سلام و نور ممنونم بابت همه پیام های
قشنگتون 😍لطف و محبتتون به بنده،
از صمیم قلب آرزو میکنم خدا برای فرزندان سرزمینم و پدرومادر های عزیزمون آرامش، امنیت، دل شاد و
روان سالم و ایمان به خودش عطا کنه 😊
ان شاالله به محض سلامت صدا در خدمتتون هستم با قصه های زیبا
فعلا درگیر این ویروس عجیبم که صدام
عجیب درگیر کرده
.
🎙🌙@nightstory57
129.2K
وای خدا بچه هام برام نسخه میفرستن😍من که اینا رو میشنوم اصلا خود به
خود خوب میشم ....من فدای شما دکترای کوچولو 😍
InShot_۲۰۲۳۰۵۲۰_۱۹۲۳۰۷۰۱۹_۲۰۰۵۲۰۲۳.mp3
12.4M
#من_به_چه_دردی_میخورم؟🚍
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:یاد بگیریم از توانایی هامون درست استفاده کنیم 💪
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۳_۱۰سال
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57.mp3
10.41M
ا﷽
#باد_دوچرخه_سوار
༺◍⃟🌪჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
مغرور نباشیم🤨
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
یک حدیث در دامن داستان
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((باد دوچرخه سوار))
بادم مگه دوچرخه سوار میشه؟
بله تو داستانا میشه گوش کن باشه
خب باد بود که دماغش خیلی باد داشته مگه میشه باد دماغش خیلی باد داشته باشه؟
بله که میشه یعنی خیلی مغرور بود
عه مغرور؟ بله مغرور
یعنی خودش رو بیشتر از خودش قبول داشت یه روز از روز باد، باد به قبقبش انداخت و این طوری خندید وای که چه بویی راه افتاد میدونین چرا بعد چه دهنش بوی سیر و پیاز و اینا میداد باد سوار دوچرخش شد تا یه گشتی اون دور و برا بزنه و اینا دوچرخهش دنده بود و تیز میرفت پا زد و پا زد و پا زد تا رسید به یه مترسک که وسط یه مزرعه ایستاده بود بهش گفت چطوری جوجه مترسگ
نترس گفت چرا هول میدی
تازه اسم من مترسک نه مترسگ باد چند دور با دوچرخش دورش چرخید و گفت میخوام فیتیله پیچت کنم مترسک و منتظر جواب نموند
بچه ها چشمتون روز بد نبینه اونقدر دور مترسک چرخید و چرخید و چرخید و هلش داد و اینا که مترسک سرش گیج رفت و با کله بم افتاد روی زمین باد یه خنده ای کرد اینطوری هو هو هو
و با اون بوی بد دهنش راه افتاد پا زد و پا زد هن هن کرد و هن هن کرد رفت و رفت و رفت و رفت تا رسید به یه چادر صحرایی از چادر و ادماش و اینا خوشش نیومد صاف رفت تو دل چادر رو به هم پیچیدش
یعنی چی؟ یعنی کج و کوله ش کرد
چادر گفت هی مگه آزار داری؟
باد خندید گفت آزار ندارم آزور دارم خیلی هم زور دارم
چادر گفت مگه نمیبینی خونواده تو این چادر نشسته
بعد یکم عقب رفت بعد دنده عوض کرد و گفت دلت خوشه خونواده کیلو چنده و پرزورتر از قبل پا زد و پا زد و در عرض سه سوت چادر رو کله پا کرد و
گفت به من میگن باد دوچرخه سوار
خوشحال و خندون از اونجا دور شد بچه ها بعدشم دنده دوچرخه رو سبک کرد و تو دشت و باغ و صحرا و اینا تاخت و تاخت و تاخت رفت و رفت و رفت و رفت تا رسید به یه شهر اولش از بالای تپه نگاهی به پشت بوم انداخت و گفت
به به چه موضوع جالبی چه حالی بگیرم از اینا از اونا از اینا و از اونا
درختی که اون نزدیکی بود فریاد زد چیکار میخوای بکنی باد شیطون باد که اماده حرکت شده بود گفت بشین و تماشا کن بابا
