eitaa logo
نوشته
97 دنبال‌کننده
126 عکس
137 ویدیو
2 فایل
احادیث کاربردی سخنان زیبا و کاربردی حکمت
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرش می‌گفت: یک روز همه برای صبحانه نان تازه می‌خواستند کاظم وقتی متوجه شد که نان در خانه موجود است ناراحت شد و گفت نون دیروز توی سفره‌هاست خوب همون را می‌خوریم گه اون‌ها رو نخوریم اسراف و حیف و میل می‌شه تازه صف نونوایی هم شلوغ میشه و مردم وقتشون گرفته می‌شه. بارها دیده بودم که اگر غذایی می‌ماند برای وعده بعدی می‌گفت همون را بیار بخوریم مادر. خیلی مراقب بود در خانه ما اسراف صورت نگیرد. 📖زندگینامه و خاطرات شهید کاظم عاملو «کلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یحِبُّ الْمُسْرِفین» بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید که خداوند مسرفان را دوست ندارد. https://eitaa.com/neveshteh313/3645
چند وقت پیش یک مشکلی داشتم و رفتم سر قبرش کلی گله کردم که چرا حاجت همه را میدی و ما را نه؟ شب خوابش را دیدم بهم گفت آبجی من فقط وسیله‌ام ما دعاها را خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف عرض می‌کنیم و حضرت برآورده می‌کنند. این حاجت‌ها را می‌گیم به ایشون و در اصل آقا حاجت می‌دهند من واسطه‌ام کاره‌ای نیستم اگر چیزی می‌خواهید اول از امام زمان بخواهید تا او به شما بدهد. زندگینامه و خاطرات شهید کاظم عاملو کتاب سه ماه رویایی https://eitaa.com/neveshteh313/3647
یادم هست اواخر سال ۶۶ مادربزرگم مریض بود بار آخر توی نامه برای کاظم نوشتیم که مادربزرگ حال خوشی ندارد بیا ببینش حال مادربزرگم تعریفی نداشت هر روز منتظر خبر ناگواری بودیم کاظم هم جبهه بود زمستان بود و هوا بسیار سرد مرخصی آمد برف هم می‌آمد رفت بالا سر مادربزرگم نشست همه شروع کردیم به گریه کردن واقعاً رو به قبله بود یکو کاظم پا شد و یک نگاهی به ما کرد و گفت پاشید بابا پاشید نترسید این مادربزرگ ما هیچ چیش نیست ۱۰ سال دیگه زنده است. دقیقاً پیش بینی‌اش درست از آب درآمد کاظم شهید شد و ایشان ۱۰ سال دیگر زنده بود و بعد در سال ۷۶ از دنیا رفت دقیقاً ۱۰ سال بعد. زندگینامه و خاطرات شهید کاظم عاملو کتاب سه ماه رویایی. https://eitaa.com/neveshteh313/3648
برادر فرخ نژاد می‌گفت از گوشه و کنار زیاد می‌شنویم که برای حل مشکل رفته‌اند پای قبر شهید عاملو و حاجت گرفتند. هر وقت می‌روم سر قبرش می‌بینم افرادی آنجا نشستند غریبه یا آشنا گاهی هم که سوال می‌کنیم چه نسبتی با شهید دارید می‌گویند نداریم با خودم می‌گویم مگر این شهید برای آنها چه کرده که غریبه و آشنا را به خود جذب کرده است مستجاب الدوه بودن شهید کاظم در سمنان معروف است حتی بین مردم شهرهای دیگر حاجت دادنش را خیلی‌ها می‌دانند و باور دارند یادم هست یک بار شخصی در کرمانشاه حاجتی داشت که متوسل شد به این شهید وقتی حاجتش برآورده شد مبلغی را داد به ما که از طرف آنها و به نیت این شهید مراسم بگیریم جالب اینجاست برنامه بدون اینکه بدانیم دقیقاً مقارن شد با سالگرد شهادت شهید کاظم عاملو. سه ماه رویایی زندگینامه و خاطرات شهید کاظم عاملو https://eitaa.com/neveshteh313/3649
