eitaa logo
محتوای جامع نماز
126 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
1 فایل
مرکز تخصصی‌نماز @namazmt بانوی باحیا @banoy_ba_haya دعوت به نماز @d_b_namaz احکام نماز @ahkam_namaz سخنرانی‌کوتاه نمازی @sokhanrani_namaz ذکرهای نماز @navb111 محتوای نماز @navb112 عناوین کانال https://eitaa.com/navb110/7162
مشاهده در ایتا
دانلود
لطیفه شخصی خانه‌ای اجاره كرده‌ بود اما چوب‌های سقفش بسیار صدا می‌کرد. با صاحب خانه برای مرمت و تعمير آن سخن گفت. صاحب خانه گفت: چوب‌های سقف ذکر خدا می‌گویند. مستاجر گفت: از این می‌ترسم که ذکر تبديل به سجده شود. کتاب پر پرواز ؛ ص 33 به نقل از داستانهایی از نماز، ج2 ص61، با تصرف
نعمت‌های فراموش شده با چند نفر از دوستان به آسایشگاه جانبازان رفتیم. خواستیم وارد شویم که نگهبان دم در گفت: ایام عید است همه رفته اند، هیچ کس نیست جز یک نفر. گفتم: به همان یک نفر سر می‌زنیم. وارد اتاقی شدیم. روی تخت، آقایی روی شکمش خوابیده بود، ما را دید ولی از جایش تکان نخورد. بعد از سلام گفت: معذرت می‌خواهم من فقط به این حالت می‌توانم بخوابم. بعد هم با خنده گفت: دلم برای غلت خوردن در خواب تنگ شده است. مدتی با او صحبت کردیم، من خیلی آرام به او گفتم: از خدا شکایتی نداری؟ لبخندي زد و گفت: خدا خیلی خوبه. من آدرس یکی از رفقا را می‌دهم او را که ببینی متوجه می‌شوی من غرق نعمتم. از او خداحافظی کردیم و به آدرسی که داده بود رفتیم. جانبازی بود از گردن به پایین قطع نخاع، با مادرش زندگی می‌کرد، و مادر پرستاری او را با عشق و محبت مادری به عهده گرفته بود. بدن جانباز هیچ حسی نداشت و پف کرده بود. مشغول صحبت با او و خاطراتش بودیم که مادرش را صدا زد و گفت: مادر! صورتم می‌خارد زحمتش را بکش. مادر صورت پسرش را بوسید و شروع کرد به خاراندن. من آنجا به این نعمت پی بردم. مادر به آشپزخانه رفت. من پرسیدم: شما به چه چیزی علاقه دارید؟ گفت: به مطالعه. گفتم: چه کتاب‌هایی می‌خوانی؟ گفت: من کتاب نمی‌خوانم. با تعجب پرسیدم: مگر علاقه نداری؟ پس چرا نمی‌خوانی؟ گفت: من نمی‌توانم صفحات کتاب را ورق بزنم. اینجا بود که متوجه شدم اینکه می‌توانم صفحات کتاب را ورق بزنم یکی از نعمت‌های خداست. از او نیز پرسیدم: از خدا شکایت نداری؟ اشک در چشمانش جمع شد و خیلی آرام گفت: خدا خیلی خوبه. من که طلبکارش نبودم، می‌دانی چه نعمت‌هایی به من داده همین که اجازه می‌دهد صدایش کنم، رو به سمت خانه‌اش بنشینم و با او راز و نیاز کنم بزرگترین نعمت است. مادرش با سینی چای وارد شد و در همان حال گفت: نمی دانید نیمه شب‌ها چه نمازهایی می‌خواند، چه اشک‌هایی می‌ریزد …. به خانه آمدم فکرم خیلی مشغول بود. تلفن زنگ زد، گوشی را برداشتم. یکی از رفقا بود می‌گفت: دختر همسایه‌مان آلرژی دارد، دکتر خوب سراغ داری؟ گفتم: به چه حساسیت دارد؟ گفت: به نان. خندیدم و گفتم: یعنی چه؟ گفت: هر وقت نان می‌خورد تشنج می‌کند؛ برای همین، نُه سال می‌شود لب به نان نزده است. مادرش می‌گوید: ظهر برنج، شب برنج، فقط همین. حالا شما دکتر سراغ نداری؟ گفتم: نه، و روی زمین نشستم، که یک دفعه یادم آمد، چند شب پیش، اخبار تلویزیون از پسری نوجوان گزارشی تهیه کرده بود که سال‌ها می‌شد این پسر، چند ماه پشت سر هم خوابش نمی‌برد و بعد چند هفته می‌خوابید و به همین خاطر از زندگی روزمره عقب افتاده بود. کتاب پر پرواز ؛ ص ۲۳.
