eitaa logo
༅࿇༅🇮🇷نوای ذاکرین🇮🇷 ༅࿇༅
13.4هزار دنبال‌کننده
50 عکس
42 ویدیو
109 فایل
گلچین تخصصی و بروز اشعارونواهای مذهبی روضه،غزل مرثیه،نوحه وگریز،دودمه،ختم خوانی باحضورمداحان وشعرای آئینی👌آرامش راه اندازی کانال درتلگرام سال ۱۳۹۴ خادم و بانی و مداح چه فرقی دارد من فقط حاجتم این است که نوکرباشم Eitaa.com/navayehzakerin2 @Aaramesh42
مشاهده در ایتا
دانلود
: قصیده شعری است همانند غزل، و قافیه‌های قصیده از جهت قرار گرفتن شبیه به غزل است. موضوع قصیده مدح و ستایش خداوند، امامان بزرگوار، اشخاص بزرگ، تعریف مسایل اجتماعی و اخلاقی و وصف طبیعت و… است. نکته: تعداد ابیات قصیده معمولا بین ۱۲ تا ۸۰ بیت است و شکل قرار گرفتن قافیه در قصیده مانند غزل است اما اجزایی دارد که قصیده را حتی از غزل‌های مطول متمایز می‌کند. : مطلع، تغزل و نسیب و تشبیب، تخلص یا گریز، مدح و دعا و شریطه. ۱- : بیت اوّل قصیده را مطلع می‌نامند که باید در لفظ و معنی جذّاب و دلنشین باشد و دو مصرع آن هم قافیه باشد. ۲- : بیت‌های ابتدایی قصیده که به مدح و ستایش شخص یا معشوق و توصیف زیبایی‌های آن پرداخته باشد، تغزل نامیده می‌شود. در صورتی که در بیت های اول، شاعر به توصیف طبیعت و تداعی روزگار جوانی پرداخته باشد نیز، به آن تشبیب یا نسیب گویند. ۳- : تخلص، بیت یا بیت‌هایی است که شاعر بطور ماهرانه‌ای با استفاده از آن، برای خارج شدن از مقدمه و تغزل و وارد شدن به تنه اصلی قصیده، از آن استفاده می‌کند. ۴- : اصلی‌ترین بخش قصیده، تنه اصلی قصیده است که تمام مقصود و منظور شاعر را شامل می‌شود. این تنه معمولاً شامل مضامین و محتواست. ۵- : شاعران معمولاً در ابیات پایانی قصیده با ذکر شرط‌هایی برای ممدوح خود آرزوی دوام و بقا می‌کنند. ۶- : بیت آخر قصیده مقطع نام دارد که معمولاً شاعران درآن به هنرنمایی پرداخته، در انتخاب الفاظ و مفاهیم تلاش می‌نمایند. آمد بهار و خرّم و شاداب شد چمن عالم به عیش و نوش و طرب گشته مقترن نوباوه‌ی شکوفه به گهواره ی درخت چون طفل شیرخواره که لب شسته از لبن فرش زمرّدین چمن گشته با صفا از نقش‌های زنبق و نسرین و نسترن سوری فراز شاخه ی فیروزه فام بین چون گلرخی که کرده به‌تن سبز پیرهن نرگس ز خواب ناز، برآورده سر خمار سوسن به ده زبان شده آماده‌ی سخن سرو سهی به ناز بُوَد در چمن، چمان گاهی سوی یسار و گهی جانب یمن بر طرف جو بنفشه چو گیسوی دلبران از ژاله شسته کاکل مشکین خویشتن مشّاطه‌ی صبا همه دم شانه می‌زند بر زلف مشک پرور دوشیزه‌ی چمن سوری به عشوه بر زبر شاخ چون وثن بلبل برابرش ز سر عشق چون سمن نسرین و یاس و سوسن و سیسنبر از فرح بر گرد هم به باغ و چمن کرده انجمن قمری به طرف دشت زند قهقهِ نشاط کبک دری به ناز ، خرامنده بر دمن ژاله به چهر لاله و گل های گلسِتان غلتد چو جوی بر رُخ گلفام یار من آب حیات خضر ، روان گشته گوئیا از چشمه سار ، بر اثر ریزش رَشن در پای بید آب