شهید کاظم عاملو قبل از اینکه حضرت امام از دنیا برود می‌گفت دو سه سال یگر حضرت امام از دنیا می‌رود حسابی ترسیدیم فقدان امام برای هیچ کدام از رزمندگان باورگردنی نبود کاظم سال ۶۶ به شهادت رسید و حضرت امام دقیقاً دو سال بعد از دنیا رفت اما کاظم بلافاصله در همان حال گفت نگران آینده انقلاب نباشید حضرت خودشان نظر دارند. بعد ادامه داد این انقلاب ادامه خواهد یافت و به اهدافش می‌رسد اگر مسئولین در مسیر صحیح باشند و اسراف و حیف و میل در بیت المال رخ ندهد. سه ماه رویایی زندگینامه و خاطرات شهید کاظم عاملو https://eitaa.com/neveshteh313/3650
شهدا چگونه به مومنین بشارت می‌دهند؟ آیا مومنین بشارت شهدا را متوجه می‌شوند؟ وَ یَستَبشِرونَ بِالَّذینَ لَم یَلحَقوا بِهِم مِن خَلفِهِم اَلّا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنون‌: شهدا به مومنینی که به آنها ملحق نشده‌اند بشارت می‌دهند که ترس و اندوهی ندارند. . شب اول است و هنوز بچه‌ها گیجند! فکر می‌کنند کاظم سرما خورده و این حال از سرماخوردگی و تب و لرز است. می‌نشینند بالا سرش و سیمایش را نظاره می‌کنند‌. کاظم اوایل چند بار نام «حمید» را صدا زد و قربان صدقه‌اش رفت و حمیدجان حمیدجان کرد و دوباره ساکت شد.(حمید، خواهرزاده شهید است و وی به او علاقه خاصی دارد) بچه‌ها با تعجب، چراغ نفتی اتاق را می‌گذارند کنارش تا شاید گرم شود و به قول خودشان هذیان نگوید. پتویی هم دورش می‌پیچند. این کارها که افاقه نمی‌کند، یکی دو بار بیدارش می‌کنند تا حالش تغییر کند و از هذیان‌گویی در آید. به هر تقدیر آن شب می‌گذرد. شب دوم است. چشم‌های کاظم که روی هم می‌رود، گونه‌ها سرخ می‌شود و دانه‌های عرق از پیشانی سرازیر می‌شود. بر اثر لرزشِ زیاد، حتی صحبت‌ها هم لرزش دارد و شکسته‌شکسته ادا می‌شود. امشب وقتی بیدارش کردند به حسن حمزه می‌گوید: این دفعه هر اتفاقی افتاد بیدارم نکن. حسن هم سری تکان می‌دهد و می‌پذیرد. کاظم همانجا زیر یکی از تخت‌های اتاق دوباره دراز می‌کشد و طولی نمی‌کشد که صحبت‌ها از نو آغاز می‌شود. این دفعه ماجرا متفاوت است. روی صحبت او یکی از بچه‌های جهادیه است؛ این بار مخاطب، «شهید مسعود شحنه» است. مسعود از هم‌محله‌ای‌های شهید عاملو بود و در جهادیه زندگی می‌کرد و دوست صمیمی بودند و با هم سَر و سِرّی داشتند. کاظم با سوز درونی عجیبی به مسعود می‌گوید: توهم رفتی مسعود جان؟ منو تنها گذاشتی؟ قول میدم راهتو ادامه بدم مسعود جان! آنگاه مکث کوتاهی می‌کند و می‌گوید: چه صورت قشنگی داری؛ قشنگ شدی! ناگفته نماند که کاظم در حال ، گفتگو می‌کند و با سکوتی که نشان از این دارد که با شخص مورد نظر در حال گفتگو است، پاسخ لازم را می‌دهد. بنابراین تنها می‌شود حدس زد که مخاطبِِ گفتگو چه بر سر زبان آورده است. گاهی هم خود شهید سوال‌ها و کلمات شنیده شده را تکرار می‌کند. البته از محتوای صحبت‌های این شب، به نظر می‌آید او خود را بالا سر جنازه «مسعود» می‌بیند و این جملات را چند بار تکرار می‌کند : چی گفتی؟ چه تابوتی! چهره‌ات خیلی پر نوره کاش منم مثل تو شهید بشم مسعود جان! منو شفاعت کن. شفاعتم کن منم بیام پیشت. مسعود جان منو تنها نذار. بعد از تو من چیکار کنم؟ چطوری به صورت مادر پدرت نگاه کنم؟ چه جوری؟ چه جوری؟ و به گریه می‌افتد. بچه‌ها بیدارش می‌کنند و او دوباره جابجا شده و از نو پلک روی هم می‌گذارد و به محض بسته شدن چشم‌ها بنا می‌کند به حرف زدن: مسعود جان کاری کن که منم لیاقت داشته باشم بشم. شفاعتم کن(منظور این است که از خداوند متعال و اهل بیت ع بخواه که شهادت نصیبم گردد) در ادامه می‌گوید: مسعود جان! سلام منو به بچه‌ها برسون. تو و مجید(شحنه) رفتید. نترس یک سال نشده منم میام(در مورد پیشگویی تاریخ شهادت کاظم عاملو از زبان خودش بسیار می‌توان سخن گفت) این بار می‌رم جبهه و راهتو ادامه می‌دم مسعود جان. و سپس ادامه می‌دهد: انتقام خون شمارو از صدامیان کثیف و از این آمریکا می‌گیرم. کاظم قبلا مقداری پول از «شهید مجید شحنه» گرفته و به او بدهکار است. این جا می‌گوید: به مجید بگو ببخشید فراموش کردم پولتو بدم. و باز دوباره خود را در بالای تابوت «شهید مسعود شحنه» می‌بیند و سخنان دیگری به زبان می‌آورد: مسعود جان! شهادت سعادت می‌خواد و نصیب هرکسی نمی‌شه. منو شفاعت(واسطه شو) کن تا من بیام. به شهدای جهادیه بگو شفاعت کنن منم بیام. (اصلا)با صدای بلند سر جنازه‌ات میگم منو شفاعت کن! بعد به شهدای هم محله‌ای خطاب می‌کند و می‌گوید: جوان‌های ما همه رفتن. همه جوان‌های خوب محله رفتن. پس منم شفاعت کنید بیام مسعود جان! (همین)الان نظری کن... . دیگه چطوری قرآن بخونم؟ دیگه چطوری قرآن یاد بگیرم؟ تو بودی که یادم دادی مسعود جان!.. . نجواهای کاظم با دوست خود جانسوز است و از اعماق وجود در می‌آید. ولی جملات آخر بسیار تعجب‌برانگیز است. کاظم می‌گوید: اگه رفتم جبهه شهید نشدم ناراحت نشو. شاید لیاقت نداشتم. ولی دفعه دیگه کاری می‌کنم که بیام پیش شما! برام جا نگه دارید؛ می‌خوام پهلوی شما بخوابم؛ قبرم پهلوی قبر شما باشه. و شروع می‌کند به گفتن شهادتین اشهد ان لا اله الا الله اشهد ان محمد رسول الله ... . بعد از این شب عجیب است که ماجرای ملاقات کاظم در پست نگهبانی با (ع) اتفاق می‌افتد. در تاریخ دفترچه نوشته شده ۱۳ آذر ۶۲ 👇👇👇 @shahid_ketabi https://eitaa.com/neveshteh313/3651