اگر نماز اين همه اهميت دارد، چرا در اديان ديگر نيامده است؟ اتفاقاً یکی از عبادت هایی كه در همه دين‌ها ديده مي‌شود نماز است. شايد تعجب كنيد كه اولين عبادت حضرت آدم و حوا (علیهما السلام) بعد از خلق شدن نماز بود و بعد از آن که به زمین آمدند باز هم اولین عمل آن‌ها خواندن نماز بود. حضرت ابراهيم (علیه السلام) به مكه هجرت كرد تا نماز را به پا دارد يا حضرت موسي (علیه السلام) همين كه به پيامبري رسيد مأمور شد كه نماز بخواند و پس از بردن بني اسرائيل به مصر، آن‌ها را به نماز دعوت كرد و حضرت عیسی(علیه السلام) آن هنگام که در گهواره بود و مادرش مورد تهمت قرار گرفت لب به سخن گشود و پس از معرفی خود گفت: ‌خدا به من سفارش كرده تا زنده‌ام به اقامه نماز بپردازم. در بقیه ادیان نیز نماز بوده، ولی ما به همین بسنده می‌کنیم. البته شکل و کیفیت نماز در بقیه ي ادیان با نمازی که در اسلام وجود دارد تفاوت دارد. کتاب پر پرواز ؛ ص
لطیفه از طرف پرسیدند: از بین نمازها کدام نماز را بیشتر دوست داری؟! گفت: نماز میّت را. گفتند: چطور؟! گفت: چون وضو نمی‌خواهد، كفش‌ها را لازم نيست در بیاوریم، اگر چیزی هم نخوانیم موردی ندارد، رکوع و سجده ندارد، تازه یک رکعت هم بیشتر نیست و زود هم تمام می‌شود، مهم‌تر این‌که بعدش هم غذا می‌دهند. کتاب پر پرواز ؛ ص ۱۷
تجارت بی‌سود در تعجب بودم اين همه سود، اين همه خوشي، ديدن مناظر زيبا ، هم‌سفران باصفا، با اين همه چرا وقتي از امام صادق (علیه السلام) براي اين سفر استخاره گرفتم جواب ايشان منفي بود. به هر حال به ما كه خوش گذشت. سود بسياري هم نصيبمان شد، تا حالا در هيچ سفري اين همه سود به دست نياورده بودم. به مدينه كه رسيدم، به منزل امام رفتم و گفتم: اي فرزند پيامبر با اين كه شما فرموديد جواب استخاره بد است، اما در اين سفر خيلي به ما خوش گذشت و سود فراواني نيز به دست آورديم. امام صادق (علیه السلام) لبخندي زد و فرمود:‌ به ياد داري در يكي استراحتگاه ها، از شدت خستگي خوابت برد، وقتي بيداري شدي ديدي آفتاب طلوع كرده و نماز صبحت قضا شده است. با اين صحبت جا خوردم و گفتم، ‌بله كاملاً درست است، گويي شما همراه ما بوده ايد. سپس امام (علیه السلام) فرمود: اگر آنچه خداوند به تو داده است را در راه او صدقه‌دهي، جبران آن دو ركعت نماز قضاي تو نمي‌شود. کتاب پر پرواز ؛ ص 14 به نقل از جهاد با نفس، ج2، ص76.
