eitaa logo
ندای قـرآن و دعا📕
11.3هزار دنبال‌کننده
31.6هزار عکس
6.6هزار ویدیو
477 فایل
#روزے_یک_صفحه_با_قرآن همراه با ادعیه و دعاهای روزانه و مخصوص و حاجت روایی و #رمان های مذهبی و شهدایی #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات مدیریت کانال و تبادل 👇👇 @Malake_at @Yahosin31 ایتا، تلگرام، eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی آنلاین - مهربون ترین مادر دنیا دنیا اومده - سیب سرخی.mp3
2.63M
🌸 (س) 💐مهربون ترین مادر دنیا دنیا اومده 💐دلرباترین دلبر دنیا دنیا اومده 🎤 👏 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
h-zahra-farahmand.mp3
1.77M
💠 💠 السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣🌸مادر یعنی آرامش 💕مادر یعنی مهربانی 🌸مادر یعنی آسایش 💕مادر یعنی خوشبختی 🌸مادر یعنی عشق 💕مادر یعنی مهر 🌸مادر یعنی اون فرشته ای که 💕با اشکات اشک میریزه 🌸مادر یعنی اون فرشته ای که 💕با خنده هات، میخنده 🌸مادر یعنی اون فرشته ای که 💕نگاهش به توئه 🌸و با هر لبخندت زندگی میکنه 💕مادر یعنی زندگی... 🌸مادر قـلب خـانـه❤️ 🌸❤️ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
❤️✨ ❤️✨ اے بهتر از فصلِ بهار ❤️✨ ❤️✨ روشن‌تر از هر چشمہ‌ سار ❤️✨ ❤️✨ روزت مبارڪ نازِ من ❤️✨ ❤️✨ تنها توئے آوازِ من ❤️✨ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
AUD-20220111-WA0023.mp3
12.48M
🎵بسیار زیبا و شنیدنی👌☝️☝️ ❤️ ❤️ . 🌺 استاد دارستانی به تمام 😍 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💔 !😔 یواش تر خوشحالی کنید! شاید کسی مادر نداشته باشد... اینقد این طلای با ارزش را به رخ نکشید! قدرشو بدونید...از کنارش بودن لذت ببرید. دستهاشو بو کنید؛ ساعتها نگاش کنید. مادر هدیه نمیخواهد؛ مادرخودش هدیه اس. از دستش ندید! براش وقت بزارید... خیلی ها حسرت دوباره شنیدن صدای مادرشونو دارن.. فقط یواش تر! شاید کسی دلش برای مادرش تنگ شده باشه... ❤️🍃 که امسال درجمع ما نیستندو مادربزرگ بنده صلواتی بفرستید🥀 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
♥️•*..*•.♥️.•*..*•.♥️.•*..*•♥️ @zohoreshgh ❣﷽❣ 💝💝 (س) و ... 💝💝 💠 دو فرزند پسر حضرت محمد (ص)، به دنبال یکدیگر از دنیا رفتند: اول قاسم و سپس عبدالله. بعد از وفات این دو پسر که رنج فراوانی برای رسول مهربان خدا (ص) به دنبال داشت، در کوچه های مکه، عده ای از جاهلان، با رسول خدا (ص) رو به رو شدند. «عاص بن وائل» که از ناراحتی رسول خدا (ص) به وجد آمده بود، فرصت را غنیمت دانست و خواست ایشان را با کنایه برنجاند. رو به حضرت کرد و با گستاخی گفت: «چه خوب شد ابتر (بی دنباله) شدی!» 😞 💠 در پی این سخن و دل شکسته شدن رسول خدا (ص)، سوره نازل شد : 🌟 «به نام خداوند رحمان و رحیم ما به تو کوثر عطا کردیم، پس به شكرانه اش براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن، و بدان كه محققاً شماتت گوى و دشمن تو ابتر و بی دنباله است.»🌟 💠 یکی از زیبایی های کوتاه ترین سوره قرآن، معنای واژه ی «کوثر» است: 🍃 کوثر، از ریشه «» و به معنای «خیر کثیر و فراوان» است؛ خیری و برکتی که در نسل آن حضرت قرار داده شد.