش سیب تنش را بردند سوختند و خبر سوختنش را بردند نیزه‌ها بر عطشش قهقهه سر می‌دادند زخم‌ها لالۀ باغ بدنش را بردند دشنه‌ها دور و بر پیکر او حلقه زدند حلقه‌ها نقش عقیق یمنش را بردند... بادها سینه‌زنان زودتر از خواهر او تا مدینه خبر آمدنش را بردند یوسف آهسته بگویید، نمیرد یعقوب گرگ‌ها یوسف گل‌‏پیرهنش را بردند 📝
علیه‌السلام 🔹جمع مُکسّر🔹 لب‌تشنه‌ای و یادِ لب خشک اصغری آن داغ دیگری‌ست و این داغ دیگری گاهی زره به تن به علی می‌شوی شبیه گاهی عبا به دوش شبیه پیمبری گفتند کوفیان به تو از هر دری سخن واشد به دردهای تو از هر سخن دری با صد هزار جلوه برون آمدی... دریغ با صد هزار دیده ندیدند برتری تنهایی تو بیشتر از پیش واضح است حالا که در میان شلوغی لشکری... شمشیر می‌کشی... چه شکوهی، چه هیبتی تکبیر می‌کشند... چه الله اکبری یاران بی بدیل، عجب جمع سالمی اعضای چاک چاک، چه جمعِ مُکَسّری آن‌ها که روی دستِ محمد ندیده‌اند بر نیزه دیده‌اند که از هر نظر سری... 📝
علیه‌السلام 🔹لا یوم کیومک اباعبدالله🔹 حمله‌های موج دیدم، لشکرت آمد به یادم کشتی صدپاره دیدم، پیکرت آمد به یادم باد تنها بود، اما خار و خس‌ها را عقب زد تاختن‌های علیِ اکبرت آمد به یادم بحث عقل و عشق شد، هر کس بیانی، داستانی من ترک‌های لب آب‌آورت آمد به یادم «لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون» لحظه‌های سرخ بعد از اصغرت آمد به یادم جویباری بر شکوه کوه مستحکم می‌افزود اشک‌های از رجز محکم‌ترت آمد به یادم گفت سعدی دیده با چشم خودش می‌رفت جانش من وداع آخرت با خواهرت آمد به یادم باغبان با طفل گفت: این سیب! دیگر شاخه نشکن! قصهٔ انگشتت و انگشترت آمد به یادم روضه‌خوان می‌گفت: یا مهدی! محبان تو هستیم از محبان آنچه آمد بر سرت آمد به یادم... 📝
علیه‌السلام 🔹لا یبایع مثله🔹 با زخم‌های تازه گل انداخت پیکرش تسلیم شد قضا و قدر در برابرش مردی که عاشقانه‌ترین داغ را نوشت از بس شکوه داشته لبخند آخرش می‌خواست نور تازه بپاشد در آسمان مردی که آفتاب، شد آن روز منبرش می‌گفت «لا یبایع مثله» نه با زبان با لحن قطره قطرۀ خون، زیر حنجرش او جانماز سرخ زمین را که باز کرد هفت آسمان رسید به الله اکبرش تنها گواه زلف پریشان او، نسیم حرفی نزد، از اینکه چه شد روی نی سرش تنها بسنده کرد به یک جمله بعد از آن سر بسته بود روضه که «ای وای خواهرش» 📝
علیه‌السلام 🔹شرح اشارات🔹 بر فرض از دلیل و از اثبات بگذریم قرآن تویی، چگونه از آیات بگذریم؟ روشن‌ترین دلیل، همین اشک جاری است گیرم که از متون و عبارات بگذریم ما را نبود تاب تماشا، عجیب نیست از صفحه‌های مقتل اگر مات بگذریم تفصیل بند بندِ مصیبت نمی‌کنیم انگشترت...، ز شرحِ اشارات بگذریم یک خط برای روضۀ گودال کافی است: زینب چه دید وقت ملاقات؟ بگذریم ما تیغِ غیرتیم که از هرچه بگذریم از انتقامِ خون تو هیهات بگذریم 📝
