InShot_۲۰۲۳۱۱۰۴_۲۰۱۲۵۳۷۳۰_۰۴۱۱۲۰۲۳.mp3
13.89M
#کفش_کرم_ابریشم 🐛
༺◍⃟ 👠჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۵_۱۰
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟🍀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🦋჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((داستان کفش کرم ابریشم))
یکی بود یکی نبود غیراز خدای مهربون هیچ کس نبود زیر گنبد کبود ی کرم ابریشم 🐛سبز خوشرنگی زندگی میکرد.
کرم ابریشم کوچولو ی روز از خواب بیدار شد دید عه یکی از کفشاش👠 نیست همه جای خونه رو دنبال لنگه کفشش👠 گشت .
پیش خودش فکری کرد و گفت: شاید اونو دیشب موقعی که از خونه عنکبوت 🕷برمیگشتم توی راه از پام کنده شده
پاشم برم پیش عنکبوت🕷 ببینم خونه اون جا نزاشتم شایدم توی مسیر پیداش کنم .
کرم ابریشم🐛 کفشش👠 رو گم کرده بود! وقتی که راه میرفت پاش خیلی خیلی درد میگرفت!
کرم ابریشم رفت پیش آقای عنکبوت🕷 و گفت:
دوست عزیز من دیشب لنگه کفشمو خونتون جا نزاشتم ؟
عنکبوت 🕷گفت :نه چیزی جانمونده اینجا
بعد گفت :
آقای عنکبوت! میشه یک کفش به من قرض بدید؟
عنکبوت🕷 هم یکی از بهترین کفشاشو برای کرم ابریشم اورد
اما کفش آقای عنکبوت 🕷خیلی کوچک بود .برای اون تنگ بود .اصلا ب پاش نمیرفت
خانم کرم ابریشم 🐛بدون کفشش👠 خیلی ناراحت بود .
خانم کرم ابریشم🐛 رفت پیش قورباغه 🐸و گفت:
ابن دور و بر ی لنگه کفش ندیدی؟
قورباغه🐸 گفت :نه ندیدم
خانم کرم ابریشم🐛 گفت :
میشه به من یه کفش قرض بدی قورباغه🐸؟
قورباغه🐸 ی کفش براش اورد گفت بپوش ببین چجوریه ؟
ولی کفش قورباغه🐸 خیلی بزرگ بود!
خانم کرم ابریشم رفت پیش کفشدوزک🐞 و گفت:
کفشدوزک جون 🐞میشه لطفا یه کفش به من قرض بدی؟
ولی کفش 👢کفشدوزک 🐞خیلی پای خانم کرم ابریشم 🐛رو میخاروند!!
اون رفت و رفت تا رسید پیش آقای خرچنگ🦀 و گفت:شما این جا ی لنگه کفش ندیدید ؟؟؟
اقای خرچنگ🦀 گفت :نه والله لنگه کفش ندیدم
خانم کرم ابریشم بهش گفت :
آقای خرچنگ، 🦀میشه به من یک کفش قرض بدید؟
خرچنگم🦀 رفت و زیباترین کفششو🥿 براش اورد و گفت بپوش ان شالله ک خوشت بیاد
کرم ابریشم🐛 کفش خرچنگو 🦀پوشید و چشمتون روز بد نبینه
کفشهای آقای خرچنگ🦀 خیلی تیز بودن! اونا به درد کندن زمین میخوردن! نه به درد راه رفتن!
خانم کرم ابریشم 🐛از گشتن خیلی خسته شده بود! تصمیم گرفت بره خونه و استراحت کنه شاید روز بعد کسی کفششو 👠پیدا کنه و براش بیاره
اون رفت و یک برگ 🍀پیدا کرد و دور خودش پیچید و خوابید! یک خواااااااااب عمیق !!!
خانم کرم ابریشم 🐛یک پیلهی گرم و نرم دور خودش پیچید و توش خوابید!
چند روز گذشت...
خانم کرم ابریشم🐛 خیلی خوب خوابید و استراحت کرد
ولی هنوز تو فکر کفشش بود .