🍃 💠 هم اکنون سادات از نسل حضرت زهرا(س) و علی(ع) (و در واقع پیامبر اکرم(ص) در اقصی نقاط جهان به تعداد پرشمار وجود دارند: در ایران، لبنان، یمن، عراق، عربستان، لیبی، جنوب آسیا و... پرشمارتر از نسل هر کسی بر زمین... 😍😘 🍀 تنها در ایران، بیش از 6 و نیم میلیون از سادات زندگی می کنند. (آن هم تنها از سمت پدر) ❤️ و بیش از 12 میلیون دختر و زن ایرانی، نام یا القاب حضرت فاطمه(س) را دارند... فاطمه، زهرا، مرضیه، صدیقه، طاهره، راضیه، فاطمه زهرا، معصومه، بتول، زهره، طیبه، ریحانه، مهدیه، سعیده، فریده و...💞 🍃این است خیر کثیری که خداوند به پیامبرش عطا فرمود... 🍃 🍀💞 ، (سلام الله علیها) و بر شما مبارک باد💞🍀 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ♥️•*..*•.♥️.•*..*•.♥️.•*..*•♥️
✍هرڪس این نماز را در روز یکشنبه بخواند از آتش جهنم و عذاب ایمن شود ۲ رڪعتست رکعت اول 👈 حمد و ۳ ڪـوثر رکعت دوم 👈 حمد و ۳ توحید 📚 جمال الاسبوع ۵۴ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Part09_خار و میخک.mp3
10.81M
🇵🇸🕊🕊🕊🇵🇸🕊🕊🕊🇵🇸🕊فلسطین کلید رمزآلود است.. 🌷کتاب آموزنده، امنیتی و صوتی 🕊 🌷قسمت 9⃣ 🕊(مقدمه کتاب) 💠 نویسنده؛ یحیی ابراهیم سنوار 💠راوی؛ حسن همایی 💠ناشر؛ انتشارات کتابستان معرفت 💠تولید شده؛ از پایگاه صدای گویای ایران صدا 💠صدابردار؛ میثم جزی 💠تهیه‌کننده؛ سیدعلی میرطالبی‌پور 🕊لینک کتاب گویا از پایگاه ایران صدا https://book.iranseda.ir/DetailsAlbum/?VALID=TRUE&g=643988 🇵🇸🇵🇸🕊🕊🇵🇸🇵🇸🕊🕊 عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
ندای قـرآن و دعا📕
شمسی کنار کپه رختخواب ها که رویشان را با پارچه سفید رنگی که گلدوزی شده بود، گرفته بودند، نشست. فتانه
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 🔥قسمت ۲۷ و ۲۸ همه چیز طبق نظریه شمسی پیش میرفت و شمسی و فتانه تمام راهها را امتحان کرده بودند برای اینکه از شر صمد خلاص بشوند، اما انگار این بشر باید تا ابد به دنبال فتانه میبود. شمسی آخرین تیر ترکشش هم رها کرد و به فتانه گفته بود که چکار کند و از آنطرف خودش هم مشغول کارهایی شد که آنها را به هدفشان نزدیکتر میکرد. صمد خسته از روزی پر از مشغله دم دمه های عصر، وارد تنها اتاق زندگیشان شد، همه جا را به دنبال فتانه جستجو کرد اما انگار فتانه نبود، با خودش گفت: نکند تهدیدش را عملی کند؟! دیروز که ناگهان سر زمین پیدایش شده بود، از صمد خواسته بود که دنبال طلاق برود و صمد را تهدید کرده بود که اگر تا فردا اقدامی نکند، خودش را به جاده ای که از کنار روستا میگذشت، میرساند تا با پرت کردن خود جلوی ماشین، خودش را بکشد. صمد تا یاد حرفهای فتانه افتاد،به سرعت از جا برخواست و به طرف در رفت و روی حیاط با صدای بلند فتانه را صدا زد. مادربزرگ فتانه، سرش را از بین دو لنگهٔ چوبی در اتاقشان بیرون آورد و‌گفت: _چیشده پسرم؟! صمد اشاره ای به اتاق کرد و گفت: _فتانه نیست شما ندیدینش؟! مادربزرگ سری تکان داد و گفت: _یه نیمساعت پیش بیرون رفت و‌گفت اگر صمد اومد بهش بگین من رفتم سر جاده... مگه میخوایین برین شهر؟! صمد با دستپاچگی، پاشنه های کفشش را بالا کشید و گفت: _ممنون ننه جان، شایدم رفتیم شهر و با زدن این حرف به سرعت از خانه بیرون رفت. صمد همانطور که با دوو به سمت جاده پیش میرفت با خودش فکر میکرد چرا اوضاع اینجوری شد؟ من که نازکتر از گل به فتانه نگفتم؟! اصلا چرا حالم این روزها اینجوریاست؟ مدام توی سرم تیر میکشه، گاهی از زندگی خسته میشم، آخه این چه زندگی هست؟! نه زن تحویلت میگیره و نه بچه ای داریم که دلمون خوش باشه، کاش این زندگی به سر میرسید و ناگهان انگار کسی زیر گوشش زمزمه می کرد: 😈_آره خودت را راحت کن،به جای فتانه تو خودت را بینداز جلوی ماشین، مگه تو از اون زن کمتری؟! بزار بفهمه چقدر دوستش داری، شاید... در همین حین به سر جاده رسید، هر چه اطراف را نگاه کرد خبری از فتانه نبود اما نمی دانست که فتانه و شمسی، کمی انطرف‌تر از پشت درختی که از جاده فاصله داشت او را زیر نظر داشتند. صمد انگار در دریایی عمیق و بی هدف، سرگردان بود،بغضی گلویش را چنگ میزد، ناگهان بنز باری نارنجی رنگی از دور پیدا شد.. صمد همانطور که اشک میریخت صدایی در سرش اکو میشد: 😈_خودت را بنداز جلوی بنز...خودت را بنداز.... و در یک لحظه صمد اشکهای چشمهایش را با آستین پیراهنش پاک کرد و زمزمه کرد: آره بهتره خودم را از این زندگی راحت کنم...شایدم...شایدم فتانه فهمید که چقدر خاطرش را میخوام.. و در همان لحظه ای که بنز به روبه روی صمد رسید، در چشم بهم زدنی خودش را به جلو پرتاب کرد‌..فتانه با اینکه همیشه دعا میکرد صمد از جلوی راهش کنار برود تا به اسحاق که مدتی بود با او در ارتباط بود برسد، با دیدن صحنهٔ تصادف که کلهٔ صمد زیر بنز قرار گرفت و در یک لحظه مانند توپی ترکید و خون و مغز ان مرد بینوا و مهربان به اطراف پاشید، دلش گرفت، قطره اشکی از گوشهٔ چشمش سرازیر شد. شمسی با سنگدلی که برای یک زن عجیب بود، به صحنه پیش رو نگاه میکرد و لبخند ریزی زد رو به فتانه گفت: 🔥_ببین موکل چه کارها میکنه! من و تو نتونستیم کاری کنیم اما موکل سفلی یک لحظه کارش را تموم کرد و بعد خیره به چشمهای فتانه شد و با تعجب گفت: 🔥_تو داری گریه میکنی؟! یه کوه سنگی را از بین راهت برداشتم، حالا آبغوره گرفتنت برای چیه؟! تو که از صمد بدت میومد.. فتانه سری تکان داد و‌گفت: 🔥_آره صمد مرد مهربونی بود اما در حد و اندازه من نبود، من یه شوهر میخوام مثل اسحاق، هم کشته و مرده ام هست و هم خوشتیپ و خوش قیافه است، ماشین هم داره راحت میتونیم بریم تهران و بیایم، مثل صمد نیست که همش بند زمین و درخت و آبیاری و گل و شل باشه... شمسی با شنیدن این حرف انگار کاسهٔ آب سردی بر سرش ریخته باشند، چشمهایش را ریز کرد و گفت: 🔥_ببینم چی گفتی تو؟! اسحاااق؟! تو... تو.. تو به من قول دادی، قرار شد جاری من بشی و محمود را تور کنی، نه اینکه فیلت یاد هندستون کنه و مرد دیگه ای را زیر نظر کنی... فتانه سرش را به طرفی دیگر برگرداند و گفت: 🔥_وای نمیتونم ببینم! جمعیت دور صمد بدبخت جمع شدن، پاشو بریم، الان وقت مناسبی برای این حرفا نیست.. پاشو.. شمسی با عصبانیت دست فتانه را کشید و گفت: 🔥_کجا بری؟! میگم تکلیف قول و قرارمون چی میشه؟! اسحاق مسحاق نداریم هااا
ندای قـرآن و دعا📕
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۲۷ و ۲۸ همه چیز طبق نظریه شمسی پیش می
فتانه دستش را کشید و گفت: 🔥_درسته من محمود را دوست داشتم اما الان محمود زن داره تازه اگرم زنش را طلاق بده ،اون دوتا بچه داره، من باید پرستار بچه هاش بشم و از طرفی به گوشم رسیده که حسن آقا پشت سر من حرف میزده و میگفته: این دخترهٔ جوون، با وجود یه شوهر زیبا و کاری و باخدا مثل صمد،با اسحاق روی هم ریخته، پس وقتی پدر محمود اینجور میگه، مطمئن باش هیچ‌وقت اجازه نمیده پسرش بیاد یکی مثل من را که پشت سرش حرف و حدیث هست بگیره... شمسی چشم غره ای به فتانه رفت و گفت: 🔥_تو چکار به اینا داری،من محمود را برات جور میکنم... فتانه که در دلش به خریت شمسی میخندید، در حالیکه بر سرش میزد از پشت درخت بیرون آمد و به سمت جمعیتی که دور پیکر بی جان صمد جمع شده بودند رفت، او باید فیلم بازی میکرد تا کسی این تصادف مرگبار را به پای فتانه ننویسد..‌ 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
ندای قـرآن و دعا📕
فتانه دستش را کشید و گفت: 🔥_درسته من محمود را دوست داشتم اما الان محمود زن داره تازه اگرم زنش را طل
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 🔥قسمت ۲۹ و ۳۰ روز چهلم صمد بود و مردم در این چهل روز، هزاران حرف درباره مرگ صمد زدند و آخرش هم به فتانه رسیدند، همه اعتقاد داشتند هر چه هست زیر سر فتانه است چون در آن روستای کوچک همه میدانستند که صمد عاشقانه فتانه را دوست دارد و فتانه او را از خود میراند و چشمش دنبال کس دیگری ست ، در این مدت چهل روز گهگاهی مخفیانه فتانه با اسحاق دیدار داشت و قول و قرار گذاشته بودند تا بعد از مراسم چهل صمد به دور از چشم مردم، هر دو به تهران بروند و بی سرو صدا زندگی رؤیایی در تهران راه بیاندازند. شمسی هم که متوجه ارتباط عمیق فتانه و اسحاق شده بود،انگار در لاک خود فرو رفته بود و سعی میکرد به فتانه نزدیک نشود. فتانه برای اینکه نشان دهد صمد را دوست داشته، حکم کرده بود که مراسم چهلم در خانه پدربزرگش برگزار شود خانهٔ ملا غلام مملو از جمعیت شده بود، صدای شیون مادری که جوانش را از دست داده بلند بود و دیز مملو حلوا و خرما همراه با سینی های چایی داخل اتاقها میشد و خالی برمیگشت. فتانه لباس مشکی و روسری مشکی که اطرافش زردوزی شده بود برتن کرده بود و جمعیت را زیر نظر داشت و گهگاهی قطره اشکی هم میریخت تا مردم را دهد، ناگهان نیروی درونی از او خواست تا از اتاق بیرون بیاید و روی حیاط برود. فتانه ناخواسته از جا بلند شد، از در اتاق بیرون رفت،جلوی در کپه ای از گالش و دمپایی های رنگارنگ بود فتانه با پای برهنه روی کپه کفش ایستاد، خیره به دود هیزمی شد که از زیر دیگ بزرگ آبگوشت به هوا بلند بود و بچه‌هایی که دور و بر آتش میپلکیدند و در عالم خود غرق بودند. در همین حین صدای آشنایی از کنارش او را به خود آورد: 🔥_سلام فتانه، انشاالله غم آخرت باشه، انشالله بقای عمر شما باشه.. فتانه رویش را به سمت راستش چرخاند و تا چشمش به آن مرد افتاد، انگاری بندی درون دلش پاره شد، قلبش به تپش افتاد و احساس گر گرفتی داشت،با حالتی دستپاچه گفت: 🔥_س..س..