eitaa logo
دردسر شیرین من
9.5هزار دنبال‌کننده
598 عکس
206 ویدیو
4 فایل
در دنیایی که سراسر جنگ است، تو پناه من باش🙂 خالق آثار: دردسر شیرین من«فایل شده در گوگل» زندگی به طعم آلبالو «تمام شده» رد خون «در حال تایپ» به قلم: نگین مرزبانی روزی یه پارت...
مشاهده در ایتا
دانلود
تو همین کانال میذارم
هدایت شده از دردسر شیرین من
📌 دانلود رمان دردسر شیرین من 📝 نویسنده: نگین مرزبانی 🎬 ژانر: عاشقانه، کمی طنز 📖 تعداد صفحات : 557 🌐 www.romankade.com/1402/03/31/دانلود-رمان-دردسر-شیرین-من/
دردسر شیرین من
فصل اول رمان دردسر شیرین من😍👆
❌❌❌دقت کنید این رمان اولمون هست، رمان زندگی به طعم آلبالو هنوز کامل نشده❌❌❌
📌 دانلود رمان دردسر شیرین من 2 📝 نویسنده: نگین مرزبانی 🎬 ژانر: عاشقانه 📖 تعداد صفحات : 228 🌐 https://www.romankade.com/1402/11/27/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1%D8%AF%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D9%85%D9%86-2/
دردسر شیرین من
📌 دانلود رمان دردسر شیرین من 2 📝 نویسنده: نگین مرزبانی 🎬 ژانر: عاشقانه 📖 تعداد صفحات : 228 🌐 h
📌 دانلود رمان دردسر شیرین من 2 📝 نویسنده: نگین مرزبانی 🎬 ژانر: عاشقانه 📖 تعداد صفحات : 228 ——————— خلاصه در فصل اول آرسام و رامش بعد از سختی هایی که طی کرده بودند به هم رسیدند اما یک روز قبل از ازدواج رامش تصادف کرد و... ادامه در فصل دوم... طولی نکشید که صدای آژیر آمد و مردم کم کم دورش را خلوت کردند. با ایستادن ماشین بزرگ و سفید رنگ چند مرد پیاده شدند و با برنکارد سمتشان آمدند. قبل از آن که رامش را همراه خود ببردند یکی از آن ها نبضش را چک‌ کرد و سپس با دست نگاهی به چشم های رامش کرد. 🔴 برای دانلود این رمان با فرمت های دلخواه به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️ 🌐 www.romankade.com/1402/11/27/دانلود-رمان-دردسر-شیرین-من-2/ 📍 دانلود جلد اول این رمان از لینک زیر 🌐 www.romankade.com/1402/03/31/دانلود-رمان-دردسر-شیرین-من/ —————————————————
دردسر شیرین من
📌 دانلود رمان دردسر شیرین من 2 📝 نویسنده: نگین مرزبانی 🎬 ژانر: عاشقانه 📖 تعداد صفحات : 228 🌐 h
فصل دوم😍😍 تو سه فرمت توی سایت هست، خوشحال میشم بعد از خوندنش توی سایت نظرهاتونو برام بذارید🥺❤️
به وقت : 🌱 دو اصل روانشناسی هست که درعین سادگی واقعا تأثیرگذار و مفیدن؛ - یکیش اینه که تو بیست و یک روز میشه یه عادت جدید پیدا کرد و تو نود روز میشه یه سبک زندگی ساخت و در نهایت تو سه ماه میشه خیلی راحت کل زندگی رو تغییر داد! - دومیش اینه که اگه چیزی بیشتر از یه روز ناراحت و اذیتت کرد تا به روز دوم نرسیده درموردش حرف بزن... مطمئن باش اگه ناراحتیتو تو خودت بریزی بدتر میشه. درضمن یاد بگیر چیزایی که یاد گرفتی رو بنویسی چون اثرش دوبرابر می‌شه @storyas
دردسر شیرین من
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 #زندگی_به_طعم_آلبالو 🍒 #پارت264 دانیال آرام آرام برگشت و نگاهم کرد. صدایش آرام بود
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 🍒 از اینکه دانیال فکر می کرد برادر خوبی نبوده تا مواظب من باشد و همین باعث شده من به کسی دل ببندم اذیتم می کرد. تا دیر وقت در آغوشش بودم و از بچگی هایمان گفتیم و خندیدیم، انگار هیچ کدام حاظر نمی شدیم امشب را بدون هم سر کنیم. خسته بود، این را از خمیازه های پی در پی اش فهمیدم. وقتی که سرش را به مبل تکیه داد و خوابش برد فهمیدم که به سختی خودش را تا این ساعت از شب نگه داشته. *** بالاخره روز موعود فرا رسید. همان روز که هیچ وقت فکرش را نمی کردم. همین که از سرکار برگشتم شروع به جمع و جور کردن خانه و وسایل پذیرایی شدم. حوریه هم برای کمک آمده بود اما همین که پایش را در خانه گذاشت فهمیدم به خاطر اینکه دیشب به دانیال دروغ گفته بود که من پیش او هستم، با هم قهر هستند. حوریه مدام دورش میچرخید و قربان صدقه اش می رفت تا به خاطر دورغی که گفته او را ببخشد. ظرف میوه را با وسواس خاصی چیدم و در یخچال گذاشتم. آیهان پیام داده بود که تا چند دقیقه دیگر راه می افتند. دل در دلم نبود از بس امشب استرس کشیده بودم. هر از گاهی کف دست های عرق کرده ام را به کت و شلوار کرمی رنگم می کشیدم نمیدانستم آیهان با پدرش و آتاناز می آید یا تنها. نمیخواستم چیزی هم بپرسم که فکر کند اگر آنها نیاید ناراحت می شوم. برای بار هزارم ساعت گوشی ام را چک کردم که همان لحظه حوریه با قیافه ای شکست خورده داخل آشپزخانه شد. از حالت چهره اش خنده ام گرفت که با اخم مشتی حواله بازویم کرد. - کوفت. همه‌اش تقصیر توعه! به خاطر تو من دروغگو شدم که حالا داداشت واسم تاقچه بالا میذاره و باید این همه معذرت خواهی و طلب بخشش کنم. @negin_novel
سال ها بعد نه همسرم هستي نه اسم فرزندم سال ها بعد تو تنها زخمی هستی که هیچ کس و هیچ چیز نمیتواند مرحمی برای آن باشد!
دردسر شیرین من
خلاصه: #زندگی_به_طعم_آلبالو 🍒 دیانا دختری از قشر ضعیف جامعه که برای آزاد کردن برادرش از زندان مجبو
اعضای جدید خیلی خوش اومدید😍 خلاصه و پارت اول رو بخونید و باهامون همراه باشید😚
دردسر شیرین من
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 #زندگی_به_طعم_آلبالو 🍒 #پارت265 از اینکه دانیال فکر می کرد برادر خوبی نبوده تا مواظ
⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒⛓🍒 🍒 بازویم را ماساژ دادم. - به من چه؟ - اگه تو هوس نمی کردی با آیهان جونت بری شهربازی منم مجبور نبودم دلیل دیر رفتنت به خونه رو توجیه کنم در حالی که اصلا نمیدونستم کدوم گوری هستی. اصلا خبر داشتی چقدر باهات تماس گرفتم؟ زنگ خانه که به صدا در آمد بحث بینمان هم خاتمه یافت. انگار که برق سه فاز به من وصل شده باشد نمیدانستم کجا بروم و چیکار کنم؟ دانیال دستی به موهایش کشید و جلوی در آشپزخانه آمد. - میرم در حیاط رو باز می کنم. شما از آشپزخونه بیاین بیرون برای خوش آمدگویی! او که رفت من همانجا خشکم زده بود. از استرس اطرافم را نگاه می کردم و کف دست هایم را به هم می فشردم. - چرا وایسادی بیا دیگه؟ حوریه در حال رفتن به جلوی در بود که من یک قدم عق رفتم. - نه نمیتونم. خیلی استرس دارم الانه که پس بیفتم. قلبم آن قدر با صدا می کوبید که دست و پایم را بی حس کرده بود. حوریه به عقب برگشت و دستم را گرفت اما یکباره سرش را بلند کرد و با نگرانی پرسید: - خوبی؟ چرا اینقدر یخ کردی؟ گرمی دست هایش حس خوبی میداد اما لرزش دلم را نمیتوانستم کنترل کنم. - خیلی استرس دارم. - منم سر دانیال همین بودم. طبیعیه خب؟ چند تا نفس عمیق بکش! به حرفش گوش دادم و چند تا نفس عمیق کشیدم. صدایشان که آمد با حوریه هر دو از آشپزخانه خارج شدیم. اول از همه آقا اردشیر آمد و سلام کردم. جوابش یک سلام خشک و خالی بود. حوریه نگاهم کرد و با چشم و ابرو اشاره کرد که چی شده؟ شانه ای بالا انداختم. میدانستم که هنوز به خاطر فوت پیچک خانم باهام سرسنگینی دارد. @negin_novel