نماز نخوانيم دور هم جمع شده بودند، هر كدام نظری مي‌دادند و روي آن پافشاري مي‌كردند. يكي از ميان جمع بلند شد و گفت به هر حال حرف هاي خوبي مي‌زند اخلاقش هم مورد پسند اهل مكه قرار گرفته است و همه دوستش دارند من نظرم اين است كه همگي به دين او ايمان بياوريم. بلافاصله مردی با شنیدن این صحبت به شدت عصبانی شد و از جا برخواست، صورتش برافروخته شده بود، کاردش می‌زدی خونش در نمی‌آمد، با صدای بلند گفت: پس بت هایمان را چه کنیم؟ با این صحبت، چند نفر هم به نشانه تأیید سری تکان دادند. پيرمردي قد خميده با صدايي خش‌دار گفت: ‌من كه نمي‌توانم بت بزرگ را بشكنم. شخص دیگری گفت: پس رفتار دیروزمان را با محمد و یارانش چه کنیم؟ یادتان نیست با آن‌ها چه کارها که نکردیم؟ چه آزار و اذیت‌ها و چه نسبت‌هایی که به او ندادیم؟ یعنی از رفتار ما چشم پوشی می‌کند؟ من که خجالت می‌کشم نزد او بیایم. هنوز حرفش تمام نشده بود كه جواني از وسط جمعيت با صدايي بلند گفت: این جور که من شنیده‌ام، محمد خیلی اهل عفو و گذشت است، پس نگران گذشته نباشید، بیایید با هم پيش او برويم و ايمان بياوريم براي قوم و قبيله‌مان نيز بهتر است چون همه به او متمايل شده‌اند. حرف‌های زیادی بینشان رد و بدل شد، کسانی که خیلی مخالف بودند آرام آرام داشتند صحبت‌های دیگران را قبول می‌کردند، تا این‌که بالاخره تصمیم گرفتند نزد پیامبر بروند. چند نفري دور پيامبر ص حلقه زده بودند، پيامبر با مهرباني و رویی باز آن‌ها را تحويل گرفت. نماينده شان لب به سخن گشود و گفت: ما مي‌خواهيم مسلمان شويم ولي شرطهايي داريم.! يكي اين كه، بت بزرگمان را به دست خودمان نشكنيم. دوم اين كه تا يك سال مهلت داشته باشيم نماز نخوانيم. بقيه افراد هم با تكان دادن سر، حرف او را تاييد كردند و از طرفي گمان مي‌كردند ولي پيامبر ص به خاطر بالارفتن تعداد مسلمانان هم كه شده، شرط هاي آن‌ها را قبول مي‌كند ولي پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: خیری در دینی که نماز در آن نیست پیدا نمی‌شود. به همدیگر نگاهی کردند و رفتند. کتاب پر پرواز ؛ ص 13 به نقل از الأمالي‏للطوسي ص: 504
عمود خيمه ..... عمود خيمه، اگر محکم و استوار باشد، ميخ ها و طناب هاي آن سودمند است ولي اگر مايل شود، ميخ و طناب سودي ندارد. نماز عمود دين است، مثل عمود خيمه.[1] [1] امام باقر (عليه السلام)، بحارالانوار، ج 82، ص 218. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 13]
پلک هاي امام... پلک هاي امام بر روي هم افتاده بود. زهر در گوشت و خون مولايم صادق (عليه السلام) اثر کرده و آثار بيماري در چهره شان کاملاً هويدا بود. ناراحت و مضطرب کنار بستر امام چرخ مي زدم. ناگهان امام چشم باز کردند. اميدي تازه در دلم جوانه زد. فرمودند: «همين حالا تمام خويشاوندان مرا نزد من حاضر کنيد.» چند دقيقه بعد همه کنار بستر امام سر تا پا منتظر بودند، نفس ها در سينه ها مانده و سکوت همه جا را پر کرده بود. چه شده است که امام همه را به پيش خود خوانده؟!! بالاخره سکوت شکسته شد و امام لب از لب گشودند: «شفاعت ما هرگز نصيب آنان که به نماز کم توجهي مي کنند نخواهد شد.» يک دفعه تمام وجود يخ کرد. همه اميدم به شفاعت است، آن وقت اينگونه نماز مي خوانم؛ بي حوصله، تند تند، خيلي وقت ها آخر وقت![1] . [1] بحارالانوار، ج 84، ص 261. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 15]
اسلام تان مال خودتان..... «ما و قبيله مان مسلمان مي شويم ولي چند تا شرط داريم.» چند نفري از بزرگان قبيله «ثقيف» با کلي دبدبه و کبکبه پيش پيامبر آمدند. يکي از شرط هاشان اين بود که پيامبر، در مورد آنها، بي خيال نماز شود. همه اسلام قبول، ولي ما را از نماز معاف کن. پيامبر تمام حرف هايشان را شنيد و فرمود: «ديني که در آن نماز نباشد، خيري ندارد.» [1] [1] تاريخ طبري ج 3، صفحه 99. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 17]
