eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.2هزار دنبال‌کننده
507 عکس
148 ویدیو
21 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((اربعین)) در زبان عربی به عدد 40، اربعین می گویند. بعد از ماه محرم، ماه صفر آغاز می شود. اربعین حسینی روز 20 صفر و چهل روز بعدازواقعه غم انگیز و دلخراش عاشورا می باشد. شیعیان در این روز بـه یاد امام حسین (ع) و هفتاد و دو تن از یاران با وفایش کـه در روز عاشورا شهید شدند، مراسم سوگواری برگزار می کنند. بعد از اینکه امام حسین و یارانش به شهادت رسیدند، لشکر یزید به سوی خیمه های امام حسین(ع) روی آوردند و هرچه خانواده امام حسین داشتند را غارت کردند. شب یازدهم محرم اسرای اهل بیت (ع) درخیمه ای نیم سوخته سپری کردند و در روز 11 محرم عمر دستور داد که خانواده امام حسین را از کربلا به سوی کوفه ببرند. روز 12 محرم اسیران را وارد شهر کوفه کردند، مردم کوفه که فکر می کردند این افراد خارجی هستند، برای دیدن اسرا به کوچه ها و محله ها آمدند و با دیدن اسرا شادی نمودند اما امام سجاد(ع) و خانم زینب(س) خودشان را به کوفیان و مردم شناسانند و شادی کوفیان را به عزا تبدیل کردند. در آن زمان عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه و باعث اصلی شهادت امام حسین(ع) بود، اُسرا را به پیش حاکم کوفه و مردم بردند اما امام سجاد (ع ) در این مجلس طوری صحبت کرد که سبب رسوایی حاکم کوفه شد. بچه های عزیزم خانواده امام حسین (ع) تقریبا بیست روز در کوفه اسیر بودند و بعد از آن ایشان را در اول ماه صفر به شهر دمشق بردند. مردم دمشق که نمی دانستند چرا امام حسین (ع) به شهادت رسیده است و از حقیقت ماجرا بی خبر بودند، با مشاهده کاروان شادی می کردند. برای اهل بیت امام حسین(ع) سفر شام خیلی تلخ بود و سخت ترین بلاها بر سرشان آمد و در مدتی که در شام در یک خرابه به صورت زندانی نگهداری میشدند در شام نیز خانواده امام حسین(ع) را در حالی که به دست و پایشان ریسمان بسته شده بود، به مجلس یزید وارد کردند و یزید از یک نفر خواست که بر علیه امام حسین (ع) و یاران او حرف هایی بزند. پس از او امام سجاد(ع) به منبر رفت و به مردم خودش را معرفی نمود و ماجرای عاشورا و کربلا را تعریف کرد. یزید رسوا شد و در مجلس غوغایی بر پا شد و همه علیه یزید همهمه کردند. بعد از اینکه مردم شام سخنان امام سجاد (ع) را شنیدند و یزید رسوا شد، دستور داد که اسرای اهل بیت(ع) در شام برای شهدای کربلا عزاداری کنند و بعد از آن اسرا را بنا به خواست خودشان روانه مدینه نمود. خانواده امام حسین(ع) حدود بیست روز در شام اسیر بودند و در روز بیستم صفر از شام به مدینه حرکت کردند. امام سجاد (ع) بـه همراه خانوادی امام حسین (ع) در راه بازگشت از شهر شام، بـه کربلا رفته و در روز اربعین موفق به زیارت قبر مطهر امام حسین «ع» و یاران با وفایش شدند. وقتی حضرت زینب «ع» و بچه ها و اهل بیت امام حسین بـه کربلا و مزار امام حسین «ع» رسیدند، خیلی گریه کردند و برای امام حسین درد دل کردند کـه چقدر پس از او رنج کشیده اند و چقدر یزید آنها را اذیت کرده اسـت و بـه آنها ستم کرده اسـت و پس از سه روز عزاداری در غم از دست دادن شهیدان کربلا بـه مدینه، شهر پیامبر بازگشتند. بچه های عزیزم! ما هم برای زنده موندنِ نام امام حسین علیه السلام ، هر سال اربعین را عزاداری میکنیم و چون اهل بیت را با رنج و اذیت و با پای پیاده بـه کربلا بردند، خیلی ها به زیارت امام حسین (ع) در کربلا می روند و قسمتی از راه را تا کربلا پیاده روی میکنند تا مزار پاک امام حسین را زیارت کنند. ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
