eitaa logo
نوشته
98 دنبال‌کننده
126 عکس
137 ویدیو
2 فایل
احادیث کاربردی سخنان زیبا و کاربردی حکمت
مشاهده در ایتا
دانلود
حسنی سعدی به نقل از همسر شهید ﴿عبدالمهدی مغفوری﴾ ادامه داد: یک روز موضوعی پیش آمد و پدر شهید با ایشان تند صحبت کرد. اما شهید مغفوری اصلا جواب پدرش را نداد، بعد از او پرسیدم شما که برای کارت دلیل داشتی چرا جواب پدرت را ندادی که شهید مغفوری گفت ایشان پدرم هستند. شما هم همسرم هستید جواب شما را هم نمی توانم بدهم. 📗سایت ایرنا https://eitaa.com/neveshteh313/3767
«محمدرسول رضایی» با وجود سنش رفتارهای کریمانه‌ای داشت که از یک مرد انتظار می‌رفت. بنابر خاطرات خانواده‌اش آن زمان چون گاز نبوده، مردم از بخاری‌های نفتی برای گرمایش استفاده می‌کردند و برای تهیه آن باید در صف‌های طولانی منتظر می‌ماندند و چون پدر محمدرسول مغازه داشته و نمی‌توانسته مغازه را رها کند، محمدرسول برای تهیه نفت می‌رفته، اما هربار که برمی‌گشته، می‌گفته پول یا کوپن را گم کرده‌ام و چندبار هم پدرش تنبیهش می‌کند. یک بار که پدرش بدون این‌که محمدرسول متوجه شود به دنبالش می‌رود، می‌بیند او پول را می‌دهد و نفت را می‌گیرد و با خود می‌گوید که خدا را شکر که پسرم پول و کوپن را گم نکرده، اما می‌بیند که محمدرسول به‌جای این‌که به منزل خودشان بیاید به منزل پیرزنی می‌رود که فرزندی ندارد و مستضعف است و متوجه می‌شود محمدرسول هربار نفت را به او می‌داده است. 📖 سایت خبرگزاری دفاع مقدس https://eitaa.com/neveshteh313/3768
وصیتنامه شهید محمد رسول رضایی شهید ۱۳ ساله: خدایا! تو می‌دانی که من جز برای رضای تو به جبهه نیامده ام. من برای کمک به مستضعفان و مبارزه با ظلم و استکبار جهانی به جبهه آمده ام تا انتقام شهدای خرمشهر و انتقام شهدای اسلام را بگیرم. آمده ام تا انتقام خون بچه‌های شیرخوار را که در زیر بمباران وحشیانه صدام به درجه رفیع شهادت نائل آمده اند، بگیرم و نگذارم که حق آنان پایمال شود. از شما امت حزب الله می‌خواهم که جبهه‌ها را خالی نگذارید. امام عزیزمان را تنها نگذارید. مراسم دعای کمیل و دعای توسل را هر چه با شکوه‌تر بر پا کنید و در تشییع جنازه من پرچم آمریکا را به آتش بکشید تا مردم بدانند که من ضد آمریکایی و تابع ولایت فقیه هستم. خطاب به پدر و مادر عزیزم! از پدر و مادرم می‌خواهم که برای من گریه نکنند و از اینکه من شهید شدم ناراحت نباشید بلکه خوشحال باشید که فرزندی را بزرگ کرده اید و او را در راه دین و قرآن و در راه وطن قربانی کرده اید و در آخر از تمام اهل خانواده و قوم و خویشان حلالیت می‌خواهم و می‌خواهم که راهم را ادامه دهند. 📖 سایت خبرگزاری دفاع مقدس https://eitaa.com/neveshteh313/3770
چگونه غضب خداوند تسکین پیدا می‌کند عبدالله‌بن‌سلیمان نوفلی گوید: خدمت امام صادق (علیه السلام) بودم. ... امام (علیه السلام) فرمود: «... ای عبدالله! بکوش که طلا و نقره ذخیره نکنی که این آیه تو را فرا می‌گیرد که خدای عزّوجلّ فرموده است: الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ؛ هیچ شیرینی و باقیمانده‌ی غذایی را که در شکم‌های خالی وارد می‌کنی، کوچک نشمار که با آن خشم پروردگار تبارک و تعالی را فرومی‌نشانی»! کُنْتُ عِنْدَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِق (علیه السلام) ... قَالَ: ... یَا عَبْدَ‌اللَّهِ اجْهَدْ أَنْ لَا تَکْنِزَ ذَهَباً وَ لَا فِضَّهًًْ فَتَکُونَ مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الْآیَهًِْ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ وَ لَا تَسْتَصْغِرَنَّ مِنْ حُلْوٍ وَ لَا مِنْ فَضْلِ طَعَامٍ تَصْرِفُهُ فِی بُطُونٍ خَالِیَهًٍْ تُسَکِّنُ بِهَا غَضَبَ الرَّبِّ. https://eitaa.com/neveshteh313/3771
