eitaa logo
🟣پایگاه خبری ندای زرند🟣
3.8هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.7هزار ویدیو
72 فایل
پایگاه خبری تحلیلی_انتقادی ومطالبه گرشهرستان زرند /اولین رسانه زرندیها با مدیریت بانوان ارتباط با ادمین @Nedaye_zarand
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺 شبی یک سرگذشت قصد دارد جهت آشنایی همراهان فرهیخته خود با داستان های اصیل و گسترش فرهنگ کتابخوانی در انتهای فعالیت روزانه خود در انتهای هرشب یک داستان را با ایشان به اشتراک بگذارد ،باشد مورد پذیرش همراهان فرزانه قرار گیرد. امشب داستان زیبای و (بخش اول) زیبایی داستان های ایرانی در این است که ریشه در فرهنگ ایران دارد ، از جمله داستان زیبای بیژن و منیژه که حکیم توس به زیبایی سروده و بر میگردد به دوره پهلوانی در ایران (اشکانیان) که البته شاهنامه پژوهان بر این باورند که شخصیت کیخسرو در شاهنامه شباهت عجیبی به زندگی کوروش دارد ، اینک به این داستان می پردازیم تاهم شخصیت بانو در شاهنامه مورد آزمون قرار بگیرد و همراهان بدانند که بانو در فرهنگ ایرانی از چه جایگاهی بر خوردار بوده است و همچنین با داستان های مهم ادب فاخر ایران خاصه شاهنامه ی سترگ آشنا شوید. چون نوبت فرمانروایی به کیخسرو رسید دادگستری وعدالت خواهی را سر لوحه کارش قرار داد وتمامی پهندشت ایران از این موهبت بر خوردار بودند ، روزی با پهلوانان و دلاوران ایرانی در دربار به شادی نشسته بودند واز پهلوانان قدیم وجنگهای آنان صحبت می کردند ، دلاورانی که حضور داشتند عبارت بودند از فریبرز ، گستهم ، گودرز ، فرهاد ، گیو ، گرگین ، توس و دیگر پهلوان گوش تا گوش نشسته و هر یک با اجازه مطلبی ارائه می کردند ، پرده دار داخل گردید در برابر کیخسرو ادای احترام کرد و گفت جمعی از اهالی ارِمانیان ( قسمتی از ترکستان کنونی)به دربار ایستاده و تقاضای حضور دارند ، شاه اجازه حضور داد و آنان وارد شده با عرض ارادت واحترام ایستادند تا از اینان سئوال شود شاه اجازه داد واز بزرگ ایشان خواستند مشکل خودشانرا بیان کنند ، آنگاه مردی که ریاست جمع را به عهده داشت شروع به صحبت کرد: گراز آمد اکنون فزون از شمار گرفت آن همه بیشه و مَرغزار به دندان چو پیلان به تن همچو کوه  وزیشان شده شهر ارِمان ستوه کیخسرو ایشانرا دلداری داد و دستور استراحت آنان را صادر کرد انگاه تشکیل جلسه داده و از همگان برای نبرد با گرازان وبیرون راندن آنان از باغها و مزارع نظر خواست همچنین از دلاوران خواست تا داوطلب کشتار گرازان گردند از بین دلاوران( بیژن) فرزند گیو ( پهلوان دربار) از اهالی خراسان بزرگ اعلام آمادگی کرد گیو از فرزندش خواست در این تصمیم سخت ، قدری بیندیشد تا چهره پهلوانی خود را به خطر نیاندازد ولی بیژن با شور جوانی در پاسخ گفت: منم بیژنِ گیوِ لشگر شکن  سرِ خوک را بگسلانم ز تن همچنین بیژن از پادشاه خواست با رفتن او موافقت نماید و از پدر هم خواست اندیشه بد به دل راه ندهد ، کیخسرو به شجاعت بیژن درودها گفت آنگاه به  یکی دیگر از دلاوران به نام گرگین دستور داد در این مأموریت همراه بیژن باشد تا راهنمای اوبشود. به گرگین میلاد گفت آن گهی  که بیژن نداند به توران رهی توبا او برو تا سرِ آب بند همش راهبر باش و هم یارمند بیژن آماده حرکت شد ، ساز و برگ بر گرفت و همراه گرگین و چند تنی دیگر عازم شهر ارِمان گردید بعد از مدتی که به مکان مورد نظر رسیدند گراز های بزرگی دیدند که در بیشه های مردم با دندان هایشان زمین های کشاورزان را تخریب می کردند ، بیژن به گرگین گفت شما در جایی کمین کنید هنگامیکه من آنان را رم دادم شما با گرز به آنان حمله کرده آنان را نابود کنید  گرگین ترسید و قبول نکرد بیژن خود این مهم را به عهده گرفت وتعداد زیادی از گرازان را نابود کرد انگاه سر های آنان را جداکرده به زین اسب بست تا آنان را به شاه ، پدر ودیگر دلاوران نشان دهد. ادامه دارد تا جستاری دیگر شبتان پدرام و حال دلتان آرام 📚کتاب می خوانیم تا بیدار شویم 📚 ‌‌📡ندای زرند در تلگرام 👇 🆔https://t.me/p_nedayezarand 📡‏ واتساپ ندای زرند 👇 https://chat.whatsapp.com/B68dQwG8XPgFJ6ltpBxhIp 📡 ندای زرند در 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/971374624Cfc80be5cd9 📡  ندای زرنددر 👇 splus.ir/p_nedayezarand 📡ندای زرند در 👇   https://instagram.com/nedayezarand?igshid=71q2kqvqnjn5 📡 لینک جدید ندای زرند درروبیکا👇 https://rubika.ir/p_Nedayezarand402.
