324.5K
اسامی بچه ها گلم 😍
فاطمه میرزاده کوهشاهی۶ساله از حاجیآباد هرمزگان
ریحانه صادقی۶ساله از شهریار
میکائیل داوری۶ساله و سوفیا داوری۳ساله از اصفهان
الینا صادقی ۹ سال ونیم وسورنا صادقی ۸ ساله از تهران
محمدصدرا ۶/۵ساله وزهرامحمدیان ۳/۵ساله
ریحانه امیری ۴ساله از قزوین ۱۳ مهر تولدشه
سید امین ۴ سال و نیمه
فاطمه شهبازی ۶ساله اززنجان
محمدحسن شهبازی ۳ساله
نگار محمودی 11ساله از قم
فاطمه زهرا باصری ۹ ساله از شیراز
عباس وهادی سلمان زاده۳و ۵ساله
حسین فراهانی از اراک
حلمادهقان۷ساله ومحمددهقان ۳ساله
🎙🌙@nightstory57
InShot_20241101_190258470.mp3
14.97M
قصه ی | کفشای دختر کوچولو👧🏻
༺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: هرچیزیو سر جای خودش بزاریم تا بتونیم قشنگ استفاده کنیم ازش ✨😊
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۳_۱۰سال
#قصه
#گوینده_معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:((کفشهای دختر کوچولو))
یک روز از روزها مادرِ یک دختر کوچولو براش یک جفت کفش خرید. کفش، چه کفشی؛ اونقدر قشنگ که نگو و نپرس
کفشهای دختر کوچولو یک جفت کفش بنددار بود با رنگهای زرد و قرمز
دخترکوچولو تا کفشها رو دید گفت: «چه کفشای قشنگی! من تا حالا از این کفشا نداشتم.»
مادر دختر کوچولو گفت: «خوب، حالا که از داشتن کفشها اینقدر خوشحالی، پس مواظبشون باش که کثیف و پاره نشن.»
دختر کوچولو دستی روی کفشها کشید و اونا رو نزدیک درِ اتاق گذاشت.
بعدازاون هم رفت تا با عروسکش بازی کنه.
با رفتن دختر کوچولو، کفشها به هم نگاهی کردن و همدیگر را هل دادن.
کفشِ پای راست گفت: «چهکار میکنی؟»
کفشِ پای چپ گفت: «تو چرا رفتی نزدیک در ؟»
کفش راست گفت: «پس باید کجا میرفتم؟»
کفش چپ خودشو تکانی داد و گفت: «من باید جای تو باشم.»
کفش راست گفت: «مگه میشه؟»
کفش چپ گفت: «چرا نمیشه؟ تو جاتو با من عوض کن ببینیم میشه یا نمیشه.»
کفش راست آروم آمد و جای خودش رو با کفش چپ عوض کرد و اونوقت گفت: «حالا خوب شد؟»
کفش چپ خندیدو گفت: «حالا خوب خوب شد.»
دختر کوچولو که از بازی با عروسکش خسته شده بود گفت: «مادر جون، میخوام کفشهامو بپوشم.»
مادر دختر کوچولو که داشت توی آشپزخانه کار میکرد گفت: «باشه عزیزم بپوش ببینم، ولی از اتاق بیرون نرو.»
دختر کوچولو اومد وکفشها رو به پاش کرد، ولی هنوز چند قدم نرفته بود که افتاد زمین و صدای گریه ش بلند شد.
مادرش صدا زد: «چی شدی دخترم ؟» بعد اومد و از روی زمین بلندش کرد مامان نگاهی به کفشها کرد و گفت: «نگاه کن دخترم. کفشها را لنگهبهلنگه پوشیدی؟»
دختر کوچولو گفت: «لنگهبهلنگه یعنی چی؟»
مادر گفت: «یعنی اینکه کفش چپ را توی پای راست کردهای و کفش راست را توی پای چپت کردی…»
دختر کوچولو پرسید: «چهکار کنم که اینجور نشه؟»
مادرش گفت: «از این به بعد خواستی کفش پا کنی، خوب کفشاتو نگاه کن که درست پا کنی. اگر دیدی سَرِ کفشی که پا کردهای کجه، بدون که اونو اشتباه پا کردی.»
دخترکوچولو گفت: «حالا دیگه نمیخوام این کفشا رو بپوشم، من از این کفشا بدم میاد.»
مادرش گفت: «نه دخترم، این کفشا خیلی خوب و قشنگن، فقط باید مواظب باشی که اونارو لنگهبهلنگه نپوشی.»
دختر کوچولو دیگر حرفی نزد و کفشها را از پا درآورد و اونا رو نزدیک درِ اتاق گذاشت.
کفش پای راست به کفش پای چپ گفت: «دیدی چهکار کردی؟»
کفش پای چپ گفت: «چهکار کردم؟ مگه من دختر کوچولو را روی زمین انداختم؟»
کفش پای راست گفت: «اگر تو جای خودتو با من عوض نمیکردی دختر کوچولو هم اشتباه نمیکرد و ما دو تا رو لنگهبهلنگه پا نمیکرد.»
کفش چپ گفت: «حالا من خوبتر هستم یا تو؟»
کفش راست گفت: «هم تو خوبی، هم من… اگر باهم دعوا نکنیم.
اگر ما باهم دعوا کنیم، ما رو دور میندازن؛ چون هیچکس نمیتونه با کفشهای لنگهبهلنگه راه بره.»