پیش خودش گفت :به به عجب خواب دل انگیزی داشتم و خستگیم دراومد پاشم برم دنبال کفشم 👠بگردم
خانم کرم ابریشم🐛 از توی پیله اومد بیرون
با تعجب نگاهی ب خودش کرد و دید دیگه یک کرم ابریشم با چندتا پا🦶 نیست .
اون دیگه تبدیل شده بود ب یک پروانه 🦋با بالهای ابی قشنگ و زیبا ک فقط باید پرواز کنه و نیازی به کفش و راه رفتن با اونها نداشت .
خانم کرم ابریشم🐛 ک دیگه الان کرم ابریشم نبود بلکه یک پروانه 🦋زیبا بود ک میتوانست بوسیله پرواز کردن از جایی ب جای دیگر پرواز کنه
زود بالهاشو تکون داد و تکون داد
بعد شروع کرد ب پرواز کردن 🦋
پیش خودش گفت برم پیش دوستام و بالهای قشنگمو بهشون نشون بدم.
اون بالهای ابی رنگ و خوشکلشو باز کرد و پرید .
از روی گلی🌺 ب گل 🌼دیگر میپرید و شاد و خوشحال 😇بود.
༺◍⃟🍀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🦋჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۱۱۰۵_۱۹۰۶۰۲۱۲۹_۰۵۱۱۲۰۲۳.mp3
12.78M
#نجاشی
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: شناخت شخصیت پیامبر صلی الله علیه وآله
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#زندگانی_پیامبر_صلیاللهعلیهوآله_قسمت_۵۳
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🆔@nightstory57
༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
داستان امشب
تقدیمی به فرزندان گلم ⚘
آقا محمدحسن علویپیام ۷سالهاز قم و
محمدمتینعسکریزاده
ازاستان اصفهان شهرستان دهاغان 😍
پدرام آشفته ۸سالهازاصفهان و
هانا سلیمانی ۵ساله 😍
محدثهساداتعالمپور ۶ساله و
آقا علیرضای گل 😍
::
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۱۱۰۵_۱۸۵۸۴۱۱۳۹_۰۵۱۱۲۰۲۳.mp3
13.81M
#قصه_جورواجور 🦒
༺◍⃟🦋჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
هیچ کس زشت یا زیبا
نیست،
اسمش جورواجور بودنه 🌿
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۰
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#قصه_جورواجور
روزی وقتی زرافه کوچولو 🦒از مدرسه به خانه رسید
خیلی ناراحت بود مادرش از او پرسید: زرافه کوچولو چرا ناراحتی؟ زرافه کوچولو گفت آخر امروز یکی از بچه های کلاس به من گفت " گردن دراز و خندید کاش من قشنگتر بودم و گردنم کوتاه تر بود تا کسی به من نمیخندید مادرش کمی فکر کرد و گفت: آهان می دانستی من با پری جنگل دوست هستم؟ حالا که چنین آرزویی داری دفتر نقاشی ات را بردار و همه ی حیوانانی را که میبینی در دفترت نقاشی کن بعد انتخاب کن که دوست داری شبیه کدام یکی شان بشوی آن وقت باهم پیش پری🧚 جنگل میرویم تا با معجون جادویی اش تو را به حیوانی که دوست داری تبدیل کند.
زرافه کوچولو از جا پرید و با خوشحالی گفت: واقعا؟ مادرش گفت بله واقعا اگر تو دلت میخواهد شبیه فرد دیگری باشی همین کار را میکنیم تا تو خوشحال
شوی.
از آن روز به بعد زرافه کوچولو همیشه دفتر نقاشی 🖼همراهش بود تا هر حیوان جدیدی که میبیند بکشد. چون فقط یک بار میتوانست با معجون پری جنگل تبدیل شود برای همین میخواست زیباترین حیوان را انتخاب کند و پشیمان نشود زرافه کوچولو هر روز به حیوانات نگاه میکرد و نقاشی میکشید تا وقتی دفتر نقاشی پر شد و زمان آن بود که انتخاب کند. زرافه کوچولو تمام روز در حال نگاه کردن و ورق زدن دفترش📒 بود مادرش در حالی که یک سبدبرگ تازه و خوشمزه برای او آورد پرسید: چی شد عزیزم تصمیمت را گرفتی؟
زرافه کوچولو گفت: مامان انتخاب کردن خیلی سخت است.مادرش گفت: دوست داری باهم درباره اش حرف بزنیم و کمکت کنم؟ زرافه کوچولو با خوشحالی :گفت بله اینطوری خیلی بهتر است. برای همین کنار مادرش نشست و دفتر نقاشی را باز کرد و ورق زد.
