#سلام_مولای_من♥
سلامی از ذره ای کوچک
به روشن ترین خورشید ...
سلامی از قلبی مضطرب
به بزرگترین آرامش ...
سلامی از چشمانی منتظر
به زهرایی ترین یوسف ...
سلامی از من که تنهاترینم
به تو که مولای منی ،
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
#امام_زمان عج
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
❣سلام ای ماه ای دلبر
❣سلام ای عشق ای سرور
❣سلام ای نایب مهدی
❣سلام ای حضرت رهبر
#سـلام_حضرتـــ_آقـا_
#مااینجا_همه_فدایی_شما_هستیم
#جانم_فدای_رهبر
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلام_حضرت_آقا
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
.•⛅️✨🌈•.
وقتی مروارید زیبایی هایت را به صدف حجاب و عفاف میسپاری، خدا تو را آبی میکند. آنقدر آبی که آسمان به تو رشک میبرد….
❁پناه بر تو که بی واژه مرا میشنوی ❁
#ریحانه #حجاب
#چادر #عفاف
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 #3_روز تا #اربعین
(به شخصی که پیاده آمده بود
و پاهایش زخمی بود، فرمودند)
به خدا قسم که
اگر یک سنگ،
ما اهلبیت را دوست بدارد
با ما محشور میشود...
✍️حدیث #امام_صادق(ع)
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
مداحی آنلاین - دلشوره اربعین - جواد مقدم.mp3
7.45M
دلتنگی یعنی کربلا
بارون گرفته
چند ساله نوکر
درد بی درمون گرفته
#جاماندگان💔
#استودیویی🔊
#3_روز تا #اربعین🏴
#جواد_مقدم🎙
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💙🍃
🍃🍁
#نمازویژه_روزپنجشنبہ
#نمازآرزوها....
✍آیتالله بهجت رحمهالله اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز روز پنجشنبه توصیه میکرد و میفرمود: «آیتالله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را میخواند، هدیهاے براے او میرسید»
چهار رڪعت (دو نماز دورکعتی)
👈💎در رکعت اول بعد از حمد ۱۱بار سورۀ توحید
👈💎در رکعت دوم بعد از حمد ۲۱بار سورۀ توحید
👈💎در رکعت سوم بعد از حمد ۳۱بار سورۀ توحید
👈💎در رکعت چهارم بعد از حمد ۴۱بار سورۀ توحید
✨بعد از سلام نماز دوم ۵۱بار سورۀ توحید و ۵۱بار «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» را بخواند
✨ و سپس به سجده برود و ۱۰۰بار «یاالله یاالله» بگوید و هرچه میخواهد از خدا درخواست کند.
🌺🍃پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله
خداوند متعال بر کسی که این نماز را بخواند و حاجتش را از خدا نخواهد غضب میکند🌺🍃
#غنی_شدن
🍃🌸 #روز_پنجشنبه
از براے مال و ثروت
۲ رڪعت نماز
و بعد "سوره یس" بخواند
و این عمل را تا ۳ روز انجام دهد
اکمل خواهد بود✨
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر۲ #قسمت_سی_یکم🎬: رؤیا با اینکه برنامه ریزی کرده بود زودتر از همیشه به خانه برسد، دیرتر ر
#دست_تقدیر۲
#قسمت_سی_دوم🎬:
نهار سریع تر از همیشه صرف شد، محمد هادی در خانه ماند و صادق و رؤیا و هدی روانهٔ مشهد شدند.
نیمه های راه بودند، رؤیا که تازه یاد کیسان افتاده بود می خواست موضوع را بگوید اما حسش می گفت باید طوری از موضوع پرده برداری کند که این جمع ماتم زده با خبری شاد، دگرگون شوند، داشت پیش خودش نقشه می کشید که چه راهی بهتر است که گوشی صادق زنگ خورد.
صادق گوشی را از روی داشبرد برداشت و به طرف رؤیا داد وگفت: باباست، شما جواب بده و بگو صادق پشت فرمون هست و ما حرکت کردیم و منتظر خودمون باشه، اول میریم خونه بابا و از اونجا با هم میریم خونه مامان رقیه...