آنقدر به دست و پايت مي پيچم...... «آنقدر به دست و پايت مي پيچم، آنقدر وسوسه ات مي کنم، تا نمازت را کنار بگذاري، تا وقتي که تو نماز مي خواني، از تو مي ترسم؛ اگر فقط اين نمازت را از تو بگيرم به راحتي تو را به هر گناه بزرگي که بخواهم مي کشانم.» «دوستدارت شيطان» [1] . [1] برداشتي از فرمايشات پيامبر گرامي اسلام، کافي، ج 3، صفحه 269. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 29]
کمتر از بند انگشت آخه يکي نيست بگه: آدم حسابي! روي آسفالت که کسي شيرجه نمي زنه. حميد با يک شوت بلند از وسطاي زمين توپ رو به طرف دروازه فرستاد. به راحتي و بدون زحمت مي تونستم بگيرمش. ولي خواستم خودي نشون بدم. توپ که نزديک شد شيرجه زدم طرفش. توپ رو گرفتم ولي بعدش پهن شدم روي آسفالت. همه ي بدنم درد گرفت. کتف راستم هم، بگي نگي خون اومد. براي نماز مونده بودم چه کنم. حال و حوصله ي شستن نداشتم. حساب که کردم جاهايي که خوني شده بود اندازه يک بند انگشت هم نبود. شنيده بودم اگه خون از اولين بند انگشت سبابه بيشتر نباشه، مي شه باهاش نماز خوند. خيالم راحت شد و رفتم که وضو بگيرم.[1] . [1] تحريرالوسيله، ج 1، ص 112 الثاني. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 32]
مشکل خون هزار دفعه مامانم گفته بود؛ بابا اين کارها به تو نيومده. پاشو برو دنبال کارت. مي خواستم کمکش کنم. بادمجان اول رو با موفقيت پوست کندم ولي بادمجان دوم دستم بود. همچين پوست رو گرفتم که بادمجان ها و فرش و خلاصه همه چيز پر خون شد. وضو داشتم ولي خون دستم خيلي زياد بود و شستنش هم مشکل. به اين راحتي ها که بند نمي اومد. يه دستي افتادم توي رساله تا پيداش کنم. بالاخره پيداش کردم: «اگر به خاطر زخم يا جراحتي يا چيز ديگري که در بدن وجود دارد، بدن يا لباس حتي بيشتر از اندازه سرانگشت سبابه خوني شده باشد ولي آب کشيدن آن يا عوض کردن لباس مشکل باشد تا وقتي که زخم يا جراحت خوب نشده مي توان با آن خون نماز خواند.»[1] [1] توضيح المسائل امام خميني (ره)، مسأله 849. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 35]
لباس نماز صحبت هاي روحاني مدرسه که تموم شد، گيج و منگ شدم. حاج آقا معني غصب رو توضيح داد و گفت: «با لباس غصبي نمي شه نماز خوند.» خدايا! يعني همه نمازهام باطله!؟ تمومش رو بايد دوباره بخونم؟ آخه من از کجا مي دونستم که اگه کسي خمس مالش رو نده، هرچه که با همون مال بخره غصبيه؟ شنيده بودم با مال دزدي نمي شه نماز خوند اما نمي دونستم که اگه خمس مالت رو ندي يا حتي با لباس برادرت بدون رضايتش نماز بخوني لباست غصبيه و نمازت باطل.[1] . [1] توضيح المسائل امام خميني (ره)، مسأله 815 ـ 820. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 38]
زينت طلا خجالت مي کشيدم رک و پوست کنده با خانمم حرف بزنم. هنوز اوايل عقدمون بود؛ مي ترسيدم اگه چيزي بگم، کدورتي پيش بياد و بگو مگو بشه. ولي به هر حال اين قدم اول بود. نبايد کج برمي داشتم. روز خريد که شد، بهش گفتم: تو که دلت نمي خواد 24 ساعته برام گناه بنويسند؟! گفت: معلومه که نه! گفتم: تو که دوست نداري نمازهاي من قبول نشه و باطل بشه! گفت: خب معلومه، ولي چه ربطي به اين جا داره؟ گفتم: خيلي ربط داره. انگشتر طلا هم براي مرد حرامه هم نمازش با اون باطله. خيال نمي کردم به اين راحتي قبول کنه. کدورتي که پيش نيومد هيچ، خيلي هم خوب شد.[1] . [1] أجوبة الاستفتائات مقام معظم رهبري، 442 (البته ايشان نماز را بنا بر احتياط باطل مي دانند.). [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 41]