روان همچنان مسیح دل‌مُرده را ز لطف، روان می‌دهد به تن گر نیک بنگریم به چشم بصیر دل بر محفل ربیع و ریاحین هر چمن هر یک به حالتی و زبان و کنایتی گویند ذکر و حمد خداوند ذوالمنن هر سو که بنگری اثر ذات وحدت‌اند گل‌های نیک منظره چون سنبل و سمن از برگ سبز ، دفتر توحید گشته باز وین نکته ثابت است به هر مذهب و سُنن نقاش دهر، زیر زمین نقش می‌زند بر هر گلی نقوش مناسب به علم و فن ای دل ز باغبان طبیعت عجب مدار این صنعت محیّر و این دانش و فنن او برتر از تصوّر و وهم و گمان ماست گر بخردی، گمان وی از سر به در فکن! فهم مقام او ، نتوان کرد تا ابد چون گوهری بود که نباشد روا ثمن مصنوع صنع و قدرت او گشته عرش و فرش مبهوت لطف و رأفت او گشته مرد و زن زین بحث، در گذر که بهار است و وقت عیش باید ز گنج رحمت حق بهره‌ور شدن فصل بهار می گذرد جام مِی بگیر از دست ساقیان خوش اندام سیمتن خواهم درین میان رسد از لطف کردگار یاری خجسته سیرت، با وجهه‌ی حسن تا در لوای میمنت روی نازک‌اش از دل زدایم انده و بیماری از بدن فرمان دهم به مطرب و رامشگران عشق تا عندلیب سان همه گردند نغمه زن مطرب بزن به چنگ کز آهنگ نغز آن آهنگ باربُد شودم ناله‌ی حَزَن ساقی! به پاکبازی اهل نظر بیار از آن زمین که پاک و مبراست از فتن آن می که بُرد از سر عشّاق حق، خمار آن می که داد نشئه به سلمان مؤتمن تک جرعه‌‌یی بکام من دُردنوش ریز کز یمن آن رموز دو عالم کنم علن پیر مغان ز جام ولایم حواله کرد ای ساقی فرشته رخ ای ماه انجمن! ای ابروان شوخ تو شمشیر ذوالفقار ای نرگس دو چشم تو شد معجز زَمن انفاس جانفزای تو اعجاز صد مسیح خاک ِ ره تو رشک ِ دل نافه ی ختن یوسف کجاست تا که بخواند حدیث ما کافتاده ام به عشق رخت در چَه ِ ذقن شاها به غیر وصف تو نبوَد سخن مرا هستم گدای درگهت ای شاه بوالحسن! طبع خموش من به ولای تو شد روان ای برخی تو عمر من و طبع و روح و تن بر (شمس قم) ز لطف، نظر کن درین بهار چندان‌که تا بهار ابد، نبودَش مِحَن شد شایگان چکامه‌ی من در مدیح تو چون عشق تو گرفته مرا مهر از دهن شادروان سید علیرضا شمس قمی آموزش عروض و قافیه سید محمدرضا شمس (ساقی)
: می‌توان گفت قصیده اولین قالب شعری است که از نیمه‌ی قرن سوم در ادبیات فارسی پدید آمد. این قالب به نوعی از شعر گفته می‌شود که مانند غزل مصراع اول و مصراع‌های زوج بقیه‌ی بیت‌ها با هم، هم‌قافیه هستند و تعداد ابیات آن از 15 تا 70 بیت و یا بیشتر می‌تواند باشد.  موضوع قصیده مدح و ستایش خداوند، امامان بزرگوار، اشخاص بزرگ، تعریف مسایل اجتماعی و اخلاقی و وصف طبیعت و… است. : مطلع، تغزل و نسیب و تشبیب، تخلص یا گریز، مدح و دعا و شریطه. ۱- : بیت اوّل قصیده را مطلع می‌نامند که باید در لفظ و معنی جذّاب و دلنشین باشد و دو مصرع آن هم قافیه باشد. ۲- : بیت‌های ابتدایی قصیده که به مدح و ستایش شخص یا معشوق و توصیف زیبایی‌های آن پرداخته باشد، تغزل نامیده می‌شود. در