#قالب_قصیده :
قصیده شعری است همانند غزل، و قافیههای قصیده از جهت قرار گرفتن شبیه به غزل است.
موضوع قصیده مدح و ستایش خداوند، امامان بزرگوار، اشخاص بزرگ، تعریف مسایل اجتماعی و اخلاقی و وصف طبیعت و… است.
نکته: تعداد ابیات قصیده معمولا بین ۱۲ تا ۸۰ بیت است و شکل قرار گرفتن قافیه در قصیده مانند غزل است اما اجزایی دارد که قصیده را حتی از غزلهای مطول متمایز میکند.
#اجزای_قصیده :
مطلع، تغزل و نسیب و تشبیب، تخلص یا گریز، مدح و دعا و شریطه.
۱- #مطلع :
بیت اوّل قصیده را مطلع مینامند که باید در لفظ و معنی جذّاب و دلنشین باشد و دو مصرع آن هم قافیه باشد.
۲- #تغزل :
بیتهای ابتدایی قصیده که به مدح و ستایش شخص یا معشوق و توصیف زیباییهای آن پرداخته باشد، تغزل نامیده میشود. در صورتی که در بیت های اول، شاعر به توصیف طبیعت و تداعی روزگار جوانی پرداخته باشد نیز، به آن تشبیب یا نسیب گویند.
۳- #تخلص :
تخلص، بیت یا بیتهایی است که شاعر بطور ماهرانهای با استفاده از آن، برای خارج شدن از مقدمه و تغزل و وارد شدن به تنه اصلی قصیده، از آن استفاده میکند.
۴- #تنهی_اصلی_قصیده :
اصلیترین بخش قصیده، تنه اصلی قصیده است که تمام مقصود و منظور شاعر را شامل میشود. این تنه معمولاً شامل مضامین و محتواست.
۵- #شریطه_و_دعا :
شاعران معمولاً در ابیات پایانی قصیده با ذکر شرطهایی برای ممدوح خود آرزوی دوام و بقا میکنند.
۶- #مقطع :
بیت آخر قصیده مقطع نام دارد که معمولاً شاعران درآن به هنرنمایی پرداخته، در انتخاب الفاظ و مفاهیم تلاش مینمایند.
#قصیدهی_بهاریه
آمد بهار و خرّم و شاداب شد چمن
عالم به عیش و نوش و طرب گشته مقترن
نوباوهی شکوفه به گهواره ی درخت
چون طفل شیرخواره که لب شسته از لبن
فرش زمرّدین چمن گشته با صفا
از نقشهای زنبق و نسرین و نسترن
سوری فراز شاخه ی فیروزه فام بین
چون گلرخی که کرده بهتن سبز پیرهن
نرگس ز خواب ناز، برآورده سر خمار
سوسن به ده زبان شده آمادهی سخن
سرو سهی به ناز بُوَد در چمن، چمان
گاهی سوی یسار و گهی جانب یمن
بر طرف جو بنفشه چو گیسوی دلبران
از ژاله شسته کاکل مشکین خویشتن
مشّاطهی صبا همه دم شانه میزند
بر زلف مشک پرور دوشیزهی چمن
سوری به عشوه بر زبر شاخ چون وثن
بلبل برابرش ز سر عشق چون سمن
نسرین و یاس و سوسن و سیسنبر از فرح
بر گرد هم به باغ و چمن کرده انجمن
قمری به طرف دشت زند قهقهِ نشاط
کبک دری به ناز ، خرامنده بر دمن
ژاله به چهر لاله و گل های گلسِتان
غلتد چو جوی بر رُخ گلفام یار من
آب حیات خضر ، روان گشته گوئیا
از چشمه سار ، بر اثر ریزش رَشن
در پای بید آب روان همچنان مسیح
دلمُرده را ز لطف، روان میدهد به تن
گر نیک بنگریم به چشم بصیر دل
بر محفل ربیع و ریاحین هر چمن
هر یک به حالتی و زبان و کنایتی
گویند ذکر و حمد خداوند ذوالمنن
هر سو که بنگری اثر ذات وحدتاند
گلهای نیک منظره چون سنبل و سمن
از برگ سبز ، دفتر توحید گشته باز
وین نکته ثابت است به هر مذهب و سُنن
نقاش دهر، زیر زمین نقش میزند
بر هر گلی نقوش مناسب به علم و فن
ای دل ز باغبان طبیعت عجب مدار
این صنعت محیّر و این دانش و فنن
او برتر از تصوّر و وهم و گمان ماست
گر بخردی، گمان وی از سر به در فکن!