شهدا چگونه به مومنین بشارت می‌دهند؟ آیا مومنین بشارت شهدا را متوجه می‌شوند؟ وَ یَستَبشِرونَ بِالَّذینَ لَم یَلحَقوا بِهِم مِن خَلفِهِم اَلّا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنون‌: شهدا به مومنینی که به آنها ملحق نشده‌اند بشارت می‌دهند که ترس و اندوهی ندارند. . شب دیگری است و نور معنویت کاظم، اتاق محقر ما را روشن کرده است. دوباره چشم‌ها بسته شده و دوباره لب‌ها می‌جنبد. کاظم در حال خلسه با یکی از دوستان که اکنون زنده است به گفتگو نشسته. او می‌گوید: چه نوری قاسم جان! اون نور رو می‌بینی؟ نور کیه؟ داره میاد. چند ثانیه بعد : آه! سلام شکرالله(شحنه) سلام بختیاریان. سلام پیوندی. سلام مسعود جان، مجید جان. و نام پنج نفر از دوستان شهیدش که چند وقتی است به شهادت رسیده‌اند را به زبان می‌آورد و گفتگو آغاز می‌شود. او به شهدا می‌گوید : به به! خوش اومدید. چه لباس‌هایی دارید(به تن کردید) چقدر نورانی! چشم‌هام -از شدت نور- داره درد می‌گیره! برید عقب‌تر بایستید. و بخاطر نورانیتی که آنها را فرا گرفته سرمستانه میگوید: خوش به حالتون! و با ذوق و شوق تکرار می‌کند: چه نوری! چه نوری! تا یک کیلومتری هم این نور چشم‌هامو خیره می‌کنه! بنظر می‌رسد دوستان شهید پس از درخواست وی، از او مقداری فاصله می‌گیرند و سپس کاظم ادامه می‌دهد: آخیش! بهتر شد. خب؛ تعریف کنید. حالتون چطوره؟ و بعد با حسرت وصف نشدنی می‌گوید: ما رو(هم) شفاعت کنین، که بیایم(اونجا) این لباس‌ها رو بپوشیم. آنها به او می‌گویند تو هم میایی پیش خودمان و او پشت‌بندش با خوشحالی می‌گوید: چی؟ میام؟ آخ جون... . و سپس رو می‌کند به «شهید مسعود شحنه» و درخواست جالبی را مطرح می‌کند و می‌گوید: میشه لباساتو در بیاری من بپوشمش؟ ولی جواب منفی و رد می‌شنود و خودش پاسخ می‌دهد: لیاقتشو ندارم؟ به او می‌گویند هنوز وقتش نرسیده؛ خود کاظم هم این جمله را تکرار می‌کند و دوباره تا مدتی صحبت از لباس‌های پرنور و بهشتیِ زیبایی است که شهدا به تن کرده‌اند و او مسحور و مدهوش آنها شده است. پس از مدتی آن پنج نفر از شهدا می‌روند و کاظم هم با التماس می‌خواهد که: نرید! نرید! منو تنها نزارید! و مکالمه به پایان می‌رسد. جالب اینجاست که کاظم هنگامی که شهدا در حال وداع و خداحافظی هستند، از قاسم اجازه می‌گیرد و با آنها راهی می‌شود و خداحافظی می‌کند و در ظاهرِ امر بنا می‌کند به رفتن، و جملات آخر با حالت گریه و ناله اینگونه ادا می‌شود: صبر کنین. بایستید من بیام. صبر کنین به شما برسم. نمی‌خوام اینجا بمونم... 👇👇👇 @shahid_ketabi https://eitaa.com/neveshteh313/3652