🟣پایگاه خبری ندای زرند🟣
🔺 شبی یک سرگذشت #تحریریه_ندای_زرند قصد دارد جهت آشنایی همراهان فرهیخته خود با داستان های اصیل و گست
🔺شبی یک سرگذشت درودهای بی پایان بر مهربانان و مهربانوان همراه شبانه ی بهمنی تان دلگرم از مهر و امید؛ دنیا دنیا شادی و لبخند و فراوانی از آن امشب و هرشب زیباکده ی زندگی تان؛ سپاسگزار همراهی ارزشمندتان هستیم. 📖 امشب همراه با اساطیر قسمت( ۲) 📚داستان بیژن و منیژه📚 گرگین از اینکه نتوانسته بود در پیروزی بیژن نقش داشته باشد از شدت ناراحتی بخود می پیچید لذا در فکر فرورفت که چگونه برای خودش آبرویی کسب کند سر انجام به نتیجه ای رسید که به شکرانه این پیروزی جشنی تدارک ببیند واز بیژن نظرخواست ، بیژن نیز قبول کرد: چنین داد پاسخ که ای شیر خوی به گیتی ندیدم چو تو جنگجوی به ایران و توران تو را یار نیست چنین کار پیش تو دشوار نیست بیژن قبول کرد و گرگین که قصد خیانت داشت ،از بیژن خواست تا رازی را با او در میان بگذارد ، او گفت: در گذشته که با رستم ودیگر پهلوانان به این منطقه می آمدیم ،منیژه دختر زیبای افراسیاب با همسن و سالانش به چشمه ای می آمدند که یک روز تا این جا فاصله دارد، برویم تا از دیدار این بانوان لذت ببریم ، شور جوانی تمام وجود بیژن را فراگرفت فقط به دیدار فکر می‌کرد، آنان لباس رزم بیرون کرده، مهیای بزم گردیدند وبدان سمت راه افتادند ، خیلی زود بدانجا رسیدند ، بیژن در سایه سار درختان در خود فرو رفته بود که صدای پایی او را بخود آورد ، از آنطرف چشم منیژه به جوانی افتاد که اندام وسیمایش به پهلوانان اسطوره ای می مانست، مهر بیژن به دل منیژه نشست ، لذا خدمتکارش را پیش خواند گفت به نزد این مرد برو و ببین کی وچکاره است: به پرده درون دُخت پوشیده روی بجوشید مهرش دگر شد به خوی چون خدمتکار به نزد بیژن رسید او را سپاس گفت و پیغام منیژه را به او رساند ، بیژن چنین پاسخ داد که ، ای فرستاده خوبروی من بیژن فرزند گیو پهلوان ایران هستم برای از بین بردن گرازان بدین سمت آمدم، سر ۱۲ گراز را بریدم وقتی شنیدم در اینجا استراحتگاه دختر افراسیاب است آمدم تا بلکه این بانوی زیبا را ببینم ، اینک مرا به خیمه او راهنمایی کن ، خدمتگزار به نزد منیژه برگشت و بطور خلاصه مطلب را بیان کرد ، منیژه گفت بگو داخل شود و بیژن مشتاقانه پا بداخل چادر نهاد وخود نیز از جای بپا خاست وبه استقبال بیژن آمد ورسم ادب بجای آورد، آنگاه دستور داد به بهترین شکل از او پذیرایی کنند و لوازم آسایش او را فراهم آورند، چند روز بدین منوال گذشت آنان هر روز درحال قدم زدن با هم حرف می زدند؛ تا اینکه بیژن تصمیم به بازگشت گرفت ولی نمی دانست که دل دختر افراسیاب را ربوده است منیژه از بیژن خواست تا نهار را با هم بخورند او نیز قبول کرد، منیژه به آشپز دستور داد قدری داروی بیهوشی در غذای بیژن بریزند، خوان گسترده شده بیژن با ولع غدایش را خورد ودیگر چیزی نفهمید پیکر بیژن در کجاوه ای توسط غلامان مخفیانه به کاخ منیژه حمل گردید! ادامه دارد..... تا جستاری دیگر شما را به نگاه پر مهر خداوندگار مهربانی می سپاریم. 📚 📚 ‌‌📡ندای زرند در تلگرام 👇 🆔https://t.me/p_nedayezarand 📡‏ واتساپ ندای زرند 👇 https://chat.whatsapp.com/B68dQwG8XPgFJ6ltpBxhIp 📡 ندای زرند در 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/971374624Cfc80be5cd9 📡  ندای زرنددر 👇 splus.ir/p_nedayezarand 📡ندای زرند در 👇   https://instagram.com/nedayezarand?igshid=71q2kqvqnjn5 📡 لینک جدید ندای زرند درروبیکا👇 https://rubika.ir/p_Nedayezarand402.