فهم مقام او ، نتوان کرد تا ابد
چون گوهری بود که نباشد روا ثمن
مصنوع صنع و قدرت او گشته عرش و فرش
مبهوت لطف و رأفت او گشته مرد و زن
زین بحث، در گذر که بهار است و وقت عیش
باید ز گنج رحمت حق بهرهور شدن
فصل بهار می گذرد جام مِی بگیر
از دست ساقیان خوش اندام سیمتن
خواهم درین میان رسد از لطف کردگار
یاری خجسته سیرت، با وجههی حسن
تا در لوای میمنت روی نازکاش
از دل زدایم انده و بیماری از بدن
فرمان دهم به مطرب و رامشگران عشق
تا عندلیب سان همه گردند نغمه زن
مطرب بزن به چنگ کز آهنگ نغز آن
آهنگ باربُد شودم نالهی حَزَن
ساقی! به پاکبازی اهل نظر بیار
از آن زمین که پاک و مبراست از فتن
آن می که بُرد از سر عشّاق حق، خمار
آن می که داد نشئه به سلمان مؤتمن
تک جرعهیی بکام من دُردنوش ریز
کز یمن آن رموز دو عالم کنم علن
پیر مغان ز جام ولایم حواله کرد
ای ساقی فرشته رخ ای ماه انجمن!
ای ابروان شوخ تو شمشیر ذوالفقار
ای نرگس دو چشم تو شد معجز زَمن
انفاس جانفزای تو اعجاز صد مسیح
خاک ِ ره تو رشک ِ دل نافه ی ختن
یوسف کجاست تا که بخواند حدیث ما
کافتاده ام به عشق رخت در چَه ِ ذقن
شاها به غیر وصف تو نبوَد سخن مرا
هستم گدای درگهت ای شاه بوالحسن!
طبع خموش من به ولای تو شد روان
ای برخی تو عمر من و طبع و روح و تن
بر (شمس قم) ز لطف، نظر کن درین بهار
چندانکه تا بهار ابد، نبودَش مِحَن
شد شایگان چکامهی من در مدیح تو
چون عشق تو گرفته مرا مهر از دهن
شادروان سید علیرضا شمس قمی
#آموزش_مبانی_شش
آموزش عروض و قافیه
سید محمدرضا شمس (ساقی)
#قصیدهی_بهاریه
آمد بهار و خرّم و شاداب شد چمن
عالم به عیش و نوش و طرب گشته مقترن
نوباوه ی شکوفه به گهواره ی درخت
چون طفل شیرخواره که لب شسته از لبن
فرش زمرّدینِ چمن گشته با صفا
از نقشهای زنبق و نسرین و نسترن
سوری فراز شاخه ی فیروزه فام بین
چون گلرخی که کرده به تن سبز پیرهن
نرگس ز خواب ناز ، برآورده سر خمار
سوسن به ده زبان شده آماده ی سخن
سرو سهی به ناز بُوَد در چمن، چمان
گاهی سوی یسار و گهی جانب یمن
بر طرْفِ جو بنفشه چو گیسوی دلبران
از ژاله شسته کاکل مشکین خویشتن
مشّاطه ی صبا همه دم شانه میزند
بر زلف مُشک پرور دوشیزه ی چمن
سوری به عشوه بر زبر شاخ چون وثن
بلبل برابرش ز سرِ عشق چون سمن
نسرین و یاس و سوسن و سیسنبر از فرح
بر گِرد هم به باغ و چمن کرده انجمن
قُمری به طرْف دشت زند قهقهِ نشاط
کبک دری به ناز ، خرامنده بر دمن
ژاله به چهر لاله و گلهای گلسِتان