سلام آقا محمود، خوش آمدید، کاش توی یه موقعیت دیگه به خونه ام دعوتت میکردم، خیلی لطف کردین محمود که انگار نیروی ماورایی به او میداد که دلبری کند گفت: 🔥_غصه نخور و گریه نکن فتانه خانم که چشمای قشنگت پف میکنه، قسمت باشه جور دیگه ای هم میهمانت میشم. با این حرف محمود عرق سردی روی تن فتانه نشست، هیکل مردانه و صورت زیبای محمود گویی سِحری داشت که تمام قول و قرارهایش با اسحاق را فراموش کرد، فتانه چادر سیاه رنگ سرش را رها کرد به طوریکه قرص صورتش پیدا شود،همانطور که خود را مشغول بازی با روسری اش نشان میداد، روسری را عقب تر کشید تا زیبایی هایش را به رخ مردی بکشد که انگار جوانه عشقی در وجودش کاشته بود و با طنازی زنانه ای گفت: 🔥_کاش تقدیر آنطور که ما میخواییم باشه.. محمود صدایش را پایین تر آورد و گفت: 🔥_من تنها اومدم روستا، یه چند روزی هم اینجا میمونم، اگر دوست داشتی حال و هوایی عوض کنی، آخر هفته میرم تهران، تنها هم هستم، ماشین هم خالی محمود نفهمید که این حرف از کجایش درآمد و اصلا چرا اینجور گفت!! اما قند توی دل فتانه آب میشد که ناگهان قامت حسن آقا که میخواست وارد خانه شود از دور نمایان شد، گویی نیرویی به فتانه گوشزد کرد که حسن آقا آمد، فتانه نگاهی به در ورودی کرد و گفت: 🔥_باشه خبرت میکنم و با زدن این حرف وارد اتاق شد و نمیدانست که کمی آنطرف تر، درست توی درگاه اتاق تنور، شمسی ،از دور او و محمود را زیر نظر دارد و لبخندی مرموزانه روی لبش نشسته بود..‌. حسن آقا وارد خانه شد و او حس کرد که محمود و فتانه را با هم دیده، اما جلوتر که آمد، فقط محمود بود، حسن آقا دست پسرش را گرفت و گفت: _اومدی سرسلامتی بدی، فقط به ملا غلام و پدر و مادر صمد تسلیت بده، با این دخترهٔ چش سفید،چشم تو چشم نشی که هنوز کفن شوهر بدبختش خشک نشده، با مردهای دیگه روی هم ریخته... محمود نفسش را آرام بیرون داد و همراه با پدر به سمت اتاقی رفتند که مردها در آنجا جمع بودند..فتانه گوشه اتاقی که قبلا با صمد در آنجا زندگی میکرد، چمپاتمه زده بود و به روزهای گذشته فکر میکرد، به عشق سوزان محمود که به جانش افتاد و فکر اسحاق را از سرش بیرون کرد، به التماس های اسحاق و بی توجهی خودش، به قرارهایی که با محمود گذاشته بود اما هر بار به طریقی بهم میخورد و این عشق سوزان را سوزان تر میکرد فتانه توانسته بود محمود را با وجود داشتن زنی چون مطهره عاشق خود کند، مانده بود الان بی سرو صدا عقد کنند که یکباره پدر محمود متوجه شد و همه چیز را بهم ریخت، اما راهی که شمسی پیش رویش گذاشته بود، بسیار موثر و بی‌دردسر بود و الان منتظر نتایج عملکردش بود‌
ندای قـرآن و دعا📕
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۲۹ و ۳۰ روز چهلم صمد بود و مردم در ای
فتانه وقتی به نتایج کار و رسیدن به هدفش که همان جدایی مطهره از محمود و عقد خودش با محمود بود، فکر میکرد، انگار شهد و عسل در دلش پیچ و تاب میخورد، لبخندی محو روی لبهای فتانه نشست که تقه ای به در چوبی اتاق خورد و پشت سرش ، سر مادربزرگش از بین دو لنگه در، داخل آمد و گفت: _فتانه! بیا بیرون، برو اتاق ملا، بابابزرگت کارت داره، چکار کردی دختر؟! خیلی عصبی هست هاا فتانه با سرعت از جا بلند شد، یعنی چیشده؟! نکنه یه حرفی حسن آقا زده و.. باید زودتر میرفت تا ببیند پدربزرگش از چی ناراحت است. دمپایی های جلوی در را لنگ به لنگ پوشید و به سرعت خود را به اتاق ملا غلام رساند، بدون اینکه در بزند وارد اتاق شد و زیر زبانی سلام کرد. ملا غلام از زیر عینک ته استکانی اش فتانه را نگاه کرد، کتاب طلسمی را که روی میز چوبی جلویش باز بود، بست، میز را به کناری