@nightstory57(3).mp3
14.42M
#زندگیپیامبرصلیاللهعلیهوآله
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
شناخــت شـخـصـیـت
پیـامـبـرصلیاللهعلیهوآله
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#زندگانی_پیامبر_صلیاللهعلیهوآله_قسمت_۵۸
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🆔@nightstory57
༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57(4).mp3
2.15M
اسامی بچه های گلم ❤️👆
#داستان_شب
#اسامی_بچهها
༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تولدتون مبارک ❤️
ریحانه شهمیرزادی ۷ ساله😍
رضا پرورزارع ۸ ساله از مشهد😍
سیدهریحانه حسینی ۳ساله از مشهد😍
༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فاطمه نیکاغلامعلی پور۴ساله از اهواز😍
سیدعلی و سید مهدیار نجاتی ۷ و ۳/۵ساله ازقم😍
امیرعلی غلامی ۶ سال و علی رضا غلامی۳ ساله😍
فاطمه زند ۱۰ ساله و سلاله زند ۷ ساله از کرج .😍
ترنّم عسگری ۷ ساله از خمینی شهر ِ اصفهان😍
محمدمتین عسگری زاده ۷ سالشه از شهر دهاقان استان اصفهان😍
امیرمهدی شمس😍
و خواهرش که تو راهه بیاد تو این دنیا: فاطمه خانم😍
سید مهدیارنیازی ۶ ساله 😍
سیدمانیار نیازی ۲/۵ ساله از اصفهان😍
مبینا ابدالی ۹ ساله و محمد ابدالی ۶ ساله از فولادشهر (اصفهان)😍
محیا قربانی ۷ساله ازشریف اباد پاکدشت😍
مارال۴ساله وماندانا۶ساله ازباخرز😍
نیایش سادات، پرستش سادات😍
فاطمه بانشی هشت ساله از شیراز😍
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57(2).mp3
13.32M
#فندقی_و_کاربزرگ
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
هرکار خوبی یککار بزرگ است❤️
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۲
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((فندوقی و کار بزرگ))
روزی بود روزگاری بود پسر کوچولویی بود به اسم فندقی🧙♂ روزی فندقی پیش مادر بزرگش ننه نقلی، رفت و گفت: «ننه جان من باید یک کار بزرگ بکنم خیلی بزرگ تو میگی چه کار کنم؟
ننه نقلی👵 با چهره ی خندان گفت: «ننه جان برو به جوجه ها دانه بده فندقی گفت: به جوجه ها دانه دادن که چیزی نیست من میخواهم یک کار بزرگ بکنم او بقچه اش را برداشت و راه افتاد.
فندقی رفت و رفت تا به درخت سیبی🌳 رسید. هیچ میوه ای به شاخه های درخت نبود فندقی بقچه اش را زمین گذاشت و با خودش گفت: چه کار کنم چه کار نکنم باید راهی پیدا کنم فندقی فکر کرد و فکر کرد تا عاقبت جوی کوچکی کند و آب رودخانه را به پای درخت رساند. درخت سیب خوشحال شد و گفت: «دستت درد نکند فندقی چه کار خوبی کردی بیا باغبان من باش فندقی بقچه اش را برداشت و گفت نه نمیتوانم باغبان تو باشم من باید بروم چون میخواهم یک کار بزرگ بکنم خیلی بزرگ فندقی این را گفت و راه افتاد
فندقی رفت و رفت تا به خرگوشی🐇 رسید. پای خرگوش در تله ای گیر کرده بود و هر کاری میکرد بیرون نمی آمد. فندقی بقچه اش را زمین گذاشت و با خودش گفت: چه کار کنم چه کار نکنم باید راهی پیدا کنم فندقی آن قدر با تله ور رفت تا عاقبت پای خرگوش را از تله بیرون آورد. خرگوش خوشحال شد و گفت: دستت درد نکند فندقی چه کار خوبی کردی بیا و رییس خرگوشها باش فندقی بقچه اش را برداشت و گفت: «نه، نمیتوانم رییس خرگوش ها🐇 باشم من باید بروم چون میخواهم یک کار بزرگ بکنم خیلی بزرگ فندقی این را گفت و راه افتاد.