رؤیا سری تکان داد و گوشی را وصل کرد، صدای ناراحت مهدی در گوشی پیچید و گفت: الو بابا..
رؤیا نفس کوتاهی کشید و گفت: سلام بابا، صادق پشت فرمون هست ما تا نیم ساعت دیگه میرسیم، صادق میگه اول میایم پیش شما و با هم میریم خونه عباس آقا...
مهدی آه کوتاهی کشید وگفت: سلام دخترم، باشه منتظر می مونم، نمی دونم الان تو خونه عباس آقا چه خبره، غم محیا و کیسان کم بود اینم اومد روش، حالا درسته طبق شناختی که از داعش وحشی داشتیم ما حدس میزدیم که نفسیه وکمیل را کشته باشن، اما رضا و رقیه همیشه به زنده بودن اونا، امیدوار بودن...
رؤیا سری تکان داد و گفت: حالا خوش به حالشون که شهید شدن، مرگ چیزی هست که دیر یا زود سراغ ما میاد اما مرگی که شهادت باشه عین زندگی ست و تو زنده تر از همیشه در این دنیا حضور داری، کاش نصیب ما هم بشه...
مهدی که بغض گلوش را گرفته بود گفت: اینجور نگو، به خدا من دیگه طاقت یه داغ دیگه را ندارم، ان شاالله عاقبتت با شهادت گره بخوره اما حالا حالاها زنده باشی دخترم...
رؤیا که پدر شوهرش را خیلی دوست داشت و نمی توانست ناراحتیش را ببینه گفت: خدا رحمت کنه نفسیه و کمیل را اما بابا خودت را آماده کن یه خبر خوب براتون دارم...
صادق با تعجب به رؤیا نگاه کرد و زیر لب گفت: توی این موقعیت شوخیت گرفته؟!
رؤیا چشمکی زد و به مهدی گفت: حالا ان شاالله خونه رسیدیم میگم و بعد خدا حافظی کرد...
صادق که دم به دم کنجکاوتر میشد یک چشمش به جاده بود و یک چشمش به رؤیا گفت: بگو ببینم خبر خوشت چیه؟! اصلا خبری هست یا می خوای...
هدی از پشت صندلی صدا زد: مامان آبو می خام...
رؤیا قمقمه آب را از سبد جلوش برداشت و همانطور که سرش را باز می کرد رو به صادق گفت: تو فکر کن سرکاری هست آقا...کنجکاوی و تجسس هم نکن که نم پس نمی دم، صبر کن باید جلوی بابا مهدی بگم...
صادق که خوب می دانست رؤیا تا مشهد چیزی نمیگه ابروهایش را بالا داد و گفت: که اینطور! باشه ما صبرمون زیاده اما وای به حالت سرکاری باشه، منم همچی سرکارت بزارم که داااغ کنی هااا
رؤیا خنده ریزی کرد و گفت: حالاااا
صادق پایش را روی گاز فشار میداد و به پیش می رفتند.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
فصل دوم
✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر۲ #قسمت_سی_دوم🎬: نهار سریع تر از همیشه صرف شد، محمد هادی در خانه ماند و صادق و رؤیا و هد
#دست_تقدیر۲
#قسمت_سی_سوم🎬:
ماشین صادق جلوی خانه ایستاد و هر سه نفر از ماشین پیاده شدند، صادق کلید خانه را بیرون آورد و در را باز کرد و یا الله یاالله گویان داخل شد.
آقا مهدی که انگار اینقدر بی تاب بود، روی حیاط خودش را با آب دادن به باغچه سرگرم کرده بود، به محض آمدن بچه ها، شلنگ را روی زمین انداخت و شیر اب را بست و دست هاش را از هم باز کرد و هدی مثل فرفره جلو پرید و خودش را توی بغل مهدی جا کرد.
مهدی هدی را بغل کرد و با صادق و رؤیا سلام علیک کرد و گفت: بیا بریم داخل تا من آماده بشم بریم.