༺◍⃟🐘჻ᭂ࿐❁❥༅••
اولین نقاشی تصویر فیل بود. زرافه کوچولو گفت فیل بزرگ 🐘است گوشهای قشنگی دارد میتواند حتی خودش تنهایی آب بازی کند. اما راستش میترسم به من بگویند چاق هستی.
در صفحه ی بعدی نقاشی خرس قهوه ای🐻 را کشیده بود. زرافه کوچولو با دقت به نقاشی نگاه کرد و رو به مادرش گفت:
خرس قوی است و خیلی بامزه عسل میخورد. اما راستش میترسم به من بگویند پشمالو مادر لبخند زد و گفت خب ورق بزن تا ببینیم در صفحه ی بعدی تصویر چه حیوانی را کشیده ای وقتی نقاشی میمون🐒 را نگاه میکرد یادش آمد که بچه میمون به او گفته بود زرافه کوچولو خوش به حالت که قد بلندی داری و میتوانی شیرین ترین میوه ها را از بالاترین نقطه ی درخت بچینی زرافه کوچولو به مادرش گفت: راستش میمون خیلی باهوش است و میتواند از درخت هم آویزان شود، اما من زودتر از او به میوه های بالای درختها میرسم برای همین به صفحه ی بعدی رفت
خرگوش🐇 دم خوشگلی دارد و خیلی سریع می پرد. اما میترسم اگر شبیه خرگوش بشوم، بچه های مدرسه دندان هایم را مسخره کنند.
زرافه کوچولو یک برگ خوشمزه در دهانش گذاشت و صفحه ی بعدی را به مادرش نشان داد
میدانی مامان؟ روباه نارنجی🦊 دم خیلی خیلی قشنگی دارد اما میترسم بچه های دیگر با من دوست نشوند. بخاطر اینکه روباه دوست خوبی برای بقیه نیست و بیشتر وقت ها تنها میماند. مادر فقط گوش میداد تا زرافه کوچولو نظراتش را بگوید.
گورخر🦓 یک عالمه دوست دارد و همیشه در دشت با هم بازی میکنند و میخندند. اما میترسم پوست راه راهام را مسخره کنند گرچه از نظر خودم قشنگ است.
شیر 🦁هم شال گردن زیبایی دارد اما خیلیها از او میترسند و مغرور است
من دوست ندارم مغرور باشم مار پوست براقی دارد اما نگرانم به من بگویند نیش نیشو و فرار کنند.
زرافه کوچولو خسته شد و دفترش را بست در این موقع مادرش مداد رنگیها را برداشت و روی یک کاغذ شروع کرد به نقاشی کشیدن بعد آن را روی جلد دفتر نقاشی زرافه کوچولو چسباند. زرافه کوچولو دفترش را برداشت تا ببیند مادر چی کشیده است.
عکس زرافه کوچولو بود
مادرش گفت خب حالا نظرت را درباره ی این یکی هم بگو یادت رفت او را ببینی زرافه کوچولو به چشمهای قشنگش به خالهای رنگی به پاهای بلند به گوشهای کوچکش🦒 نگاه کرد و گفت خب هم زشت است هم زیبا مثل بقیه حیوانات که هم قشنگ بودند. هم چیزهای زشت داشتند.
مادر گفت نه عزیزم اسم این دنیا پر از حیوانات جورواجور است. جورواجور بودن یعنی هرکسی یک شکلی است و هیچ کس زشت تر یا زیباتر نیست.
زشت بودن نیست.
اسمش جورواجور است.