شبی یک سرگذشت: درودهای پیچیده در زر برگ نور و شور و سرور پیشکش به کاخ الماس نشان جاودان الطاف پرمهر شما همراهان عزیز 🙋‍♀💐 شباهنگام زمستانی تان شررپوش و ارغوان‌نوش و گیرا خروش خوشبختی‌کده ی رویاهای دیرین و شیرین؛ پایندگی و باشندگی و بالندگی تان نغمه ی مرغان آمین نشسته بر شاخساران برلیان نگارستان سپهر مینوی باد، شبتان پیجیده در پرنیان رامش و آرامش🌝 ⚜بیژن و منیژه قسمت (۳)⚜ بیژن هنگامیکه به هوش آمد خود را درجایی خاص دید منیژه نگران بر بالای سرش نشسته، خیلی زود متوجه شد که در کاخ منیژه به سر می‌برد ،بسیار اندوهگین گردید و در دل به گرگین که چنین حیله ای به کار برده بود نفرین فرستاد ؛اما منیژه او را دلداری داد: منیژه بدو گفت دل شاد دار همه کارِ نابوده را بار دار به مردان ز هر گونه کار آیدا گهی بزم وگه کارزار آیدا منیژه چند روزی با پنهان کاری سعی در نگهداری بیژن نمود ،ولی هیچ رازی هیچ گاه پنهان نمی ماند ،یکی از خدمتکاران که متوجه حضور مرد غریبه ای درکاخ شده بود، برای خوش خدمتی و گرفتن سکه ای ،بی درنگ خود را به افراسیاب رسانده و ماجرا رابیان کرد، خون در عروق افراسیاب بجوش آمد که چگونه دخترش بی اجازه همسری از دلاوران ایران برگزیده، در دل، دختر خویش را ناسزا گفت ، آنگاه برادرش گرسیوز و یکی از مشاورانش را احضار کرد، پس از مشورت با آنان به گرسیوز فرمانداد که بی درنگ با تعدادی از نگهبانان به قصر دخترش رفته و آن مرد را دستگیر کرده، به حضور او ببرد، گرسیوز شتابان خود را به کاخ رسانید، ابتدا پشت بام و درب های ورود وخروج را نگهبان گذاشت ،آنگه بطوری که کسی متوجه نشود به درون قصر واردشد ، خیلی زود همه در قصر متوجه اوضاع شدند، بیژن هراسان و اندوهگین پایان زندگی خودش را دید که چگونه در پیش پدر و دیگر دلاوران نامش را به کوچکی ببرند، ولی پهلوان ما ننگ اسارت را نپذیرفت با خنجری که همراه داشت آماده مبارزه گردید: بزد دست و خنجر کشید از نیام در خانه بگرفت وبرگفت نام که من بیژنم پور کَشمارگان سرِ پهلوانان و آزادگان ندّرد کسی پوست بر من مگر همی سیری آید تنش را زسر وگر خیزد اندر جهان رستخیز نبیند کسی پشتم اندر گریز بیژن پس از آن گرسیوز را تهدید کرد و از او خواست نزد پادشاه، وی ضمانت جانش را بکند تا او بتواند ثابت کند که نا خواسته از این مکان سر بر آورده است ، گرسیوز هنگامی که متوجه شد بیژن خیال تسلیم ندارد قول داد که در صورتی  که بدون جنگ تسلیم شود خواسته او انجام می شود ، آنگاه بیژن خود را تسلیم کرده به اتفاق گرسیوز به دربار افراسیاب وارد شدند. بیژن چون مقابل افراسیاب قرار گرفت لب به سخن گشود ، پادشاها اگرمی خواهی راستی را، از من بشنو ، من از ایران زمین به قصد نابودی گرازان که در بیشه ای نزدیک مرز توران به مزارع آسیب می رساندند، وارد شدم در ابتدا گرازان را نابود کردم ، آنگاه در همان محدوده در استراحت بودم که خود را در میان بانوان زیبا دیدم ،سپس نمی دانم چگونه به قصر دختر شما راه پیدا کردم، این را هم بگویم که دختر شما در این ماجرا هیچ گناهی ندارد ادامه دارد...... تا جستاری دیگر بدرود # افراسیاب ‌‌📡ندای زرند در تلگرام 👇 🆔https://t.me/p_nedayezarand 📡‏ واتساپ ندای زرند 👇 https://chat.whatsapp.com/B68dQwG8XPgFJ6ltpBxhIp 📡 ندای زرند در 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/971374624Cfc80be5cd9 📡  ندای زرنددر 👇 splus.ir/p_nedayezarand 📡ندای زرند در 👇   https://instagram.com/nedayezarand?igshid=71q2kqvqnjn5 📡 لینک جدید ندای زرند درروبیکا👇 https://rubika.ir/p_Nedayezarand402.