داخل هال شدند، مهدی، بوسه ای از گونه هدی گرفت و او را زمین گذاشت و می خواست به سمت اتاق برود که رؤیا گفت: بابا مهدی!
مهدی سرجایش ایستاد و گفت: جانم دخترم؟!
رؤیا مثل دختر بچه ای که می خواهد یک مشتلق از باباش بگیرد گفت: گفتم خبر خوب دارم براتون، فکر می کردم الان تازه یه مشتلق توپ هم برام اماده کردین، اما انگار شما اصلا یادتون رفته..
مهدی روی مبل، روبه روی رؤیا نشست و گفت: عزیزم، من خوب می دونم تو از ناراحتی من و صادق خیلی ناراحتی و می خوای به طریقی ما را شاد کنی، اما توی این اوضاع واقعا هیچ خبری نمی تونه اینهمه غم را از دلمون ببره...
رؤیا یک تای ابروش را بالا داد و گفت: حتی اگر بگم کیسان را پیدا کردم؟! حتی اگر بفهمی که پسرتون کیسان همین الان توی مشهد هست؟!
مهدی ناباورانه دستش را روی قلبش گذاشت و همانطور که سعی می کرد آرام نفس بکشد گفت: چی می گی دخترم؟!
صادق از روی مبل بلند شد و جلوی رؤیا کنار مبل نشست و دست محیا را در دست گرفت و همانطور که تکان میداد، گفت: ببین رؤیا! قرار نشد سرکاریت با روح و روان ما بازی کنه، از این حرفا دست بردار...
رویا لبخندی زد و گفت: به خدا دارم راست می گم، به جان هدی حقیقت را گفتم.
مهدی خودش را به جلو خم کرد و گفت: آخه چطور ممکنه؟! کیسان کجا و تو کجا؟!
رؤیا شروع به گفتن قضیه کرد، همچی با آب و تاب داستان سرایی می کرد که صادق و مهدی اصلا یادشون رفت که کجا می بایست برن
و بعد گوشیش را بیرون آورد و در حالی که مهدی و صادق ناباورانه به اون چشم دوخته بودند شماره کیسان را گرفت.
با اولین بوق، کیسان گوشی را برداشت و رؤیا گفت: سلام دکتر محرابی، خانم معرفت هستم همکار ژاله جان، حقیقتش من موضوع را برای پدر شوهرم گفتم و الان ایشون کنار من هستن و می خوان باهاتون صحبت کنن
کیسان از آن طرف خط که مشخص بود دستپاچه شده گفت: باشه چشم، ممنون از پیگیریتون
رؤیا گوشی را به سمت آقا مهدی داد و صادق با سرعت خودش را به آشپز خانه رساند تا لیوان آبی برای پدرش بیاورد....
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
فصل دوم
✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دست_تقدیر۲ #قسمت_سی_سوم🎬: ماشین صادق جلوی خانه ایستاد و هر سه نفر از ماشین پیاده شدند، صادق کلید
#دست_تقدیر۲
#قسمت_سی_چهارم🎬:
از آن طرف خط صدای کیسان با لهجه ای شیرین که مشخص بود سالها دور از وطن بوده به گوش رسید: سلام آقا..
مهدی که انگار این صدا، تپش قلبش را شدید می کرد، لیوان آب را از دست صادق گرفت، قُلپی آب خورد و گفت: سلام پسرم، حالت چطوره؟! عروسم که انگار همکار اون دختر خانمی هست که شما پسند کردین موضوع را به من گفت، منم با همراهی شما مخالفتی ندارم چون کمک کردن در امر ازدواج دو جوان ثوابی بسیار دارد.
کیسان که طوری بود دیر به همه اعتماد می کرد خیلی تعجب کرده بود که چطور شد یک دفعه به خانم معرفت و این آقا اعتماد کرده گفت: من باعث زحمت شما شدم، اما واقعا روند انجام این قبیل مراسمات را نمی دونم و به من حق بدین چون سالها از ایران دور بودم و الان هم تنهای تنها هستم .