علیه‌السلام 🔹جوشن کبیر🔹 هنوز داشت نفس می‌کشید؛ دیر نبود مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود هزار و نهصد و پنجاه سال می‌گریم بر آن تنی که پذیرای جای تیر نبود دو چشم بی‌رمقش سورۀ دخان می‌خواند به تن چه داشت؟ به جز جوشن کبیر نبود.. رسید طالب پیراهنی؛ دریغ نکرد رسید سائل انگشتری؛ فقیر نبود نمی‌سرود چنان و نمی‌نوشت چنین اگر که شاعر این قصّه ناگزیر نبود شهید معرکه غسل و کفن نمی‌خواهد ولی سزای تنش تکّه‌ای حصیر نبود 📝
علیه‌السلام 🔹هزار حنجره فریاد🔹 هزار حنجره فریاد در گلویش بود نگاه مضطرب آسمان به سویش بود به دست عزمِ بلندش شکست پایِ درنگ اگر چه فاجعه‌ای تلخ روبه‌رویش بود میان او و شهادت چه انس و الفت بود که مرگ سرخ هماره به جستجویش بود چگونه شرم نکرد از گلوی او خنجر که بوسه‌گاه رسول خدا گلویش بود رسید وقت نماز و در آن حماسۀ ظهر هزار زخمِ تنش جاریِ وضویش بود سخن به زاری و ذلت نگفت با دشمن که خصم در عجب از همت نکویش بود اگر چه از عطش آن روح کربلا می‌سوخت فرات تشنه‌ترین قطرۀ سبویش بود سرم فدای لب خشک آن گل یاسین اگر چه تشنگی‌اش اوج آبرویش بود... 📝
علیه‌السلام 🔹سورۀ کهف🔹 گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟ این بوی آشنایی از تربت حبیب است... نهج‌الفصاحه در خون، نهج‌البلاغه در اشک جبریل پرشکسته، بر خاک‌ها عجیب است قصد نماز دارد، خورشید خون‌گرفته وقتی رسول اکرم بر نیزه‌ها خطیب است قد قامت‌الصلاتش صد اوج در فراز است حی علی‌الفلاحش صد موج در نشیب است در این حرای زخمی، پیچیده سورۀ کهف لحنش چه دلنشین و صوتش چه دلفریب است... شش‌گوشۀ مراد است این عرش خاک‌خورده هرکس نیامد اینجا، از عشق بی‌نصیب است احساس استجابت، در این حریم جاری‌ست اینجا یکی مجاب و آن دیگری مجیب است در این محیط زخمی در این فضای مجروح هر کس نفس کشیده عمری‌ست بی‌شکیب است 📝
علیه‌السلام 🔹مصباح الهُدی🔹 به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد سری گردن کشید از مرگ، قدر نیزه‌ای روزی که نامش آفتابِ جان سرگردان ما باشد لبش بر نیزه قرآن خواند تا ثقلین جمع آیند لبش بر نیزه قرآن خواند تا قرآن ما باشد چراغ چشم‌هایش زیر نعل اسب‌ها می‌سوخت که مصباح الهدایِ دیدهٔ حیران ما باشد... کنون ننگ است ما را تا به محشر، مرگ در بستر حسین آمد به سوی کوفه تا مهمان ما باشد 📝