شبی یک سرگذشت : درودهای بی پایان بر تک تک یاران جان 🙋‍♀💐 شبانه ی بهمنی تان دلگرم از مهر و امید؛ دنیا دنیا شادی و لبخند و فراوانی از آن امروز و هرروز زیباکده ی زندگی تان؛ سپاسگزار همراهی ارزشمندتان هستیم. امشب همراه با اسطوره این بار ⚜بیژن و منیژه قسمت (۴) در قسمت قبل گفتیم بیژن بر اساس خوی پهلوانی تسلیم گردید تا شاید بتواند بی گناهی خودش را ثابت نماید اینک می پردازیم به ادامه ی داستان. افراسیاب با غرور و بد اندیشی سخنان بیژن را یاوه گویی خواند و او را محکوم به مرگ کرد بیژن بار دیگر با نرمی از پادشاه خواست برای اثبات بی گناهی اش با هریک از پهلوانانی که او می گوید مبارزه تن به تن نماید تا او بتواند بدین وسیله بی گناهی اش را ثابت نماید . افراسیاب از شهامت بیژن بشدت عصبانی شد، به گرسیوز دستور داد او را به زنجیر کشیده در میدانگاه زنده به داربیاویزند، تا از گرسنگی و تشنگی بمیرد تا دیگر رجز خوانی و ادعای پهلوانی نکند تا این گوشمالی باشد برای دیگر ایرانیان: بفرمای داری زدند پیشِ در که باشد زهر سو بر او رهگذر نگون بخت را زنده بر دار کن وز او نیز با من مگردان سخُن بدان تا ز ایرانیان زین سپس نیارد ز توران نگه کرد کس نگهبانان بیژن را از در بار بسمت میدانگاه بیرون بردند بیژن دل به مرگ داد وخود را به یزدان سپرد  تنها نگرانی او از ناحیه پدرش بود که آماج حملات  نا آگاهان قرار میگرفت. از این سو پیران ویسه وزیر خردمند افراسیاب با اطلاع از موضوع خود را به دربار رسانید ( این پیران نماد خرد دشمن است که در شاهنامه از آن یاد شده ) پیران ویسه در پیشگاه افراسیاب لب به سخن گشود ابتدا ثنا گفت، آنگاه به جریان قتل سیاوش اشاره کرد که چگونه ایرانیان انتقام او را گرفتند: بهِ از تو نداند کسی گیو را نهنگ بلا ،  رستم نیو را چو گودرزِ کشوادِ پولاد چنگ که آید زبهر نبیره به جنگ سخنان پیران، افراسیاب را به تفکر وا داشت پس از مدتی تفکر گفت: تو از کاری که این جوان بامن کرده اطلاع داری؟ این جوان مرا رسوای ایران و توران کرده وخبر نداری این بد هنر دخترم ‌چه سان آبرویم را برده است و در هر برزن وکوی نام خانواده من ورد زبان‌هاست  از این ننگ پیوسته بر من سر زنش خواهد شد و اگر بیژن از این بند رهایی یابد زبان سر زنش بر من بیشتر خواهد شد ، پیران بار دیگر افراسیاب را ستود و پیشنهاد نمود بجای کشتن و بر دار آویختن او را به زندان بفرستید تا مایه عبرت برای دیگران باشد . افراسیاب پذیرفت به گرسیوز پیام فرستاد که  دست وپای بیژن را با زنجیری سنگین بسته او را در چاهی ژرف در تاریکی محبوس و دهانه چاه را با تخته سنگی بزرگ مسدود نماید ، سپس به قصر برو و منیژه را بیاور تا سرنوشت این نگون‌بخت را ببیند تا درس عبرت برای او باشد. گرسیوز طبق فرمان همین کار را انجام داد، آنگاه منیژه را در کنار چاه نشاند تا سرنوشت مرد عزیزش را ببیند ، منیژه ماند با کوهی غم وانده ناله میکرد واشک می ریخت آنگاه از جایش بلند شد با خود گفت باید کاری کرد که بیژن از گرسنگی نمیرد . ادامه دارد تا جستاری دیگر شبتان پدرام و حال دلتان آرام. ‌‌📡ندای زرند در تلگرام 👇 🆔https://t.me/p_nedayezarand 📡‏ واتساپ ندای زرند 👇 https://chat.whatsapp.com/B68dQwG8XPgFJ6ltpBxhIp 📡 ندای زرند در 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/971374624Cfc80be5cd9 📡  ندای زرنددر 👇 splus.ir/p_nedayezarand 📡ندای زرند در 👇   https://instagram.com/nedayezarand?igshid=71q2kqvqnjn5 📡 لینک جدید ندای زرند درروبیکا👇 https://rubika.ir/p_Nedayezarand402.
شبی یک سرگذشت 🖍ماهیان از تلاطم دریا به خدا شکایت بردند و چون دریا آرام شد خود را اسیر صیاد دیدند… تلاطم زندگی حکمت خداست از خداوندگار مهربانی، دلِ آرام بخواهیم نه دریای آرام .‌.. ☀️⚡️ نازنین همراهان ‌شبتان  آرام و روزگارتان دل آرام ✍معبودا! از تو می خواهیم شبی با خوابی دلنواز و مهرنواز با بهترین لحظه ها ، با دلاویز ترین ثانیه ها، با دلپذیر ترین دقیقه ها و با دل انگیز ترین دوست داشتنی ها بدون هیچگونه سختی ،توأم  با روحیه ای سرشار از  شور انگیزی و مهر انگیزی نصیب تک تک همراهان عزیز بفرمایید 🙏 امشب همراه با اساطیر ⚜ و قسمت( ۵)⚜ اینک به قسمت دیگری از داستان‌ وارد می شویم منیژه یکه وتنها در بحران عجیبی قرار گرفته همه او را ترک کرده کسی هم حق کمک به او را ندارد غم از دست دادن جوانی که عشق او تمام وجودش را فراگرفته از آن بدتر داغ بد نامی بر پیشانی زیبایش خورده است لذا از جای بر خاست تا خوراکی تهیه نماید در اولین قدم موفق گردید مقداری نان تهیه کرده همراه با کوزه ای