فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ی ابراز محبت خوشمزه ببینید
دلتون باز بشه 😍😍😍
من فدای محبت شما عزیزای دلم ♥️😘
༺◍⃟ ჻@bayaneziba⚘❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۱۰۰۹_۱۸۵۷۰۸۲۰۲_۰۹۱۰۲۰۲۳.mp3
14.69M
#ابوذر_قسمتدوم
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: شناخت شخصیت پیامبر صلی الله علیه وآله
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#زندگانی_پیامبر_صلیاللهعلیهوآله_قسمت_۴۱
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🆔@nightstory57
༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
داستان پیامبر صلی الله علیه وآله
تقدیمی به فرزندان گلم ⚘
تولدتون مبارک 🎊
دخترم سبا از زنجان 😍
دخترم ریحانه و آقا یونس اللهوردی 😍
دخترم مهدیه جلیلیان کلاس دوم از مشهد 😍
༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
داستان امشب
تقدیمی به فرزندان گلم⚘
دخترم زهرا قربانی از خمین و
دخترم زهرا ۷ ساله و محمدحسین ۵ ساله از شهرکُرد 😍
دخترم فاطمه بافندگان و حسنا بافندگان و
زهرا زارعزاده۸ساله ومحمدطاها زارعزاده ۴ ساله از استان یزد شهرستان مهریز 😍
پسرم معین و مهدی مشهدی ۱۱ساله و ۶ساله 😍
فاطمه عبداللهی و
محمد صادق کاشانی و
محمد علی و نورا موذنیان از تهران 😍
::
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۱۰۰۹_۱۹۰۹۰۸۱۰۴_۰۹۱۰۲۰۲۳.mp3
12.13M
#جبران_محبت
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد👈قدردانی از محبت دیگران ❤️
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۴_۱۲
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
(( جبران محبت))
با رویکرد قدردانی از محبت دیگران
به نام خدای مهربون
یکی بود یکی نبود.غیراز خدا هیچ کس نبود
خارخاری آب دهانش را قورت داد و به خانم فیله🐘 سلام کرد.
فکر میکنید خارخاری یک خارپشت🦔 بود؟
نه بچه ها خارخاری یک قورباغه🐸 بود که همش تنش میخارید.
خانم فیله 🐘گفت: «چی شده؟»
خارخاری گفت: «می شود پشتم را… بِخارونی؟»
خانم فیله🐘 گفت: «من که انگشت بِخاران ندارم، من فقط میتوانم ماساژ فیلی بدهم!»
قورباغه🐸 رسید به آقا ماره 🐍و با ترس و لرز بهش گفت: «می شه پشتم را بخارونی؟»
آقا ماره 🐍فکر کرد و گفت: «من که انگشت بِخاران ندارم، من دو تا کار میتوانم بکنم، هم میتوانم ماساژ ماری بدهم، هم تو را بخورم!»:
قورباغه🐸 فرار کرد و رفت و رفت. تا رسید به خارپشت🦔 و گفت: «می شود پشتم را…»؛ اما با دیدن تیغهای خارپشت فهمید که او فقط میتواند تنش را سوزن سوزن کند».
خسته شد، نشست زیریک درخت 🌳و پشتش را مالید به تنه زبر درخت.
گنجشک کوچولو از بالای درخت آمد پایین و گفت: «چه کار میکنی قورباغه؟» قورباغه گفت🐸: «پشتمو میخارونم! هیچ کس انگشت بِخاران ندارد!»
گنجشک پنجه کوچکش را به قورباغه نشان داد و گفت: «این خوب است؟ این بِخاران است؟»
قورباغه خوش حال شد و گفت: «آره. فکر کنم هست!»
گنجشک شروع کرد به خاروندن پشت قورباغه وقورباغه هی گفت: «آخیش! آخیش! این طرف تر، آخیش!آخیش! اون طرف تر!» و کم کم خارشش خوب شد و به گنجشک گفت: «حالا من برای تو چه کار کنم؟ تو که این قدر خوب میخارونی؟»
گنجشک گفت: «تازه لانه ساخته ام، یک کم کَت و کولم درد میکند؛ اما فکر نکنم تو بتوانی کاری بکنی!» قورباغه 🐸دستهایش را نشان گنجشک داد و گفت: «معلوم است که میتوانم!»
با انگشتهای بادکش دارش، کت و کول گنجشک را بادکش کرد و ماساژ قورباغهای داد گنجشک هی گفت: «آخیش! آخیش! آخیش!»
هم قورباغه از خاروندن کمرش راضی بود هم گنجشک از ماساژ بدنش راضی بود اونا باهم دوست شدن چون بهم محبت کردن و قدردان محبت همدیگه بودن .