🔴وقتی چیزی به کف آوردید شاد نشوید و وقتی از کف دادید، ناشاد نشوید. 🔹 وقتی محبوبت را از دست می‌دهی باید بگویی: «آهان! عجب، پس اصل بی‌ثباتی شامل تو هم شد... 🔹علی ابن ابی‌طالب می‌گفت: «الزُّهْدُ کلُّهُ بَینَ کلِمَتَینِ مِنَ الْقُرْآنِ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ (لِکیلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکمْ) وَ مَنْ لَمْ یأْسَ عَلَى الْمَاضِی وَ لَمْ یفْرَحْ بِالْآتِی فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَیهِ» دو کلمه از قرآن «زهد» را تفسیر می‌کند: «تا بر آنچه از دست داده‌اید تأسّف مخورید، و بدانچه دست یافته‌اید شادمان نگردید». و آن که بر گذشته تأسّف نخورَد و بر آنچه دست‌یافته شادمان نگردد زاهد کامل است.»(نهج‌البلاغه، حکمت ۴۳۹) 🔹وقتی چیزی به کف آوردید شاد نشوید و وقتی از کف دادید، ناشاد نشوید. چرا؟ چون ثباتی نیست.  دو صفحه‌ی آخر از دعای عرفه آمده :«إِلَهِی إِنَّ اخْتِلافَ تَدْبِیرِک وَ سُرْعَةَ طَوَاءِ مَقَادِیرِک مَنَعَا عِبَادَک الْعَارِفِینَ بِک عَنِ السُّکونِ إِلَى عَطَاءٍ وَ الْیأْسِ مِنْک فِی بَلاءٍ.»می‌گوید خدایا، آمد و شد و جایگزینی مدام طرح و نقشه‌های تو  و دگرگونی پُرشتاب تصمیم‌هایت(این دو پدیده) مانع می‌شوند که عارفان به عطای تو آرام گیرند و در بلای تو نومید شوند. 🔹نه در شادی در امانم و نه در اندوه نومید. همه‌ی اینها به زبان فلسفی یعنی جهان، جهان بی‌ثباتی است و تو وقتی محبوبت را از دست می‌دهی باید بگویی «آهان! عجب، پس اصل بی‌ٍثباتی شامل تو هم شد. انتظارش را داشتم.» اما من و شما با رفتن محبوب، ستون خیمه‌ِ زندگی‌مان از هم می‌پاشد، چون گمان کرده‌ بودیم تضمینی وجود دارد. در حالی‌که این تضمین در هیچ‌یک از پدیده‌های جهان هستی وجود ندارد. اگر نه تنها فهم ذهنی، بلکه «هضم وجودی» نسبت به این اصل پیدا کنیم، زندگی بسیار خوش‌تر، بسیار خوب‌تر و بسیار ارزشمند‌تر خواهیم داشت. 📖 تلخیص از سخنرانی مصطفی ملکیان https://eitaa.com/neveshteh313/3653
🔹خطر خيالي بودن خدمت به ديگران بعضي خدمت‌ها، خدمت خيالي است. مثلاً فكر مي‌كند: اگر ماهواره در خانه‌اش بياورد، به زن و بچه‌اش خدمت كرده است. 🔹فكر مي‌كند: اگر فلان وسايل رفاهي را تهيه كند، خدمت كرده است. سرگرمي بچه‌هاست. خدمت خيالي! 🔹فكر مي‌كند: اگر اين خواستگار را رد كند، به دخترش خدمت كرده است. داماد بهتر مي‌آيد. 🔹اگر اين مشتري را رد كند، يك مشتري بهتر مي‌آيد. 🔹خيلي وقت‌ها انسان در دنياي خيال خدمت مي‌كند. اين واقع‌بيني مهم است. 🔹هرسال عمره مي‌رود. پسر و دخترش هم ازدواج نكردند، دارند در شهر خودشان گناه مي‌كنند. پدر دارد طواف مي‌كند، پسر هم دارد گناه مي‌كند در دنياي خيال هم خيال مي‌كند كار خوبي است. انسان حق را حق ببيند، باطل را باطل ببيند. 🔹(وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى‌ شَيْ‌ء) (مجادله /18) خيال مي‌كند كسي است. 🔹بعضي‌ها كار مي‌كنند با كسب حرام خدمت مي‌كنند. رفاه زن و بچه‌اش را با كسب حرام تأمين مي‌كند. ما داشتيم آدمي كه مي‌گفت: خدايا اگر اين ترياك سالم به مقصد برسد، روز عاشورا به همه پلو مي‌دهم. براي حمل ترياك و معتاد كردن جوان‌ها، روز عاشورا خرج بدهد. 📖استاد قرائتی📖 🆔آدرس کانال: https://eitaa.com/manteq1234/273
