InShot_۲۰۲۳۱۰۲۴_۲۰۱۹۴۷۲۲۶_۲۴۱۰۲۰۲۳.mp3
14.99M
#شکنجه_در_راه_اسلام
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: شناخت شخصیت پیامبر صلی الله علیه وآله
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#زندگانی_پیامبر_صلیاللهعلیهوآله_قسمت_۴۸
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🆔@nightstory57
༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
داستان پیامبر صلی الله علیه وآله
اسم فرزندان گلم ⚘
دخترم ریحانه نجفی و
فاطمه زهرا حیاتی
ابراهیم حیاتی😍
اقا مهدی ۵ ساله از مشهد و
امیرعباس و مونا کریمراد۱۲ساله و۸ساله از تهران شهرک ثامن الائمه فرجا😍
کوثرخانم ۸ ساله و
ساغر خانم ۶ ساله از استان خوزستان شهرستان رامهرمز😍
حلما خانم اشرفی از مشهد ۵ ساله و
پرستش خانم ۹ ساله و
تمنا خانم ۵ ساله😍
سیده دلارا حسینی ۶ ساله
سید محمد حسین ۹ ساله از قم😍
اقا سجاد ۷ ساله و
اقا صدرای ۵ ساله
آیناز خانم و مهرناز خانم😍
::
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۰۸۱۶_۲۰۱۴۴۹۸۶۱_۱۶۰۸۲۰۲۳.mp3
14.83M
#مهمان_ناخوانده 🐭🐱🐌🐃
༺◍⃟🐿჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد👇
مهربانیخیلیقشنگه ❤️
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۰
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((مهمان ناخوانده🐭🐱🐥))
یکی بود یکی نبود غیراز خدای مهربون هیچ کس نبوددر یک ده کوچک پیرزنی زندگی میکرد این پیرزن یک حیاط داشت قد یک غربیل(غربال.چلوصافی.ابکش .منطورش خیلی خیلی کوچکه)که یک درخت داشت قد یک چوب کبریت پیرزن خوش قلب و مهربان بود بچه ها خیلی دوستش داشتند. یک روز غروب وقتی آفتاب از روی ده رفت و خونه ها تاریک شد پیرزن چراغ را روشن کرد و گذاشت روی تاقچه چادرش را انداخت سرش رفت دم در خانه که هوایی بخورد، آشنایی ببیندو دلش باز بشه. همین طور که داشت با بچه ها صحبت میکرد نم نم باران شروع شد بوی کاهگل از دیوارها بلند شد. پیرزن بچه ها را روانه ی خانه کرد و خودش به اتاق برگشت.
باران تند شد، صدای رعد و برق کاسه کوزه های روی تاقچه را می لرزاند پیرزن سردش شد فکر کرد رخت خوابش را بیندازد و بره زیر لحاف تاگرم بشه؛ که یهووووو صدای در بلند شد
تق تق تق پیرزن به خودش گفت خدایا کیه این وقت شب در میزنه؟ چادرش را سر کرد دوید توی حیاط پشت در پرسید «کیه کیه در میزنه؟» منم خاله گنجیشکه دارم زیر بارون خیس میشم در رو وا کن
پیرزن در را باز کرد و گفت: «بیا تو
آب از نوک گنجشک میچکید
جیک جیک جیک
بال هایش به هم میخورد
تیک تیک تیک
پیرزن گنجشک را برد توی ،اتاق یک تکه پارچه روی بالهای ترش انداخت. گنجشک داشت با نوکش لای بالهایش را میخاروند که دوباره صدای در بلند شد
تق تق تق پیرزن دوید پشت در پرسید کیه کیه در میزنه؟ منم مرغ پاکوتاه دارم زیر بارون خیس میشم در رو بازکن
پیرزن در روباز کرد و گفت «خُب، بیا تو.»
پرهای مرغ🐔 به هم چسبیده بود چشمهاش بیحال نگاه میکرد پیرزن یک تکه پارچه پشت مرغ انداخت مرغ هم گوشه اتاق رفت پابه پا کرد تا خشک بشه
پیرزن چادر خیسش را از سرش برنداشته بود که دوباره صدای در را شنید
تق تق تق
پیرزن بی معطلی، دوید پشت در پرسید «کیه کیه در میزنه؟
منم آقا کلاغه دارم زیر بارون خیس میشم در رو بازکن
پیرزن در را باز کرد و گفت: «خُب، بیا تو
کلاغ جستی زد داخل، سرش را انداخت پایین دوید توی اتاق پیرزن یک تکه پارچه روی سر کلاغ🐧 انداخت قطره های آب از دمش به سر و کله ی مرغ و گنجشک پاشیده شد. تا آمدند غربزنند.
دوباره صدای در اومدپیرزن رفت پشت در پرسید: «باز، کیه داره در میزنه؟
منم خاله ، گربه، دارم زیر بارون خیس میشم در رو بازکن.
گربه وارد اتاق شد وقتی چشم گنجشک مرغ و کلاغ به او افتاد چسبیدند به همدیگر و شروع کردند به لرزیدن گربه خندید و گفت: «نترسید! ما همه اینجا مهمونیم با هم دیگه مهربونیم آنها هم خیالشان راحت شد و دوباره مشغول چرت زدن شدند.