کوچک آب از کنار سنگ سوراخی کوچکی بوجود آورد آب ونان را بداخل چاه فرستاد سپس غمگین و نالان با خدا به راز و نیاز پرداخت. از آن طرف گرگین هنگامیکه چند روز منتظر آمدن بیژن ماند وخبری نشد به جستجو پرداخت اسب بیژن را دید که با زین ویراق در حال چرا می باشد  لذا نا امید تصمیم به بازگشت گرفت ، با رسیدن به دربار به نزد کیخسرو رفت و طوری موضوع را بیان کرد که خودش هیچ گونه گناهی در مفقودی بیژن ندارد ، خبر به گیو رسید این پهلوان نامی در حالیکه بشدت عصبانی بود وقتی به گرگین رسید خشمگين و توفنده بسمت گرگین رفت، گرگین آنچنان قیافه مظلومانه به خود گرفت که گویی هیج گناهی در این مورد ندارد واین امید را داد که فرزندش زنده وبزودی پیدا خواهد شد ، آنگاه با یزدان به خلوت نشست و نومیدانه از او خواست که فرزندش را به او باز گرداند: همی گفت کای کردگار سپهر تو گستردی اندر دلم هوش ومهر گر از من جدا ماند فرزند من روا دارم ار بُگسلد بند من روانم بدان جای نیکان بری ز درد دل من تو آ گه تری گیو پس از مدتی راز ونیاز به سمت گرگین رفته واز او خواست تمام ماجرا را از اول شرح دهد ، همچنین از او خواست که آخرین بار بیژن را در کجا دیده واسب او را کجا پیدا کرده است ، گرگین به شرح ماجرا از روز اول پرداخت وگفت بیژن در پی شکار گور از ما جدا شد ودیگر اورا ندیدیم . گیو که نشانه های عجز وناراحتی را در چهره گرگین مشاهده کرد برایش معلوم شد گرگین دروغ می گوید لذا تصمیم گرفت او را مجازات کند ولی بر خود مسلط گردید و مجازات را موکول به نظر شخص شاه دانست ، گیو به نزد کیخسرو آمد و ماجرای گم شدن فرزندش و یاوه گویی های گرگین را به عرض رسانید، شاه ایران زمین اورا دلداری داده وقول داد در پیداشدن بیژن به او کمک کند ،تعدادی سپاهی را به مرز اِرمان برای جستجو فرستاد از آن طرف گرگین به پیشگاه شاه راه یافت و دندان های گراز های شکار شده را نشان داد و بسیار پوزش و عذر ها خواست ، شاه گفت اصل جریان را برایم تعریف کن وچون گرگین  تمام وقایع را تعریف کرد حرفهایش ضد و نقض بیان شد شاه به شدت ناراحت گردید، دستور دار او را به زنجیر کشیده در حبس نگهش دارند ، سپس به گیو گفت ناراحت نباش بزودی من با جستجو در جام جهان نما بیژن را برایت پیدا می کنم ، گیو که چنین دید پادشاه را ثنا گفت و با امید از دربار خارج گردید . مدتها گذشت و از بیژن خبری نشد گیو افسرده و غمگین گوشه گیر شده بود کیخسرو که چنین دید  در فرودینگان جامعه نیایش به تن کرد و با یزدان خلوت کرد: بیامد بپوشید رومی قبای بِدان تا بَوُد پیش یزدان به پای خروشید پیش جهان آفرین به خورشید بر چند بُرد آفرین زفریاد رس زور و فریاد خواست از آهِرمن بد کنش ،  داد خواست سپس جام گیتی نُمای خویش را در کف نهاد ودر آن نگریست. ادامه دارد .... تا جستاری دیگر بدرود ‌‌📡ندای زرند در تلگرام 👇 🆔https://t.me/p_nedayezarand 📡‏ واتساپ ندای زرند 👇 https://chat.whatsapp.com/B68dQwG8XPgFJ6ltpBxhIp 📡 ندای زرند در 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/971374624Cfc80be5cd9 📡  ندای زرنددر 👇 splus.ir/p_nedayezarand 📡ندای زرند در 👇   https://instagram.com/nedayezarand?igshid=71q2kqvqnjn5 📡 لینک جدید ندای زرند درروبیکا👇 https://rubika.ir/p_Nedayezarand402.
📚 شبی یک سرگذشت درود های مهرآگین بر مهربانان و مهربانوان همراه 🙋‍♀💐 شباهنگام سرد زمستانی تان آراسته به رامشگری شراره های فرازبختی؛ از مانای بی مانند بخواهیم به دیدگانمان نور، به جانمان شور و به دلهایمان سرور ببخشاید. ایدون بادا🙏 آمین🙏 امشب همراه با اساطیر 📓 و قسمت (۷)📓 علاقه پدر به فرزند چیزی نیست که بتوان برای آن مقدار و اندازه تعیین کرد. هرچند رستم گیو را دلداری می داد و امیدواری می بخشید ولی این چند روز برای گیو چندین ماه شاید هم چندین سال گذشت تا اینکه آماده رفتن به دربار ایران شدند همه آماده سلاح بر گرفته و مهیای رفتن شدند زال به احترام گیو دنبال آنان آمد با سپردن آنان به دادار بزرگ خدا حافظی کرده وبرگشت، رستم و همراهان سپس براه خود ادامه داده تا به دربار ایران رسیدند. پادشاه ایران زمین با اطلاع از آمدن رستم به احترام رستم وگیو دستور داد جمعی از بزرگان کشوری ولشگری به استقبال آنان بروند آنان با دیدن پهلوانان از اسبها پیاده شده به آنان ادای احترام کرده و با آنان همراه شده تا به دربار رسیدند رستم وگیو به رسم ادب زمین بوسیدند ، کیخسرو به رستم خوش آمد گفت و جویای احوال خانواده گردید ، آنگاه دستور داد گودرز ، و گستهم ودیگر پهلوانان را فراخواندند تا به شکرانه این دیدار جشنی داشته باشند