گذاشت، دستی به ریش و سبیل سفیدش کشید و گفت: _تو چکار میکنی فتانه؟! معلوم هست این روزا سرت کجا گرمه؟! فتانه که دستپاچه شده بود گفت: 🔥_هیچ کار، مثل قبل، من که همیشه جلو چشم شما بودم، چندبار خواستم برم تهران دنبال زندگی خودم که سر بزنگاه فهمیدین و نذاشتین و بعد لحنش را عصبانی کرد و گفت: 🔥_تو رو خدا دست از سر من بردارین، شما جز من، بچه و نوه و نتیجه ندارین که فقط من براتون مهم شدم؟! ملا غلام نفسش را محکم بیرون داد و همانطور که سرش را با تاسف تکان میداد گفت: _من کاری باهات ندارم، اما فقط این را بگم این راهی که میری به ناکجا آباد هست، من که مدتهاست دستم توی دعا نویسی و سحر و رمالی هست، هنوز جرات نکردم موکل سفلی بگیرم، تو...تو چطوری تونستی این کار را بکنی؟! من قبول دارم کارم جاهایی درست نبوده، اما به طرف موکل شیطانی نرفتم، چون میدونم هرکس به طرف این موجودات بره، و را از دست میده... فتانه که تازه وارد این کارها شده بود با تعجب به پدربزرگش نگاه کرد و گفت: 🔥_شما از کجا فهمیدی؟! ملا غلام آه بلندی کشید و همانطور که از جا بلند میشد گفت: _فقط بدون تو با این کارت، شیطان را به زندگیت دعوت کردی و این شیطان دست از سرت برنمیداره تا بمیری و اون دنیا هم با همین شیاطینی که موکل گرفتی محشور میشی...اینو بهت گفتم چون نوه ام هستی، دوستت دارم و این یه نصیحت خیرخواهانه هست، دیگه خود دانی... ملاغلام حرفش را تمام کرد و از اتاق بیرون رفت. فتانه به فکر فرو رفت، نه اینکه به عواقب وحشتناک کار کثیفی که کرده بلکه به این فکر میکرد که پدربزرگش از کجا فهمیده است؟! در همین افکار بود که در اتاق به شدت باز شد،فتانه فکر کرد پدربزرگش هست که دوباره میخواد حرفی بزند که ناگهان کله شمسی از پشت پرده اتاق ظاهر شد... 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 ╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
ندای قـرآن و دعا📕
فتانه وقتی به نتایج کار و رسیدن به هدفش که همان جدایی مطهره از محمود و عقد خودش با محمود بود، فکر می
🌱🌱🍀🍀🍀🌱🌱 🔥کارهایی که در رمان توسط شخصیت‌های منفی و شیطانی انجام میشه (فتانه، ترانه، شمسی، مادر شمسی، شراره و...) و اون‌ها رو نام برده کارهای شیطانی هست.... مثل؛ ×خودکشی کردن ×بد زبانی (فحش دادن مخصوصا فحش رکیک و ناموسی) ×اختلاف و جدایی انداختن بین زن و شوهر ×بداخلاقی ×ارتباط با نامحرم(دوست شدن بدون محرم شدن) ×طلاق گرفتن ×دروغ گفتن ×چشم ناپاک داشتن ×کاشت ناخن ×عجله کردن ×نجس بودن و طهارت نداشتن ×جسارت و توهین به قرآن و... ✨و در مقابل کارهای خوبی که شخصیت رمان (مطهره و فاطمه و روح‌الله و...) انجام میدن به نورانیت و معنویت انسان اضافه میشه و شیطان فراری هست مثل؛ ✓نعمت حیات ✓خواندن قرآن ✓نماز خواندن ✓ذکر گفتن ✓شکرگزار بودن ✓با محبت بودن ✓آرامش و طمأنینه داشتن ✓شرکت در نماز جماعت ✓وضو گرفتن ✓طهارت داشتن ✓بسم‌الله گفتن ✓خواندن نماز هدیه به ائمه و پیامبران و...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ از حضرت رسول اکرم صل الله علیه و آله روایت است : 💙👌 در هر موقعی از شب و روز ( که مناسب تر باشد ) ۱۲ رکعت نماز به جای می آوری و پس از هر دو  رکعت تشهد و سلام می دهی . چون تمام شد بدون آنکه از جای خود حرکت کنی خدای متعال را حمد  و ثنا کن و بر پیغمبر ( و آل او ) صلوات فرست . سپس تکبیر الهی بگو و سجده۷ کن . 