برشی از متن کتاب هواتو دارم اردیبهشت بود که مجدد مادر آقامرتضی تماس گرفت. حرفشان این بود که دختروپسر هم را ببینند؛ اگر دو نفر هم را پسندیدند، می شود روی زمان عقد و عروسی توافق کرد. چون خیلی اصرار داشتند، ما هم قبول کردیم و این طور شد که اولین جلسه ی خواستگاری رسمی که آقامرتضی هم حضور داشت شکل گرفت. روز خواستگاری اول پدرها صحبت کردند. پدر آقامرتضی گفت: «الحمدلله پسر ما پسر خوب و سالمیه. ما هم بالاخره دختر داریم و می دونیم که تصمیم خیلی سختیه. آقا پسر ما نه درسش تموم شده نه سرکار می ره؛ ولی من خودم اعتقاد دارم که هروقت جوان نیاز داشت باید ازدواج کنه. حتی زودتر از این سن. دختروپسر هم نداره. کار و سربازی و درس هم با مدارا درست می شه. ما هم همه جوره حمایت می کنیم. شکر خدا اوضاع مالی مناسبی داریم. تضمین این پسر خود منم. اگه قسمت باشه و این وصلت شکل بگیره، هر کاری از دستمون بربیاد برای این دوتا جوون انجام می دیم.» بابا هم رک حرفش را زد: «ما دورادور خانواده ی شما رو می شناسیم. تعریف آقامرتضی رو هم شنیدیم؛ ولی برا ازدواج خیلی زوده.» کمی که گذشت، آقامرتضی که یک کت وشلوار خوش رنگ تنش کرده بود، از جمع اجازه خواست که صحبت کند. خیلی برایم جالب بود که پسری با بیست سال سن این... کتاب هواتو دارم زندگینامه شهید مرتضی عبداللهی. https://eitaa.com/neveshteh313/3772
آیا واقعاً افرادی که خود را دوست‌دار اهل بیت می‌دانند، ممکن است خطرناک‌تر از دجال باشند؟ چگونه می‌توانیم در دنیای پر از فتنه و شبهه، حقیقت را از باطل تشخیص دهیم؟ امام(ع) چه راهکارهایی را برای شناسایی این فتنه‌گران ارائه می‌دهد؟ "همانا از کسانی که مدعی مودت ما اهل بیت هستند، کسی هست که در فتنه‌گری، برای شیعیان ما از دجال شدیدتر است. (راوی) گفتم: برای چه؟ (امام) گفت: به خاطر دوستی با دشمنان ما و دشمنی با دوستانمان. چون چنین شد، حق با باطل آمیخته می‌شود و مؤمن از منافق بازشناخته نمی‌شود." "إنّ ممّن ینتحلُ مودّتنا أهلَ البیت، من هو أشدُّ فتنةً علی شیعتِنا من الدّجّال. فقلتُ: بماذا؟ قال: بموالاتِ أعدائِنا و معاداةِ أولیائِنا. إنّه إذا کان کذلک، اختلطَ الحقُّ بالباطل و اشتبهَ الأمرُ فلم یُعرَف مؤمنٌ من منافقٍ" امام(ع) با ذکر ویژگی مهم فتنه‌گران یعنی دوستی با دشمنان و دشمنی با دوستان، پرده از ترفند آنان برداشته و معیار تشخیص حق و باطل را در فضای شبهه‌ناک بیان فرموده‌اند. بر این اساس کارآمدترین شاخص در این باره، بصیرت در تمسک به دو اصل "ولایت دوستان و برائت از دشمنان" است که در آموزه‌های دینی، لازمه‌ی ایمان شمرده شده‌اند. https://eitaa.com/neveshteh313/3773
📘 خاطره ای از مادر شهید علی شاه آبادی 🆔 https://eitaa.com/neveshteh313/3774 👇👇👇
نوشته
📘 خاطره ای از مادر شهید علی شاه آبادی 🆔 https://eitaa.com/neveshteh313/3774 👇👇👇
روز وداع یک مشت اسپند برداشتم دور سر علی چرخاندم. بردم داخل آشپزخانه و برایش دود کردم. قند در دلم آب می‌شد وقتی می‌دیدم علی محکم پای عقایدش ایستاده و غیر از رضایت خدا هیچ‌چیز برایش مهم نیست. رجب ﴿پدر شهید﴾ هم اندک امیدی که تا آن روز برای نرفتن علی داشت، ناامید شد و به جبهه رفتن علی رضایت داد. علی مدام بین جبهه و خانه در حال رفت‌و‌آمد بود. محرم سال 65 را تهران ماند و در مسجد مداحی کرد. بعد از محرم ساکش را بست، بند کتانی را محکم گره زد و گفت: «خب مامان خانوم وقت رفتنه! علی رو حلال کن. سپردم امیر نوروزی، دوستم، کارنامه رو براتون بیاره. نمره‌های پسرت رو ببین و کیف کن! اگه کسی گفت علی برای فرار از درس و امتحان رفته جبهه، کارنامه رو بهش نشون بده. بگو من برای دین و کشورم رفتم. دست راستم اسلحه بود، دست چپم کتاب. تو جبهه کنار جنگ با دشمن، درسمم خوندم.» گفتم: «علی جان! بلا گردونتم مادر! فدات بشم که برای خودت مردی شدی! نوزده ساله به من و بابات بی‌حرمتی نکردی. شیرم حلالت! خدا ازت راضی باشه. برو خدا پشت و پناهت. الحمدلله که بابات هم راضی شده، هیچ مانعی جلو پات نیست.» امیر و حسین را در آغوش گرفت و بوسید. دستش را باز کرد که بغلم کند، بغض کردم، ناخودآگاه لرزیدم. ترسیدم دلش بلرزد؛ عقب رفتم و از او دور شدم. پله‌ها را دوتایکی کردم. دامن به پاهایم پیچید، نزدیک بود پرت شوم پایین. خودم را رساندم طبقه دوم. بغض داشت خفه‌ام می‌کرد. یک لیوان آب خوردم. از گلویم پایین نرفت و به سرفه افتادم. رفتم کنار پنجره بالکن وداع علی و رجب را تماشا کردم.‌ ای کاش نمی‌رفتم! دلم برای رجب سوخت. آن لحظات به یاد وداع امام حسین (علیه‌السلام) و حضرت علی اکبر (علیه‌السلام) در روز عاشورا افتادم. صحنه‌‌ی تکان‌دهنده‌ای بود. علی دو قدم به طرف در می‌رفت، رجب صدایش می‌زد: «علی جان! زودی برگرد.» علی به طرف در می‌رفت، رجب صدایش می‌زد: «علی جان! من طاقت دوریت رو ندارم.» علی دستش را به طرف در حیاط دراز کرد، رجب صدایش زد: «علی جان! صبر کن. بیا جلوی من راه برو می‌خوام تماشات کنم.» علی جلوی خودش را گرفت تا گریه نکند. دور پدرش چرخید. رجب دست علی را گرفت و به طرف خودش کشید. سینه به سینه‌ی هم شدند. رجب گفت: «آخ بابا! من می‌میرم از دوری تو.» علی دستی به سر رجب کشید و خودش را از سینه‌ی او کند. بدون اینکه به پشت سرش نگاه کند، از در خانه بیرون رفت. پای رجب لرزید و افتاد وسط حیاط. چشمش به در ماند تا شاید علی دوباره برگردد، اما نیامد. با کمک حسین زیر بغل رجب را گرفتم و به داخل خانه آوردم. قلبم تندتند می‌زد. رفتم سراغ وسایل امیر. دفترچه نوحه‌اش را برداشتم و روضه وداع حضرت علی اکبر (علیه‌السلام) را خواندم. آن‌قدر به سینه‌ زدم تا قلبم کمی آرام گرفت. 📗روایت زندگی زهرا همایونی مادر شهیدان امیر و علی شاه آبادی 📙 قصه_ننه_علی https://eitaa.com/neveshteh313/3775
> سپر بلایا در دستان شما! 🛡️ > از پیامبر مهربانی‌ها (ص) نقل شده است: روزی حضرت رسالت پناه به اصحاب خود فرمود اگر آنچه از جامه‌ها و ظرفها دارید جمع کنید، و بر روی هم گذارید، آیا به آسمان می‌رسد؟ گفتند: نه یا رسول اللّه فرمود: می‌خواهید به شما چیزی بیاموزم که ریش اش در زمین، و شاخه هایش در آسمان است؟ گفتند: آری یا رسول اللّه! حضرت فرمود: پس از هر نماز ۳۰ بگویید: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اکبر که پایه‌های اینها در زمین، و شاخه هایشان در آسمان است، و از آدمی دور می‌سازد: زیر آوارماندن، غرق شدن، سوختن، در چاه افتادن، دریدن درندگان، مردن به مرگهای دردناک، و هربلایی را که در آن روز از آسمان فرود می‌آید، و اینهایند باقیات صالحات که حق تعالی در قران فرموده است. https://eitaa.com/neveshteh313/3776