فندقی رفت و رفت تا به میدان آبادی رسید توی میدان هفت پسربچه میخواستند سه به چهار بازی کنند. یک نفر زیادی بود و سر این که چه کسی بیرون برود دعوا داشتند. فندقی بقچه اش را زمین گذاشت و با خودش گفت چه کار کنم چه کار نکنم باید راهی پیدا کنم فندقی فکر کرد و فکر کرد تا عاقبت با بچه ها هم بازی شد و چهار به چهار بازی کردند بعد از آن که بازی تمام شد بچه ها گفتند: «آفرین فندقی چه کار خوبی کردی بیاوسردسته ی ما باش!» فندقی بقچه اش را برداشت و گفت: نه نمیتوانم سردسته ی شما شوم. من باید بروم چون میخواهم یک کار بزرگ بکنم خیلی بزرگ» فندقی این را گفت و باز هم راه افتاد.
فندقی رفت و رفت تا به دشتی رسید. گاو🐄 بزرگی که تازه گوساله ای به دنیا آورده بود رم کرده بود و دنبال اهل آبادی میدوید فندقی بقچه اش را زمین گذاشت و با خودش گفت: چه کار کنم چه کار نکنم باید راهی پیدا کنم او فکر کرد و فکر کرد تا عاقبت رفت و گوساله ی گاو را آورد و جلوی گاو ول کرد. گاو تا گوساله اش را دید بو کرد و آرام گرفت. بعد هم بی دردسر با گوساله اش به طرف طویله رفت اهل آبادی گفتند: «خدا عمرت بدهد فندقی چه کار خوبی کردی بیا و چوپان آبادی ما باش فندقی بقچه اش را برداشت و گفت: «نه، نمی توانم چوپان آبادی باشم. من باید بروم چون میخواهم یک کار بزرگ بکنم خیلی بزرگ فندقی این را گفت و راه افتاد.
فندقی رفت و رفت تا به آبادی بعدی رسید. سنگ بزرگی وسط جاده افتاده و راه را بسته بود. اهل آبادی نمیدانستند چه کنند فندقی بقچه اش را زمین گذاشت و با خودش گفت چه کار کنم چه کار نکنم باید راهی پیدا کنم او فکر کرد و فکر کرد تا عاقبت تنه ی درختی پیدا کرد. بعد با کمک اهل آبادی تنه ی درخت را زیر سنگ بزرگ گذاشت و آن را هل داد توی دره اهل آبادی خوشحال شدند و گفتند: دستت درد نکند فندقی چه کار خوبی کردی بیا اهل آبادی ما باش! فندقی بقچه اش را برداشت و گفت نه نمیتوانم اهل آبادی شما شوم. من باید بروم چون میخواهم یک کار بزرگ بکنم خیلی بزرگ فندقی این را گفت و راه افتاد
غروب شده بود که فندقی به خانه رسید.
ننه نقلی دم در نشسته بود و منتظر او بود تا چشم ننه نقلی به فندقی افتاد گفت: ننه جان» کجا بودی؟ دلم یک ذره شد. فندقی بقچه اش را گوشه ی اتاق گذاشت و گفت رفتم که یک کار بزرگ بکنم اما چه فایده میبینی که دست خالی برگشته ام
ننه نقلی لبخندی زد و گفت: بگو ببینم چه کار کردی که کار بزرگی نکردی؟ فندقی گفت: به درخت تشنه آب دادم، خرگوشی را از تله آزاد کردم، بچه های آبادی را آشتی دادم ،گاو رم کرده را رام کردم ،راه آبادی را هم باز کردم اما حیف هیچ کار بزرگی نکردم ننه نقلی روی سر فندقی دست کشید و گفت: پسرم هر کار خوبی یک کار
بزرگ است تو چه قدر کارهای بزرگ کرده ای فندقی با تعجب به ننه نقلی نگاه کرد و گفت: راست میگویی ننه جان؟
ننه نقلی خندید و گفت: «بله» که راست میگویم فندقی شاد و خندان گفت پس بگذار بروم یک کار بزرگ دیگر هم بکنم
آن وقت دوید و رفت به حیاط تا برای جوجه ها 🐥🐥دانه بپاشد.