پیرزن پشت گربه🐱 هم یک تکه پارچه انداخت. گربه هم چشمهایش را روی هم گذاشت و در گوشه ای مشغول پاک کردن سر وصورتش شد. پیرزن رفت که در اتاق را ببندد . دوباره
تق تق تق تق کار پیرزن دیگر معلوم بود؛ چادرش را سرش انداخت و یک راست رفت پشت در پرسید: «کیه کیه در میزنه؟» منم سگ 🐶نگهبان دارم زیر بارون خیس میشم در رو بازکن پیرزن در را باز کرد و گفت: «تو هم بیا تو
دندانهای سگ بهم میخوردچریک چریک صدا میکرد
دندانهای سگ به هم میخورد و صدا میکرد چریک چریک پیرزن او را به اتاق برد یک شال گردن به گردنش بست و او را در کنار اتاق خواباند. سگ داشت تازه گرم میشد و زیر گوشش را میخاراند که باز صدای در بلند شد
تق تق تق تق
پیرزن👵🏼 که میدانست مهمان دیگری زیر باران مانده رفت پشت در پرسید: «کیه کیه در میزنه؟»
منم آقا الاغه دارم زیر بارون خیس میشم لطفا در رو بازکن
پیرزن خندهاش ،گرفت در را باز کرد و گفت: « بیا تو.»
الاغ پاهاشو(سمشو) را به زمین .کوبید از خوش حالی جفتکی انداخت و پرید تو حیاط .پیرزن الاغ را ب اتاق برد
یک لحاف آورد روی پهلوهای الاغ انداخت او هم رفت گوشه ی ازاتاق و دراز کشید.
صدای در از هر دفعه ی دیگر بلندتر به گوش رسید تق تق تق پیرزن رفت پشت ،در پرسید «کیه کیه در میزنه؟» منم گاو سیاه دارم زیر بارون خیس میشم در رو بازکن پیرزن در را باز کرد و گفت «خُب تو هم بیا تو.» گاو اوّل شاخهایش را از لای در آورد ،تو بعد هیکل گنده اش را فشار داد و وارد حیاط شد.
وقتی مهمانها گاو🐃 را دیدند جابه جا شدند. گنجشک زد زیر خنده گاو سرفه ای ،کرد رفت گوشه ی اتاق لم داد. پیرزن یک گلیم آورد روی گاو انداخت.
پیرزن رو کرد به مهمانها و گفت: «خُب حالا همه تون با خیال راحت بخوابین فردا که هواروشن شد برید دنبال کارای خودتون گنجشک مرغ و کلاغ پریدند روی تاقچه هاو خوابیدند ،گربه سگ الاغ و گاو 🐃دور اتاق خوابیدند پیرزن هم که خیلی خسته شده بود رخت خوابش را وسط اتاق پهن کرد لحاف را کشید روی سرش و خوابید.
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما حامی اسرائیل هستید؟
شما قاتل یک کــ🩸ـــودک بیگناه
هستید.
#تبلیغ_مفهومی
◍⃟ ჻@nightstory57⚘❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۰۵۲۱_۱۹۳۰۱۵۳۶۳_۲۱۰۵۲۰۲۳.mp3
14.97M
#قم_میزبان_بانوی_اهلبیتعلیهمالسلام🕌
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:شناخت شخصیت حضرت معصومه سلام الله علیها_قسمت پنجم
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۹_۱۲
#قصه
#زندگی_حضرت_فاطمه_معصومه_سلاماللهعلیها_۵
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
::
ســـــــلام به همه والدین و فرزندان عزیزم
رحلت حضرت فاطمه معصومه سلام الله
علیها را تسلیت عرض میکنم.
چنانچه علاقمندید داستان
✨زندگانیحضرت
فاطمهمعصومهسلاماللهعلیها✨
#زندگی_حضرت_فاطمه_معصومه_سلاماللهعلیها_۱
#زندگی_حضرت_فاطمه_معصومه_سلاماللهعلیها_۲
#زندگی_حضرت_فاطمه_معصومه_سلاماللهعلیها_۳
#زندگی_حضرت_فاطمه_معصومه_سلاماللهعلیها_۴
#زندگی_حضرت_فاطمه_معصومه_سلاماللهعلیها_۵ آخر
🔻میتوانید دیگر قسمت های داستان زندگی حضرتفاطمهمعصومهسلاماللهعلیه
را با هشتگ های بالا دنبال کنید ❤️
◍⃟ ჻@nightstory57⚘❥༅••┅┄
داستان زندگی پیامبر صلی الله علیه وآله.mp3
17.48M
#حمزه
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: شناخت شخصیت پیامبر صلی الله علیه وآله
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#زندگانی_پیامبر_صلیاللهعلیهوآله_قسمت_۴۹
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🆔@nightstory57
༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
داستان پیامبر صلی الله علیه وآله
تقدیمی به فرزندان گلم ⚘
امیرعلی مرادپور دزفولی ۱۲ ساله و
یاسمن مرادپور دزفولی ۵ ساله از دزفول استان خوزستان
😍
یاسمن خانم و
زهرا میرحسینی 6 ساله 😍
سیدامیرعباس موسویان ۸ ساله و
سیده حلما موسویان از اندیمشک 😍
آرمیتا نیکو ۸ساله
مهدیس پورالنچری 8ساله از تهران😍
فاطمه کوشافر و
کوثر بایمانی و
هانیه حاجیوند ۶ساله 😍
اقاسیدشمس الدینواقاسیدنجمالدینغاضی
6ساله و یک ساله از مشهد😍
::
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