مصیبتی بالاتر از مصیبت مرگ فرزند... و به همين اسناد از امام هشتم از پدرش موسى بن جعفر عليهم السّلام روايت كرده كه فرمود: امام صادق علیه‌السلام مردى را كه سخت بر مرگ فرزندش بيتابى ميكرد ديد و به او فرمود: اى مرد در مصيبت كوچكى بيتابى مى‌كنى و از مصيبت بزرگترى غافلى! و اگر خود را براى مصيبت فرزندت قبلا آماده و مهيّا ميساختى هرگز اين چنين ناشكيبا نبودى، پس مصيبت بر عدم آمادگى بزرگتر است از مصيبت فرزند. https://eitaa.com/neveshteh313/3777
(۱) دوشنبه ۱۰ دی ماه ۱۴۰۳ زمانی از بهشت در مکانی از بهشت و خدایی که روزی‌ها بدست اوست... روز عجیبی بود ما مهمان جانبازانی بودیم که کنار ما زندگی می‌کنند در همین شهر ولی در دنیای دیگر انگار وارد بهشت شده‌ایم! 🌱 جانبازی که از دو چشم نابیناست و دو دست ندارد ولی بجای گله و شکایت از دردها، به ما توصیه می‌کند نماز اسنغفار بخوانیم تا از گناهان نجات پیدا کنیم🥺 🌱 جانبازی که ۴۳ سال هست که از گردن قطع نخاع شده و حتی دست‌هایش هم حرکت ندارد و از شاکر بودن برایمان حرف زد... و از اینکه ۴۳ سال هست که برای غذا خوردن ساده هم باید بقیه کمکش کنند و حرفی زد که جگر همه‌مان را آتش زد: شب‌ها که در خواب به راحتی چندین بار از این پهلو به این پهلو می‌شوید امثال ما باید پرستار را برای همین کار ساده صدا بزنیم تا کمکمان کند برای جابجا شدن😭 خدای من ۴۳ سال هر شب خواب بزرگمردان سرزمینم چطور است؟ خدایا تا صبح چه می‌بینی از این دردها و صبرها؟ عجب صبری داری خدای من🥺 https://eitaa.com/joinchat/451346677Cba9588e090 https://eitaa.com/salavatbarmohammad100/197
🌟 رفتار دلنشین آیت‌الله بهجت (ره) با کودکان 🌟 آیت‌الله بهجت (ره) نه تنها یک عالم بزرگ، بلکه انسانی مهربان و دلسوز بودند. در روزهای شلوغی که مشغول کار بودند، فرزند کوچک خانواده هر ۱۵ دقیقه به اتاق ایشان سر می‌زد. با وجود مشغله‌های زیاد و عدم وقت برای ملاقات، آیت‌الله به محض ورود این کودک، هر کاری که در دست داشت را کنار می‌گذاشت و با نهایت لطافت و محبت با او برخورد می‌کرد. این کودک هم گاهی با بازیگوشی خاصی وارد اتاق می‌شد. گاهی کتاب بزرگی برمی‌داشت و آن را روی زمین پهن می‌کرد، دستش را زیر چانه‌اش می‌گذاشت و با جدیت می‌گفت: "ساکت آقاجان، درس دارم!" این جمله ساده، لبخند را بر لبان آیت‌الله می‌نشاند و لحظاتی شاد را برای ایشان رقم می‌زد. حتی زمانی که کودکی بیمار و با تب در کنارشان بود، آیت‌الله با وجود سن بالا، به آرامی به او ماساژ می‌داد و می‌پرسید: "خوشت می‌آید؟" انگار که تمام احساسات و دردهای آن کودک را درک می‌کردند. این محبت و توجه ویژه به همه کودکان، نشان از روح بزرگ و مهربانی ایشان داشت. 📚 منبع: کتاب «العبد» 📖 زندگینامه آیت‌الله بهجت (ره) برای مطالعه بیشتر و دریافت مطالب جذاب، به لینک زیر مراجعه کنید: 👉 لینک ✨ بیایید با یادگیری از این بزرگان، محبت و مهربانی را در زندگی خود گسترش دهیم! ✨