@nightstory57.mp3
11.42M
#داستانزندگی_حضرتفاطمهسلاماللهعلیها
༺◍⃟ ☀️🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:داستان زندگی حضرت فاطمه سلاماللهعلیها
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#داستان_زندگی_حضرتفاطمه_سلاماللهعلیها_قسمتیازدهم
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟ 🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((زندگی حضرت فاطمه سلاماللهعلیها))
بعد ازاین که حضرت زهرا به مکانی به اسم"بیت الاحزان" میرفتند وگریه میکردندو غم وغصه شون رو با خدای خودشون در میون میذاشتن باز هم دشمنان خدا و پیامبر خدا احساس خطر کردن با خودشون گفتن اینطوری نمیشه باید یک کاری کنیم حضرت زهرا دیگه اینجا نیاد
اونا با هم همفکری کردن و گفتن "بیت الاحزان"باید جمع بشه دیگه فاطمه زهرا نباید بیاد اینجا گریه وزاری کنه مردم این وضعیت رو میبینن و میفهمن که ما در حق امیرالمومنین ظلم کردیم مردم دلشون میسوزه
اونا اومدن پیش امیرالمومنین ع و گفتن یا علی یا میای و زن و بچه هات رو از اینجا جمع میکنی یا اون اتفاقی که نباید بیوفته میوفته اقاامیرالمومنین ع که نمیخواستن یه وقت اتفاق بدی برای همسرشون و بچه هاشون بیفته و وضع از این بدتر بشه رفتن به خانم فاطمه زهرا سلام الله علیع گفتند :اینجا دیگه جای مناسبی برای شما نیست
خانم هم ازاونجایی که حرف امیرالمومنین ع رو هیچوقت زمین نمینداختن به همراه امیرالمومنین ع بلند شدن و به خونه رفتن صدای گریه شون از اونروز دیگه توی خونه شنیده میشد و همه مردم واقعا ازاین وضعیت خسته شده بودن ازصدای گریه های شبانه روزی خانم فاطمه زهرا
اما بچه ها غمی که توی سینه ی خانم فاطمه س بود هیچوقت آروم نمیشد و باز هم دشمنان احساس خطر کردن با خودشون گفتن اگر امیرالمومنین ع باهاشون بیعت کنه مشکلاتشون حل میشه اینجوری مردم دیگه میدونن امیرالمومنین دوست و همراه پیامبر هم همراه اوناست دیگه دست از توطئه ها و تهمتهایی که بهشون میزنن برمیدارن چندنفر رو در خونه امیرالمومنین ع فرستادن برای اینکه ایشون تشریف بیارن و با اون ادم های بد بیعت کنن سربازای ابوبکر به سمت خانه امیرالمومنین ع رفتن چندین بار رفتن اما هر دفعه خانم فاطمه زهراسلام الله علیها جلوشون میایستادن و حتی در خونه رو روشون باز نمیکردن و سربازا برگشتن پیش ابوبکر و گفتن ابوبکر ماهرکاری میکنیم خانم نمیزاره حتی درخونه رو هم باز نمیکنه ابوبکر چند تا دیگه از یارانش رو فرستاد برن و هرجور شده علی رو بیارن و گفت این یه دستوره دوباره رفتن و این بار خیلی محکم به در کوبیدن همون در که پیامبر ص با عشق و محبت با آرامش بر اون در میکوبید
کوبیدن و گفتن علی بن ابی طالب از خونه بیاد بیرون
حضرت زهرا س گفتن: نمیان اگه شما حاضرین دختر پیامبرتون رو بکشین علی میاد اما اگه حاضر نیستین علی بیرون نمیاد مگه این که از روی جنازه من رد بشین تا دستتون به امیرالمؤمنین برسه
از اونجایی که ابوبکر خیلی ادم مکار و خبیثی بود هر چی فکر کرد راه به جایی نبرد به مکارترین بدجنس ترین و خبیث ترین ادم روی زمین فکر کرد و با خودش گفت تنها کسی که میتونه جلوی حضرت زهرا س بایسته فقط و فقط عمره
بله بچه ها،همون فرد ظالم و بدجنس و خبیثی که توی کوچه ها به بانوی ما سیلی زد،همون کسی که نامه فدک رو توی دستان حضرت زهرا س گرفتن و تیکه تیکه کردن
ابوبکر گفت اون باید بره و
امیرالمومنین ع بیاره بعدش رو کردن به عمر و گفتن میری و امیر المومنین رو با خودت میاری عمر تعداد زیادی سرباز با مشعل های اتش اماده کرد و به سمت خانه ی خانم فاطمه زهرا حرکت کرد.پشت در که رسیدن عمر گفت فاطمه در رو باز کن باید علی رو با خودمون به مسجد ببریم و بیعت کنه
خانم فرمودن هیچ وقت اجازه نمیدم مگر از روی جنازه من رد بشین
عمر که اصلا این حرفا رو نمیفهمید و حضرت زهرا مثل بقیه قبول نداشت گفت از روی جنازه تو هم رد میشم و اگه در رو باز نکنی خونه رو با اهلش به اتش میکشیم
یکی از سربازان عمر وقتی این جمله رو شنید فکر کرد عمر داره الکی تهدید میکنه صدا زد و گفت:عمر واقعا میخوای خونه حضرت زهرا س رو اتیش بزنی
عمر گفت:بله چرا این کار رو نکنم این کار رو میکنم
خانم فرمودن:عمر من در این خانه ام دختر رسول خدا،برترین زن عالم ،نوه پیامبر،همسرعلی بن ابی طالب ع میخوای چه کاری بکنی عمر گفت یا علی میاد بیرون یا من این خونه رو به اتیش میکشم
هر چقدر عمر منتظر شد جوابی نیومد دستور داد هیزمها رو پشت در خانه خانم فاطمه زهرا س بچینن هیزم و اوردن و ریختن
بچه ها اونقدر هیزم اوردن که تا مدتها مردم هروقت هیزم میخواستن از پشت درخانه اقا امیرالمومنین ع برمیداشتن
هیزمها رو گذاشتن اتشی که درون سینه ی عمر بود شعله گرفت به محض اینکه شعله های اتش از بین درها به خانه خانم فاطمه زهرا س رسید خانم صدای فریادشان بلند شد ای پیامبر خدا شاهد باش که با ما چه کردند،ای پدرجان شاهد باش دری را که تو بوسه میزدی به اتش کشیدند ،یا رسول الله شاهد باش که با خانواده ات چه کرده اند
༺◍⃟🪴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟჻🌲ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
.
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا کند که کسی مادرش زمین نخورد😭
به ضرب پا وسط شعله ها زمین نخورد💔
🎙️ صابر خراسانی
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
@nightstory57.mp3
10.26M
#داستانزندگی_حضرتفاطمهسلاماللهعلیها
༺◍⃟ ☀️🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:داستان زندگی حضرت فاطمه سلاماللهعلیها
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#داستان_زندگی_حضرتفاطمه_سلاماللهعلیها_قسمتدوازدهم
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟ 🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((زندگی حضرت فاطمه سلاماللهعلیها))
دشمنان اسلام و خدا و پیامبر به خانه دختر رسول اکرم ص حمله کردند.
درِ خانه امیرالمؤمنین ودختر رسول خدا ص را به اتش کشیدند.
حضرت زهرا س مشغول صحبت و گلایه با پیامبر بودند که یک مرتبه عمر همان مرد بدجنسی که به خانم حضرت زهرا س توی کوچه های مدینه سیلی زده بود با لگد محکمی به در زد و در محکم به پهلوی خانم فاطمه زهرا س خورد و حضرت زهرا پشت در از هوش رفتند.
درِ خانه باز شد
محسن پسر حضرت زهرا س که درون شکم مادر بود از دنیا رفت
عمر و سربازاش وارد خانه شدند. آنها آمده بودند اقا امیر المومنین ع رو با خودشون برای بیعت ببرن اقا امیر المومنین ع مامور به سکوت بودند پیامبر به اقا امیر المومنین ع فرموده بودن علی جان اگر یار پیدا کردی با دشمن بجنگ و حقت رو بگیر اما اگه یار نداشتید دست به شمشیر نبر چرا که اگر دست به شمشیر ببرید آنها قصد دارند شمارا بکشند و اگر تو را بکشند حسن و حسین رو هم به راحتی خواهند کشت و اگر حسن و حسین رو بکشند نسل تمام امامان بعدی از بین خواهد رفت
علی جان اگه به خانه ات حمله کردند حتی همسرت را زدند شما سکوت کن دست به شمشیر نشو کاری نکن که اونا تهدیدت کنند و تو رو بکشند.
اقاامیرالمؤمنین ع را درحالی که مظلوم بودند دستهاشون رو بستند و طنابی به گردنشون انداختن امام رو کشان کشان چند نفره بطرف مسجد بردند
هنوز اقا امیرالمومنین از خونشون بیرون نرفته بودن که حضرت زهرا س پشت در به هوش امدند
ایشان سراغ اقا امیرالمومنین ع را گرفتند فضه به ایشون گفت اقاامیرالمؤمنین را به مسجد بردند حضرت زهرا س با همان حال، ناراحت و غمگین از جا بلند شدن و کشان کشان خودشان را به سمت مسجد کشاندند تا به امیرالممنین ع رسیدند بر زمین افتادند و پیراهن بلند امیرالمؤمنین ع را محکمرگرفتند و شروع کردن به کشیدن
دشمنان گفتند:فاطمه پیرهن امیرالمؤمنین ع رها کن اما خانم فاطمه زهرا س فرمودند:هرگز دست از دامن علی نمیکشم
یک مرتبه عمر رو کرد به یکی از سربازانش و گفت:مغیره با غلاف شمشیرت به دست فاطمه بزن و دست اون رو از دامن امیرالمومنین جدا کن
بله بچه های عزیزم مغیره اون ادم ظالم و بدجنس به بازوی خانوم فاطمه زهرا س با غلاف شمشیر زد خانم روی زمین افتاد اما دوباره بلند شد و دوان دوان به طرف مسجد رفتن فریاد زدند((بس کنید خدا از شما نگذرد می خواهید همسرم را بکشید اگر همین لحظه علی را رها نکنید پیش مزار پدرم رسول الله می روم از شما شکایت می کنم و بدانید اگر من شکایت کنم عذاب خدا بر شما نازل خواهد شد))
اما اونا به حرفهای خانم فاطمه زهرا س گوش ندادند خانم فاطمه زهرا س شروع کردندبه فریاد زدن وگفتند یا رسول الله به داد ما برس خدایا عذابت رو بر این قوم نازل کن خدایا به فریاد ما برس
یک مرتبه زلزله شد پایه های مسجد شروع به لرزیدن کردند.
اقا امیر المومنین ع تا این لحظه رو دیدند فریاد زدن سلمان سریع برو خودت رو به فاطمه برسون و بگو علی میگه این قوم رو نفرین نکن اگر نفرین کنی بالا و پایین شهر مدینه در هم فرو میره و هیچ کس زنده نخواهدماند.
سلمان رفت و گفت خانم به فرمان همسرت سکوت کن و دست از نفرین این قوم بردار
خانم سکوت کرد همینطور که اقا امیر المومنین ع دستانشون بسته بود ابوبکر دستش رو روی دست اقا امیرالمومنین ع گذاشتند وفریاد زدند بالاخره امیرالمؤمنین علی هم بیعت کرد اما چه بیعتی،بیعتی که دستی در دستی قرار نگرفت
اصلا اقا امیرالمؤمنین ع به انها نگاه نمیکرد
بچه ها اقا امیرالمومنین ع همیشه حق رو دوست داشت و دوست داشت انسانهای خوب زمامدار حکومت اسلامی باشند
༺◍⃟🪴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟჻🌲ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
::
::
💯 ۵دلیل برای قصه گویی والدین
به کودکان قبل از خواب :😊
1⃣ رابطه خود را با کودکتان بهبود بخشیده و صمیمیت بیشتری با او بدست می آورید.
2⃣ دامنه لغات کودکت خود را افزایش داده و سرعت و دقت صحبت کردن او را بهبود می دهید.
3⃣ ارزش های اخلاقی(صداقت،درستکاری و ....) را با داستان به او آموزش دهید.
4⃣ قوه تخیل آنها را تقویت کرده و از آن ها انسان های خلاق تری می سازید.
5⃣ خودتان هم "بودن در زمان حال" را تجربه کرده و وارد دنیای ساده و بی دغدغه کودکان می شوید
༺◍⃟ ჻@nightstory57⚘❥༅••┅┄
@nightstory57.mp3
14.76M
#عبای_نورانی🕊
༺◍⃟💐჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
داستان زیبای حدیث کساء رو بشنوید
از زبان یک پارچه ی کساء یمانی❤️
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۷_۱۲
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57.mp3
15.75M
#داستانزندگی_حضرتفاطمهسلاماللهعلیها
༺◍⃟ ☀️🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:داستان زندگی حضرت فاطمه سلاماللهعلیها
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#داستان_زندگی_حضرتفاطمه_سلاماللهعلیها_قسمتآخر
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟ 🌴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟჻🌴ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((داستان زندگی حضرت فاطمه س))
بعدازاینکه ازامام علی بیعت گرفتن خانم فاطمه مریض شدند
حال ایشون روزبروزبدترمیشدخبر بیماری ایشون توی تمام شهرپیچید همه برای هم تعریف میکردن چه اتفاقی افتادوچه بلایی سر خانم فاطمه زهرااوردن زنان اهل مدینه رفتن به عیادت خانم فاطمه،فضه درروبازکردخانمها وارد شدندوکنار بسترحضرت زهرانشستن ازایشون پرسیدن حالتون چطوره؟حالم اصلا خوب نیست وازدنیای شمابیزارم مردای شمادنبال مکارترین ادمها رفتند زنان انصارخجالتزده سرهاشون روپایین انداختن
خانم فرمودمگر پدرامام حسن وامام حسین چگونه بود که اوراقبول نکردند اونامیخواستن امیرالمومنین کنار باشه بخداقسم اگررهبری امیرالمومنین قبول میکردید برکات زمین واسمان برشمانازل میشداما حالا که اون روکنارگذاشتیددچار گرفتاری وظلم ستمگران میشید
صحبتهای خانم فاطمه زهراکه تموم شداونابلندشدن وخجالتزده بیرون رفتن
اوناوقتی داشتن ازخونه میرفتن بیرون یکی ازخانومابه اون یکی گفت طوری که من فاطمه را دیدم بعید میدونم زنده بمونه
خبررسیدبه ابوبکروعمرکه خانم فاطمه زهرادربستربیماری هستن
آنهابه تکاپو افتادن برای اینکه مردم ازشون رو برنگردونن به عیادت خانم فاطمه زهرابرن رفتن پیش
امیرالمومنین وبهش گفتن ما برای دیدن خانم فاطمه میخوام از شما اجازه بگیرم امیرالمومنین فرمودن بذارید باهاش صحبت کنم امام علی رفتن و به خانم گفت:ابوبکروعمر میخوان بیان عادت شما من بهشون گفتم هرچی شمابگیدنظرشماچیه؟ خانم فرمودن علی جان این خانه خانه توست ومن هم درخانه شما هستم هرتصمیمی که بگیری ازاون اطاعت میکنم اقاامیرالمومنین که صحبتهای خانم فاطمه رو شنیدن گفتن اشکال نداره بذارید بیان عیادت ابوبکروعمروچندنفر دیگه رفتن اونا سلام کردن اماخانم فاطمه زهرا س جوابشون رو نداد
شنیدیدمیگن جواب سلام واجبه اما خانم فاطمه اونهارومسلمون ندونستن حتی جواب سلامشون هم ندادن خانم گفتن قبل ازاینکه با شماحرف بزنم ازشما یه سوال میپرسم شمامن رو زنی راستگو میدونید ابوبکرسخن خانم فاطمه زهرارو شنید گفت معلومه که شما رو قبول داریم شما برترین زنان عالم هستید خانم که صحبتهای ابوبکر رو شنیدن گفتن همه شما از پدرم رسول خدا شنیدید که فرمودندفاطمه پاره ای ازوجودمنه هرکی اونوبیازاره انگارمن رو ازرده و هر کس منو ازار بده انگارخدا رو ازار داده بخدا قسم که من ازرفتارشمادونفر ناراحت وازشمابیزارم ودیگرهیچ سخنی باشماندارم ابوبکرتاحرفهای خانم فاطمه رو شنیدزدزیرگریه گفت ماشماروقبول داریم مانمیخواستیم این اتفاق بیفته مابه مصلحت مردم فکرکردیم عمرتاگریه های ابوبکررادید عصبانی شدفریادزدگریه نکن مردگنده چرا بخاطریک زن گریه میکنی؟ابروی مارو بردی؟ابوبکروعمرازخونه خانم فاطمه زهرااومدن بیرون
خبرصحبتهای خانم توی شهرپیچید آبروی اون دونفررفته بودهرروزحال خانم فاطمه بدوبدترمیشد
یکروزخانم فرمودن بچه هاشون کنارشون برن ودعاکنن
بچه هاباخوشحالی رفتن نشستن کنار مادرتادعا کنن امام حسن،امام حسین،حضرت زینب و حضرت ام کلثوم دستاشون روبردن بالا و شروع کردن به دعا کردن حضرت زهرا س فرمودندخدایا مرگ مرا هرچه سریع تربرسان بعدازاین دعابچه ها شروع به گریه کردندوخودشون روتوبغل مادرشون انداختند
آخرین شبی خانم فاطمه دربستر بیماری بودن فرمودندعلی جان میخواهم وصیت کنم
ایشان فرمودندمراشبانه غسل بده وشبانه کفن کن وشبانه بخاک بسپار علی جان من راضی نیستم ابوبکرو عمردرتشییع جنازه من حاضر باشندو برپیکرمن نمازبخوانند قبرمرامخفی نگهدارواجازه نده هیچکس از مکان آن باخبر شود
فردای آنروز خانم فاطمه زهرازبستر بیماری بلندشدن خونه رومرتب کردند موهای بچه هاروشونه زدن بخونه رسیدگی کردن اماهنوز بخشی از کارهای خونه مونده بودکه خانم دوباره رفتن توی بسترودرازکشیدن به فضه گفتن من به بستر میروم چند دقیقه دیگه منو صدا بزنید اگه جواب دادم یعنی هنوززنده ام اگه جواب ندادم بدونیدکه روحم پرواز کرده و پیش پدربزرگوارم رسول خدارفته فضه چنددقیقه بعدخانم روصدا زداما جوابی نشنیدفهمیدکه خانم پیش پدرشون رسول خدا ص رفتن فضه به امام حسن وامام حسین گفتن بریددنبال امیرالمومنین اونها باچشمانی پرازاشک دنبال پدر رفتند.
امیرالمومنین از شدت ناراحتی بین راه بیهوش شدندودوباره براه افتادن و هی برزمین میافتادن بهرشکلی بود خودشونوبخونه رسوندن خانوم روصدازدندوجوابی نشنیدن امیرالمومنین بیصداازمردم شهرخانم فاطمه زهراو غسل دادن و کفن کردن ودرتابوتی که خودخانم فاطمه زهرادستورساختش روداده بودن قرار دادن وشبانه خانم فاطمه زهرا رو بخاک سپردن