بالا رفتم هوا بود پایین آمدم زمین بود کار مهم همین بود.
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۰۶۰۱_۲۰۰۷۲۰۰۷۱_۰۱۰۶۲۰۲۳.mp3
13.82M
#کیک_امانتی🧇🐰
༺◍⃟😊჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد👈حواسمون به امانتی که میدن به ما باشه ...
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۴_۱۲
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🦉჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((کیک امانتی🧇))
یک روز صبح خرگوشک پای درخت سنجاب کوچولو آمد و :گفت: «سلام فندقی لطفا این کیک سیب زمینی را آن بالا برایم نگه میداری؟ می ترسم مورچه ها کیکم را بخورند
فندقی قبول کرد سبدش را با طناب پایین فرستاد و کیک را بالا کشید خرگوشک🐰 گفت: «خوب مواظبش باش عصری برمی گردم و میگیرمش ازت »
خرگوشک که از درخت دور نشده بود که یک دفعه یکی از شاخه ی بالایی تلپی افتاد پایین فندقی جستی زد و پریدو دید جغد همسایه بود که روی کیک🧇 افتاده
جغد خواب آلود بالهایش را لیس زد و گفت «پیف پیف چه بدمزه هم شور شده هم سوخته!»
بعد به سختی از کیک بیرون آمد و گفت: ببخشید که مزاحم شدم
و گیج خواب به لانه اش برگشت
فندقی به سوراخ وسط کیک نگاه کرد. آه کشید و با خودش گفت : حالا چه کار کنم؟ جواب خرگوشک را چی بدهم؟
فندقی زود از لانه اش پایین پریدو رفت پیش خانم خرسه🐻 و ماجرای جغد خواب آلودو کیک را برایش تعریف کرد کیک را نشان داد و پرسید: «شما می توانید این را درست کنید؟ »
خانم خرسه به سوراخ وسط کیک نگاه کرد. با مهربانی خندید و گفت: «این که دیگر درست شدنی نیست ولی اگر برایم سیب زمینی و عسل🍯 پیدا کنی واز بچه هایم مراقبت و نگه داری کنی یک کیک تازه برایت میپزم »
فندقی این طرف و آن طرف دوید تا سیب زمینی و عسل پیدا کرد.بعد هم با بچه خرسهای شیطون هم آن قدر بازی کرد تا کیک آماده شد. فندقی از خانم خرسه تشکر کرد و خسته و خوشحال به لانه اش برگشت.
کیک سوراخ شده را پشت درخت جلوی مورچه ها گذاشت و گفت: «بفرمایید.» مورچه ها کیک را بو کردند و گفتند پیف خیلی ممنون حالا میل نداریم و تند و تند از آنجا دور شدند.
عصر شد و خرگوشک🐰 برگشت.
فندقی با نگرانی پرسید: «اگر بفهمی کیک تو یک ذره خراب شده، عصبانی میشوی؟» خرگوشک گفت: «خُب... خُب... اگر یک ذره باشد، عیبی ندارد.» فندقی گفت حالا اگر همه اش خراب شده باشد و من یک کیک دیگر به تو بدهم چی؟ خرگوشک چشمهایش را گرد کرد و پرسید: «مگه چی شده؟»
فندقی🐿 کیک تازه را در سبدش گذاشت وپایین فرستاد و گفت یکی اشتباهی توی کیکت افتاده
بعدش هم یکی این را به جایش پخته حالا بیا این کیک تازه بجای اون یکی کیک مال تو
خرگوشک به کیک نگاه کرد بوش کرد و با خوشحالی گفت: این که از کیک من بزرگتر و خوشبوتره !🐰
پس کیک من هم مال تو
فندقی خنده اش گرفت ولی چیزی نگفت
وقتی خرگوشک رفت فندقی نفس راحتی کشید و چشمهایش را بست تا خستگی در کند
اما یک دفعه سر و صدایی شنید و نگاه کرد چندتا خرگوش🐰 کیک به دست پای درختش جمع شده بودند یکی :گفت: «شنیدیم که تو کیک امانت میگیری و بهترش را پس میدهی حالا کیک ما راهم نگه میداری؟ »
فندق🐰ی فریاد کشید:وای نه نه همان یک دفعه بود!»