17.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بوی تربت حسین علیه السلام گوینده: معین الدینی ༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ 🎙🌙@nightstory57
. ی اعتراف کنم.... من از بچگی نگاه امام حسین علیه السلام در جای جای زندگیم حس میکنم و عجیب وقتی اسم ایشون میاد قلبم صد تیکه میشه... داستان دیشب که تو کانال گذاشتم به سختی تونستم بخونم فقط ی چیزی بگم اگر ادب میخوایید از اهل بیت علیه السلام بخوایید زندگی میخوایید از اونا بخوایید آبرو میخوایید از خودشون و به هیچ آدم و عالمی دل نبندید در نهایت همه میرن و پناه فقط اونا هستن و بس 😢 بچه هامون از بچگی تو جاده اهل بیت علیه السلام بندازید که بن بستش هم به شش گوشه آقامون میرسه.... بزارید بچه ها عاشق بشن اونم عاشق انسان های درست پدر مادر دار و پاک 😍 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57(3).mp3
8.78M
ا﷽ ༺◍⃟🪜🪥჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: :معین الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((من میخوام کمک کنم)) هر وقت آرسام کوچولو میخواد کمک کنه، تنها چیزی که میشنوه اینه:نه! وقتی مامانش مسواک رو برمیداره، آرسام میگه: مامان! میشه من خمیر دندون رو فشار بدم؟ اما مامانش میگه… نه عزیزم! تو خیلی کوچولویی! وقتی بابا داره دنبال سوییچ موتورش میگرده، آرسام میگه: بابا من میتونم موتورت رو برونم؟ اما بابا میگه… نه عزیزم! تو خیلی کوچولویی! مرغ‌های عمو دارن توی حیاط قدقد میکنن. آرسام میگه: عمو میشه من به مرغا غذا بدم؟ اما عمو میگه… نه عزیزم! تو هنوز خیلی کوچولویی! آرسام کوچولو مامانشو توی آشپزخونه میبینه! و به مامان میگه مامان من میتونم آب رو برای چایی بجوشونم؟ اما مامان میگه… نه عزیزم ! تو خیلی کوچولویی! آرسام کوچولو ناراحت و غمگین به طرف باغ سبزیجات خاله جون میدوه و میگه: خاله جون من میتونم به سبزی‌ها آب بدم؟ اما خاله میگه… نه عزیزم تو هنوز خیلی کوچولویی! آرسام کوچولو دوباره با ناراحتی ب داخل خونه برمیگرده و یک کتاب از روی میز برمیداره و میگه: مامان من میتونم برای خرسی کتاب بخونم؟ مامان میگه… بله! معلومه که میتونی عزیزم ! آرسام کوچولو لبخندی زد و دندونهای کوچولوش بالاخره پیدا شدن پس بچه ها هواسمون باشه که بزرگترا مراقب ما هستن و نمیذارن ما کارهای خطرناک انجام بدیم باید به حرف بزرگترا گوش بدیم و اصلا هم ناراحت نشیم ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
:: سلام عزیزانم 🪴فرصت فیلم مسابقه اربعین تمام شد اسامی برندگان تا آخر هفته میفرستیم براتون ی نکته بگم 😍 کار فــــــــرهنگی حمایت می خواد حامـــــی من شما اعضاء هـــستید شمایی که کنار من هستید روی سخنم با شماست. ما برای بالا بردن کیفیت کانال (برگزاری مسابقه، انیمیشن، ادمین ها و تبلیغات و رشد کانال) نیازمند هزینه ایم 🌻نه هزینه نمیخواییم ازتون 😄✋ فقط از شما میخوام تبلیغات داخل کانال را حمایت کنید. وارد کانالشون بشید کانالشون ببینید اگه خوب بود بمونید و استفاده کنید و اگر نه میتونید چند روز بعد لفت بدید ولی اگر صاحب تبلیغ به ما هزینه بده و ببینه اعضا کانال ما فقط 👀میکنن دریغ از ی دونه جذب یا حمایت دیگه تبلیغ نمیده و من می مونم (ی قصه گوی تنها) که نه ادمین دارم نه انیماتور و دیگه حال قصه ندارم چون فکر میکنم شنونده قصه هم ندارم 😄 پس ندای هل من ناصر منو بشنوید ☺️ منم قول میدم برای بچه ها بهترین برنامه ها رو فراهم کنم چه انیمیشن چه مسابقه، چه داستان های تربیتی زیبا. ☘فقط ما رو حــــــمایت کنید از همه شما بابت محبتاتون ممنونم ♥️ با احترام و محبت🌹 معین الدینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