ممکن است یکی پوست خال خالی را زشت ببیند یکی زیبا یکی کوتاه بودن را زشت ببینید یکی زیبا بداند. اما جنگل و دشت خانه ی همه ی ماست هرجوری که هستیم، ما فقط جورواجوریم.🌿🌱
༺◍⃟🦁჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_20231106_205333376_06112023.mp3
10.64M
#کره_اسب_شاخدار
༺◍⃟🦄჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
هرکار خداوند حکمتی دارد ❤️
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۰
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
(( کره اسب شاخدار))🦄
روزی روزگاری توی یه دشت بزرگ و سرسبز یه عده اسب 🐴زندگی میکردند.
اونا همه جا با هم میرفتند و همیشه پیش هم بودند. روزا میرفتند از دشتهای سرسبز علف میخوردند و از چشمه خنک که داشتن آب💦 میخوردند.
بچهها باهم میدویدند و بازی میکردند.
بین این اسبها🐴 یه کره اسب خوشگل هم بود که یه فرقی با اسبهای دیگه داشت. اون روی سرش یه شاخ خیلی کوچولو داشت. اسم این کره اسب شاخدار بود.🦄 همهی اسبها اسب شاخدار 🦄رو خیلی دوست داشتند، ولی خودش اصلا از شاخش خوشش نمیومد. دلش میخواست شکل اسبهای دیگه باشه.
احساس میکرد این شاخ مزاحمشه و زشته.
پیش خودش میگفت: آخه این شاخ به چه درد من میخوره؟ اصلنم قشنگ نیست. من دلم میخواد شکل اسبهای دیگه باشم.
تا اینکه یه روز از پیش اسبها 🐴رفت.
رفت تا شاخشو یه جوری از بین ببره. همینجوری که تنها به راهش ادامه میداد، یهو توی آسمون، اونور دشت، چشمش به یه رنگین کمون🌈 خیلی خوشگل افتاد.
نه یکی، چند تا رنگین کمون.
آنقدر محو تماشای اونها شد که شاخش یادش رفت. دوید به سمت رنگین کمونها بعد یهو چشمش به یه صحنه خیلی عجیب و قشنگ افتاد.
اسب شاخدار🦄 خیلی تعجب کرده بود. کلی اسب پشت اون دشت بودند که مثل خودش شاخ 🦄داشتند؛ و از شاخ هر کدوم از اسبها یه رنگین کمون🌈 خیلی خوشگل بیرون اومده بود.
اسب شاخدار هاج و واج داشت نگاهشون میکرد که اسبها اونو دیدند.
همه اومدند به سمتش و بهش سلام دادند: سلام. تو چه تک شاخدار 🦄خوشگلی هستی. عجب شاخی داری!
اسب شاخدار🦄 گفت: تک شاخ؟ تک شاخ چیه؟ من یه اسبم.
تک شاخها 🦄بهش گفتند که به اسبهایی که یه شاخ روی صورتشون دارند میگویند تک شاخ.
تک شاخها توی باغ وحشهایاتوی کتابهای علمی نیستند. اونا فقط توی رویاها و کارتونها زندگی میکنند و تازه شاخشون هم یه چیز بی مصرف نیست. بلکه یه شاخ جادوییه و کمترین کارش اینه که از توش رنگین کمون دربیاد؛ و بعد بهش یاد دادند چه جوری از شاخش استفاده کنه. اسب شاخدار🦄 خیلی خیلی خوشحال بود که با اینکه شبیه اسبهای دیگه نیست، ولی یه موجود رویایی ومنحصر به فرده.
با این حال دلش برای خونواده اسبها تنگ میشد. بخاطر همینم برگشت پیششون تا بهشون نشون بده با شاخش چیکار میتونه بکنه.
و اینکه ب دوستاش بگه داشتن این شاخ از حکمتهای خداوند هست و بی فایده خدا اون رو روی پیشونی اون قرار نداده
خلاصه دوید و دوید و دوید تا کنار خانواده و دوستاش رسید
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۱۱۰۸_۱۷۳۹۴۸۱۵۳_۰۸۱۱۲۰۲۳.mp3
11.12M
#مداد_نق_نقو
༺◍⃟✏️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
نق نقو نباشیم 😉
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۰
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