«خدا به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانش پس دهید...»
قرآن کریم، سوره نساء، آیه ۵۸
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🦉჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57.mp3
16.33M
#صبحبخیر_همسایه
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
همکاری و دوستی❤️👏
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۲
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((صبح بخیر همسایه))
یک روز موشی 🐭می خواست املت درست کند.برای املت تخم مرغ لازم داشت اماتخم مرغ نداشت.
موش قدری فکر کردوگفت:میروم خانه ی همسایه ام پرنده سیاه وازش تخم مرغ میگیرم.»
صبح به خیر همسایه می خواهم املت درست کنم تخم مرغ داری؟»
پرنده سیاه گفت:«ببخشید، تخم مرغ ندارم اماآرد دارم. اگرتخم مرغ داشته باشیم می توانیم کیک درست کنیم
بیا برویم پیش همسایه ام سنجابک»
حالایک موش ویک پرنده سیاه می خواستندکیک درست کنند
صبح به خیر همسایه می خواهیم کیک درست کنیم تخم مرغ داری؟»
سنجابک گفت:«ببخشید، تخم مرغ ندارم. اماکره دارم.اگربخواهیم کیک درست کنیم کره لازم داریم.برای تخم مرغ هم میتوانیم برویم پیش همسایه ام موش کور.
حالایک موش یک پرنده سیاه ویک سنجابک میخواستندکیک درست کنند.
صبح به خیرهمسایه میخواهیم کیک درست کنیم تخم مرغ داری؟»
موش کور گفت: «ببخشید، تخم مرغ ندارم.اما شکردارم اگربخواهیم کیک درست کنیم حتماً شکرلازم داریم.
شاید همسایه ام، جوجه تیغی
یک دانه تخم مرغ به ما قرض بدهد.
یک موش یک پرنده سیاه یک سنجابک ویک موش کورمیخواستند
کیک درست کنند
صبح به خیر همسایه می خواهیم کیک درست کنیم تخم مرغ داری؟»
جوجه تیغی گفت: «ببخشید، تخم مرغ ندارم. حالا چه نوع کیکی میخواهید درست کنید؟من چند دانه سیب دارم چه طور است کیک سیب درست کنیم؟ شاید همسایه ام راکن تخم مرغ داشته باشد.»
یک موش یک پرنده سیاه یک سنجابک یک موش کور و یک جوجه تیغی می خواستند کیک درست کنند.
صبح به خیر همسایه می خواهم کیک درست کنیم تخم مرغ داری؟»
راکن گفت: «ببخشید، تخم مرغ ندارم. امابرای طعمش دارچین دارم برویم ببینیم شایدهمسایه ام مارمولک تخم مرغ داشته باشد.»
یک موش یک پرنده سیاه یک سنجابک یک جوجه تیغی و یک راکن
میخواستند کیک درست کنند.
صبح به خیر همسایه می خواهیم کیک درست کنیم تخم مرغ داری؟»
مارمولک گفت: «ببخشید، ندارم.
اما کشمش دارم برای تخم مرغ برویم پیش همسایه ام خفاش
شاید او داشته باشد.»
یک موش یک پرنده سیاه یک سنجابک یک جوجه تیغی یک راگن
و یک مارمولک می خواستند کیک درست کنند.
حالا دیگر آردوکره وشکروسیب و دارچین و کشمش داشتند. فقط تخم مرغ نداشتند.
یهو یک صدایی از بالای درخت اومد
«البته که من تخم مرغ دارم!»
اینوخفاش گفت.
بالاخره همسایه هاهرچی لازم داشتند آماده شد.آن وقت دست به کار شدند.
پرنده سیاه آرد را توی ظرف ریخت
خفاش تخم مرغ را شکست.سنجابک کره را اضافه کرد.موش کور شکر را هم زد.موش مایه را مخلوط کرد.
بعد جوجه تیغی سیب ها را اضافه کرد.راگن روی مخلوط دارچین پاشید.
و مارمولک روی آن کشمش ریخت.
مارمولک گفت:حالا چیزی که لازم داریم فراست.برویم فر را از همسایه مان جغد بگیریم.»