💚👌 در حالت سجده  سوره فاتحه الکتاب و آیة الکرسی و قل هو الله احد را به ترتیب ۷ مرتبه بخوان و دنباله اش ده بار بگو : ●《لا إِلهَ‏ إِلَّا اللَّهُ‏ وَحْدَهُ‏ لا شَرِيكَ‏ لَهُ‏ لَهُ‏ الْمُلْكُ‏ وَ لَهُ‏ الْحَمْدُ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِير》●  بعد از آن این دعا را بخوان : ●《اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِكَ وَ مُنْتَهَى الرَّحْمَةِ مِنْ كِتَابِكَ وَ اسْمِكَ الْأَعْظَمِ وَ جَدِّكَ‏ الْأَعْلَى‏ وَ كَلِمَاتِكَ التَّامَّةِ》●  و خواسته های خود را درخواست نما و با آرامش سر از سجده بردار ❗️و مواظب باش که این نماز را افراد سفیه فرا نگیرند و گرنه انجام می دهند و به خواسته های خود می رسند ❗️بیهقی گفته است : این نماز تجربه شده است و افراد به حاجت خود رسیده اند 📚تحفة الذاکرین ص ۲۱۳ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
❤️👌 هر کس سوره «شمس و لیل » را سه شب متوالی هر کدام 7 بار بخواند و بعد سی بار بگوید: 《● بسم الله الرحمن الرحیم. تبارک الله رب العالمین، و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم ●》 ان شاءالله حاجتش روا گردد.     📚درمان با قرآن ص 148         @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
کودکی که زیاد گریه می کند و کسی که در شب ها بی تابی می کند و زنی که از درد تا صبح بیدار بنویسد و در گردن آویزد. این آیات است : سوره کهف آیات 11 و 12 فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا 📚بحارالانوار ج 76 ص 194 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨ذکر عظیم 🌸رسول اکرم (ص) می فرمایند : هر کس داشته باشد صد مرتبه بگوید : اَللّهم انّی اَسأَلُک خیـَرَةً فیها عافیـۀٌ و عافیـۀٌ فیها خیـَرَةٌ اگر آسمان بر شود، باز هم او را خداوند الطیب، ص 26 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
خاصیت این دو  آیه  به جهت ظهور ثمرات اشجار است و کثرت آب چاه ها . قدری ریگ (سنگ) از قعر جوی برگیرد در نیمروز و این آیات را بر آن با نیت خالص و توجه به خدا و معنی آن بخواند پس آن ریگ ها را در بستان یا در چاه ریزد از کثرث آب آن بستان و کاریز مسرور گردد و انواع برکات به ظهور آید آیات 48 و 49 سوره فرقان : وَهُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا وَنُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَامًا وَأَنَاسِيَّ كَثِيرًا 📚خواص آیات قرآن کریم @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تربیت نسل مبارز برای انقلاب امام زمان(عج) ⭕️ در آستانه ظهور، اصول تربیت فرزند چه تغییراتی می‌کند؟ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 توفیق یه جا جمع شدن، و برای فرج دعا کردن، نصیب هر کسی نمیشه! از خیلی‌ها هم که موفق به انجامش شدن، گرفته میشه! | منبع: استغاثه عج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
حرف خاص (3).mp3
20.5M
🔹 ۷ منبع قرآنی پیرامون ایران و انقلاب ایران و نقش آن در تمدن‌سازی اسلام @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