InShot_۲۰۲۳۰۵۱۹_۱۷۱۱۰۰۷۶۲_۱۹۰۵۲۰۲۳.mp3
13.63M
🦘 ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: کنار اومدن با فرزند جدید 😍 ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((خواهر اضافی)) یکی بود یکی نبود غیراز خدای مهربون هیج کس نبود بعدالظهر بود و صدای خروپف مامان کانگرو 🦘میومد پوپو گوشاشو از کیسه مامانش بیرون اورد خوب گوش کردوباخودش گفت حالا وقتشه . ته کیسه خواهر کوچولوشم خواب بود. پوپو یواش اونو بغل کردو برای اولین بار از کیسه بیرون پرید. پوپو از دست خواهر کوچولوش عصبانی بوددلش میخواست تو کیسه مامان کانگرو تنها باشه مثل قبلناااااا دلش میخواست که مامانش فقط مال خودش باشه پوپو ب این طرف و اونطرف نگا کرد هیچ کس رو ندیداز خودش پرسید حالا من این خواهر کوچولوی نق نقو رو به کی بدم پوپو توی دشت پرید و پرید و پرید تا ب یک خرگوش 🐇رسیدازش پرسید یک خواهر کوچولوی اضافی دارم تو اونونمیخوای ؟ خرگوش🐇 با اخم گف نه که نمیخوام برو زود ببرش پیش مامان خودش چه کار زشتی میکنی تو پوپو شونه ای بالا انداخت و به راهش ادامه داد دوباره پرید و پرید تا به یک کوالا🦥 رسید ازش پرسید یک خواهر کوچولوی اضافی دارم تو اونو نمیخوای کوالا 🦥با تندی گف نه ک نمیخوام بدو زود ببرش پیش مامان خودش پوپو اه کشید خسته شده بود خواهر کوچولو بیدار شده بود و نق نق میکرد. پوپو روی ی سنگی نشست و توی گوش خواهر کوچولوش گفت: هیسسسسس اگه شلوغ کنی هیچ کس تورو نمیخوادااااا ولی خواهر کوچولو یک ذره هم ساکت نشد پوپو حالا کلافه بود دوباره ایستاد و باز پرید و پرید یک دفعه ب بچه کانگروی بزرگتر از خودش رسید ازش پرسید یک خواهر کوچولوی اضافی دارم تو اونو نمیخوای بچه کانگرو خندید و گفت: اره من میخوام و دستاشو ب طرف خواهر کوچولو دراز کرد پوپو با خوشحالی خواهرشو داد و نفس راحتی کشید بچه کانگرو برای خواهر کوچولو لالای خوند و ساکتش کرد ولی پوپو ترسیدکه بچه کانگرو پشیمون بشه و خواهر کوچولو رو بهش پس بده زود دستی تکون داد و پرید که پیش مامانش برگرده بچه کانگرو صدا کرد پوپو نرو صبر کن پوپو یک دفعه ایستادبه عقب برگشت و با تعجب پرسیداسم منو از کجا میدونی ؟؟؟؟ بچه کانگرو خندید و گفت: ببین چقدر تو کیسه مامان موندی که خواهر بزرگ خودتو نمیشناسی پوپو با تعحب بهش نگاه کرد و هیچی نگفت خواهر بزرگ ادامه داد میدونی وقتی بدنیا اومدی منم با تو همین کارو کردم پوپو چشماشو گرد کرد و با ناراحتی پرسید با من !!!من!!!!! خواهر بزرگ محکم سرشو تکون داد و گفت تو هم برای من اضافی بودی خیلی جاها بردمت ولی هیچ کس ترو نخواست دهن پوپو از تعجب باز مونده بود خواهر بزرگ گف توهم خیلی ونگ ونگ میکردی داداشی منو کلافه میکردی بعد برای پوپو شکلک دراورد و هر دوتایی زدن زبر خنده پوپو با خوشحالی دستشو توی دست خواهر بزرگش جا داد و گفت میای بریم پیش مامان؟؟ مامان کانگرو هنوز خواب خواب بود پوپو خواهر کوچولو رو از بغل خواهر بزرگتر گرفت و یواش توی کیسه مامان گذاشت خواهر بزرگ با ناراحتی پرسید تو هم میخوای برگردی این تو پوپو خندید و گفت نه دیگه این تو برای من خیلی کوچیکه و بعد برای خواهر کوچولو دست تکون داد و دست خواهر بزرگ رو گرفت وکشید و با شادی پرسید حالا چه بازی بکنیم ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
605.3K
. ی تشکر از مامان باباهای عزیز و با صفا 😊 .