eitaa logo
محتوای جامع نماز
124 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
1 فایل
مرکز تخصصی‌نماز @namazmt بانوی باحیا @banoy_ba_haya دعوت به نماز @d_b_namaz احکام نماز @ahkam_namaz سخنرانی‌کوتاه نمازی @sokhanrani_namaz ذکرهای نماز @navb111 محتوای نماز @navb112 عناوین کانال https://eitaa.com/navb110/7162
مشاهده در ایتا
دانلود
انگشتر عقيق هفت، هشت سالي مي شد که با هم دوست بوديم. قرار هميشگي مون مسجد بود. بعد از نماز مي رفتيم کتابخونه ي مسجد و درس مي خونديم. نتايج کنکور که اومد هر کدوممون يه جا افتاده بوديم. بعد از کلي پرس و جو شماره تلفنش رو پيدا کردم و دعوتش کردم خونه. روي کادوي کوچک هديه اش نوشته بود: «براي دست هايت آن گاه که خدا را مي خواني و به نماز مي ايستي؛ دستي که مزين به انگشتر عقيق است دوست داشتني ترين دستي است که به درگاه او بلند شده.[1] » [2] . [1] حضرت علي (عليه السلام)؛ بحارالانوار 14، 187. [2] توضيح المسائل امام خميني (ره)، مسأله 864. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 46]
مسافرخانه یا حرم؟ «بابا مگه ماست خوردي؟ پاشو! حيف نيست حرم بغل گوشت باشه، اون وقت توي مسافرخونه نماز بخوني؟» بهش گفته بودم: به زور هم که شده من رو بيدار کن، بالاخره موفق شد ولي با کمک يه ليوان آب...! رفتيم حرم. شنيده بودم نماز توي حرم اهل بيت (عليهم السلام) از نماز توي مسجد هم بيشتر ثواب داره. خوابم مي اومد ولي بيشتر از اين حرفا مي ارزيد. مگه سالي چند روز قسمت مي شه بيام مشهد؟[1] . [1] توضيح المسائل امام خميني (ره)، مسأله 895. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 50]
نماز اول وقت دوربينم رو روي صورتشون زوم کرده بودم. تصويرشون از شبکه هاي مهم جهان پخش مي شد. خيلي از معروف ترين خبرنگارهاي جهان توي «نوفل لوشاتو» جمع شده بودند که گزارش تهيه کنند. سوال و جواب هاي مهمي رد و بدل مي شد. هنوز يک حلقه هم تمام نکرده بودم که وسط کنفرانس، يک دفعه آقاي خميني بلند شد و جلسه رو ترک کرد! همه تعجب کردند. چي شده؟ چه مشکل مهمي پيش آمده؟! مترجم مي گفت: آقاي خميني گفته: «الان وقت نماز ظهره.» بعداً فهميدم که مسلمون ها دوست دارند حتماً نمازهاشون رو اول وقت بخونند. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 51]
نماز اول وقت «مسافرين گرامي پرواز شماره ي 395 به مقصد جده، هرچه سريع تر به هواپيما سوار شوند. هواپيما آمده حرکت مي باشد.» براي آخرين بار هم اعلام کرد، اما مگه مي تونست سوار بشه؟ ساعت حرکت هواپيما با اذان ظهر مطابق شده بود. عمره مهم تر بود يا نماز اول وقت؟! بالاخره تصميم گرفت. بي خيال بليط و تمام زحمت هايي که کشيده بود شد. رفت نمازخونه و نمازش رو خوند. بعد از نماز، به سالن فرودگاه اومد تا به شهرش برگرده. بلندگو اعلام کرد: «با عرض پوزش از تأخير در پرواز شماره 395، نقص فني پيش آمده برطرف شده است. مسافرين هرچه سريع تر به هواپيما سوار شوند.» لبخندزنان خدا رو شکر کرد و سوار هواپيما شد. چند سال بعد توي محراب عبادتش، شهيدش کردن. دومين شهيد محراب رو مي گم؛ شهيد آيت الله دستغيب (رحمة الله عليه). [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 95]
کنار گنبد ديگه سحر شده بود. حسابي نگران شده بودم. سريع پله هاي پشت بام رو بالا رفتم. از اول شب، براي عبادت رفته بود اون جا؛ کنار گنبد. در پشت بام رو که باز کردم بوران برف و سرما زد داخل راه رو. هوا حسابي سرد بود. پالتوم رو به خودم پيچيدم و رفتم بالاي پشت بام. شيخ حسن هنوز اون جا بود، در حال رکوع، زير سطحي از برف که پشتش رو پوشونده بود.[1] . [1] خاطره اي از شيخ حسنعلي اصفهاني (ره)، معروف به نخودکي. به نقل از مسئول پشت بام حرم مطهر امام رضا (عليه السلام). [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 99]