علیه‌السلام 🔹نام تو تکراری نیست🔹 مصحف نوری و در واژه و معنا تازه وحی آیات تو هر لحظه و هرجا تازه هرچه تکرار شود، نام تو تکراری نیست ما و شیرینی این شورِ سراپا تازه و جهان داغ تو را تازه نگه‌داشته است نه! نگه‌داشته داغ تو جهان را تازه موج در موج به سر می‌زند و می‌گرید مانده داغ لب تو بر دل دریا تازه آه ای تشنۀ افتاده به هامون، زخمی آه ای زخم تو در غربتِ صحرا تازه تازه می‌خواست کمی معرکه آرام شود نعل‌ها تازه شد و داغ دل ما تازه کاروان رفت به مهمانی کوفه که در آن کوچه در کوچه شود غربت مولا تازه کاروان رفت به مهمانی شام، آه از شام زخم‌ها کهنه ولی زخم زبان‌ها تازه کاروان رفت ولی راه تو در عالم ماند با شکوه قدم زینب کبری تازه اربعین است و قدم در قدم اعجاز غمت پر طپش، گرم، پرآوازه، شکوفا، تازه ای که امروزِ جهان مات شکوه تو شده‌ست مانده غوغای تو در جلوۀ فردا تازه تا که غم هست و حرم هست و علم هست و قلم جلوۀ توست در آیینۀ دنیا تازه 📝
علیه‌السلام 🔹تنهای تنهای تنها🔹 این کیست تنهای تنها مانده‌ست بین سواران محکم‌تر از کوهساران جاری‌تر از جویباران آه از غم واژه‌هایش، از غربت آشنایش مانده طنین صدایش، در خاطر روزگاران: «ای مسلم! ای هانی! ای حرّ! تنهایی‌ام را ببینید آیا مرا یاوری نیست؟ پاسخ بگویید یاران! ای یکه‌تازان میدان ای شیرمردان خالص رفتید و ماتم گرفتند در خیمه‌ها بی‌قراران» فریاد تنهایی او پیچید و... بر خاک جنبید، لب‌های لبیک‌گویان تن‌های چابک‌سواران گرد و غباری به پا خاست آن مرد را دوره کردند شمشیرزن‌ها از این سو، از آن طرف نیزه‌داران در خیمه‌ها چشم‌هایی مانده به راه سواری نومید یا رب مبادا چشمان امیدواران 📝
علیه‌السلام 🔹پیراهن مهتاب🔹 یک دشت پر از عطر خوش پیرهن توست باور کنم این باغ گل سرخ، تن توست؟! هی پلک زدم، زنده شد آن لحظه برایم این چشم، پر از صحنۀ پرپر شدن توست باید بروم سر به بیابان بگذارم امروز که هر گوشۀ صحرا وطن توست هفتاد و دو خورشید که افتاده بر این خاک هفتاد و دو زخمی که نشان از بدن توست... ای سورۀ شمسی که بر این خاک، غریبی پیراهن مهتاب از امشب کفن توست 📝
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹أوصیکَ بِهذا الغریب🔹 باز شب جمعه و موکب نعم الحبیب نام تو بردم وزید از نفسم بوی سیب شور به پا کرده در هیأت انصار عشق روضۀ هل من معین، نالۀ أمن یجیب عشق، نفس‌گیر شد سینه‌زنت پیر شد زود بیا - دیر شد - بر سر نعش حبیب مهلت ما سررسید لحظۀ آخر رسید تا نفسی مانده أوصیکَ بِهذا الغریب «گر بشکافی هنوز خاک شهیدان عشق» می‌شنوی نوحه‌ای در غم شیب الخضیب: «آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک» آتش عشق است و نیست حرفِ صغیر و کبیر در طلبت هستی‌ام سوخت أَجِر یا مُجیر پیر و جوان می‌رسند سینه‌زنان می‌رسند به کربلا با دَمِ «ای که به عشقت اسیر...» شور جوانی‌ست این، سوز نهانی‌ست این تپیده در خاک و خون به پای نعم الامیر راز رشید من است کاش شهیدت شود شیر من از کودکی با غم تو خورده شیر رفت گلم؛ والسلام سایۀ تو مستدام ای دل من در خیام شورِ دمادم بگیر: «آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک» خسته‌ام از این قفس ناله زنم در قنوت أغثنی یا مُخرِجَ یونُسَ مِن بطنِ حوت یار، مرا می‌خرد دل ز قفس می‌پرد عشق، مرا می‌برد تا ملکوت از قنوت عمر من از کودکی سر شده با این امید می‌شوم آیا شهید؟ با تو و در پیش روت؟ قصۀ ما تازه نیست... این زره اندازه نیست... کاش بلندم کند دست تو بعد از سقوط ذکر مصیبات یار خاصه دمِ احتضار می‌دهدم شستشو به جای غسل و هنوط «آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک» نور خدا را ببین در سحرِ کوه طور سوز مناجات کیست؟ یَبعثُ مَن فی القبور گرم نماز شب‌اند دلخوشی زینب‌اند محفل یاران عشق هیأت اصحاب نور دشت، سراسر سکوت وجه خدا در قنوت إنَّ لک فی النهار... آه از آن نفخ صور ناشئةُالیل هم تشنۀ ترتیل توست إنَّ لک فی النهار... آه که یوم النّشور... إنَّ لک فی النهار... رأس تو بر روی نی إنَّ لک فی النهار... رأس تو کنج تنور «آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک» عرش خدا ولوله ارض و سما در قیام «وای حسین کشته شد» روضه همین والسلام ماه محرم کجاست؟ صاحب این دم کجاست؟ سینه‌زنان را ببین در عطش انتقام روضه به آخر رسید گریه ولی ناتمام نالۀ جانسوز کیست از حرمت صبح و شام؟ و أهلُکَ کالعَبید و صُفِّدوا فی الحدید باید از اینجا به بعد روضه بخواند امام «تا تو شدی کشته ما بی‌سر و سامان شدیم» غلغله شد در حرم ولوله شد در خیام «آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک» اول دلتنگی است تازه شب آخری چه کردی ای روضه‌خوان چه کردی ای منبری «ای که به عشقت دچار»... «عجب گلی روزگار»... بر لب ما سال‌هاست که می‌کند دلبری «عشرت عالم فروخت» هر که دمی دید سوخت رأس تو را در تنور خونی و خاکستری «جان یارالی جان حسین حامی قرآن حسین» می‌کُشدم داغ تو... خاصه اگر آذری... با تو اگر سرنوشت برد مرا در بهشت باز بسوزاندم این دو دمِ کوثری: «آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک» 📝
علیه‌السلام 🔹السَّلَامُ عَلَى الْخَدِّ التَّرِيب🔹 غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش شبیه ابر بهاری هوای ناحیه را پر از ترنم غم کرده اشک سوزانش سلام کرد به جدّش... سلامی از سر صدق سلام آن‌ که کند جان فدای جانانش سلام کرد بر آن گونه‌های خاک‌آلود بر آن تنی که نمودند نیزه بارانش سلام کرد بر آن بوسه‌گاه نورانی سلام آن‌ که کند جان خویش قربانش سلام آن‌ که دلش زخمی مصیبت‌هاست سلام آن‌ که اگر بود کربلا، جانش، میان طف، سپر نیزه و سنان می‌کرد و می‌سپرد به شمشیرها گریبانش... سلام آن‌ که اگر نینوا حضور نداشت علی‌الدوام شده نالۀ فراوانش سلام آن‌ که سرازیر می‌شود هر روز به جای اشک روان، سیل خون ز چشمانش... 📝