صورتی که در بیت های اول، شاعر به توصیف طبیعت و تداعی روزگار جوانی پرداخته باشد نیز، به آن تشبیب یا نسیب گویند. ۳- : تخلص، بیت یا بیت‌هایی است که شاعر بطور ماهرانه‌ای با استفاده از آن، برای خارج شدن از مقدمه و تغزل و وارد شدن به تنه اصلی قصیده، از آن استفاده می‌کند. ۴- : اصلی‌ترین بخش قصیده، تنه اصلی قصیده است که تمام مقصود و منظور شاعر را شامل می‌شود. این تنه معمولاً شامل مضامین و محتواست. ۵- : شاعران معمولاً در ابیات پایانی قصیده با ذکر شرط‌هایی برای ممدوح خود آرزوی دوام و بقا می‌کنند. ۶- : بیت آخر قصیده مقطع نام دارد که معمولاً شاعران درآن به هنرنمایی پرداخته، در انتخاب الفاظ و مفاهیم تلاش می‌نمایند. نمونه‌ای از قصیده از ملک‌الشعرا بهار : (دماوندیه 2) ای دیو سپید پای در بند ای گنبد گیتی ای دماوند از سیم به سر، یکی کله‌خود ز آهن به میان یکی کمربند تا چشم بشر نبیندت روی بنهفته به ابر ، چهر دلبند تا وارهی از دم ستوران وین مردم نحس دیو مانند با شیر سپهر بسته پیمان با اختر سعد کرده پیوند چون گشت زمین ز جور گردون سرد و سیه و خموش و آوند بنواخت ز خشم بر فلک مُشت آن مُشت تویی تو ، ای دماوند! تو مُشت درشت روزگاری از گردش قرن‌ها پس‌افکند ای مُشت زمین! بر آسمان شو بر ری بنواز ، ضربتی چند نی‌نی تو نه مُشت روزگاری ای کوه! نی‌ام ز گفته خرسند تو قلب فسرده‌ی زمینی از درد ، ورم نموده یک‌ چند تا درد و ورم فرو نشیند کافور بر آن ضماد کردند شو منفجر ای دل زمانه! وآن آتش خود نهفته مپسند خامش منشین سخن همی گوی افسرده مباش خوش همی خند پنهان مکن آتش درون را زین سوخته‌جان شنو یکی پند گر آتش دل نهفته داری سوزد جانت به جانْت سوگند بر ژرف دهانْت سخت بندی بر بسته سپهر زال پر فند من بند دهانْت برگشایم ور بگشایند بندم از بند از آتش دل برون فرستم برقی که بسوزد آن دهان‌بند من این کنم و بوَد که آید نزدیک تو این عمل خوشایند آزاد شوی و بر خروشی ماننده‌ی دیو جسته از بند هرّای تو افکند زلازل از نیشابور ، تا نهاوند وز برق تنوره‌ات بتابد ز البرز، اشعه تا به الوند ای مادر سر سپید بشنو این پند سیاه‌بخت فرزند: برکش ز سر این سپید معجر بنشین به یکی کبود اورند بگرای چو اژدهای گرزه ‌بخروش چو شرزه‌شیر ارغند ترکیبی ساز بی مماثل معجونی ساز بی‌همانند از نار و سعیر و گاز و گوگرد از دود و حمیم و صخره و گند از آتشِ آه خلقِ مظلوم و از شعله‌ی کیفر خداوند ابری بفرست بر سرِ ری بارانْش ز هول و بیم و آفند بشکن در ِ دوزخ و برون ریز بادافرهِ کفر کافری چند زآنگونه که بر مدینه‌ی عاد صَرصَر شرر عدم پراکند چونان که بشارسان «‌پمپی‌»‌ ولکان‌ ، اجل معلق افکند بفکن ز پی این اساس تزویر بگسل ز هم این نژاد و پیوند برکن ز بن این بنا که باید از ریشه ، بنای ظلم برکند زین بی‌خردان سفله بستان دادِ دلِ مردمِ خردمند. «ملک‌الشعرا بهار» آموزش عروض و قافیه سید محمدرضا شمس (ساقی)