کفش پای چپ خجالت کشید و دیگه حرفی نزد و با بندهاش مشغول بازی شد
بله عزیزای من، هر چیزی باید سرجای خودش باشه تا بتونیم ازش استفاده درست کنیم
༺◍⃟👧🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟👧🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
399.9K
اسامی بچه های گلم😍
آرام درفشه۷ساله از تهران
سجاد شالی کار۱۰ساله و فاطمه ثمین شالی کار ۶ ساله از آمل
فاطمه حورا ابراهیم ۵ ساله از تهران
سوگل ۸ساله وسهیل احمدی۵ساله
حسنا حسین پور ۴ ساله از تهران
حسین توسلی ۸ساله وحوریه توسلی ۴ ساله و آلاء توسلی یک سال و نیمه ازتهران
هانا محمودی۶ ساله از کرج
علی بیک محمدی ۷ساله ازشاهرود
امیرمحمد عارفیان ۱۰ساله ازتهران
حسنا سرداری ۴ ساله
نرگس اسماعیلی ۱۲ ساله از مشهد
ادینا محمودی۳ساله ازتربت حیدریه
میثم شبان ۴ساله از مشهد
امیرحسین شبان۱۲ساله مشهد
ریحانه اجلالی ۸ساله از تهرانسلام
ملیکا غفاریان ۸ساله از اهواز ۱۲ ابان تولدشه 😍🎂
امیرعلی شجاعی۴ساله از گناباد تولدشه🎂🥰
زهرا روشنی ۱۰ ساله ازمشهد
امشب تولدشه😍🎂
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57
InShot_20241102_205635214.mp3
13.05M
قصه ی | بوی بهار ۱۳ آبان🌼
༺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: روز دانش آموز ✨
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲سال
#قصه
#گوینده_معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((بوی بهار۱۳آبان))
به یاد شهدای روز دانشآموز
از خواب بیدار شدم بوی خوبی میومد انگار بوی حلواست.
بلند شدم و به آشپزخانه رفتم مامان داشت حلوا میپخت.
یادم میاد امروز روز سیزدهم آبانه
و مامان هرسال، سیزدهم آبان به یاد «خاله بهار» حلوا میپزه و به همسایهها میده
من هیچوقت خاله بهارمو ندیدم مامان، عکسشو بهم نشون داده توی عکس، خاله بهار روپوش مدرسه پوشیده بود و روسری سرش کرده بود توی دستش هم عکس امام خمینی (ره) بود
مامان بهم گفته بود که او شهید شده
مامان از روز سیزدهم آبان سال ۱۳۵۷ تعریف کرد. که در اون روز، خاله بهار و دوستاش مدرسه را تعطیل کردن و به دانشگاه رفتند تا با علیه رژیم شاه اعتراض کنند.
اونا همراه دانشجوها اللهاکبر میگفتن. سربازان شاه به اونها تیراندازی کردن. خاله بهار و چند نفر از دوستاش شهید شدند.
هر وقت مامان از خاله برام حرف میزنه، چشماش پر از اشک میشه
روز بعد من عکس خاله را به مدرسه بردم و به خانم معلم نشون دادم. خانم معلم گفت: «تو باید به خالهات افتخار کنی. اگر ما امروز راحت و آزادیم، به خاطر کار بزرگ خالهی تو و بقیهی شهیدان اون روزهاست .»
بچهها دور من جمع شدند. عکس را تماشا میکردند و میگفتند «خوش به حالت!»
میخواستم از خوشحالی بال دربیارم و پرواز کنم. زنگ تفریح خورد. همه توی حیاط مدرسه جمع شدیم. مشتهایمان را بالا بردیم و شعار اللهاکبر را فریاد زدیم . چند نفر از بچهها سرود خواندند چند نفر دیگه هم برای ما نمایش اجرا کردند.
خانم مدیر به هر نفر از بچه ها یک شاخه گل هدیه داد. بعد هم روز دانشآموز را ب ما تبریک گفت
من اونروز گل را به خانه بردم و به مامان هدیه دادم.
چشمهای مامان، قرمز و پفکرده بود. حتماً بازم به یاد خاله بهار افتاده و گریه کرده. مامان گل رو گرفت و منو بغل کرد وگفت: «تو بوی خاله بهار را میدهی. او هم مثل تو مهربون بود.»
دل من پر از شادی شد. دستهای مامان رو بوسیدم و قول دادم که بهار او باشم
༺◍⃟✨჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟✨჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
260.5K
::
اسامی بچه های گلم😍
امیرکیان۷ساله وامیرشایان مولوی ۵ساله از قم
امیرعلی ۶ ساله و امیرحسین سعیدی۸ ساله
محمدمالکی از مبارکه اصفهان
ریحانه فارسی۸ساله از اقلید
ترمه تابش ۱۰ ساله وسامیار۲سال ونیمه ازشهرستان استهبان
نازنین زهرا زین العابدین(پیش دبستانی)
کیانمهر خادملو از شهرستان گلوگاه کلاس دوم
حسین دامیار
امیر علی امیر خانلو
امیر حسین کلبادی
امیر علی موجولو
امیرحسین شایان
سالار عظیمی کیان کردی
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
امروز میزبان دختران گل مدرسه خوارزمی بودیم😍
در کارگاه قصه گویی
و پخت نان شیرینی 🥐
جای همتون خالی 🌱
🎙🌙@nightstory57
امروز اومد سر کارم صدام شنید
شروع میکنه بی قراری که بیاد رو
صحنه پیشم.... اصلا من کارم
بخاطر بچه هام اینجا اوردم که
همش ببینمشون.... صدای جیغ
ذوقش شنیدم، ولی باباش بردش
مهدش که منو اذیت نکنه مربیش
میگفت کلی بی قرارت بود و گریه
تا برنامه تمام شد اوردنش پیشم گرفتمش تو بغلم..... خدایا.... من
ی مادرم مگه شیرین تر از شغل
مادری هم شغلی داریم؟
🎙🌙@nightstory57