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۰۴۰۵_۱۷۰۴۲۳۵۷۲_۰۵۰۴۲۰۲۳.mp3
12.8M
#دانه_صبور
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد👈 صبور باشیم ❤️
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۵_۱۰
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
(( دانهی صبور))
روزی بود روزگاری بود یه دونه ی🥔 کوچیک و نارنجی و چاق بود که توی باغچه کنار بقیهی دونهها کاشته شده بود دونهی سیبزمینی🥔 احساس سرما کرد با خودش گفت باید جوونه بزنم آفتاب🌞 حتما من و گرم میکنه آب به سختی تلاش کرد تا به دونه برسه دونه به سختی خودش و با آب سیراب کرد و بالاخره جوونه زد و گرمای آفتاب 🌞صورتش و لمس کرد اون با خودش گفت وای نگاه کنید دنیا چقد خوشگله ،هوا چقدر تمیز و آسمون چقدر ابرای☁️ صاف و زیبایی داره سلام من گل داوودی🌺
صدا از اون طرف بود دونهی کوچیک از شنیدن و فهمیدن اینکه بسیاری از دونهها جوونه زدن شوکه شد اون دربارهی گیاهی با ساقههای نازک و قد بلندتر از خودش صحبت میکرد سلام به شما منم یه دونه هستم گل داوودی هم گفت همهی ما وقتی جوونتر بودیم دونه بودیم ولی الان باید یه اسم جدید داشته باشیم. من گل داوودی هستم شما چطور ؟دونه فکر کرد اما اون چیزی نمیدونست گل داوودی بهش چشمک زد و گفت ایرادی نداره هر وقت بزرگ شده ما میفهمیم اسمت چیه؟ گل داوودی خیلی تلاش کرد همیشه هر صبح اولین نفری بود که از خواب بیدار میشد و خودش و سیراب میکرد بعد سرش و بالا میگرفت تانور خورشید گرمش کنه و شبا برخلاف بقیهی گلا که تمام شب حرکت میکردن اون زود میخوابید برگاش شروع به رشد کردن کرد به هم پیچید و مثل یک گیاه قوی شد اما کمکم شروع به بازکردن کرد و رنگش سبز خیلی پررنگ شد بچهها به نظر تو ن این چه گیاهیه؟
چی حدس میزنیم ادامهی قصه ر گوش بدیم تا ببینیم این چه گیاهیه همین روزا بود که گل داوودی برگهای زرد و گلبرگهای صورتی 🌷زیبا داشته وقتی باد میوزد به زیبایی شروع به حرکت کردن میکرد دونهی کوچیک خودش و با گل داوودی مقایسه میکرد او به خودش فشار میآورد و میگفت منم میتونم مثل اونا زیبا باشم پس باید تلاش کنم.
سالها گذشت و گذشت و گذشت و گذشت توی باغ گیاهان و گلهای زیادی با هم رقابت میکردند گل رز🌺 با گلبرگهای قرمز و زیبا گل میخک با رنگهای زیبا و طبیعی گل یاس با عطر خیلی قشنگش اما هیچ وقت ب اون اجازهی حرکت نمیدادند چون میگفتن اون مثل ما گل نیست دونهی کوچیک خیلی ناراحت بود اون با کسی صحبت نمیکردو چیزی نمیخورد بچهها گل داودی اونو آروم کرد و بهش گفت دونهی کوچیک اونا رو نادیده بگیر و محل نده تو باید خوب غذا بخوری وسخت تلاش کنیم زمان میبری تا بزرگ بشی و رشد کنی تو با ما فرق داری دونهی کوچیک با چشمانی پر از اشک گفت باشه صبر میکنم زمان به سرعت میگذشت شیش سال گذشت بالاخره دونهی کوچیک شکوفا شد گلهاش استوانه ای و طلایی بود و در کنارش برگهای زیبا و محکم و سبز اون حالا دیگه چهرهی زیبا و باوقاری داشت بچهها باغ پر از حس دوست داشتن شده بود و باغبون👩🌾 خیلی زود متوجه شکوفا شدنش شد. تصاویر نخل زیبا توی تلویزیونش و خیلی از نقاشها برای کشیدن این نخل زیبا اونجا جمع شده بودن مردم میگفتند ما تا حالا نخل به این زیبایی ندیدیم خیلی گرم و دلنشین گیاهها همراه این درخت در اون هوای سرد شکوفا شدن اینم نتیجهی صبور بودن هست بچهها آدمها هم وقتی صبور باشن و تلاش کنند و سعی کنن قوی باشن یه روزی یه جایی نتیجهی صبور بودن و تلاششون میبینند.
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
امـــــــروز تو کانون شهید فهمیده
برای بچــــــــه های جوانه قصه گویی
داشـــــــتم.
یکی از قصه های زیبای آقای مصطفی
رحماندوست را براشون با اجرای عروسکی
گربه و موش براشون اجـــــــــرا کـــــــــردم.
جــــــــــــــای هــــمتون خالـــــــــی بود 😍
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
InShot_۲۰۲۳۱۰۱۱_۱۸۲۴۲۶۹۱۵_۱۱۱۰۲۰۲۳.mp3
17.95M
#دعوت_از_اقوام
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: شناخت شخصیت پیامبر صلی الله علیه وآله
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#زندگانی_پیامبر_صلیاللهعلیهوآله_قسمت_۴۲
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🆔@nightstory57
༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