مدرسه نویسندگی مبنا
🔖 و صدای آشپزباشی دربار را که با تشر و بد و بیراه به جان کلفتها افتاده و در حالی که لنگان لنگان ر
🔖
پسرک از وقتی که دختر اربابش برای خدمترسانی به شاه در مطبخخانه شرفیاب شده هفتهای یکبار به عمارت سر میزند و مستقیم به مطبخ خانه میآید.
دخترک هم او را میبیند. لبخندی میزند ولی به رویش نمیآورد. ترسِ جان پسرک را دارد!
قرارهای مخفیانه نسوان اجاقکور شاه با خواجههای کور و کچل دربار هم شاید زیر همین پنجره بوده و شیشه های زهری که قرار است در اطعمه و اشربه فلان شاهزاده ریخته شود و از زندگی ساقطش کند و...
پای حرف های این پنجره که بنشینی ،تلخ و شیرین را برایت میگوید.
هم از عشق میگوید هم از نفرت. هم از رنج ها میگوید هم از گنجها. هم از زندگی دادنها و هم از جانگرفتنها.
🔻پنجرهها همه چیز را میبینند...
🖋 علی اسماعیلی
#قسمت_آخر
#از_شما
📝 @nevisandegi_mabna
مدرسه نویسندگی مبنا
شیخ ما (حَلّاج) دلتنگ یار بود. به خانه یار رسید، قَدَّش به پنجره نرسید، سر خویش بُرید و زیرِ پا نَها
🔖
شیخ ما هم دلتنگ یار بود.
به خانه یار رسید، قَدَّش به پنجره نرسید،
سرِ خویش بُرید.
رویِ دست بلند کرد.
ولی معشوق خانه نبود.
🖋 آقای زارع
#از_شما
📝 @nevisandegi_mabna
🔖 از هر جایی!
📚 داستان، ساختار، سبک و اصول فیلمنامهنویسی
🖋 رابرت مککی
📝 @nevisandegi_mabna
🔖 یکی را از حکما شنیدم که میگفت هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است مگر آن کس که چون دیگری در سخن باشد همچنان ناتمام گفته سخن آغاز کند.
▫️سخن را سر است اى خداوند و بن
میاور سخن در میان سخن
▫️خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش
نگوید سخن تا نبیند خموش
#کهن_داستان
#سعدی
📝 @nevisandegi_mabna
✨ سلام سلام، عصرتون بخیر باشه ✨
🔻امیدوارم اول هفته رو خوب و سر حال شروع کرده باشید✌️🏻
🔖 آمادهاید که یه کتاب داستان رو بهتون معرفی کنیم یا نه؟
▫️معلومه که آمادهای✌️🏻
یک، دو، سه، حررررکتتتت 🎬
#معرفی_کتاب
📝 @nevisandegi_mabna
مدرسه نویسندگی مبنا
✨ سلام سلام، عصرتون بخیر باشه ✨ 🔻امیدوارم اول هفته رو خوب و سر حال شروع کرده باشید✌️🏻 🔖 آمادهاید
ـــــــــــــ
🎐«مریم را یادم میآید که از پشت سر آمد. دیگر یادم نمیآید، مثل سریالی که به جاهای حساس میرسد و تمام میشود. تو را مثل ماشین لباسشویی توی کف میگذارد که آخر چه میشود.»
آقای بطحایی، اصرار دارد بر نثر تر و تمیز. پافشاری میکند روی تعابیر بکر و خلاقانه. وقتی کتاب را میخواندم، زبان خوبش، من را انداخت روی دور خواندن. خودش در وهله اول، گفتهها را در کتاب پیاده کرده و من بنا داشتم خط به خط بنشینم پای جملات و از بازی با کلماتش کیف کنم. اما این یک وجه رمان است.
#معرفی_کتاب
📝 @nevisandegi_mabna
مدرسه نویسندگی مبنا
ـــــــــــــ 🎐«مریم را یادم میآید که از پشت سر آمد. دیگر یادم نمیآید، مثل سریالی که به جاهای حسا
🔖
«هر صبح میمیریم»، داستان قاتلی است که در بند اعدامیهاست. داستان احمدی که دستمان را میگیرد و در زندان میچرخاند. در عین حال، اتفاقات گذشته را برایمان بازگو میکند.
🔸اما چیزی که در کتاب جای تأمل دارد، همان برشی است که در ابتدا، از کتاب آوردهام. لطفاً دوباره بخوانیدش. این، همان کاری است که نویسنده با منِ مخاطب میکند. انگار نشسته باشی پشت در و طرف مقابل، یک روزِ تمام کلید را در قفل بچرخاند و تو ساعتها منتظر تقه در باشی.
#معرفی_کتاب
📝 @nevisandegi_mabna
مدرسه نویسندگی مبنا
🔖 «هر صبح میمیریم»، داستان قاتلی است که در بند اعدامیهاست. داستان احمدی که دستمان را میگیرد و در
🔖
✨تا انتهای داستان، اوضاع همین است و حتی گره از بعضی سؤالات باز نمیشود و این همان چیزی است که هر مخاطبی را پای کتاب نگه نمیدارد.
