eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.1هزار دنبال‌کننده
519 عکس
161 ویدیو
22 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((علی اکبر)) خورشید با شتاب بالا می آمد و گرمایش را بیشتر میکرد. یاران حسین یکی یکی به میدان میرفتند و بعد از کشتن چند نفر ازسیاه کوفه کشته می شدند. نزدیک ظهر میدان جنگ از جنازه کشته های دشمن و اسب و شمشیر پر شده بود. یکی از یاران حسین روبه روی سپاه پسر سعد ایستاد و گفت: «ای مردم، ظهر شده است و پسر پیامبر از شما مهلت میخواهد تا نمازبخواند. به جای جواب سواران ابن سعد به میدان آمدند تا بر یاران حسین بتازند. حبیب پسر مظاهر بر اسب سوار شد و بر آنها تاخت. در آن زمان که حبیب با سپاه کوفه میجنگید، حسین به نماز ایستاد. سعید پسر عبدالله که از یاران حسین بود جلو روی حسین ایستاد وخود را سپر بلای او کرد. لشکریان یزید که حسین را در حال نماز دیدند، به طرف او تیر انداختند. اما تیرها به بدن سعید خورد و او را پاره پاره کرد. وقتی نمازحسین تمام شد،سعید هم بر خاک افتاد. حالا دیگر نوبت به اقوام و خویشان حسین رسیده بود. نوبت برادرانش پسرعموهایش و پسرانش آنها هم یک یک به میدان رفتند و جنگیدند و عاقبت شهید شدند. داستان جنگیدن عباس برادر حسین شنیدنی بود. او اجازه جنگ خواست اما حسین به عباس گفت: «تو سقای کربلاهستی برو و برای این بچه ها آب بیاور عباس مشک را برداشت و به طرف رودخانه رفت، اما لشکریان یزید!!! درسرتاسر کناره های رودخانه ایستاده بودند. عباس برآنها حمله برد و به رود رسید ومشک خودرا پر کرد.همه تلاش عباس این بود که مشک آب را به بچه های برادر برساند. اما لشكريان يزید به او حمله کردند و آن قدر تیر و نیزه به طرفش پرت کردند که بدن عباس تکه تکه شد. دستش را بریدند و تیر به چشم هایش زدند،اما عباس همچنان پیش میرفت عاقبت تیری به مشک آب خورد و آب به زمین ریخت در آن لحظه عباس هم از اسب بر زمین افتاد و برادرش را صداکرد. وقتی نوبت به علی اکبر رسید حسین با دستهای خود لباس جنگ به او پوشاند. زره بر تنش کرد و کلاه خود بر سرش گذاشت. علی اکبر سوار بر اسب آماده رفتن شد. حسین دستش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا گواه باش که اکنون جوانی به جنگ این مردم می رود که بیشتر از هرکس به پیامبرت شبیه است. علی اکبر به سوی میدان تاخت. او به راستی که فرزند حسین و نوه علی بود. چنان شمشیرهایی می زد که با هر شمشیرش مردی جنگی را به خاک می انداخت و سپاه کوفه از ترس عقب می نشست علی اکبر آن قدر شمشیر زد که نیرویش را از دست داد. لبهای تشنه اش مثل لبهای ماهی بیرون از آب بازو بسته می شد. لحظه ای پیش پدر برگشت و با صدایی که از گلوی خشک و تشنه اش بیرون می آمد گفت پدر جانا تشنگی مرا کشت.آیا جرعه ای آب هست که به لبهای تشنه ام برسانم؟ حسین صدای پسرش را شنید و به طرف او شتافت.انگشترش را در دهان او گذاشت و گفت: «ای نور چشم من! این انگشتر را در دهان بگذار و باز هم به جنگ برو که خیلی زود، جدت پیامبر تو را سیراب خواهد کرد. علی اکبر برگشت و باز هم جنگید. اما تشنگی او را از پا درآورد وبازوهایش از کار افتاد. آن وقت لشکریان کوفه جرآت پیدا کردند و به او نزدیک شدند و با شمشیر بر سرش کوبیدند. چهره علی اکبر مثل خورشیدِ در حال غروب،خون آلود شد. ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️أنا العباس واویلا ▪️حسین تنهاست واویلا 🏴 فرا رسیدن تاسوعای حسینی را تسلیت می گوییم. ✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇 https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
InShot_۲۰۲۴۰۷۱۵_۱۶۳۰۴۱۶۸۲_۱۵۰۷۲۰۲۴.mp3
14.15M
بچه ها را با اهل بیت علیهم السلام و آداب شرکت در عزای آنها آشنا کنیم ✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇 https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