مهدی از شنیدن این حرف کیسان اندوهی بر جانش نشست و گفت: تو تنها نیستی پسرم، خدا با تو هست و ببین چقدر دوستت داشته که ما را سر راهم هم قرار داده
کیسان که هر لحظه صحبت با این مردی که تا به حال ندیده بودش، بیشتر جذبش می کرد گفت: منم...منم خدا را دوست دارم، الان کی شما را ببینم؟!
مهدی که انگار باورش نمی شد به این راحتی به دیدار پسرش برسد گفت: من پیشنهاد می کنم همین امشب اصلا همین الان همدیگه را ببینیم.
کیسان که انگار خودش هم از تنهایی کلافه شده بود گفت: نه...آخه..من مزاحم..
مهدی به میان حرف کیسان پرید و گفت: مزاحمت چیه؟! نمی دونم عروسم بهت گفته یا نه؟! من اینجا تنهای تنها هستم، خیلی دلم می خواد حتی اگر شد یک شب از این تنهایی دربیام، الانم آدرس جایی را که هستی بگو تا خودم بیام دنبالت...
کیسان که حسابی غافلگیر شده بود گفت: نه دیگه تا این حد مزاحمتون نمیشم، آدرس بدین با آژانس میام..
مهدی گفت: باشه هر جور راحتی! پس به یمن ورود آقا داماد، من امشب یک شام خوشمزه درست می کنم که با هم بخوریم و سپس آدرس خانه را گفت و کیسان هم نوشت.
مهدی در میان بهت رؤیا و صادق تماس را قطع کرد و گوشی را به طرف رؤیا داد و همانطور که انگار کل اعضای بدنش می خندید و اختیار حرکاتش در دست خودش نبود، از جا بلند شد و گفت: من..من برم مقدمات شام را فراهم کنم، دیدید که قراره مهمون بیاد برام.
صادق از جا بلند شد و همانطور که پدرش را بغل می کرد گفت: بابا...می خوای پیشت بمونم؟
مهدی که انگار تازه متوجه شده بود چه اتفاقی افتاده، در آغوش صادق، مانند پسر بچه ای که بعد از سالها انتظار به خواسته دلش می رسد شروع به گریه کردن نمود و گفت: صادق، پسر عزیزم، داداشت داره میاد، آه خدای من! پسر من و محیا داره میاد و ناگهان از آغوش صادق خودش را بیرون کشید و به سجده شکر افتاد و مدام میگفت: شکرا لله، شکرا لله..شکرا لله
صادق خم شد و بازوی مهدی را گرفت و از زمین بلندش کرد و گفت: با این حساب من برم بهتره...
مهدی دست صادق را چسپید و گفت: تو هم بمون..
صادق گفت: نه! کیسان منو دیده و فکر میکنه یه جاسوسم و زیر نظرش داشتم، پس ممکنه همه چی بهم بخوره، من و رؤیا بریم، شما باش و کیسان...
مهدی سری تکان داد و گفت: راست می گی، اصلا این موضوع یادم رفته بود و بعد نگاهی با محبت به رؤیا کرد و گفت: دخترم تو یک فرشته ای، ممنونم ازت ...
رؤیا لبخندی زد و گفت: کاری نکردم، خدا را شکر که شادی شما را دیدم و با اشاره به صادق گفت: وای کلا فراموش کردیم، بریم خونه رقیه خانم..
مهدی با دست توی پیشونیش زد و گفت: ای وای! اصلا فراموش کردم باید اونجا بریم، عشق دیدار کیسان همه چی را از یادم برد، الان من نیام عباس آقا و رقیه خانم دلگیر میشن.
صادق لبخندی زد و گفت: ما یه جوری راست ریستش می کنیم، شما برو به آشپزیتون برسین که باید دست و پا بسوزونین که عزیز کرده تون داره میاد، راستی اونجا ما از پیدا شدن کیسان چیزی نمی گیم تا ببینیم عاقبت این دیدار به کجا ختم میشه.