خیمه به خیمه بوی مادر_1_1.mp3
1.58M
سبک شماره ۳ محرم ۱۴۰۲ از حسین رئوفی شب عاشورا خیمه به خیمه بوی مادر می وزد امشب ای برادر نگو رسیده شب آخر آه ، مادر مادر مادر ۳ دلم دگر تاب ندارد رقیه هم خواب ندارد اصغرمان آب ندارد آه ، مادر مادر مادر ۳ گریه ام از غصه ی فرداست ز دشمنان پر شده صحراست حسین من بی کس و تنهاست آه ، مادر مادر مادر ۳
153.1K
▪️نوحه امام حسین علیه السلام مرغ دل ما زند، پر به هوایت حسین قبله عالم شده، کرب و بلایت حسین منم غلامت حسین، منم گدایت حسین کن نظری از کرم، به این گدایت حسین حسین حسین جان حسین... چرا فتادی چنین، به خاک صحرا حسین غرق به خون بی کفن، ز جور اعدا حسین سوخته از تشنگی، تمام جانت حسین تشنه چنین ندیده، در لب دریا حسین حسین حسین جان حسین... ای پسر فاطمه، چرا تو بی یاوری تو حجت کردگار، وصی پیغمبری تو شاه بی نوایی، خدای را مظهری در ره حق داده ای، هستی خود را حسین حسین حسین جان حسین... گریه به مظلومی ات، پیمبران کرده اند ناله ز داغ غمت، پیر و جوان کرده اند اشک ز داغت روان، ز دیدگان کرده اند جن و ملک از غمت، در همه دنیا حسین حسین حسین جان حسین... ┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🇮🇷🇮🇷 دعوتید: به کانال وابرگروه مداحان ایتا↙️ کانال👇 Eitaa.com/navayehzakerin2 ابرگروه👇👇 انگشت مبارک روی لینک اشاره بفرماییدواردشوید.↙️↙️ https://eitaa.com/joinchat/954466766C8b9b885ce9 @Aaramesh42 ╚═══💫💎═╝
183K
# زمزمه ▪️نوحه شب عاشورا 👇 فردا حسین سر می‌دهد عباس و اکبر می‌دهد... شش ماهه اصغر می‌دهد هم عون و جعفر می‌دهد امشب حسین دلداریِ فرزند خواهر می‌دهد فردا سر و دست و بدن در راه داور می‌دهد فردا حسین سر می‌دهد... امشب شه دنیا و دین با قلب مجروح و غمین گوید به زین العابدین باشد وداع آخرین ای دل غمین حالم ببین از جور قوم مشرکین فردا یقین شمر لعین آبم ز خنجر می‌دهد فردا حسین سر می‌دهد... امشب کند لیلا فغان زینب بوَد بر سر زنان این از غم سلطان دین آن از فراغ نوجوان این در صدای الحذر آن در نوای الامان این با برادر در سخن آن دل به اکبر می‌دهد فردا حسین سر می‌دهد... امشب حسین در کربلا گردد به دور خیمه ها گاهی به بانگ یا نبی گاهی به صوت یا اخا گاهی به فکر کودکان گه در نماز و در دعا فردا به راه امتحان سر را به کافر می‌دهد فردا حسین سر می‌دهد... امشب همه اطفال او با تشنگی در گفتگو غم در دل و خون در گلو بشکسته سر بگشاده مو باشد برادر در سخن گه با پدر گه با عمو فردا حسین این جمله را تسلیم خواهر می‌دهد فردا حسین سر می‌دهد... امشب سکینه از عطش بگرفته دامان پدر هر دم زند بر سینه و گاهی به پهلو گه به سر گوید که ای جان پدر عزم سفر داری مگر سید چو مجنون با قلم تشکیل دفتر می‌دهد فردا حسین سر می‌دهد...