در گرما گرم جشن شاه، رستم را به طرف خود خواند وپس از گفتن ماجرای بیژن از رستم خواست هر طور که خود صلاح می‌داند به این ماجرا خاتمه دهد و با هنر مردی و جنگاوری وخرد این مشکل را برطرف و بیژن را نجات دهد که بر خوردی بین دو کشور پیش نیاید که خونی ریخته نشود ، رستم با رویی خوش قول داد که عاقلانه به این موضوع خاتمه دهد. از آنطرف گرگین که سخت پشیمان شده بود متوجه آمدن رستم گردید به او پیغام فرستاد که با آبرویی که نزد شاه دارد واسطه شده او را ببخشد تا اوهم بتواند همراه رستم باشد رستم به فرستاده گرگین گفت اگر بیژن را زنده بیاورم عفو تو را از شاه می گیرم وگرنه آماده مجازات باشد آنگاه از شاه خواهش کرد که گرگین رهایی  بخشد تا در آینده چه پیش آید ، کیخسرو قبول کرد به رستم فرمود در مورداین سفر هرچه لازم داری بگو. رستم گفت در این سفر شمشیر و گرز کارساز نیست باید با فکر ،حوصله ،صبر وهزینه سیم و زر در جامه‌ بازرگانان به توران رفت در آنجا اطراق  کرد تا کار انجام گیرد ، کیخسرو از درایت رستم خوشنود گردید وگفت هر آنچه از سیم و زر لازم داری از خزانه بستان، رستم صد شتر زر و دینار از خزانه گرفت، هفت تن از مردان نامدار ایران وچند تنی از جنگاوران انتخاب شدند ، فردا صبح در حالیکه خورشید انوار طلایی خودش را بی ریا بر زمینیان می پاشید، پس از خدا حافظی با شاه و دیگر دلاوران بسمت سرزمین توران براه افتادند آنان همه لباس بازرگانان بتن کرده با شکوه بسمت مرز رفته تا به محل مرزبانی رسیدند . ادامه دارد...... تا جستاری دیگر بدرود ‌‌📡ندای زرند در تلگرام 👇 🆔https://t.me/p_nedayezarand 📡‏ واتساپ ندای زرند 👇 https://chat.whatsapp.com/B68dQwG8XPgFJ6ltpBxhIp 📡 ندای زرند در 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/971374624Cfc80be5cd9 📡  ندای زرنددر 👇 splus.ir/p_nedayezarand 📡ندای زرند در 👇   https://instagram.com/nedayezarand?igshid=71q2kqvqnjn5 📡 لینک جدید ندای زرند درروبیکا👇 https://rubika.ir/p_Nedayezarand402.
📚شبی یک سرگذشت📚 درودهایمان عطرناک عودی که دود میرقصاندارزانی شما یاران جان 🙋‍♀💐 شبانه ی بهمنی تان نغمه آرای پیک پیروزی عدالت خواهان چهل و پنجمین سالگی فجر آفرینان میهن؛ شبانه هایتان آراسته به شکوفه های باغ مهتاب، خوابتان نرمینه تر از حریر و ابریشم، فردایتان روشن از آفتاب عشق و شادی و امید... دو فنجان عشق دم کنید و چشم در چشم او که حضورش خلاصه ی همه ی شادی های جهان است زندگی را جرعه جرعه با نبات شعر بنوشید و عاشقانه بگویید چقدر دوستش دارید؛ پیش از آنکه واپسین برگ دلواپس بر زمین بیفتد... سپاسگزاریم که شاه بیت منظومه ی شمسی هستید... 🌚امشب همراه با اساطیر ⚜ و قسمت (۸)⚜ ماموریت رستم در این ماجرا خرد ورزی اوست که حکیم توس به زیبایی آنرا به نگارش در آورده است ، در واقع فرزانه توس به مامیگوید یک مرد با تمام قدرتمندی باید به زیور خرد آراسته باشد. در قسمت قبل گفتیم رستم با همراهی دوستان دلاورش تحت پوشش بازرگانان به مرز رسیده با آراستگی تمام به شهر ختن واردشدند ، خبر ورود یک کاروان بزرگ در شهر پیچیده بسیاری که در امر بازرگانی بودند به دیدن این کاروان می آمدند از جمله پیران ویسه وزیر خردمندافراسیاب که خواست از چند و چون این کاروان آگاه شود ، آنان به سمت کاروان آمده رستم که پیران را می شناخت سر روی خود را به دیبای رومی پوشاند به استقبال آنان شتافت ، پیران سؤال‌هایی از بزرگ کاروان پرسید اینکه به چه تجارتی اينجا آمده اید ، رستم گفت: به بازرگانی ز ایران به تور به پیمودم این راهِ دشوار دور فروشنده ام هم خریدار نیز فروشم ، بخّرم  زهر گونه چیز سپس به رسم معمول وادب هدایای نفیسی پیشکش پیران نمود ولب به ثنا وستایش گشود پیران که مفتون این کاروان شده بود با لبخند گفت شما با خیال راحت در این شهر به تجارت بپردازید ، آنگاه آنان را به میهمانی در منزل خودش دعوت کرد رستم تشکر کرد که باید زود تر به کارش پایان دهد ، آنگاه پیران خدا حافظی کرد و رفت ، خبر ورود کاروان ایرانی در شهر پیچید از جمله منیژه که روز ها در شهر می گشت با اطلاع از آمدن تجار ایرانی به امید اینکه شاید گشایشی در کار باشد به دیدار کاروانیان شتافت او بزرگ کاروانیان را شناخت به دیدار او رفت با دلی سوخته سئوالهایی از رستم کرد که آیا در ایران کسی از بیژن خبر دارد رستم که به شک افتاده بود با فریادی منیژه را از خود راند منیژه با چشمانی گریان آماده رفتن شد، رستم که با دقت او واطراف را می نگریست هنگامی که متوجه شد کسی توجهی به آنان ندارد منیژه را به کناری کشید گفت ، هر چه در مورد بیژن می دانی صادقانه بگو، منیژه اشکهایش را پاک کرد با لحنی محزون وناراحت کننده گفت از حال نزار ودرد دلم چه دارم به توبگویم ؟ مرا از خود راندی بر سرم فریاد کشیدی اما ندانستی من دخت افراسیاب پادشاه توران زمین هستم که آفتاب چهره اش را برهنه  ندیده اکنون به چاره جویی اینجا آمده ام جوانی که او را دوست داشتم در چاهی ژرف به زنجیر بسته شده است؛ بیژن پهلوان زاده ایرانی در بند خشم پدرم گرفتار آمده ،اکنون خواهشی دارم زودتر به ایران بر گرد و پادشاه ایران و پدرش گیو ورستم را آگاه کن که راهی برای جان این جوان بی گناه پیدا کنند ، رستم که متوجه شد منیژه حقیقت را می گوید، انگشتر خودش را در شکم‌ مرغی بریان پنهان کرده، مرغ را به منیژه داد گفت:" این مرغ را به بیژن برسان تا با خوردن آن جانی بگیرد تا به بعد چه پیش آید "، منیژه مرغ را گرفته خوشحال به سمت چاه مکان بیژن براه افتاد. ادامه دارد..... تاجستاری دیگربدرود ‌‌📡ندای زرند در تلگرام 👇 🆔https://t.me/p_nedayezarand 📡‏ واتساپ ندای زرند 👇 https://chat.whatsapp.com/B68dQwG8XPgFJ6ltpBxhIp 📡 ندای زرند در 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/971374624Cfc80be5cd9 📡  ندای زرنددر 👇 splus.ir/p_nedayezarand 📡ندای زرند در 👇   https://instagram.com/nedayezarand?igshid=71q2kqvqnjn5 📡 لینک جدید ندای زرند درروبیکا👇 https://rubika.ir/p_Nedayezarand402.
📚شبی یک سرگذشت 📚 درود بر چشمه نوشان طراوت و نور ،ترمه پوشان ترانه و تنبور 🙋‍♀💐! شامگاهتان نغمه گر قناریان خوش خبر باغ آرزوهای ناب، روزگارتان سرشار از نگاه پرمهر و نوازشگر خداوند... شادی تان دمادم باد و اندوهتان هرگز مباد... امشب همراه با اساطیر ⚜ و قسمت( ۹)⚜ چقدر اتفاق های خوب ، غیر منتظره شیرین است واین یکی از برداشت های خوب این داستان است. منیژه تا صبح آنروز امید به هیج جا و به کسی نداشت ولی گویا اشکهای او جواب داد و او بدون اینکه بداند با رستم آشنا گردید ، اینک شاد و امید وار با قدم های سریع بسمت چاه براه افتاد هنگامیکه به چاه رسید هوا تاریک شده بود او مرغ را از سوراخ حفر شده به داخل چاه فرستاد بیژن غذا را گرفت از اینکه خوراک تغییر کرده تعجب کرد ، منیژه سعی کرد از ماجرای بر خورد امروز برای بیژن توضیح دهد بیژن مشغول خوردن مرغ بود که متوجه انگشتر گردید ودانست که یک اتفاقی هایی در حال شکل گرفتن است پس از صرف غذا آفریدگار جهان را سپاس گفت و با امید به فردایی روشن به دیوار چاه تکیه داده و به آن فکر میکرد: بگسترد بیژن پس آن نان پاک پر امید یزدان دل از بیم و باک چو دست خورش برد ز آن داوری بدید آن نهان کرده انگشتری نگینش نگه کرد و نامش بخواند ز شادی بخندید و خیره بماند بخندید خندیدنی شاهوار چنان کامد آواز بر چاهسار منیژه از خنده بلند بیژن تعجب کرد و علت آن را جویا شد: منیژه چو بشنید خندیدنش از آن چاه تاریک بسته تنش زمانی فرو ماند زان کار سخت بگفت : این چه خنده‌ است ای نیک بخت بیژن به منیژه امیدواری داد و پس از آنکه به راز داری و پنهان کاری سو گندش داد از او پیمان گرفت آنچه را می شنود در هیج جا بازگو نکند ، سپس به انگشتری رستم اشاره کرد و گفت فردا پیش قافله سالار برو پیام مرا به او برسان ،آنشب خواب به چشمان هیچ کدام  راه نیافت با طلوع آفتاب  منیژه مشتاقانه به دیدار بزرگ کاروان حضور یافت، رستم وقتی دانست بیژن به ماجرا آگاه شده،  منیژه را دلداری داد و تاکید کرد که همچنان راز دار باقی بماند آنگاه از او خواست مقداری هیزم آماده کرده ودر شبانگاه در یک زمان معین هیزم ها را آتش  بزند ،معشوق دلداده به نجات بیژن امیدوار به محل چاه بر گشت ،سعی کرد همه چیز را شرح دهد بیژن ،منیژه را بر انجام فرمان رستم فرمان داد، آنگاه به راز و نیاز با یزدان پرداخت: سوی کردگار جهان کرد سر که ای پاک و بخشنده دادگر ز هر بد توباشی مرا دستگیر تو زن ، بر دل و جان بد خواه تیر بده داد من را ،که بیداد کرد تو دانی غمان من و داغ و درد منیژه که با زحمت مقدار زیادی هیزم گرد آوری کرده بود چشم به آسمان که چه زمانی هوا تاریک می‌شود. ادامه دارد...... تاجستاری دیگر بدرود ‌‌📡ندای زرند در تلگرام 👇 🆔https://t.me/p_nedayezarand 📡‏ واتساپ ندای زرند 👇 https://chat.whatsapp.com/B68dQwG8XPgFJ6ltpBxhIp 📡 ندای زرند در 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/971374624Cfc80be5cd9 📡  ندای زرنددر 👇 splus.ir/p_nedayezarand 📡ندای زرند در 👇   https://instagram.com/nedayezarand?igshid=71q2kqvqnjn5 📡 لینک جدید ندای زرند درروبیکا👇 https://rubika.ir/p_Nedayezarand402.