کلاه ایمنیش رو رو سرش محکم کرد و راه افتاد رفت و رفت و تاپ و توپ و دنگ و فنگ و خلاصه همه جور صدایی از همه جا بلند شد و بعدش هم همه صداها خوابید اخی
تمام انتن های تلویزیون و بند رختها و سقفهای سبک رشاخه های کوچیک درختا و چیزای دیگه به هم ریخت و داغون پاغون شد
باد برگشت و نگاهی به پشت سرش انداخت خنده شیطنت آمیزی کرد و بوی سیر و پیاز و اینا از دهنش رخ بیرون باد تصمیم گرفت به دوچرخه سواری و خراب کاریش ادامه بده دوباره راه افتاد ولی هنوز خیلی نرفته بود که ترمز کرد و گفت عه چیشد؟
از دوچرخه پیاده شد نگاهی به تایرا و اینا انداخت
اقه هر دو تا اینا پنچر شده بود
باد سر راهش بوتههای خار رو ندیده بود بوته های خاری که خودش از جا کنده بود رفته بود توی تایر دوچرخش
ناراحت شد و از ناراحتی اه سوزناکی کشید وای بچه ها بازم بوی سیر و پیاز و اینا همه جا رو پر کرد
نشست و سعی کرد تایراشو باد کنه
اما هر کاری کرد و کرد و کرد نشد
چون تلمبه و سوزن مخصوص و چسب پنچرگیری نداشت اشکش در اومد
اون باد بود و دوچرخش برای حرکت باد نداشت اون تو تمام زندگیش همچین صحنه ای رو به یاد نداشت
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_20241111_175853962.mp3
15.37M
ا﷽
#آسمون_چه_شکلیه
༺◍⃟🌥჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
قدر نعمت های خدا رو بدونیم⚡️
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((آسمون چه شکلیه؟))
گرازصدای رعدو برق رو شنید. خواست سرشو بالا بگیره و ببینه این صدا از کجاست، اما نتونست ترسید و زیر درخت قایم شد،
موشی آروم سرشو از لونه ش بیرون آورد، گراز رو دید که داره میلرزه و گوشاشو تیزکرده بود.
موشی گفت:چی شده؟چرا میلرزی؟
گراز آروم گفت:« مگه نمیشنوی! نمیدونم اون بالاچه خبره! صدای چیه!»موشی به آسمون نگاهی کردوگفت:« منظورت آسمونه؟ آسمون ابریه،خبری نیست،صدای رعدوبرقه، میخوادبارون بباره.»گراز باخودش گفت:« آسمانِ ابریه! » خواست از موشی بپرسه آسمان و ابرچه شکلی هستن؛ اماموشی داخل سوراخش رفته بود.
گراز خودشو به خونه ش رسوندتا زیر بارون خیس نشه،بارون که بنداومد دوباره سراغ موشی رفت.
موشی رو دیدکه به آسمون نگاه میکردولبخندمیزد،جلوتر رفت و گفت:«تو آسمون چی میبینی؟»
موشی گفت:«رنگین کمان! سرتو بالا بگیرونگاش کن»
گرازسرشو پایین انداخت وگفت:«ما گرازها نمیتونیم به آسمون نگاه کنیم، من تابه حال آسمونو ندیدم»
موشی کمی فکرکردوگفت:یعنی تو تا حالا ابروخورشیدورنگین کمونو ندیدی؟گراز آهی کشیدوگفت:نه ندیدم الان توی آسمون ابر و خورشید و رنگین کمان هست؟؟؟؟؟
موشی سرشو بالا گرفت و گفت:بله بعدازاینکه باران بند اومد رنگین کمان به آسمان اومد»
گراز گفت:« رنگین کمون چه شکلیه؟»
موشی نگاهی به اطراف کرد و گفت:« رنگین کمان هفت تا رنگ داره و مثل یک سرسره ی رنگاوارنگ تو آسمانه»
گراز باچشمانِ گرد نگاش کرد و گفت:«وای چه زیبا و رویایی»
گراز با سُمش چندخط روی خاک گلی کشیدوگفت:«راستی خود آسمان چه شکلیه؟»موشی با دقت به آسمون نگاه کرد و گفت: :«آسمان به رنگِ آبیِ روشنه مثل رنگِ برکه ی بالای جنگل، مثلِ مثلِ ...» موشی به فکر فرو رفت داشت فکرمیکرد آبی بودن آسمون مثل چه چیزیه که یهویی دوتا مرغ عشق زیبای آبی از بالای سرشون پرواز کردن.موشی سریع گفت:«مثل پرهای مرغ عشق»
گرازباچشمای گردب موشی نگاه میکرد و به حرفاش گوش میداد گفت:«چقدرزیبا!دیگه چه چیزایی تو اسمون هست؟»موشی گفت:« پرنده ها هم توی آسمون پرواز میکنن.» گرازسُمش رو باشادی به زمین کوبید وگفت:پرنده هارو وقتی روی زمین غذا میخوردن دیدم
موشی ادامه داد:«ابر؛در آسمان آبی ابر هم هست»
گرازلب و لوچه اش آویزان شدگفت: ابر؟ابردیگه چیه؟
موشی گفت:« ابرهمون که باران و برف ازشون میباره، همون بارونی که چند ساعت پیش میبارید
گراز لبخندی زد و گفت:«بله برف و بارونم دیدم!بگو ابرها چه شکلین؟»
موشی به ابرهانگاه کرد وگفت:« ابر مثلِ…مثلِ…» موشی دستشو زیر چونه ش گذاشت وفکرکرد.او میخواست یه چیزی شبیهِ ابر پیدا کنه.یک دفعه چیزی به یادش اومد، به گرازگفت:همینجا بمون من زود برمیگردم تندوسریع رفت به مزرعه ی پنبه که نزدیک جنگل بودچند تکه پنبه چیدوبرگشت.گراز ابروهاشو بالا دادوگفت:برای چی پنبه آوردی ؟ موشی پنبه را جلوتر برد و گفت:« ابر مثل این پنبه است، سفید، نرم و سبک»گرازخوب به پنبه نگاه کرد و گفت:«چقدرزیبا»موشی گفت :«توی آسمان خورشید هم هست»گراز ساکت ومنتظر به دهان موشی نگاه میکرد.موشی ادامه داد:خورشید گرده مثل گردیِ کله ی یک خرس گرم و پرنور است مثل آتشی که چندروز پیش میخواست جنگل رواز بین ببره
گراز لبشو گاز گرفت و گفت:« وای نه من ازخورشیدمیترسم»
موشی لبخندزدوگفت:«نترس خورشید گرم و پرنوره اماخطرناک نیست »
گرازنفس راحتی کشیدوگفت:« خیالم راحت شد!موشی خندید گراز سربه زیرانداخت وبابغض گفت:حیف شدکه نمیتونم این همه زیبایی رو ببینم»
موشی دلش برای گرازسوخت، دلش میخواست کاری کنه تاگراز بتواند آسمونو ببینه.یک دفعه از جا پرید و گفت:«فهمیدم!بیابریم کناربرکه تو میتونی عکس آسمان زیبا را توی برکه ببینی»گرازدورخودش چرخیدو با خوشحالی ازموشی تشکرکرد و باهم به سمت برکه راه افتادند.وقتی به برکه رسیددیگه شب شده بود.
گراز بعدازدیدن عکس آسمون توی برکه به خونه ی موشی برگشت اونو صدا کرد.موشی آروم ازلونه ش بیرون آمدوبادیدن اخم های گراز گفت:«چی شده؟ چرا ناراحتی؟!»
گرازگفت:«من عکس آسمانو توی برکه دیدم! اما با اون چیزی که تو گفتی فرق داشت!»موشی جلوتر اومدوگفت:«چی دیدی؟»گراز گفت:« من دربرکه فقط سیاهی دیدم! مثل پر کلاغ!مثل راههای آقای گورخر! در آسمان نقطه های سفیدونورانی دیدم وتوپ گردوسفیدی که زیبا بود و میدرخشید»موشی بلند خندید و گفت:« دوستِ خوبِ من اسمون شب باآسمون روزفرق داره شب تاریک و سیاهه،اون نقطه های نورانی که دیدی ستاره هابودن،اون توپِ گرد ودرخشان هم ماه بود!» گراز که حالا متوجه اشتباهش شده بودخندید و گفت:اصلانمیتونم تا فردا صبر کنم که اسمون روز روهم ببینم فرداصبح زودمیرم وآسمان روز را هم توی برکه می بینم »
༺◍⃟⚡️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟⚡️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_20241112_182846512.mp3
12.84M
ا﷽
#بی_اجازه_ممنوع
༺◍⃟☘჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
دست زدن به وسایل دیگران بدون
اجازه ممنوع❌
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