eitaa logo
مدرسه نویسندگی مبنا
2.6هزار دنبال‌کننده
395 عکس
70 ویدیو
18 فایل
سلام اینجا کانال نویسندگی مبنا هست. جایی‌که سعی‌مون بر این هست خودمون رو میون جنگ روایت‌ها ببینیم و به عنوان کنشگر توی این عرصه نقش‌مون رو ایفا کنیم. پیوند ثبت‌نام نویسندگی خلاق: https://B2n.ir/n15090 ارتباط با ادمین: @mabna_school
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شبتون بخیر باشه😇 امیدوارم تعطیلات خوبی رو پشت سر گذاشته باشید🔥 ✨خودتون رو آماده کنید که می‌خوایم یه کتاب متفاوت رو بهتون معرفی کنیم✌️🏻 📝@nevisandegi_mabna
📚اگه تا حالا برای خرید کتاب برای کودک و نوجوان سری به کتاب‌فروشی‌ها یا سایت‌های فروش کتاب زده باشید با انبوهی کتاب مواجه می‌‌شید که اگه یه ذره دقت کنید، می‌بینید محتوایی که دارن توی داستان‌ها برای کودک و نوجوان ارائه می‌دن چندان با فرهنگی که ما داریم هم‌خوانی نداره و همین انتخاب رو خیلی سخت می‌کنه🤦🏻‍♂ ✨به خاطر همین امشب می‌خوایم یه کتاب کودک و نوجوان رو بهتون معرفی کنیم... 📝nevisandegi_mabna
📚اسمِ کتاب هست: هیچ کس جرئتش را ندارد ماجراهای این کتاب توی یه روستای مرزی می‌گذره و از شبی شروع می‌شه که عروسی برادر قادر هست. برادر قادر برای این‌که بفهمه کی عروس رو ميارن قادر و دوستاش، حمید، فتاح، یونس و ... رو می‌فرسته تا براش خبر بیارن. اما توی مسیر چیزی می‌بینن که باعث می‌شه همگی بترسن و برگردن به جشن عروسی. عروسی به خوبی و خوشی در حال گذر هست که یک‌دفعه فتاح داد می‌زنه و باعث می‌شه همه دورش جمع بشن. وقتی بقیه میان می‌بینن چیزی نبوده و فتاح الکی از ترس داد زده. همین بهونه می‌ده دست بقیه تا فتاح رو به خاطر ترسو بودن مسخره کنن و... 📝@nevisandegi_mabna
مدرسه نویسندگی مبنا
📚اسمِ کتاب هست: هیچ کس جرئتش را ندارد ماجراهای این کتاب توی یه روستای مرزی می‌گذره و از شبی شر
📚 فتاح به خاطر اتفاقی که براش افتاد، تا مدت‌ها توی خونه می‌مونه و از اون بیرون نمی‌آد. با تمام رفیق‌هاش هم قطع ارتباط می‌کنه تا این‌که‌ پدربزرگش مریض می‌شه و دکترها ازش قطع امید می‌کنن. فتاح هم به خاطر پدربزرگش و هم این‌که ننگ ترسو بودن رو از خودش برداره یه تصمیم می‌گیره بره به ترسناک‌ترین مکانی که توی روستاشون وجود داره... 📝@nevisandegi_mabna
مدرسه نویسندگی مبنا
📚 فتاح به خاطر اتفاقی که براش افتاد، تا مدت‌ها توی خونه می‌مونه و از اون بیرون نمی‌آد. با تمام رفیق
📚 نویسنده‌ی این کتاب "آقای حمیدرضا شاه آبادی"، یکی از نویسنده‌های خوب کشورمون هست و انتشارات کانون پرورشی و فکری کتاب رو چاپ کرده. 🔻رده سنی کتاب برای افراد بالای پانزده سال هست؛چون چند جا از کتاب اسم "جن" اومده. ✨اما اگر بحث جن برای بچه‌ها جا افتاده هست، بچه‌های ۱۱ تا ۱۵ سال هم می‌تونن این کتاب کم حجم و خوش‌خوان رو بخونن. 