انگشتر عقيق هفت، هشت سالي مي شد که با هم دوست بوديم. قرار هميشگي مون مسجد بود. بعد از نماز مي رفتيم کتابخونه ي مسجد و درس مي خونديم. نتايج کنکور که اومد هر کدوممون يه جا افتاده بوديم. بعد از کلي پرس و جو شماره تلفنش رو پيدا کردم و دعوتش کردم خونه. روي کادوي کوچک هديه اش نوشته بود: «براي دست هايت آن گاه که خدا را مي خواني و به نماز مي ايستي؛ دستي که مزين به انگشتر عقيق است دوست داشتني ترين دستي است که به درگاه او بلند شده.[1] » [2] . [1] حضرت علي (عليه السلام)؛ بحارالانوار 14، 187. [2] توضيح المسائل امام خميني (ره)، مسأله 864. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 46]
مسافرخانه یا حرم؟ «بابا مگه ماست خوردي؟ پاشو! حيف نيست حرم بغل گوشت باشه، اون وقت توي مسافرخونه نماز بخوني؟» بهش گفته بودم: به زور هم که شده من رو بيدار کن، بالاخره موفق شد ولي با کمک يه ليوان آب...! رفتيم حرم. شنيده بودم نماز توي حرم اهل بيت (عليهم السلام) از نماز توي مسجد هم بيشتر ثواب داره. خوابم مي اومد ولي بيشتر از اين حرفا مي ارزيد. مگه سالي چند روز قسمت مي شه بيام مشهد؟[1] . [1] توضيح المسائل امام خميني (ره)، مسأله 895. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 50]
نماز اول وقت دوربينم رو روي صورتشون زوم کرده بودم. تصويرشون از شبکه هاي مهم جهان پخش مي شد. خيلي از معروف ترين خبرنگارهاي جهان توي «نوفل لوشاتو» جمع شده بودند که گزارش تهيه کنند. سوال و جواب هاي مهمي رد و بدل مي شد. هنوز يک حلقه هم تمام نکرده بودم که وسط کنفرانس، يک دفعه آقاي خميني بلند شد و جلسه رو ترک کرد! همه تعجب کردند. چي شده؟ چه مشکل مهمي پيش آمده؟! مترجم مي گفت: آقاي خميني گفته: «الان وقت نماز ظهره.» بعداً فهميدم که مسلمون ها دوست دارند حتماً نمازهاشون رو اول وقت بخونند. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 51]
نماز اول وقت «مسافرين گرامي پرواز شماره ي 395 به مقصد جده، هرچه سريع تر به هواپيما سوار شوند. هواپيما آمده حرکت مي باشد.» براي آخرين بار هم اعلام کرد، اما مگه مي تونست سوار بشه؟ ساعت حرکت هواپيما با اذان ظهر مطابق شده بود. عمره مهم تر بود يا نماز اول وقت؟! بالاخره تصميم گرفت. بي خيال بليط و تمام زحمت هايي که کشيده بود شد. رفت نمازخونه و نمازش رو خوند. بعد از نماز، به سالن فرودگاه اومد تا به شهرش برگرده. بلندگو اعلام کرد: «با عرض پوزش از تأخير در پرواز شماره 395، نقص فني پيش آمده برطرف شده است. مسافرين هرچه سريع تر به هواپيما سوار شوند.» لبخندزنان خدا رو شکر کرد و سوار هواپيما شد. چند سال بعد توي محراب عبادتش، شهيدش کردن. دومين شهيد محراب رو مي گم؛ شهيد آيت الله دستغيب (رحمة الله عليه). [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 95]
کنار گنبد ديگه سحر شده بود. حسابي نگران شده بودم. سريع پله هاي پشت بام رو بالا رفتم. از اول شب، براي عبادت رفته بود اون جا؛ کنار گنبد. در پشت بام رو که باز کردم بوران برف و سرما زد داخل راه رو. هوا حسابي سرد بود. پالتوم رو به خودم پيچيدم و رفتم بالاي پشت بام. شيخ حسن هنوز اون جا بود، در حال رکوع، زير سطحي از برف که پشتش رو پوشونده بود.[1] . [1] خاطره اي از شيخ حسنعلي اصفهاني (ره)، معروف به نخودکي. به نقل از مسئول پشت بام حرم مطهر امام رضا (عليه السلام). [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 99]