📚شبی یک سرگذشت 📚 درودهایمان نوشته بر برگ پرنیان پاپیروسی از آن سوی هزاره های عیدانه که رودخانه ای نجواگر، زلالینگی متولدان این ماه را به کرانه های اقیانوس مینیاتور و نستعلیق وجود تان پیشکش می‌دارد، ماه چراغ شبستان‌تان ستاره نقره آرای ایوان‌تان و شادی ارزانی دل و جانتان سپاسگزاریم از همراهی پرمهر و ارزشمند شما مهرورزان همراه 🙋‍♀💐🙏 ⛈☃️⚘️🌙⭐️💚🎶💎‌ امشب همراه با اساطیر ⚜ و قسمت( ۱۱)⚜ اینک با نجات بیژن و تصرف قصر افراسیاب گروه دلاوران ایرانی با آمادگی کامل خود را برای بر خورد نهایی آماده می‌کردند. با طلوع خورشید به امر پادشاه سپاهیان پادگان شهر که از شکست روز قبل یارانشان ناراحت شده بودند با آرایش جنگی بسمت گروه ایرانی براه افتادند: چو خورشید سر بر زد از کوهسار سواران توران ببستند بار بتوفید شهر و بر آمد خروش توگفتی همی کر کند نعره گوش به در گاه افراسیاب آمدند کمربستگان بر درش صف زدند همه جنگ را بسته میان همه دل پر از کین ایرانیان سپاهیان تورانی منتظر فرمان حمله بودند تا خود را از ننگ شکست روز قبل برهانند ،به دستور شاه، پیران ویسه، فرماندهی سپاهیان را بر عهده گرفت ، پیران فرمان محاصره کردن شهر را داد، رستم که دیده بانانی تعيین کرده بود، خبر نزدیک شدن سپاهیانی را اعلام کردند ، رستم از این خبر هیج ناراحت نشد خونسرد و آرام فرمان آماده باش صادر کرد ، ابتدا منیژه را با انبوهی از اشيا قابل حمل و ارزشمند به جانبی که امنیت داشت فرستاد خود بر بالای بلندی رفت با نطقی کوتاه روحیه جنگاوران را تقویت کرد: به گُردان جنگاور آواز داد که پیش آمدامروز ننگ و نبرد کجا تیغ و زوبینِ زهر آبدار کجا نیزه و گرزه ی گاو سار هنر ها کنون کرد باید پدید بر این دشت بر ، کینه باید کشید اینک با برون آمدن گُردان ایرانی از شهر سپاهیان تورانی به مقابل‌ ایرانیان صف اندر صف ایستاده و بی قرار منتظر فرمان حمله بودند، رستم نسبت به آرایش جنگی دشمن جناح چپ و راست سپاه را به فرماندهی دو پهلوان سپرد خود به اتفاق بیژن در مرکز قرار گرفت، صدای شیپور جنگ در فضا پیچید وهمهمه سربازان تبدیل به نعره وخروش گردید: بجوشید دشت و بتوفید کوه زبانگ سوارانِ هر دو گروه همی گُرز بارید همچون تگرگ اَبر جوشن وتیر با خُود و ترک رستم دلاورانه به هر سو می تاخت، سپاهیان توران از جلوی رخش می گریختند، خروش او مانند خون در رگ و جان دلاوران ایرانی نيرو می‌داد ،به همان اندازه روحیه دشمنان تضعیف می گردید ، دیگر دلاوران ایرانی چون رهّام ، فرهاد ، واشکِش مردانه می جنگیدند در این میان گرگین با تمام وجود شمشیر میزد به طوری که کسی جلودارش نبود او می‌خواست اشتباهاتش را بدینوسیله جبران نماید ، در بحبوحه آوردگاه چشم اشکِش به گرسیوز برادر افراسیاب افتاد، بدان سمت راند، چیزی نمانده بود که او را دستگیر نماید که گرسیوز روی به گریز نهاد، بیژن هم درحالیکه ضعف شدید داشت با دلی ازکینه و انتقام مردانه می جنگید با هر ضربه او یکی نقش بر زمین میشد ، افراسیاب که دید بسیار از فرماندهان او کشته شده بر اسب تازه نفسی نشست صحنه جنگ را ترک گفت، با فرار افراسیاب دیگر سریازانش دست از مقاومت کشیده روی به گریز نهادند ، در این برخورد غنائم زیادی بدست ایرانیان افتاد بدینسان اولین جشن آزادی بیژن خود بخود برگزار گردید. ادامه دارد... تا جستاری دیگر بدرود ‌‌‌📡ندای زرند در تلگرام 👇 🆔https://t.me/p_nedayezarand 📡‏ واتساپ ندای زرند 👇 https://chat.whatsapp.com/B68dQwG8XPgFJ6ltpBxhIp 📡 ندای زرند در 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/971374624Cfc80be5cd9 📡  ندای زرنددر 👇 splus.ir/p_nedayezarand 📡ندای زرند در 👇   https://instagram.com/nedayezarand?igshid=71q2kqvqnjn5 📡 لینک جدید ندای زرند درروبیکا👇 https://rubika.ir/p_Nedayezarand402.