🔻اگه تجربه‌ای از خوندن کتاب دارید، ممنون می‌شیم از طریق شناسه زیر باهامون به اشتراک بذارید✌️🏻 📮@adm_mabna 📝@nevisandegi_mabna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 از هر جایی! 📚 داستان، ساختار، سبک و اصول فیلم‌نامه‌نویسی 🖋 رابرت مک‌کی 📝 @nevisandegi_mabna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح‌خیزی و سلامت طلبی چون حافظ؟ هر چه کردم همه از دولتِ قرآن کردم 🖋 حافظ شیرازی 📝@nevisandegi_mabna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی‌گفت: "ای پسر چندان که تعلق خاطر آدمی زاد به روزیست اگر به روزی ده بودی به مقام از ملائکه در گذشتی." روانت داد و طبع و عقل و ادراک جمال و نطق و رای و فکرت و هوش کنون پنداری ای ناچیز همت که خواهد کردنت روزی فراموش 📚گلستان سعدی 📝@nevisandegi_mabna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨سلام عصرتون بخیر😇 خدمت علاقه‌مندان به جلسات ادبیات و زندگی(یکشنبه‌های مثنوی) استاد جوان باید عرض کنم که تا لحظات دیگه فایل صوتی جلسه پنجم توی کانال قرار می‌گیره🔥 📝@nevisandegi_mabna
یکشنبه های مثنوی، جلسه پنجم.mp3
38.62M
یکشنبه‌های مثنوی 🔖جلسه‌ی پنجم 🎙محمدرضا جوان آراسته 📝 @nevisandegi_mabna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخش ابتدایی داستان «هجده، صفر هشت» نوشتهٔ شوری دل‌به‌هم‌زن خون ته حلقم را چنگ می‌اندازد. می‌دوم. هیکل صد و چهار کیلویی‌ام را از دست صاحب کتاب‌فروشی بالای میدان پالیزی فراری می‌دهم. من دزدم؛ دزد کتاب. حلقم خون‌مزه شده؛ مثل عصر همان سه‌شنبه‌ای که با پریزاد پیاده‌روِ ولیعصر را گرفتیم و از محمودیه تا جلوِ رمپ ورودی پردیس ملت دویدیم. روی صندلی مخمل قرمز سالن دو که خودم را انداختم، تازه سرفه‌هایم شروع شد. گفتم: «حلقم طعم خون می‌ده.» سرش را از زیر شال گلبهی تکانی داد و گفت: «واسه چی؟» با ناخنِ انگشت اشاره، گوشۀ پوست ورآمدۀ شستم را کندم و گفتم: «از بچگی همینه. وقتی زیادی می‌دووم حلقم خونی می‌شه.» مقنعۀ سیاه را از زیر شال گلبهی کشید بیرون و چپاند داخل کولۀ بنفش. گفت: «خون‌مزه می‌شه پس.» دستی به فرفریِ ولوشدۀ روی پیشانی کشید و پرسید: «اسم فیلم چی بود؟» گفتم: «رخ دیوانه.» مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو شیوه! 📚هنر داستان‌ نویسی 🖋ابراهیم یونسی 📝@nevisandegi_mabna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به رغم زخم زبان‌ها به غم، عنان ندهم ز کف، قرار خود از طعن طاعنان ندهم 🖋 افشین اعلا 📝@nevisandegi_mabna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨سلام سلام روزتون بخیر باشه بدون مقدمه می‌خوام برم سراغ اصل مطلب و سوالم رو ازتون بپرسم😇 🔖 امروز، ۱۸ شهریورماه، یه روز خاص برای اهالی ادبیات معاصر هست. ببینم می‌تونید حدس بزنید توی این روز چه اتفاقاتی افتاده؟! 🔻حدس‌هاتون‌رو این‌جا 👇🏻برامون بفرستید: 📮@adm_mabna 📝@nevisandegi_mabna