ملیح و ملیح تر همان طور که پيشوايم گفت، ذليلت مي کنم با سجده هايم. اجر مي برم از زجرت و لذت مي برم از ذلتت. تو از خضوع من فرار مي کني و من از غرور تو. تو از سجده سرپيچي کردي و من به سجده افتخار. ابليس! اگرچه اين زانوان از طول سجده به درد اذعان کنند و پيشاني از مُهر خشوع پينه ببندد، باز هم خوشنودم. خوشنود از نعره هاي ناتواني تو، که بلندتر و بلندتر مي شود و لبخند رضايت خدا، که مليح تر و مليح تر.[1] . [1] ميزان الحکمه، ج 2، 1253. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 100]
بيني بر خاک چهار چشمي مراقبشون بودم. نماز مي خوندند، اون هم چه نمازي. مي دونستم هر عملي که انجام مي دهند، حکمتي داره. بهترين پيامبر خداست. مگه مي شه بدون دليل کاري انجام بده؟ سجده که مي رفتند، اصرار داشتند که علاوه بر پيشاني، بيني مبارکشون هم روي خاک قرار بگيره. نمي دونم، شايد مي خواستند گوشه اي از خشوع وصف ناپذيرشون رو اين طوري پيش خدا نشون بدهند.[1] . [1] وسائل الشيعة، ج 6، 343. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 102]
شَست پا ترکش خورده بود روي پاش. 4 تا انگشتش کامل رفته بود. فقط شست پاش مونده بود. مي گفت اين يکي رو نزده اند؛ گذاشتند که موقع سجده بگذارمش روي زمين! سجده که مي رفت خنده دار بود. سه تا انگشت رو مي گذاشت روي زمين؛ يکي از پاي قلم شده اش، دو تا از پاي سالمش. بهش گفتم: مگه نبايد فقط شست پامون روي زمين باشه؟ گفت: شست پات رو بگذار. بقيه رو گذاشتي گذاشتي، نگذاشتي نگذاشتي. [1] . [1] عروة الوثقي، ج 1، سجود، مسأله 7 و أجوبة الاستفتائات مقام معظم رهبري، 496. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 104]
جوش صورت موقع سجده، پيشاني ام محکم به مهر خورد و جوشش باز شد. وسط دو سجده فهميدم مهر خوني شده، مهر رو برعکس کردم و براي سجده دوم قسمت پاک پيشاني ام رو روي مهر گذاشتم. آخه فقط جايي که پيشاني رو مي گذاري بايد پاک باشه؛ نجس بودن اون طرف مهر يا فرش زير مهر اشکالي نداره.[1] . [1] توضيح المسائل امام خميني (ره)، مسأله 1065. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 107]
بالاترین امتیاز شب هاي بلند زمستون، اون هم توي اسارت و زندان خيلي سخت بود. اگه حاجي نبود دوام نمي آورديم. هر شبي يه جور بچه ها رو سرگرم مي کرد. هم خستگي از تنشون بيرون مي رفت، هم يه چيزي ياد مي گرفتند. اون شب يکي يکي نماز مي خوندند و هرکسي کمتر غلط داشت امتياز بيشتري مي گرفت. خيلي خوش به حالم شده بود. تقريباً نفر آخر بودم. هرچي بقيه غلط داشتند، من دقت کردم تا اشتباه نکنم. منتظر بالاترين امتياز بودم ولي نماز من هم اشکال داشت. حاجي مي گفت: بايد بين دو سجده و بعد از سجده ي دوم کامل بشيني. ولي من بعد از سجده ي دوم صاف بلند مي شدم.[1] [1] توضيح المسائل امام خميني (ره)، مسأله 1056 ـ 1075. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 108]
پشه ي فرصت طلب سجده ي آخر نماز جماعت بود و حاج آقا يه مقدار بيشتر از معمول طول داد. يه پشه ي فرصت طلب هم از فرصت استفاده کرد و رفت توي گوش ما. هرچي بهش گفتم: «بابا! اون نمرود بوده، تازه توي بيني اش هم رفته بوده...» گوشش بدهکار نبود! بالاخره دستم رو از جاي سجده برداشتم و گوش مبارک رو يه حالي دادم ولي نمي دونستم نمازم درسته يا نه؛ خيال مي کردم توي سجده نمي شه اعضاي سجده [1] رو حرکت داد. پرسيدم. نمازم درست بود. توي سجده، غير از پيشاني، مي شه بقيه ي اعضاي سجده رو بلند کني و حرکت بدي، البته به شرطي که در حال حرکت دادن، ذکر سجده رو نگي. [2] [1] اعضاي سجده، همان هفت عضوي است که واجب است هنگام ذکر سجده بر روي زمين باشد، يعني پيشاني، کف دو دست، زانوها و انگشت بزرگ پاها. [2] توضيح المسائل امام خميني (ره)، مسأله 1054. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 110]