یک موش یک پرنده سیاه یک سنجابک یک موش کور یک جوجه تیغی یک راگن و یک مارمولک و یک خفاش می خواستند کیک درست کنند. بله کیک آماده ی پختن بود
و تنها چیزی که لازم داشتند فر بود.
صبح به خیر همسایه می خواهیم کیک درست کنیم اجازه هست از فر شما استفاده کنیم؟
جغد گفت: «البته.» آن وقت تمام حیوانات رفتند پیش جغدو توی آشپزخانه اش
بالاخره کیک را از توی فر درآوردند و عجب کیک معرکه ای شده بود.چه بویییییییی
اما موقع بریدن کیک جغد پرسید: «چند قسمت ببرم؟»
پرنده سیاه آرد توی ظرف ریخت
پس یک برش برای او.
سنجابک کره را اضافه کردیک برش هم برای او.موش کور شکر داد.معلوم است دیگر، یک برش هم برای او
جوجه تیغی سیب آورد.یک برش برای او.یک برش هم سهم راکن میشود
چون دارچین به کیک زد.و یک برش برای مارمولک برای این که روی کیک کشمش ریخت.بالاخره یک برش هم سهم خفاش میشود چون او بود که تخم مرغ را داد. آهان جغد یادمان نرود.یک برش هم برای او چون از فرش استفاده کردیم.
بااین حساب روی هم میشود ۸ برش موش گفت: «پس من چی؟»
سنجابک گفت:تو که چیزی نیاوردی
پس سهمی نداری تازه تقسیم کیک به ۹ قسمت کار سختی است.»
موش با دلی پر از غم و غصه رفت یک گوشه نشست و حیوانات دیگر شروع کردند به بریدن کیک
پرنده سیاه گفت: «خب، اگر موش از من تخم مرغ نخواسته بود، من به فکرنمی افتادم برای پختن کیک که بهش آرد بدهم.»
سنجابک گفت: «واگراوازمن تخم مرغ نخواسته بودمن کره نمی آوردم.»
موش کور گفت: «من هم شکر نمی دادم.»جوجه تیغی گفت: «من هم سیب نمی آوردم.»راگن گفت: «من هم دارچین اضافه نمی کردم.
مارمولک گفت: «من هم کشمش رویش نمی ریختم خفاش گفت: «و خلاصه حالا کیکی نبود که بخواهیم قسمت کنیم.جغد گفت:«حق با شماست!»
پرنده سیاه سنجابک موش کور جوجه تیغی راکن مارمولک خفاش و جغدکیک را به ۹ قسمت تقسیم کردند.که آن قدرها هم کار سختی نبود.
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57.mp3
2.08M
اسامی بچه های گلم ❤️👆
#داستان_شب
#اسامی_بچهها
༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تولدتون مبارک ❤️
یاسین رامشگر😍
صدرا سبزعلی ۶ساله از اهواز😍
محمد پارسا نامدار ۷ ساله ازسلماس😍
نورا نیکخو ۳ ساله از تهران 😍
༺◍⃟🌙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
آرتین ایموری هفت ساله از یاسوج😍
امیرعلی غلامی ۶ سال و علی رضا غلامی۳ ساله 😍
حسین آقا8ساله و فاطمه خانم 6ساله سیاهی😍
غزل غیاثی ده ساله
علی ۹ ساله از استان کرمانشاه، شهرستان سنقر😍
نازنین زهرا اوتادی از ساوه😍
فربد فرخی ۵ ساله از کرمانشاه😍
فاطمه نورا رئیسی۶ ساله
فاطمه بشری رئیسی ۳ ساله
محمدشریف رئیسی ۲ ساله
از آمل😍
ریحانه، یگانه، نازنین زهرا عمرانی از تهران😍
ثنا قائمی ۸ساله
محمد جواد قائمی ۶ساله
حسنا قائمی ۳ ساله از نیشابور😍
دخترم سیده زهرا خانم 8ساله😍
مهرگان گودرزی ۹ ساله از بروجرد😍
آقا اميرحسين حسینوند کلاسدوم😍
حانیه شایان نظر۸ ساله شهر قم.😍
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