غلتد چو جوی، بر رخ گلفام یار من
آب حیاتِ خضر، روان گشته گوئیا
از چشمه سار ، بر اثر ریزش وشن
در پای بید، آبِ روان همچنان مسیح
دلمرده را ز لطف، روان میدهد به تن
گر نیک بنگریم به چشم بصیر دل
بر محفل ربیع و ریاحین هر چمن
هر یک به حالتی و زبان و کنایتی
گویند ذکر و حمد خداوند ذوالمنن
هر سو که بنگری اثرِ ذات وحدتاند
گلهای نیک منظره ، چون سنبل و سمن
از برگِ سبز ، دفتر توحید گشته باز
وین نکته ثابت است به هر مذهب و سُنن
نقاش دهر ، زیرِ زمین نقش میزند
بر هر گلی نقوش مناسب به علم و فن
ای دل! ز باغبان طبیعت عجب مدار
این صنعت محیّر و این دانش و فنن
او برتر از تصور و وهم و گمان ماست
گر بخردی؟ گمان وی از سر به در فکن
فهم مقام او ـ نتوان کرد تا ابد
چون گوهری بوَد که نباشد روا ثمن
مصنوع صنع و قدرت او گشته عرش و فرش
مبهوت لطف و رأفت او گشته مرد و زن
زین بحث، درگذر که بهار است و وقت عیش
باید ز گنج رحمت حق بهره ور شدن
فصل بهار میگذرد جام مِی بگیر
از دست ساقیان خوش اندام سیمتن
خواهم درین میان رسد از لطف کردگار
یاری خجسته سیرت، با وجهه ی حسن
تا در لوای میمنت روی انورش
از دل زدایم انده و بیماری از بدن
فرمان دهم به مطرب و رامشگران عشق
تا عندلیب سان همه گردند نغمه زن
مطرب! بزن به چنگ کز آهنگ نغز آن
آهنگ باربد ، بشود ناله ی حَزَن
ساقی! به پاکبازی اهل نظر بیار
از آن زمین که پاک و مبرّاست از فتن
آن مِی که بُرد از سر عشاقِ حق خمار
آن مِی که داد نشئه به سلمان مؤتمن
تک جرعهای به کام من دُردنوش ریز
کز یمن آن ، رموز دو عالم کنم علن
پیر مغان ز جام ولایم حواله کرد
ای ساقی فرشته رخ ای ماه انجمن!
ای ابروان شوخ تو شمشیر ذوالفقار
ای نرگس دو چشم تو شد معجز زَمن
انفاس جانفزای تو اعجاز صد مسیح
خاکِ ره تو رشکِ دل نافه ی ختن
یوسف کجاست تا که بخواند حدیث ما
کافتاده ام به عشق رخت در چَهِ ذقن
شاها به غیر وصف تو نبوَد سخن مرا
هستم گدای درگهت ای شاه بوالحسن
طبع خموش من به ولای تو شد روان
ای برخیِ تو عمر من و طبع و روح و تن
بر (شمس قم) ز لطف، نظر کن درین بهار
چندان که تا بهارِ ابد ، نبودَش مِحَن
شد شایگان چکامهی من در مدیح تو
چون عشق تو گرفته مرا مُهر از دهن
شادروان سید علیرضا شمس قمی
┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄
🇮🇷اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ🇮🇷
دعوتیدبه:↙️
#کانال_تخصصی_نوای_ذاکرین
#اکبر_آرامش_اشعار_مذهبی
ایتا↙️
Eitaa.com/navayehzakerin2
@Aramesh113