eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.2هزار دنبال‌کننده
505 عکس
148 ویدیو
21 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((خواهر اضافی)) یکی بود یکی نبود غیراز خدای مهربون هیج کس نبود بعدالظهر بود و صدای خروپف مامان کانگرو 🦘میومد پوپو گوشاشو از کیسه مامانش بیرون اورد خوب گوش کردوباخودش گفت حالا وقتشه . ته کیسه خواهر کوچولوشم خواب بود. پوپو یواش اونو بغل کردو برای اولین بار از کیسه بیرون پرید. پوپو از دست خواهر کوچولوش عصبانی بوددلش میخواست تو کیسه مامان کانگرو تنها باشه مثل قبلناااااا دلش میخواست که مامانش فقط مال خودش باشه پوپو ب این طرف و اونطرف نگا کرد هیچ کس رو ندیداز خودش پرسید حالا من این خواهر کوچولوی نق نقو رو به کی بدم پوپو توی دشت پرید و پرید و پرید تا ب یک خرگوش 🐇رسیدازش پرسید یک خواهر کوچولوی اضافی دارم تو اونونمیخوای ؟ خرگوش🐇 با اخم گف نه که نمیخوام برو زود ببرش پیش مامان خودش چه کار زشتی میکنی تو پوپو شونه ای بالا انداخت و به راهش ادامه داد دوباره پرید و پرید تا به یک کوالا🦥 رسید ازش پرسید یک خواهر کوچولوی اضافی دارم تو اونو نمیخوای کوالا 🦥با تندی گف نه ک نمیخوام بدو زود ببرش پیش مامان خودش پوپو اه کشید خسته شده بود خواهر کوچولو بیدار شده بود و نق نق میکرد. پوپو روی ی سنگی نشست و توی گوش خواهر کوچولوش گفت: هیسسسسس اگه شلوغ کنی هیچ کس تورو نمیخوادااااا ولی خواهر کوچولو یک ذره هم ساکت نشد پوپو حالا کلافه بود دوباره ایستاد و باز پرید و پرید یک دفعه ب بچه کانگروی بزرگتر از خودش رسید ازش پرسید یک خواهر کوچولوی اضافی دارم تو اونو نمیخوای بچه کانگرو خندید و گفت: اره من میخوام و دستاشو ب طرف خواهر کوچولو دراز کرد پوپو با خوشحالی خواهرشو داد و نفس راحتی کشید بچه کانگرو برای خواهر کوچولو لالای خوند و ساکتش کرد ولی پوپو ترسیدکه بچه کانگرو پشیمون بشه و خواهر کوچولو رو بهش پس بده زود دستی تکون داد و پرید که پیش مامانش برگرده بچه کانگرو صدا کرد پوپو نرو صبر کن پوپو یک دفعه ایستادبه عقب برگشت و با تعجب پرسیداسم منو از کجا میدونی ؟؟؟؟ بچه کانگرو خندید و گفت: ببین چقدر تو کیسه مامان موندی که خواهر بزرگ خودتو نمیشناسی پوپو با تعحب بهش نگاه کرد و هیچی نگفت خواهر بزرگ ادامه داد میدونی وقتی بدنیا اومدی منم با تو همین کارو کردم پوپو چشماشو گرد کرد و با ناراحتی پرسید با من !!!من!!!!! خواهر بزرگ محکم سرشو تکون داد و گفت تو هم برای من اضافی بودی خیلی جاها بردمت ولی هیچ کس ترو نخواست دهن پوپو از تعجب باز مونده بود خواهر بزرگ گف توهم خیلی ونگ ونگ میکردی داداشی منو کلافه میکردی بعد برای پوپو شکلک دراورد و هر دوتایی زدن زبر خنده پوپو با خوشحالی دستشو توی دست خواهر بزرگش جا داد و گفت میای بریم پیش مامان؟؟ مامان کانگرو هنوز خواب خواب بود پوپو خواهر کوچولو رو از بغل خواهر بزرگتر گرفت و یواش توی کیسه مامان گذاشت خواهر بزرگ با ناراحتی پرسید تو هم میخوای برگردی این تو پوپو خندید و گفت نه دیگه این تو برای من خیلی کوچیکه و بعد برای خواهر کوچولو دست تکون داد و دست خواهر بزرگ رو گرفت وکشید و با شادی پرسید حالا چه بازی بکنیم ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
9 سالم بود نقاشیم تلویزیون نشون داد اونقـــــــدر خوشحال شدم که تا صبح نخوابیدم از ذوق 😍 من حس اینکه ی بچه رو خوشحال کنی با تمــــــــام وجودم میفهمم . الهی روزیِ بچه های سرزمینم همیشه خنده های از ته دل و شادی هایی وصف ناپذیـــــــر 😍 امشب پسر دومی ازم خواهش کرد اسمش ی بار تو داستان ها بخونم منم بهش گفتم اسمت گذاشتم تو لیست بچه ها کلی ذوق کرد 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ داستان امشب تقدیمی به فرزندان گلم ⚘ هانا سلیمانی که ۵ ساله و ضحاآرامی۸ساله ازسرخس و امیر مهراد ۷ ساله😍 تولدتون مبارک 😍🎊👆 ༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ یسنا اوسط ۸ ساله و یاسین اوسط ۴ ساله و حسنا اوسط ۲ ماهه😍 ندا فهیم زاده ۷ ساله مرتضی فهیم زاده ۴ ساله😍 :: ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۱۱۰۴_۲۰۱۲۵۳۷۳۰_۰۴۱۱۲۰۲۳.mp3
13.89M
🐛 ༺◍⃟ 👠჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ :معین‌الدینی ༺◍⃟🍀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🦋჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((داستان کفش کرم ابریشم)) یکی بود یکی نبود غیراز خدای مهربون هیچ کس نبود زیر گنبد کبود ی کرم ابریشم 🐛سبز خوشرنگی زندگی میکرد. کرم ابریشم کوچولو ی روز از خواب بیدار شد دید عه یکی از کفشاش👠 نیست همه جای خونه رو دنبال لنگه کفشش👠 گشت . پیش خودش فکری کرد و گفت: شاید اونو دیشب موقعی که از خونه عنکبوت 🕷برمیگشتم توی راه از پام کنده شده پاشم برم پیش عنکبوت🕷 ببینم خونه اون جا نزاشتم شایدم توی مسیر پیداش کنم . کرم ابریشم🐛 کفشش👠 رو گم کرده بود! وقتی که راه میرفت پاش خیلی خیلی درد میگرفت! کرم ابریشم رفت پیش آقای عنکبوت🕷 و گفت: دوست عزیز من دیشب لنگه کفشمو خونتون جا نزاشتم ؟ عنکبوت 🕷گفت :نه چیزی جانمونده اینجا بعد گفت : آقای عنکبوت! میشه یک کفش به من قرض بدید؟ عنکبوت🕷 هم یکی از بهترین کفشاشو برای کرم ابریشم اورد اما کفش آقای عنکبوت 🕷خیلی کوچک بود .برای اون تنگ بود .اصلا ب پاش نمیرفت خانم کرم ابریشم 🐛بدون کفشش👠 خیلی ناراحت بود . خانم کرم ابریشم🐛 رفت پیش قورباغه 🐸و گفت: ابن دور و بر ی لنگه کفش ندیدی؟ قورباغه🐸 گفت :نه ندیدم خانم کرم ابریشم🐛 گفت : میشه به من یه کفش قرض بدی قورباغه🐸؟ قورباغه🐸 ی کفش براش اورد گفت بپوش ببین چجوریه ؟ ولی کفش قورباغه🐸 خیلی بزرگ بود! خانم کرم ابریشم رفت پیش کفشدوزک🐞 و گفت: کفشدوزک جون 🐞میشه لطفا یه کفش به من قرض بدی؟ ولی کفش 👢کفشدوزک 🐞خیلی پای خانم کرم ابریشم 🐛رو میخاروند!! اون رفت و رفت تا رسید پیش آقای خرچنگ🦀 و گفت:شما این جا ی لنگه کفش ندیدید ؟؟؟ اقای خرچنگ🦀 گفت :نه والله لنگه کفش ندیدم خانم کرم ابریشم بهش گفت : آقای خرچنگ، 🦀میشه به من یک کفش قرض بدید؟ خرچنگم🦀 رفت و زیباترین کفششو🥿 براش اورد و گفت بپوش ان شالله ک خوشت بیاد کرم ابریشم🐛 کفش خرچنگو 🦀پوشید و چشمتون روز بد نبینه کفش‌های آقای خرچنگ🦀 خیلی تیز بودن! اونا به درد کندن زمین میخوردن! نه به درد راه رفتن! خانم کرم ابریشم 🐛از گشتن خیلی خسته شده بود! تصمیم گرفت بره خونه و استراحت کنه شاید روز بعد کسی کفششو 👠پیدا کنه و براش بیاره اون رفت و یک برگ 🍀پیدا کرد و دور خودش پیچید و خوابید! یک خواااااااااب عمیق !!! خانم کرم ابریشم 🐛یک پیله‌ی گرم و نرم دور خودش پیچید و توش خوابید! چند روز گذشت... خانم کرم ابریشم🐛 خیلی خوب خوابید و استراحت کرد ولی هنوز تو فکر کفشش بود . پیش خودش گفت :به به عجب خواب دل انگیزی داشتم و خستگیم دراومد پاشم برم دنبال کفشم 👠بگردم خانم کرم ابریشم🐛 از توی پیله اومد بیرون با تعجب نگاهی ب خودش کرد و دید دیگه یک کرم ابریشم با چندتا پا🦶 نیست . اون دیگه تبدیل شده بود ب یک پروانه 🦋با بالهای ابی قشنگ و زیبا ک فقط باید پرواز کنه و نیازی به کفش و راه رفتن با اونها نداشت ‌. خانم کرم ابریشم🐛 ک دیگه الان کرم ابریشم نبود بلکه یک پروانه 🦋زیبا بود ک میتوانست بوسیله پرواز کردن از جایی ب جای دیگر پرواز کنه زود بالهاشو تکون داد و تکون داد بعد شروع کرد ب پرواز کردن 🦋 پیش خودش گفت برم پیش دوستام و بالهای قشنگمو بهشون نشون بدم. اون بالهای ابی رنگ و خوشکلشو باز کرد و پرید . از روی گلی🌺 ب گل 🌼دیگر میپرید و شاد و خوشحال 😇بود. ༺◍⃟🍀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🦋჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
InShot_۲۰۲۳۱۱۰۵_۱۹۰۶۰۲۱۲۹_۰۵۱۱۲۰۲۳.mp3
12.78M
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: شناخت شخصیت پیامبر صلی الله علیه وآله ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🆔@nightstory57 ༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ داستان امشب تقدیمی به فرزندان گلم ⚘ آقا محمدحسن علوی‌پیام ۷ساله‌از قم و محمدمتین‌عسکری‌زاده ازاستان اصفهان شهرستان دهاغان 😍 پدرام آشفته ۸ساله‌ازاصفهان و هانا سلیمانی ۵ساله 😍 محدثه‌سادات‌عالم‌پور ۶ساله و آقا علیرضای گل 😍 :: ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۱۱۰۵_۱۸۵۸۴۱۱۳۹_۰۵۱۱۲۰۲۳.mp3
13.81M
🦒 ༺◍⃟🦋჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: هیچ کس زشت یا زیبا نیست، اسمش جورواجور بودنه 🌿 ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
روزی وقتی زرافه کوچولو 🦒از مدرسه به خانه رسید خیلی ناراحت بود مادرش از او پرسید: زرافه کوچولو چرا ناراحتی؟ زرافه کوچولو گفت آخر امروز یکی از بچه های کلاس به من گفت " گردن دراز و خندید کاش من قشنگتر بودم و گردنم کوتاه تر بود تا کسی به من نمیخندید مادرش کمی فکر کرد و گفت: آهان می دانستی من با پری جنگل دوست هستم؟ حالا که چنین آرزویی داری دفتر نقاشی ات را بردار و همه ی حیوانانی را که میبینی در دفترت نقاشی کن بعد انتخاب کن که دوست داری شبیه کدام یکی شان بشوی آن وقت باهم پیش پری🧚 جنگل میرویم تا با معجون جادویی اش تو را به حیوانی که دوست داری تبدیل کند. زرافه کوچولو از جا پرید و با خوشحالی گفت: واقعا؟ مادرش گفت بله واقعا اگر تو دلت میخواهد شبیه فرد دیگری باشی همین کار را میکنیم تا تو خوشحال شوی. از آن روز به بعد زرافه کوچولو همیشه دفتر نقاشی 🖼همراهش بود تا هر حیوان جدیدی که میبیند بکشد. چون فقط یک بار میتوانست با معجون پری جنگل تبدیل شود برای همین میخواست زیباترین حیوان را انتخاب کند و پشیمان نشود زرافه کوچولو هر روز به حیوانات نگاه میکرد و نقاشی میکشید تا وقتی دفتر نقاشی پر شد و زمان آن بود که انتخاب کند. زرافه کوچولو تمام روز در حال نگاه کردن و ورق زدن دفترش📒 بود مادرش در حالی که یک سبدبرگ تازه و خوشمزه برای او آورد پرسید: چی شد عزیزم تصمیمت را گرفتی؟ زرافه کوچولو گفت: مامان انتخاب کردن خیلی سخت است.مادرش گفت: دوست داری باهم درباره اش حرف بزنیم و کمکت کنم؟ زرافه کوچولو با خوشحالی :گفت بله اینطوری خیلی بهتر است. برای همین کنار مادرش نشست و دفتر نقاشی را باز کرد و ورق زد. ༺◍⃟🐘჻ᭂ࿐❁❥༅•• اولین نقاشی تصویر فیل بود. زرافه کوچولو گفت فیل بزرگ 🐘است گوشهای قشنگی دارد میتواند حتی خودش تنهایی آب بازی کند. اما راستش میترسم به من بگویند چاق هستی. در صفحه ی بعدی نقاشی خرس قهوه ای🐻 را کشیده بود. زرافه کوچولو با دقت به نقاشی نگاه کرد و رو به مادرش گفت: خرس قوی است و خیلی بامزه عسل میخورد. اما راستش میترسم به من بگویند پشمالو مادر لبخند زد و گفت خب ورق بزن تا ببینیم در صفحه ی بعدی تصویر چه حیوانی را کشیده ای وقتی نقاشی میمون🐒 را نگاه میکرد یادش آمد که بچه میمون به او گفته بود زرافه کوچولو خوش به حالت که قد بلندی داری و میتوانی شیرین ترین میوه ها را از بالاترین نقطه ی درخت بچینی زرافه کوچولو به مادرش گفت: راستش میمون خیلی باهوش است و میتواند از درخت هم آویزان شود، اما من زودتر از او به میوه های بالای درختها میرسم برای همین به صفحه ی بعدی رفت خرگوش🐇 دم خوشگلی دارد و خیلی سریع می پرد. اما میترسم اگر شبیه خرگوش بشوم، بچه های مدرسه دندان هایم را مسخره کنند. زرافه کوچولو یک برگ خوشمزه در دهانش گذاشت و صفحه ی بعدی را به مادرش نشان داد میدانی مامان؟ روباه نارنجی🦊 دم خیلی خیلی قشنگی دارد اما میترسم بچه های دیگر با من دوست نشوند. بخاطر اینکه روباه دوست خوبی برای بقیه نیست و بیشتر وقت ها تنها میماند. مادر فقط گوش میداد تا زرافه کوچولو نظراتش را بگوید. گورخر🦓 یک عالمه دوست دارد و همیشه در دشت با هم بازی میکنند و میخندند. اما میترسم پوست راه راهام را مسخره کنند گرچه از نظر خودم قشنگ است. شیر 🦁هم شال گردن زیبایی دارد اما خیلی‌ها از او میترسند و مغرور است من دوست ندارم مغرور باشم مار پوست براقی دارد اما نگرانم به من بگویند نیش نیشو و فرار کنند. زرافه کوچولو خسته شد و دفترش را بست در این موقع مادرش مداد رنگیها را برداشت و روی یک کاغذ شروع کرد به نقاشی کشیدن بعد آن را روی جلد دفتر نقاشی زرافه کوچولو چسباند. زرافه کوچولو دفترش را برداشت تا ببیند مادر چی کشیده است. عکس زرافه کوچولو بود مادرش گفت خب حالا نظرت را درباره ی این یکی هم بگو یادت رفت او را ببینی زرافه کوچولو به چشمهای قشنگش به خالهای رنگی به پاهای بلند به گوشهای کوچکش🦒 نگاه کرد و گفت خب هم زشت است هم زیبا مثل بقیه حیوانات که هم قشنگ بودند. هم چیزهای زشت داشتند. مادر گفت نه عزیزم اسم این دنیا پر از حیوانات جورواجور است. جورواجور بودن یعنی هرکسی یک شکلی است و هیچ کس زشت تر یا زیباتر نیست. زشت بودن نیست. اسمش جورواجور است. ممکن است یکی پوست خال خالی را زشت ببیند یکی زیبا یکی کوتاه بودن را زشت ببینید یکی زیبا بداند. اما جنگل و دشت خانه ی همه ی ماست هرجوری که هستیم، ما فقط جورواجوریم.🌿🌱 ༺◍⃟🦁჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا