@nightstory57.mp3
11.9M
#داستانزندگی_حضرتفاطمهسلاماللهعلیها
༺◍⃟ ☀️🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:داستان زندگی حضرت فاطمه سلاماللهعلیها
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#داستان_زندگی_حضرتفاطمه_سلاماللهعلیها_قسمتنهم
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟ 🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((زندگی حضرت فاطمه سلاماللهعلیها))
وقتی خبربه حضرت زهرارسید که مردم ابوبکررو بعنوان خلیفه انتخاب کردن ایشون خیلی ناراحت شدن غمی که ازفوت پدرداشتن دو برابر شد وخیلی اندوهگین شدن باخودشون گفتن خوردن حق امیرالمومنین یعنی حق جانشین پیامبر رو خوردن این چه ظلمیه من نمیزارم حق امیرالمومنین راضایع کنن ایشون وقتی دیدن امام زمانشون مظلوم و تنهاست یک تنه ازایشان دفاع کردن
حضرت زهرا س ب همراه اقا امیر المومنین امام حسن ع امام حسین ع به خونه مهاجرین و انصاررفتن خودشون رو معرفی کردن و ازمردم خواستند که چندکلمه بااوناصحبت کنن از اونجایی که احترام حضرت زهرا س خیلی زیاد بود ایشون رو بداخل خونه راه دادن وایشون فرمودن مگه شماروزغدیرخم با امیرالمومنین بیعت نکردین اونا میگفتن بله حضرت زهرامیگفتن پس چرادوباره باابوبکربیعت کردین چرا بیعتتون روباامیرالمومنین شکستین؟اوناباتعجب میگفتن یادمون رفت شماراست میگیدحالا که دیگه باابوبکربیعت کردیم نمیشه کاری کرد،یامیگفتن ای وای چقدر دیربه ماگفتین اگه زودترمیومدین ماباشما بیعت میکردیم برای ما که فرقی نمیکنه حضرت زهرامیفرمودند اشتباه کردیدکه بیعت کردید بیایددوباره به اقاامیرالمومنین بیعت کنیدهنوزهم دیرنشده امااوناحاضرنمیشن چون هم ازعمرمیترسیدن هم دیگه نمیخواستن زیر حرفشون بزنن حضرت زهرا میفرمودن فرداموهای سر رابتراشیدباشمشیربیاین جلوخونه مامیخوایم بریم بجنگیم وحکومت روپس بگیریم
حضرت زهراچهل شب رفتن در خونه مردم
شمافکرکنیداگه یک روزی حضرت زهرا درخونه شمامیومدشمابحرفش گوش میکردیدباایشون میرفتین یابااون نامردایی که هرلحظه ممکن بودبیان درخونتون وشماروکتک بزنن به خاطر بیعتی که با امیرالمومنین کردین بعضیها هم قول میدادن که امام رو کمک کنن امافرداکه میشد زیر حرفشون میزدن جزچهارنفر
امابچه ها داستان به همین جا تموم نمیشه ادامه داستان واقعا ناراحت کننده وغمگینه امامن میدونم شمابچه های قوی هستین وشنیدن داستان حضرت زهراشمارو قویتر میکنه
یکروزکه خانم فاطمه خونه بودن خبر رسیدابوبکررئیس حکومت دستور داده زمینای خانم فاطمه زهراکه اسمشون"فدک"بودروبگیرن و تمام اونهایی که روی زمینهای خانم زهرا کارمیکردن بیرون کنن چراچون ابوبکر گفته بود این زمینها مال پیامبر بود پس الان برای ماست کی گفته زمینهای پیامبر بایدبه دخترشون برسه درحالیکه پیامبرزمانیکه زنده بوداین زمینها رو به حضرت زهراهدیه داده بودن اصلا مگه میشه کسی یک هدیه به شما بده بعدابیادپس بگیره
این خبرکه به خانم رسیددستور دادن زنهای بنی هاشم همه برن جلوی خونه شون
همه خانما رفتن حضرت زهراهم چادرشون روسرکردن و همراه هاشم راه افتادن بطرف مسجدحضرت زهرا وارد مسجدشدهمه به احترام ایسون همه ازجاشون بلند شدن
خانم زهرارفتن جلوی مسجددستور دادن پرده بکشن تا سخنرانی کنن خانم فاطمه زهرا دخترپیامبرن مقامشون خیلی بالا بود مردم همه دیده بودن پدرشون چقدر به ایشون احترام میذاشتن جلوی پاشون بلند میشدن دستشون رو میبوسیدن همه یادشون بود که پیامبر میرفتن جلوی خونه حضرت زهرا س دست میذاشتن رو سینه شون و میگفتن السلام علیکم یااهل بیت وسلام میدادن یادشون بود حضرت زهراچقدرمقامشون برای پیامبر زیادبودحضرت زهراکم کسی نبود پرده کشیدن
حضرت زهرا سلام شروع کردن به سخنرانی هشداردادن ای مردم! یادتون رفته که داشتید ازگل الود ترین چشمه اب میخوردید یادتون رفته بهم دیگه رحم نمیکردین یادتونه دختراتون روزنده بگورمیکردیدپیامبر اومدوشماروازاین همه بدبختی نجات دادپس چرا این گونه میکنید ازهمه اینها بدتر شما چطورمسلمانانی هستید غیرت ندارین دخترپیامبرشماداره میگه حق منو خوردن زمین من رو به نامردی گرفتن اصلا براتون مهم نیست من اومدم اینجاوبه شمابگم درحق من و جانشین برحق پیامبرظلم شده یه کاری بکنید
ابوبکرتاصحبتهای حضرت زهرا س رو شنید،ترسیدمردم علیه اوشورش کنن برگشت گفت بذار منم حرف بزنم من ازپیامبر شنیدم که انبیا و پیامبران برای فرزنداشون ارث نمیذارن
درصورتیکه باغ فدک دراصل هدیه بود ارث نبود
حضرت زهرا س گفتن این چه حرفیه که میگی من چندتا ایه برای تو بخونم که پیامبرازپیامبرقبل از خودش ارث میبره چندتاایه قران بیارم که سلیمان ازداوود ارث برد مگه این ایات رو تو قران نخوندی؟اگر فراموش کردی چطوری میخوای بر مردم حکومت کنی؟مگه پیامبرایات واحکام رو نمیدونستن حرفای خانم فاطمه زهراکه به اینجارسید ابوبکرگفت:این حرفا چیه که میگی یه تیکه زمین دیگه اگه ما گرفته باشیم بهت برمیگردونیم اگه بتونی حرفت رو ثابت کنی؛چرا ناراحتی؟ماتورو قبول داریم مامیدونیم توچه جایگاهی داری مامنکرحرفات نیستیم اصلا هم نمیخوایم حقت بخوریم اگه ما اشتباه کردیم حقت روپس میدیم ابوبکرترسیده بودازاینکه موقعیتش بخطر بیفته
༺◍⃟🪴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟჻🌲ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57.mp3
10.56M
#داستانزندگی_حضرتفاطمهسلاماللهعلیها
༺◍⃟ ☀️🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:داستان زندگی حضرت فاطمه سلاماللهعلیها
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#داستان_زندگی_حضرتفاطمه_سلاماللهعلیها_قسمتدهم
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟ 🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((زندگی حضرت فاطمه سلاماللهعلیها))
بعد از اینکه خطبه حضرت زهرا تمام شد،مسلمانان توی مسجد حرفهای خانم فاطمه زهرا رو شنیدن ،ابوبکر احساس خطر کرد با خودش گفت اگه من هیچ کاری نکنم اینا میگن تو واقعا حق حضرت زهرا س رو خوردی باید یه کاری بکنم اگه میخوام حکومت کنم ؛اگه میخوام سر قدرت بمونم ؛باید حق خانم فاطمه زهرا س رو پس بدم
رو کردن به حضرت زهرا س فرمودن مگه نمیگی این زمین مال شماست؟ ایشون فرمودن بله
ابوبکر گفت سندش کجاست؟کسی شاهد که پیامبر این زمین رو به تو داده ؟
خانم فاطمه زهرا سلام گفتن بله علی بن ابی طالب ع شاهد هست ابوبکر یه حرف خیلی بدی زد
بچه ها برگشت و گفت: به روباه میگن شاهدت کیه میگه دمم
بچه ها میدونین یعنی چی؟ یعنی به حضرت زهرا س یک لقب زشتی داد
وچه لقب زشتی به اقا امیرالمومنین ع داد
مگه میشه خانم فاطمه زهرا س دروغ بگن؟
ابوبکر چون خودش یه ادم دروغ گو و منافق بود فکر کرد با این رفتارش میتونه به دیگران ثابت کنه که خانم فاطمه زهرا سلام الله دروغ میگه! خانم فاطمه زهرا س وقتی دیدن ابوبکر قبول نمیکنه اسم چند نفر دیگه رو به عنوان شاهد گفتن
به هر ترتیبی بود ابوبکر قبول کرد و روی کاغذ نوشت و زمین فدک را به خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها بخشید.
ولی ننوشت که این زمین از اول مال خانم بوده!و من دزدیدم و غصبش کردم حالا هم میخوام برش گردونم ننوشت ابوبکر زمین رو دزدیده! نوشت اون زمین رابه حضرت زهرا س بخشیده
نوشت و کاغذ رو به خانم فاطمه زهرا س داد
خانم فاطمه زهرا س کاغذ رو گرفتن دستشون و راه افتادن بعضیا میگن اقاامام حسن ع هم اونجا بودن خانم به همراه امام حسن ع راه افتادن به طرف خونه
عمر دیده بود ابوبکر با حضرت زهرا س داره صحبت میکنه همینکه صحبت خانم تموم شد عمر دوید رفت پیش دوستش ابوبکر گفت: چیکار کردی؟ ابوبکر چی شد؟ خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها چی گفت؟
ابوبکر گفت خانم دلیل اورد که این زمین مال اونه منم امضا کردم و بهش برگردوندم عمر عصبانی شد و گفت: چی کار کردی ؟این چه کاری بود کردی؟چرا امضا کردی؟ این کارت یعنی که فاطمه زهرا سلام الله راست میگه و ما دروغ میگیم آبرومونو بردی ابوبکر سرشو پایین انداخت گفت خب دروغ گفتی دیگه قبول کن دروغ گفتی
حالا هم حق کسی رو که بهش دروغ گفتیم برگردوندیم
ابوبکر گفت: حالا چیکار کنم؟
عمر گفت من میدونم چیکار کنم میرم و اون سند رو ازش پس میگیرم بچه ها!!! عمر رفت توی کوچه یه مرتبه دیدن خانم فاطمه زهرا دارن میرن به طرف خونه شون دویدن سمت خانم و ایشون دستشون تو دست حسن پسر بزرگشون بود که اون موقع هشت نه سال بیشتر سنشون نبود اومد رفت جلو ایستاد رو کرد به خانم فاطمه زهرا س و گفت سند رو بده خانم فرمودن نمیدم ابوبکر برای من نوشته این سند مال منه عمر داد زد گفت میگم سند رو بده خانم فاطمه زهرا س گفتن داد نزن من سند رو بهت نمیدم این سند حق منه
بچه ها عمر که این صحبت حضرت زهرا رو شنید دستشو برد بالا و محکم تو صورت خانم فاطمه زهرا س کوبید اون قدر محکم زد که خانم فاطمه زهرا س به دیوار خورد و گوشواره تو گوششون شکست
گلای نازنین خانم فاطمه زهرا س روی زمین افتادند اون قدر ضربه سیلی محکم بود که ایشون وقتی میخواستن به سمت خونه برن همه جا رو تارمیدیدن
امام حسن ع دست مادرشون رو گرفتن و به خونه بردن خانم فاطمه زهرا س به امام حسن ع فرمودند یا حسن این راز بین من و تو بمونه به کسی نگو امروز چی شد بابات نباید بفهمه
اما بچه ها بعد از این اتفاق اوضاع خیلی بدتر شد حال خانم فاطمه زهرا س هر روز بدتر میشد داغ پدرشون رو باید باور میکردن یا حقی که از همسرشون گرفته بودن یا حقی که مال خودشون بود و از ایشون غصب کرده بودن، بعد از حضرت زهرا س این اتفاق براشون افتاد و هیچکس از اون روز خانم فاطمه زهرا س ندید صبح و شب بلند بلند گریه میکردن اونقدر گریه میکردند که همه مردم میشنیدن همه فهمیده بودن خانم فاطمه زهرا س گریه میکنه اونا به اقا امیر المومنین ع گفتن گریه این خانم نمیذاره ما بخوابیم ارامش روز و اسایش شب رو از ما گرفته اقا امیر المومنین علیه السلام برای خانم فاطمه زهرا س رفتن توی قبرستان بقیع کنار قبر حضرت حمزه عموی پیامبر یه سایه بون درست کردن و اسم اونجا رو گذاشتن بیت الاحزان یعنی خانه غم که خانم فاطمه زهرا سلام علیها هر روز دست امام حسن و امام حسین و حضرت زینب و حضرت ام کلثوم رو میگرفتن و میرفتن اونجا و اشک میریختن
༺◍⃟🪴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟჻🌲ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
::
سلام عزیزان🌸🌷
کانال داستان شب به تعداد محدود این ماه تبــــــلــــــیـــــــــغ میپذیرد.
در صورت تمایل برای رزرو پیام دهید 😊👇👇
@Fatemeh5760
@Fatemeh5760
@Fatemeh5760
@nightstory57.mp3
11.42M
#داستانزندگی_حضرتفاطمهسلاماللهعلیها
༺◍⃟ ☀️🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:داستان زندگی حضرت فاطمه سلاماللهعلیها
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#داستان_زندگی_حضرتفاطمه_سلاماللهعلیها_قسمتیازدهم
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟ 🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((زندگی حضرت فاطمه سلاماللهعلیها))
بعد ازاین که حضرت زهرا به مکانی به اسم"بیت الاحزان" میرفتند وگریه میکردندو غم وغصه شون رو با خدای خودشون در میون میذاشتن باز هم دشمنان خدا و پیامبر خدا احساس خطر کردن با خودشون گفتن اینطوری نمیشه باید یک کاری کنیم حضرت زهرا دیگه اینجا نیاد
اونا با هم همفکری کردن و گفتن "بیت الاحزان"باید جمع بشه دیگه فاطمه زهرا نباید بیاد اینجا گریه وزاری کنه مردم این وضعیت رو میبینن و میفهمن که ما در حق امیرالمومنین ظلم کردیم مردم دلشون میسوزه
اونا اومدن پیش امیرالمومنین ع و گفتن یا علی یا میای و زن و بچه هات رو از اینجا جمع میکنی یا اون اتفاقی که نباید بیوفته میوفته اقاامیرالمومنین ع که نمیخواستن یه وقت اتفاق بدی برای همسرشون و بچه هاشون بیفته و وضع از این بدتر بشه رفتن به خانم فاطمه زهرا سلام الله علیع گفتند :اینجا دیگه جای مناسبی برای شما نیست
خانم هم ازاونجایی که حرف امیرالمومنین ع رو هیچوقت زمین نمینداختن به همراه امیرالمومنین ع بلند شدن و به خونه رفتن صدای گریه شون از اونروز دیگه توی خونه شنیده میشد و همه مردم واقعا ازاین وضعیت خسته شده بودن ازصدای گریه های شبانه روزی خانم فاطمه زهرا
اما بچه ها غمی که توی سینه ی خانم فاطمه س بود هیچوقت آروم نمیشد و باز هم دشمنان احساس خطر کردن با خودشون گفتن اگر امیرالمومنین ع باهاشون بیعت کنه مشکلاتشون حل میشه اینجوری مردم دیگه میدونن امیرالمومنین دوست و همراه پیامبر هم همراه اوناست دیگه دست از توطئه ها و تهمتهایی که بهشون میزنن برمیدارن چندنفر رو در خونه امیرالمومنین ع فرستادن برای اینکه ایشون تشریف بیارن و با اون ادم های بد بیعت کنن سربازای ابوبکر به سمت خانه امیرالمومنین ع رفتن چندین بار رفتن اما هر دفعه خانم فاطمه زهراسلام الله علیها جلوشون میایستادن و حتی در خونه رو روشون باز نمیکردن و سربازا برگشتن پیش ابوبکر و گفتن ابوبکر ماهرکاری میکنیم خانم نمیزاره حتی درخونه رو هم باز نمیکنه ابوبکر چند تا دیگه از یارانش رو فرستاد برن و هرجور شده علی رو بیارن و گفت این یه دستوره دوباره رفتن و این بار خیلی محکم به در کوبیدن همون در که پیامبر ص با عشق و محبت با آرامش بر اون در میکوبید
کوبیدن و گفتن علی بن ابی طالب از خونه بیاد بیرون
حضرت زهرا س گفتن: نمیان اگه شما حاضرین دختر پیامبرتون رو بکشین علی میاد اما اگه حاضر نیستین علی بیرون نمیاد مگه این که از روی جنازه من رد بشین تا دستتون به امیرالمؤمنین برسه
از اونجایی که ابوبکر خیلی ادم مکار و خبیثی بود هر چی فکر کرد راه به جایی نبرد به مکارترین بدجنس ترین و خبیث ترین ادم روی زمین فکر کرد و با خودش گفت تنها کسی که میتونه جلوی حضرت زهرا س بایسته فقط و فقط عمره
بله بچه ها،همون فرد ظالم و بدجنس و خبیثی که توی کوچه ها به بانوی ما سیلی زد،همون کسی که نامه فدک رو توی دستان حضرت زهرا س گرفتن و تیکه تیکه کردن
ابوبکر گفت اون باید بره و
امیرالمومنین ع بیاره بعدش رو کردن به عمر و گفتن میری و امیر المومنین رو با خودت میاری عمر تعداد زیادی سرباز با مشعل های اتش اماده کرد و به سمت خانه ی خانم فاطمه زهرا حرکت کرد.پشت در که رسیدن عمر گفت فاطمه در رو باز کن باید علی رو با خودمون به مسجد ببریم و بیعت کنه
خانم فرمودن هیچ وقت اجازه نمیدم مگر از روی جنازه من رد بشین
عمر که اصلا این حرفا رو نمیفهمید و حضرت زهرا مثل بقیه قبول نداشت گفت از روی جنازه تو هم رد میشم و اگه در رو باز نکنی خونه رو با اهلش به اتش میکشیم
یکی از سربازان عمر وقتی این جمله رو شنید فکر کرد عمر داره الکی تهدید میکنه صدا زد و گفت:عمر واقعا میخوای خونه حضرت زهرا س رو اتیش بزنی
عمر گفت:بله چرا این کار رو نکنم این کار رو میکنم
خانم فرمودن:عمر من در این خانه ام دختر رسول خدا،برترین زن عالم ،نوه پیامبر،همسرعلی بن ابی طالب ع میخوای چه کاری بکنی عمر گفت یا علی میاد بیرون یا من این خونه رو به اتیش میکشم
هر چقدر عمر منتظر شد جوابی نیومد دستور داد هیزمها رو پشت در خانه خانم فاطمه زهرا س بچینن هیزم و اوردن و ریختن
بچه ها اونقدر هیزم اوردن که تا مدتها مردم هروقت هیزم میخواستن از پشت درخانه اقا امیرالمومنین ع برمیداشتن
هیزمها رو گذاشتن اتشی که درون سینه ی عمر بود شعله گرفت به محض اینکه شعله های اتش از بین درها به خانه خانم فاطمه زهرا س رسید خانم صدای فریادشان بلند شد ای پیامبر خدا شاهد باش که با ما چه کردند،ای پدرجان شاهد باش دری را که تو بوسه میزدی به اتش کشیدند ،یا رسول الله شاهد باش که با خانواده ات چه کرده اند
༺◍⃟🪴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟჻🌲ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
.
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا کند که کسی مادرش زمین نخورد😭
به ضرب پا وسط شعله ها زمین نخورد💔
🎙️ صابر خراسانی
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
@nightstory57.mp3
10.26M
#داستانزندگی_حضرتفاطمهسلاماللهعلیها
༺◍⃟ ☀️🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:داستان زندگی حضرت فاطمه سلاماللهعلیها
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#داستان_زندگی_حضرتفاطمه_سلاماللهعلیها_قسمتدوازدهم
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟ 🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