InShot_۲۰۲۳۰۷۲۶_۲۰۱۰۴۸۶۲۹_۲۶۰۷۲۰۲۳.mp3
14.88M
🐎 ༺◍⃟🏴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🚩این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست 🩸 ‌‌ # :معین‌الدینی ༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🆔@nightstory57 ༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ༺◍⃟🏴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🚩این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست 🩸 ‌‌ :معین‌الدینی :عارفه رضاییان ༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🆔@nightstory57 ༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب:(ما را به مدینه برگردان) حالا دیگر یاران حسین همه شهید شده بودند. پسر عموها و اقوامش شهید شده بودند و حسین تنها شده بود. حسین نگاهی به لشکرگاه یزید و نگاهی به خیمه گاه خود انداخت. به طرف خیمه رفت. به یک یک خیمه ها سر زد و با همه وداع کرد. با خواهرانش با دخترانش و با همسر و فرزندان کوچکش همه را دلداری داد. به همه سفارش کرد که صبر کنندوپیش روی دشمن گریه و زاری نکنند. از آخرین خیمه بیرون آمد و رو به لشکریان یزید گفت: «آیا کسی هست که مرا یاری کند و دشمن را از خانواده پیامبر دور سازد؟ جوابی نیامدحسین سوار بر ذوالجناح شد و رو به خیمه هایش گفت: آی سکینه آی فاطمه آی زینب و آی ام کلثوم خداحافظ! صدایی از خیمه ها شنیده شد ای پدر بعد از تو ما به چه کسی پناه ببریم ؟ صدای دیگری گفت ای پدر ما را به مدینه برگردان ناگهان زنی به طرف حسین دوید نوزادی را که در بغل داشت به حسین سپرد. حسین نوزادش را گرفت و به طرف لشکر یزید رفت و رو به آنها گفت: «ای مردم! اگر مرا گناهکار میدانید این کودک شیرخوار که گناهی ندارد. به او آب بدهیداه ناگهان تیری به طرف نوزاد حسین پرتاب شد و بر گلوی او نشست. این بار حسین تنها به میدان رفت. خودش بود و ذوالجناحش مردی به نام تمیم به طرف حسین تاخت. اما هنوز به طرف او نرسیده بود که با شمشیر حسین بر زمین افتاد نفرهای بعدی و بعدی هم همین سرنوشت را پیدا کردند. هر کس به میدان میامد. کشته می شد. عمر سعد رو به لشکریانش فریاد زد وای بر شما می دانید با چه کسی می جنگید؟او پسرعلی است.همان کسی که بزرگترین پهلوانهای عرب را به خاک انداخت بدانید که اگر یک یک به جنگ او با این حرف لشکریان پسر سعدبه یکباره بطرف حسین تاختند. بروید، کشته خواهید شد. انگار که به طرف لشکری حمله می کنند. سواران از هر طرف حسین را دوره کردند. تیراندازان به طرف او تیر انداختند پیاده ها به طرف او سنگ پراندند و نیزه داران با نیزه هایشان به او حمله کردند. ساعتی بعد از دهان حسین خون میریخت سینه اش پر از تیر بود و تنش پر از زخم شمشیرها، اما باز هم می جنگید آخرین تیرها بر پیکر حسین نشست یکی برپیشانی اوودیگری برسینه اش. حسین دیگر طاقت جنگیدن نداشت. در آن حالت یکی از افراد سپاه یزید بطرف او رفت و با نیزه به پهلویش زد و او را از اسب بر زمین انداخت. شمرکه این صحنه رادید چشم هایش برقی زد.نگاهی به دور و برش انداخت و با ترس به طرف پیکر نیمه جان حسین رفت چند دقیقه بعد در آسمان از خورشید خبری نبود.از همه جا خون میبارید و اسپی سفید به طرف خیمه ها می دوید. چند زن از خیمه ها بیرون آمدند و ذوالجناح را در میان گرفتند. ༺◍⃟🌱჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🌱჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۰۷۳۱_۲۰۵۵۳۳۶۰۹_۳۱۰۷۲۰۲۳.mp3
15.91M
🧔🏻‍♂🧕🏻 ༺◍⃟🏴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: آشنایی کودکان با مراسم عزاداری امام حسین علیه السلام ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🆔@nightstory57 ༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا