eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.1هزار دنبال‌کننده
505 عکس
148 ویدیو
21 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
225.1K
قصه گویی دختر نازنینم ریحانه حیدری ۷ ساله از ماهشهر، استان خوزستان بشنوید 😊👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nightstory57.mp3
7.83M
ا﷽ ༺🌹჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویــکــــرد: بدون اجازه جایی نریم😊 :معین الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨ داستان شب گوینده:(معین الدینی) داستان امشب: ((کپلی و خارهای گل سرخ)) رویکرد :بدون اجازه جایی نرو به نام خدای مهربون زیر سقف آسمون، هیچ کسی تنها نبود برای تعطیلات تابستانی کپلی بهمراه خونواده ش به روستای خوش آب و هوای پدربزرگ اومده بودند . یک روز کپلی از مامان اجازه گرفت که با بچه های روستا در باغ نزدیک خانه پدربزرگ بازی کنه موقع بازی یکی از بچه ها از گل های سرخ اون طرف دریاچه تعریف کرد و برای بچه ها گفت که چقدر اون طرف دریاچه زیباست. تمام بچه ها با شنیدن اون تعریفها، مشتاق شدند برن و اونجا رو ببینن اما کپلی میدونست برای رفتن بهرجایی باید از مامان یا بابا اجازه بگیره و کپلی این اجازه رو نداشت بچه ها برای رفتن به اونطرف دریاچه تصمیم گرفتند و کم کم همگی برای رفتن به اون طرف دریاچه و دیدن گلهای سرخ به راه افتادند اما کپلی از جاش تکون نخورد. همه بچه ها دورش جمع شدند و گفتند: بیا با ما بریم اونجا خیلی قشنگه ، اگه زود برویم قبل از غروب آفتاب به خانه برمیگردیم کپلی کمی فکر کرد و نتونست مقاومت کنه و با بچه ها براه افتاد، اونا خیلی زود خودشونو به اون طرف دریاچه رسوندن ، تعداد زیادی گل سرخ اونجا جا روییده بود خیلی خیلی منظره زیبایی بود کپلی با عجله بطرف گلها دویید اون میخواست یکی از اونها رو بکنه و با خودش به خونه ببره و نشون مامانش بده اما بچه ها چشمتون روز بد نبینه دستای کپلی پر از خارهای گل سرخ شد خیلی درد میکرد و خیلی میسوخت بچه ها به کپلی گفتن: مگر نمیدونی گل سرخ برای مراقبت از خودش خار زیادی روی شاخه هاش داره؟ نباید به بدته گل سرخ دست میزدی بچه ها کپلی رو به خونه ش رسوندن اما کپلی از شدت درد همچنان گریه میکرد همینکه مامان کپلی رو دید نگران شد و پرسید چی شده؟ کپلی ماجرا رو برای مادرش تعریف کرد. مامان کمک کرد تا همه ی خارها رو از دستای کپلی بیرون اورد. وقتی همه ی خارها رو دراورد. کپلی نفس راحتی کشید و مامانشو بغل کرد و گفت: مامان منو ببخش اشتباه کردم ، من نباید بدون اجازه شما به اونجا میرفتم مامان کپلی توی بغلش گرفت و گفت : اگر به من گفته بودی من به شما میگفتم اونجا پر از خارهای خطرناکه . اونروز کپلی قول داد دیگر بدون اجازه مامان جایی نره. بله بچه های قشنگم ما باید برای هر کاری از بزرگترامون اجازه بگیریم تا اونا مارو آگاه کنن و خدای نکرده اتفاق ناگواری برامون نیوفته ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
252.2K
اسامی بچه های گلم😍: کیاناجوانمردی۷ساله ازقهدریجان اصفهان سحر وعزیزالله رضایی۶و۹ساله از یزد امیرعلی و آنیساافراسیابی کلاس دوم تیام۷ساله،تیارا۵ ساله وتارا صباغ۳ ساله سه تا خواهر مهربون امروز تولد تیام جان هست😍🎂 علی و عابِس علیزاده ۶ و۳ ساله زهرا حیدری از اصفهان شهر کمشچه محمدعلی گودرزی۱۱ساله از بروجرد فاطمه حلماحکیم رابط۵ساله از شیراز امیرعباس مرادی۵ساله از قم سلین نجفیان ۷ ساله از تهران ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا