دردسر شیرین من
#داستانک #تاکسی #قسمت_اول هوا بدجور گرمه و آفتاب از فرق سر کم موم پوست سرم رو می سوزونه. دلم یه
#داستانک
#تاکسی
#قسمت_دوم
بلند میشم و به طرف ماشینم میرم.
خم میشم و درونش رو نگاه می کنم و وقتی می بینم جز زن جوونی که صندلی جلو نشسته بقیه صندلی ها خالیه پوفی می کشم و بر سقف داغ تاکسی ام می کوبم.
در رو باز می کنم کنارش می ایستم و یه دستم رو روی سقف و دیگری رو روی در می ذارم و منتظر پر شدن ماشینم می مونم که صدای ظریفی می پرسه: آقا! جناب! حرکت نمی کنید؟
سرم رو پایین میارم و نگاهش می کنم و میگم: پر بشه، چشم!
ـ من کرایه بقیه صندلی ها رو هم میدم، لطفاً حرکت کنید!
از خدا خواسته «رو چشم!» میگم و میشینم و حرکت می کنم.
رادیو رو روشن می کنم و موسیقی ملایمی پخش میشه.
ـ کولر نمی زنید؟
سعی می کنم به اضافه ی سوخت فکر نکنم و خودم رو هم به چند دقیقه ای باد خنک دعوت کنم.
#برگرفتهازواقعیت
#آیه_اسماعیلی
#کپی_ممنوع
@negin_novel
دردسر شیرین من
#داستانک #کبریت #قسمت_اول تلفن و با عصبانیت قطع کرد و گوشی و محکم روی اپن کوبید. کلافه دستی تو مو
#داستانک
#کبریت
#قسمت_دوم
بد اخم و عصبی نگاهش کردم و گفتم: باز شروع کردی؟
هیچی نگفت و دوباره مشغول گشتن شد.
- با توئم میگم باز شروع کردی؟
عصبی سر بلند کرد و گفت: شروع کردم که کردم تو رو سننه!
عصبی دستی تو موهام کشیدم و گفتم:
- آره وواقعا من و سننه.
خاکبرسر من که به فکر توئم.
- کسی نگفته که به فکر من باشی!
- دِ آخه احمق من رفیقتم، من به فکرت نباشم کی به فکرت باشه هان؟
- نمیخوام من رفیق نمیخوامممممممم!
- اهان به خاطر اون دختره ی...
به اینجاش که رسید لاالیالااللهی گفتم و ادامه دادم:
- رفیق چندسالت و نمیخوای؟
#زسادات