✨من، هیچوقت در بند ماجراها و شخصیتها نیستم. چیزی که من را پای یک کتاب نگه میدارد، لذت بردن از خواندن است و من حتی از صحنه مرگ مادر احمد هم لذت بردم. آنقدر که کنارش چندینبار نوشتم:« عجب صحنهای»
همینها برای من کافیست. حظ بردن از هر جهتی در یک کتاب.
🔖 ۶ از ۱۰
📚هر صبح میمیریم
🖋سید احمد بطحایی
📔نشر افق
📄۱۹۶ صفحه
🖋 به قلم "خانم زهرا عطارزاده"
▫️استادیار مدرسه نویسندگی مبنا
#معرفی_کتاب
📝 @nevisandegi_mabna
مدرسه نویسندگی مبنا
🔖 ✨تا انتهای داستان، اوضاع همین است و حتی گره از بعضی سؤالات باز نمیشود و این همان چیزی است که هر م
🔖
اگه شما هم تجربهای از خوندن کتاب "هر صبح میمیریم" دارید، میتونید از طریق شناسه زیر برامون بفرستید:
📮@adm_mabna
#معرفی_کتاب
📝@nevisandegi_mabna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زنانگی و مردانگی!
📚 و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد
🖋مهزاد الیاسی بختیاری
#برش
📝 @nevisandegi_mabna
🔖 پیامد پیام!
📚 بیست کهنالگوی پیرنگ
🖋 رونالدبی. توبیاس
📝 @nevisandegi_mabna
🔖 شخصی را پسر در چاه افتاد. گفت: جان بابا! جایی مرو تا من بروم ریسمان بیاورم و تو را بیرون بکشم.
🖋 عبید زاکانی
#کهن_داستان
📝 @nevisandegi_mabna
🔖 وارد دبیرستان امام شدم، به دنبال سوژهای متفاوت بودم برای نوشتن روایتی ماندگار.
به دقت همهجا را نگاه کردم، در گوشهای خانمی را دیدم که پشت پوستری از بچه های غزه در حال خود فرو رفته،شاید هم چرت میزد!
نمیدانستم چطوری درِ صحبت را با او باز کنم. چیزی به ذهنم رسید "بسم الله الرحمن الرحیم" محکمی گفتم و به طرفش رفتم. آرام در گوشش زمزمه کردم: «ای لشکر صاحب الزمان آماده باش آماده باش».
#قسمت_اول
#از_شما
📝 @nevisandegi_mabna
مدرسه نویسندگی مبنا
🔖 وارد دبیرستان امام شدم، به دنبال سوژهای متفاوت بودم برای نوشتن روایتی ماندگار. به دقت همهجا را
🔖
سرش را از پشت عکس در آورد و با تعجب نگاهی به من انداخت و خندید. خودم هم خندهام گرفت، گفتم:"ببخشید مادر جان نذاشتم تو حال خودتون باشین."
گفت:"آره دخترم از صبح تا حالا یه ریز دنبال کارای خونه بودم. بشور و بساب و قالیبافی. کُلّه جیرهی من روزی ده رجه! اما به خودم واجب دونستم بیام و توی این جشن شرکت کنم. آخه میدونی این فقط جشن پیروزی ایران نیست، جشن پیروزی اسلام هم هست، الهی که صاحب اصلی مون هم زودتر بیاد و دلامون حسابی شاد بشه.
گفتم:«نظرتون راجعبه حملهی دیشب ایران چیه؟»
#قسمت_دوم
#از_شما
📝 @nevisandegi_mabna
مدرسه نویسندگی مبنا
🔖 سرش را از پشت عکس در آورد و با تعجب نگاهی به من انداخت و خندید. خودم هم خندهام گرفت، گفتم:"ببخشی
🔖
گفت:«خیلیا دارن میگن ایران نتونسته بزنه. موشکاشون کاری نکرده و همه اش رهگیری شده. اما من اینو میدونم که حتماً یه جوری بوده یه اتفاقی افتاده که اونا اینقدر عصبانی شدن و دارن تلاش میکنن این قضیه رو کوچیک نشون بدن. راستش رو بخوای نمیدونم پهپاد چی چی هست. موشک ها چه فرقی با هم دارن؟ اما اینقدر میدونم که حتماً زدن. اگر خدا بخواد موشکها هر جایی که باید میخوردند، خوردند."و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی".
به فکر فرو رفتم. حاج خانم با اینکه سواد زیادی نداشت اما حکمت قضیه را، در آیهی هفده سورهی انفال به خوبی درککرده بود؛ «این شما نبودید که آنها را کشتید؛ بلکه خداوند آنها را کشت! و این تو نبودی که خاک و سنگ به صورت آنها انداختی؛ بلکه خدا انداخت! و خدا میخواست مؤمنان را به این وسیله امتحان خوبی کند؛ خداوند شنوا و داناست.
✍خانم لیلا رضایی
#از_شما
#قسمت_آخر
📝 @nevisandegi_mabna