سرش آمد بلایی از همه نوع دید چشمش جفایی از همه نوع  از لبش نذر دستگیری ما رفت بالا دعایی از همه نوع ته گودالِ قتلگاهش خواند زیر لب ربنایی از همه نوع درد زخمش نه، بلکه او را کشت درد بی اعتنایی از همه نوع قاتل حجت خدا شده بود لشگر بی حیایی ازهمه نوع روی مرکب از این و آن می‌خورد ضربه‌هایی نهایی از همه نوع داشت خولیِ بی حیا مثلِ حرمله اشتهایی از همه نوع نیزه‌داری حریص می‌انداخت نیزه‌ی بی هوایی ازهمه نوع زیر هر نعل تجربه بکنند دنده‌ها جابجایی از همه نوع جهت قتل صبرش آوردند دشمنان حربه‌هایی از همه نوع می‌شمارم یکی یکی همه را می‌کِشم بین روضه فاطمه را همه جا بود صحبت شمشیر صحبت از فرط کثرت شمشیر همه بالاتفاق می‌گفتند بعد نیزه است نوبت شمشیر دوستان را همه خبر کردند دشنه آمد به دعوت شمشیر جه بگوییم از چکاچک آن؟ گریه دارد حکایت شمشیر کار دست تن ضعیفش داد کینه‌ی بی نهایت شمشیر وسط دشت ریخت برگ و برش گل زهرا به ضربت شمشیر در تنی تکه تکه پیدا بود شدت هر اصابت شمشیر وقت تقطیع، استخوان‌هایش شده اسباب زحمت شمشیر زخم هایش همه دهن وا کرد بعد کلی لجاجت شمشیر نیت استلام رویش داشت آه از قصد قربت شمشیر به همین ضربه‌ها بسنده نشد کم به اشک حسین خنده نشد هرکسی داشت بین دامان، سنگ این چنین جمع شد هزاران، سنگ همه را کرده بود در خیمه سخت دلواپس و پریشان، سنگ  بغض حیدر بهانه‌ای شده بود تا بگیرد دوباره تاوان، سنگ چقدر مثل نیزه جولان داد دم مغرب میان میدان، سنگ به بزرگ قبیله رحم نکرد ذره‌ای هم نداشت وجدان، سنگ وسط کشمکش چه می‌بارید بر سر او شبیه باران سنگ دردش از تیر تیز کمتر نیست مثل تیری سه شعبه سوزان، سنگ دهنش را هدف گرفتند آه تا اصابت کند به دندان سنگ لحظات گرسنگی می‌خورد عوض چند لقمه‌ی نان سنگ تا همان لحظه‌های آخر زد بوسه‌ها بر لبان عطشان سنگ ذره‌ای هم خطا اگر رفته می‌کند شهر شام جبران سنگ طلب سک‌ ی دوچندان کرد آن که انداخته دوچندان سنگ وای از ضربت به پیشانی سر او را شکست یک آن سنگ بهتر آن است تا بگویم که خورده بر آیه‌های قرآن سنگ سنگبارانِ او تمام نشد سوره‌ی فجر احترام نشد وقت گشت و گذار تیر و کمان سخت باشد مهار تیر و کمان چه بگویم که بی خبر باشید؟ ازقرار و مدار تیر و کمان عصر روز دهم به چشم آمد جرأت بی شمار تیر و کمان هرکه طوری خودی نشان می‌داد حرمله پای کار تیر و کمان باز آمد به قصد آزارِ پدر شیرخواره، تیر و کمان رفت بالا همین که دشداشه  شد "سپیدی" شکارِ تیر و کمان مثل مسمار داغ اینجاهم سینه را کرد پاره تیر و کمان هیچ کس مثل او نخواهد شد تا قیامت دچار تیر و کمان بر دل اهل خیمه داغ گذاشت تا که آمد دوباره تیر و کمان کم می‌آمد اگر که تیر آن وقت کعب نی بود یار تیر و کمان حرمله قصد داشت آخر کار سازد از گاهواره تیر و کمان چشم بر راه نوبت خویش‌اند تیغ‌های کنار تیر و کمان در بگو و بخند زخم زدند باز هم آمدند زخم زدند وای از لحظه‌ی فرود عمود از قیام و سپس قعود عمود بی گمان بندگی شیطان است حاصل چندتا سجود عمود بچه‌های امام دل‌نگران ترس دارند از وجود عمود غرق خون کرد کاکل او را صاحب بزدل و حسود عمود تار و پود حسین ریخت بهم از زمختی تار و پود عمود سر آقای ما چه آورده رفت و برگشت دیر و زود عمود زخم فرق حسین پس از چیست ؟ بین میدان اگر نبوده عمود با هرآنچه که شد زدند او را لگد آزرده کرد پهلو را باعث هرچه دردسر چکمه دارد از هر نظر خطر چکمه دشمنانش امان نمی‌دادند نیزه می‌خورد پشت سر چکمه گاه می‌خورد روی لب‌هایش گاه می‌خورد بر کمر چکمه آمد از راه ناسزا هم گفت تا زند زخم بر جگر چکمه به کسی چکمه‌های خود را داد که از او خورد بیشتر چکمه اینکه میراث مادرش زهراست پهلویش می‌خورد اگر چکمه پای سنگین گریز روضه‌ی ماست گریه دارد از این نظر چکمه نذر کردند تا که پرت کنند سوی جسمش چهل نفر چکمه وقت گودال رفتنش زینب چقدر دید دور و بر چکمه در غیاب سنان می‌آمد چوب پیرمردی به صورتش زد چوب شرم دارم ز گفتن خنجر ... این روضه ادامه دارد... ✍
تعزیه‌خوانِ خاندانش بود سنت خانه را بپا می‌داشت شعرها را چه خوب از بر بود همه را او به گریه وا می‌داشت صبر می‌کرد در تمامی سال تا دوباره محرمی برسد که بپوشد ردای سرخش را رجزش تا به عالمی برسد بازی‌اش گرچه خوب بود اما بود در بین اهلِ ده مردود حق بده اهل روستایش را نقشِ او نقش شمرِ تعزیه بود اهل ده، اهلِ خانواده‌اش حتی همه با نقش شمر بد بودند بعد یک ماه هم پس از بازی سردی و طعنه را بلد بودند سرد شد کاسبی‌اش اما داشت عشق گرمی به  تعزیه خوانی بعد بازیش بینِ خلوتِ خود چشم او بود عجیب بارانی تا که روزی بزرگِ مسجدشان آمد و گفت: دل رها داری همه را می‌بریم با هیأت میل رفتن به کربلا داری؟ نفسش بند آمد و زبان هم بند خبرِ او به گریه‌اش وا داشت وقت بازیِ آخرش، با خود نیت رفتن حرم را داشت چقدَر زود حاجتش را داد آنکه عمری خلاف او می‌خواند دید خود را به دورِ شش گوشه تعزیه در طواف او می‌خواند ولی انگار کربلا که رسید پای رفتن نداشت سوی حرم فقط آنجا زیارتی می‌خواند از همان دور روبروی حرم شب سوم شد و دوباره نرفت بازهم سلام کرد و گریست دست برسینه داشت غرق ادب باز احترام کرد و گریست با خودش گفت: شمر تعزیه‌خوان بیش از این کاش عادتم ندهند کاش می‌شد که زودتر بروم بیش از این‌ها خجالتم ندهند رفت از بازی خودش غمگین بازی روزگار را می‌دید بازهم بعد این زیارتِ دور رفت و در رختخوابِ خود خوابید ناگهان دید آسمان نور است نورِ آنکه به زیر دِین‌اش هست دید در پیشِ حضرت عباس و جلوتر از او حسین‌اش هست سر به زیر ایستاد و با همه شرم روی خود را به آستین پوشاند دید دارد ردای سرخش را چهره را شمرِ شرمگین پوشاند نقش او بازی مخالف بود داشت اشعارِ تند و دلشکنی ناگهان حضرتش صدایش کرد سر به بالا بگیر...