ملیح و ملیح تر همان طور که پيشوايم گفت، ذليلت مي کنم با سجده هايم. اجر مي برم از زجرت و لذت مي برم از ذلتت. تو از خضوع من فرار مي کني و من از غرور تو. تو از سجده سرپيچي کردي و من به سجده افتخار. ابليس! اگرچه اين زانوان از طول سجده به درد اذعان کنند و پيشاني از مُهر خشوع پينه ببندد، باز هم خوشنودم. خوشنود از نعره هاي ناتواني تو، که بلندتر و بلندتر مي شود و لبخند رضايت خدا، که مليح تر و مليح تر.[1] . [1] ميزان الحکمه، ج 2، 1253. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 100]
بيني بر خاک چهار چشمي مراقبشون بودم. نماز مي خوندند، اون هم چه نمازي. مي دونستم هر عملي که انجام مي دهند، حکمتي داره. بهترين پيامبر خداست. مگه مي شه بدون دليل کاري انجام بده؟ سجده که مي رفتند، اصرار داشتند که علاوه بر پيشاني، بيني مبارکشون هم روي خاک قرار بگيره. نمي دونم، شايد مي خواستند گوشه اي از خشوع وصف ناپذيرشون رو اين طوري پيش خدا نشون بدهند.[1] . [1] وسائل الشيعة، ج 6، 343. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 102]
شَست پا ترکش خورده بود روي پاش. 4 تا انگشتش کامل رفته بود. فقط شست پاش مونده بود. مي گفت اين يکي رو نزده اند؛ گذاشتند که موقع سجده بگذارمش روي زمين! سجده که مي رفت خنده دار بود. سه تا انگشت رو مي گذاشت روي زمين؛ يکي از پاي قلم شده اش، دو تا از پاي سالمش. بهش گفتم: مگه نبايد فقط شست پامون روي زمين باشه؟ گفت: شست پات رو بگذار. بقيه رو گذاشتي گذاشتي، نگذاشتي نگذاشتي. [1] . [1] عروة الوثقي، ج 1، سجود، مسأله 7 و أجوبة الاستفتائات مقام معظم رهبري، 496. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 104]
جوش صورت موقع سجده، پيشاني ام محکم به مهر خورد و جوشش باز شد. وسط دو سجده فهميدم مهر خوني شده، مهر رو برعکس کردم و براي سجده دوم قسمت پاک پيشاني ام رو روي مهر گذاشتم. آخه فقط جايي که پيشاني رو مي گذاري بايد پاک باشه؛ نجس بودن اون طرف مهر يا فرش زير مهر اشکالي نداره.[1] . [1] توضيح المسائل امام خميني (ره)، مسأله 1065. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 107]
بالاترین امتیاز شب هاي بلند زمستون، اون هم توي اسارت و زندان خيلي سخت بود. اگه حاجي نبود دوام نمي آورديم. هر شبي يه جور بچه ها رو سرگرم مي کرد. هم خستگي از تنشون بيرون مي رفت، هم يه چيزي ياد مي گرفتند. اون شب يکي يکي نماز مي خوندند و هرکسي کمتر غلط داشت امتياز بيشتري مي گرفت. خيلي خوش به حالم شده بود. تقريباً نفر آخر بودم. هرچي بقيه غلط داشتند، من دقت کردم تا اشتباه نکنم. منتظر بالاترين امتياز بودم ولي نماز من هم اشکال داشت. حاجي مي گفت: بايد بين دو سجده و بعد از سجده ي دوم کامل بشيني. ولي من بعد از سجده ي دوم صاف بلند مي شدم.[1] [1] توضيح المسائل امام خميني (ره)، مسأله 1056 ـ 1075. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 108]
پشه ي فرصت طلب سجده ي آخر نماز جماعت بود و حاج آقا يه مقدار بيشتر از معمول طول داد. يه پشه ي فرصت طلب هم از فرصت استفاده کرد و رفت توي گوش ما. هرچي بهش گفتم: «بابا! اون نمرود بوده، تازه توي بيني اش هم رفته بوده...» گوشش بدهکار نبود! بالاخره دستم رو از جاي سجده برداشتم و گوش مبارک رو يه حالي دادم ولي نمي دونستم نمازم درسته يا نه؛ خيال مي کردم توي سجده نمي شه اعضاي سجده [1] رو حرکت داد. پرسيدم. نمازم درست بود. توي سجده، غير از پيشاني، مي شه بقيه ي اعضاي سجده رو بلند کني و حرکت بدي، البته به شرطي که در حال حرکت دادن، ذکر سجده رو نگي. [2] [1] اعضاي سجده، همان هفت عضوي است که واجب است هنگام ذکر سجده بر روي زمين باشد، يعني پيشاني، کف دو دست، زانوها و انگشت بزرگ پاها. [2] توضيح المسائل امام خميني (ره)، مسأله 1054. [دو رکعت قصه ؛ رسول نقي ئي ، ص 110]