مهدی از صادق و رؤیا دوباره تشکر کرد و آنها راهی خانه عباس آقا شدند و مهدی را با دنیای جدیدی که در آن غرق بود، تنها گذاشتند.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
فصل دوم
✍ نویسنده ؛ « طاهره سادات حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
#ذکر_جهت_رسیدن_به_ثروت
اگرکسی هر شب ۱۱۱ مرتبه بگوید
✨ یا عالِیُ یا کافِیُ✨
خداوند متعال تمام امور او را کفایت می کند.
📚کشکول سیاح ج۲ص۳۰۲
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#جهت_بخشش_گناهان
✨رسول خدا (ص) فرمودند:
هر كس 3 ایه اخر❣ سورہ حشر ❣
را قرائت كند گناهان گذشتـہ و آیندہ اش بخشیدہ خواهد شد.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#امام_هادی_علیه_السلام:
🌹لاتَطْلُبِ الصَّفا مِمَّنُ کَدَرْتَ علیه، وَلاَ الْوَفَاء لِمَنْ غَدَرْتَ به، و لا النُّصحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّکَ الیه، فَاِنَّها قَلْبُ غَیرِکَ کَقَلْبِکَ له
🍃از کسی که بر او خشم گرفتهای، صفا و صمیمیت مخواه، و از کسی که به وی خیانت کردهای، وفا طلب نکن، و از کسی که به او بدبین شدهای، انتظار خیرخواهی نداشته باش که دل دیگران برای تو همچون دل تو برای آنهاست.
📕بحارالانوار ج75، ص370
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#برآورده_شدن_حاجات_بزرگ
✨جهت برآورده شدن حاجات۱۲ هزار مرتبه آیه۶۲سوره نمل "امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء" را بخواند که در همان هفته اول مقصود حاصل می گردد.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#جهت_فروش_ملک_و_کالا
🍁👈اگر کاسبی ،کسبش رونق ندارد و کالایش به فروش نمیرود و یا ملکی به فروش نمیرود ،آیه زیر را نوشته بر آنمال یا کالا الصاق کند.ان شاءالله بزودی آن مال فروش می رود.
🌛بِسْمِ اللّه الرَحمنِ الرَحيم
وَ مَنْ اَوْفَي بِعَهدِهِ مِنَ اللّهِ فَاستَبْشِرُوا بِبَيْعِکُمُ الَّذی بَایَعْتُمْ بِه وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزِ العَظِيمُ وَ لَوْ لاَ اِذا دَخَلْتَ جَنَتَّكَ قُلتَ ماشَاءَ اللّه لا حَول و لا قُوَة اِلاّ بِاللّه العَلِيَّ العَظِيم يا حَنّانُ يا حَنّانُ يا حَنّانُ يا اللّهُ يا الٍلّهُ يا اللّهُ يا رحمنُ يا رحمنُ یا رحمنُ يا رَحيم يا رَحيم يا رَحيم يا شَكُور يا شَكُور يا شَكُور يا اللّهُ بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمِين🌜
📚برگرفته از کتاب کنز الیهود (کنز الخواص)
#باب_فروش
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨ذکری شریف برای #پیشرفت_کاری_و_شغلی و #عزت_و_دولت
برای عزت و دولت و ثبات قدرت و حفظ سمت و موقعیت و پیشرفت در #شغل_و_ثروت ذکر شریف
( یا مَلِک)
را روزانه به تعداد ۹۰ مرتبه تکرار کند و بر آن مداومت ورزد. خداوند متعال او را از تمام امورات دنیوی بی نیاز مینماید.
#مجرب است.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✅#دفع_چشم_زخم_با_سوره_حمد
یکی از گرفتاری هایی که معمولاً انسان ها به آن دچار می شوند، چشم زخم است.
برای جلوگیری از چشم خوردن یا رفع آن، دستوراتی از جانب اهل بیت (ع) رسیده است.
از آن جمله، استفاده از سوره «حمد» است.
1⃣در سخنی از #امام رضا(ع) قرائت سوره «حمد» مایۀ #شفای چشم زخم معرفی شده است.