، شمرِ منی سر به بالا بگیر از اول سفرت سخت چشم انتظار تو بودم لحظه‌ای که سلام می‌دادی این سه شب در کنار تو بودم مادرم راضی است از حالت و به تو داده کربلا نقشت دور میدانِ گریه کنان چقدر گریه کرده با نقشت گفت آقا خجالتم ندهید تا نفس هست با تو می‌مانم گفت حالا برام بازی کن باز ای شمر‍ِ تعزیه خوانم گفت تنها نمی‌شود، فرمود: من و عباس با دلت هستیم تو شروع کن من و ابالفضلم در دو نقش مقابلت هستیم اشقیا خوان مجلس اول ابتدا از علیِ‌اصغر گفت قدمی زد به دور خود آنگاه نعره زد حرمله ... مکرر گفت روی زانو نشین و چله بکش حتم دارم که بی هوا بکُشی خوب دقت نما به حلق پسر ضربه‌ای زن که هر دو را بکُشی با سه شعبه چنان به کودک زن خاک این دشت را تکان بدهد وقت لالایی‌اش شده بزنش مادرش بین خیمه جان بدهد دست بابا همینکه بالا رفت بزنش تیر را که کاری است حرف مادر نزد ولی می‌دید اشک‌های حسین جاری است رفت سر وقتِ صحنه‌ی اکبر گفت داغی به قلب بابایش می‌گذارم چنان که نشناسد چه کسی کرده ارباً اربایش چه جوانی عجب غیوری هست لشگرم را ببین بهم زده است این جوان را اگر که بگذارید بخدا مرگ ما رقم زده است دید چشم حسین باران بود دست را گذاشت بر جگرش یاد غم‌های اکبرش اُفتاد دست دیگر گذاشت بر کمرش زره و خود و زین و تیغت را زیر پای سپاه می‌بینم چقدر چهره‌ات عوض شده‌است نکند اشتباه می‌بینم بعد شد مجلسِ علمدار و شمر اینگونه خواند با چامه ای عموزاده! ای امیرِ حسین! خیز آورده‌ام امان‌نامه خیمه‌گاه حسین خواهد سوخت پیشِ ما ای امیر لشگر باش ما همه در رکاب تو باشیم بی خیال چنین برادر باش تا چنین گفت چهره‌ی عباس سرخ شد روی خاک زد علمش جان عباس صد هزاران بار بفدای سه‌ساله و حرمش آبروی مرا محک نزنید سرِ من خاک این قبیله شده جان ام‌البنین که عباسش نذر پابوسیِ عقیله شده شمر گفتش که بی‌هوا بزنم دست‌ها را به تیغِ عریانم گفت دستِ عمو فدای حرم مَشک را می‌برم به دندانم دست‌های سوار اُفتاده چشم او را زدند، دف بزنید با شتابش چه می‌کنید اما کوفیان مَشک را هدف بزنید تیر را کشید از چشمش تیر را  با توانِ زانویش خوود اُفتاد و با عمودی سخت یک‌نفر زد میان اَبرویش بعد از آن نوبت حسینش بود شمر گفتش مگر سر آوردی همه را کشته‌ایم و نوبت توست عرق شمر را در آوردی تشنه لب هستی و جوانمُرده پیش تو آب بر زمین ریزم لب تو خشکِ خشک اما خون از رخ و گونه و جبین ریزم فاصله کم شده کمانداران تیرها را دقیق‌تر بزنید نیزداران دوباره حلقه شوید نیزه‌ها را عمیق‌تر بزنید مجلس گریه بود و ناله و آه هِق هقِ شمر، بی امان شده بود شعرِ خود را نه، شعر مرثیه خواند تعزیه‌خوانی که روضه‌خوان شده بود هرچه او بیشتر نفس می‌زد بیشتر می‌زدند زینب را تیغشان مانده بود در گودال با سپر می‌زدند زینب را... تا که نام عقیله را آورد شاه دستش گذاشت روی سرش وای از زینب آه از زینب ناله می‌زد حسین از جگرش