بعضي‌ها خدمت مي‌كنند ولي انحصار طلب هستند. مثلاً اذان مي‌گويد ولي بلندگو را به كسي ديگر نمي‌دهد اذان بگويد. انگار ارث پدرش است. خودشان را از ميليون‌ها آدم محروم مي‌كنند. من يك طلبه‌ي ساده‌اي هستم و سوادي ندارم. آمدند از دانشگاه گفتند: ما اين كتاب تو را پسنديديم، مي خواهيم كتاب درسي دانشگاه كنيم. ولي به تو حق التأليف نمي‌دهيم. گفتم: برويد چاپ كنيد. چهار ميليون چاپ شد و كتاب درسي دانشگاه شد. بزرگواري چهل برابر من سواد دارد. گفت: شرعاً راضي نيستم. آن بزرگوار پنج هزار كتاب روي دستش ماند، من شاگرد او چهار ميليون از كتابم چاپ شد. استاد قرائتی https://eitaa.com/neveshteh313/3655
خواستگاری از مرد کار درستیه؟ خیلی اوقات، ایراد از «تدبیر» کردن ما است نه «تقدیر». تدبیر نمی کنیم و به گردن تقدیر الهی می اندازیم! ما همیشه می گوییم که این مرد است که باید به خواستگاری زن برود، زن هم باید منتظر باشد که برایش خواستگار بیاید. این عادت ما مردم غلط است. حضرت شعیب خودش پیشنهاد ازدواج با دخترانش را مطرح کرد: قالَ إِنِّی أُریدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلی أَنْ تَأْجُرَنی ثَمانِیَ حِجَجٍ ... (27 سورهٔ قصص) برای دخترش، هم مهریه معین کرد و هم به حضرت موسی (علیه السلام) پیشنهاد کرد که یکی از دو دخترم را می خواهم به تو بدهم. آیا دختران ما از دختران حضرت شعیب مهم‌تر هستند؟! ما به این سفارش قرآن عمل نمی کنیم! ولی علما به این موضوع عمل می کردند! میرزا محمد تقی صاحب کتاب «حاشیه علی معالم الأصول» و میرزا محمد حسن «صاحب کتاب اصول» هر دو داماد کاشف الغطا شدند. خود او دو دخترش را به این دو پسر پیشنهاد کرد. گفت زمان ازدواج دو دخترم رسیده است و شما دو نفر هم با استعداد هستید و به همین خاطر دو دختر خود را به شما می دهم. خیلی اوقات، ایراد از «تدبیر» کردن ما است نه «تقدیر». تدبیر نمی کنیم و به گردن تقدیر الهی می اندازیم! آیت الله حائری شیرازی. 🆔@haerishirazi 🆔https://eitaa.com/neveshteh313/3656
نقش توفیق در موفقیت در زندگی من لم يمدّه التّوفيق لم ينب الى الحقّ. هر كه مدد نكند او را توفيق رو نياورد بسوى حق، مراد اين است كه رو آوردن بسوى حق و رسيدن به آن در هر باب بى‏ امداد توفيق حق تعالى نمى‏ شود، پس بايد كه همواره متوسّل باو شد و سؤال آن بتضرّع و زارى نمود و باطاعت و فرمان بردارى او خود را مستحقّ آن ساخت.. شرح‏ غررالحكم (خوانسارى) ج ۵ صفحه‏ ى ۴۷۶ https://eitaa.com/neveshteh313/3657