2⃣پیامبر اکرم (ص) نیز فرموده است: قرائت سوره «حمد» و «آیه الکرسی» موجب جلوگیری از اثر #چشم #جن و انس می شود.
منبع : 📚کنز العمال، ح2512
3⃣پیامبر اکرم(ص) خود هر گاه دچار کسالت می شد یا چشم زخمی به او می رسید یا دچار سردردی می شد کف دستان مبارکش را گشوده و سوره های «حمد» و «فلق» و «ناس» را قرائت می فرمود و دستانش را به صورت می کشید و این مشکلات از او دفع می شد.
منبع: 📚وسایل الشیعه، ج6، ص231
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌹 #ثروتمند شدن🌹🍃
هرکس این کلمات را صد مرتبه بخواند، #ثروتمند می گردد و #مجرب است:
✨«بِسمِ اللهِ الرَّحمن الرَّحیم،یا کَثیرَ الخَیرِ یا ذَالمَعرُفِ یا قَدیمَ الإِحسانِ أَحسِن إِلَینا بِإِحسانِکَ القَدیمِ بِرَحمَتِکَ یا أَرحَمَ الرّاحمینَ»✨
📚گوهر شب چراغ.ج21ص52
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#دعابرای_رفع_محنت_وغم
☢اگرشخصی به محنت و غم مبتلی شد 92 مرتبه بگوید↯↯
🔹اللَّهُمَ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أَنْ تُنْجِيَنِي مِنْ هَذَا الْغَمِ🔹
🔶با این عمل حتما غم از او زائل خواهد شد
📚منتخب الختوم ص66
#باب_گشایش
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
قرب به اهل بیت 30.mp3
11.54M
✘ یک جمله پنج کلمهای در قرآن
که سلامت روح هر انسان را در چند ثانیه تعیینِ سطح میکند.
مجموعه #قرب_به_اهل_بیت (علیهماالسلام) ۳۰
#استاد_شجاعی | #استاد_عالی
#استاد_ماندگاری
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
زندگی را غلط فهم نکن!.mp3
1.41M
🎙️#پادکست
✍️ زندگی را غلط فهم نکن!
⬅️ هر که در این بزم مقربتر است، جام بلا بیشترش میدهند.
📌برگرفته از جلسات «از حیوانیت تا حیات، انتخاب حیاتی»
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
1403.05.20-Panahian-FatemieBozorgTehran-ArbaeenVaAkharozaman-02-32k.mp3
13.7M
#سخنرانی
📝 اربعین و آخرالزمان
🎤حجت الاسلام #استاد_پناهیان
📅 جلسۀ دوم | ۱۴۰۳/۰۵/۲۰
🕌 فاطمیۀ بزرگ تهران
👈 برخی از عناوین مهم این جلسه:
➖برخی از موارد مرتبط با جبهه حق در آخرالزمان
➖روایت امام سجاد(ع) در مورد رونق گرفتن شهر کربلا
➖اربعین، رزمایش مورد نیاز قبل از ظهور
➖اکثر روایات در مورد ظلم و بدیهای قبل از ظهور است
➖چرا باید به مقدمهسازی برای ظهور توجه داشت؟
▪️#اربعین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_5918237150297461561.mp3
37.16M
#سخنرانی
📝«مسیر پر نعمت»
🎤 #استاد_رائفی_پور
🔹 جلسه دوم
📆 ۲۹ مردادماه ۱۴۰۳
🕌 موکب مع امام منصور
▪️#اربعین #امام_حسین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #ره_توشه_زوار قسمت 8
افزایش رزق👈 از برکات زیارت امام حسین علیه السلام
🔸با ارسال این پست برای دوستان، شما هم سهیم باشید.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌼پنج شنبه است و ياد درگذشتگان
✍اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
شاخه گلی بفرستيم برای
تموم اونهايی كه در بينمون نيستند
و جاشون بين ما خیلی خالیه
شاخه گلی به زيبايی يك فاتحه و صلوات🖤🙏
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