eitaa logo
داستان شب|معین الدینی
24.1هزار دنبال‌کننده
505 عکس
148 ویدیو
21 فایل
﷽ من اینجا با قلبم برای فرزندانم قصه میگویم❤ ادمین داستان شب 👇 @Mojgan_5555 قصه گو:معین الدینی کانال فن‌بیان من 👇🏻 @bayaneziba استفاده از مطالب این کانال فقط با ذکر منبع بلامانع است.✍️
مشاهده در ایتا
دانلود
:: لیست اول 🦋🌺 ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ "الف" "ب" "پ" "ت" "ج" "چ" "ح" "خ" "د" "ر" "ز" --> "س" "ش" ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @nighthistory63 ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۰۸۱۸_۱۸۵۶۳۶۶۶۹_۱۸۰۸۲۰۲۳.mp3
15.01M
😇😊 ༺◍⃟🍀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: مراقب اسباب بازی هاتون باشید و باهاشون مهربان باشید 🦚 ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
اسم داستان امشب هست (()) خرس قهوه ای 🐻به خرس قطبی🐼 گفت: من زیباترین و بهترین خرس دنیا هستم. اون واقعاً هم زیبا بود. پوستش به رنگ قهوه ای بود و یک لباس بنفش👚هم به تن داشت و یک کلاه حصیری زیبا 👒هم روی سرش بود. خرس قطبی🐼 گفت: من زیباترین خرس روی زمین هستم. اونم خیلی زیبا بود. خزهایش سفید رنگ و لباسش قرمز بود و یک عینک 🏃‍♂️👓کوچک زیبا هم روی چشمانش بود. دو خرس بامزه روی تخت (سِتیا)نشسته بودند. سِتیا کوچولو آن ها را خیلی دوست داشت و همیشه از آن ها مراقبت می کرد. هر روز لباس هایشان را عوض می کرد و هرشب آن ها را روی تختش می خوابوند. عصرها برایشان عصرانه آماده می کرد. حتی آن ها را خانه ی مادربزرگش 👵هم می برد. دو خرس کوچولو از این همه توجه ی سِتیا کوچولو بسیار شاد و خوشحال بودند. اما چند وقتیه که اونا فکر می کنند از همدیگر بهترند. خرس قهوه ای همان طور که روی تخت ستیا نشسته و منتظر بود که سِتیا از مدرسه بیاد به خرس قطبی گفت: از عینکت👓 بدم میاد و دلم نمی خواد هیچ وقت اونو به چشمم بزنم. خرس قطبی هم گفت: منم از اون کلاه👒 مسخرت بدم میاد. خرس قهوه ای گفت: صبر کن، بذار سِتیا از مدرسه 🏢بیاد اون وقت می بینی که اون اول منو بغل می کنه و می بوسه. خرس قطبی گفت: نخیرم. سِتیا همیشه اول منو بغل می کنه. خرس قهوه ای جواب داد: خواهیم دید و خرس قطبی هم گفت: خواهیم دید. آن ها روی تخت منتظر سِتیا نشستند و حتی یک کلمه هم با هم حرف نزدند. آن ها که همیشه بهترین دوست برای هم بودند حالا با هم دعوا کردند تا ببینند کی عزیزتر و بامزه تره. هرکی فکر می کرد که خودش بهترینه. سِتیا اسباب بازی های زیادی داشت ولی این دوخرسش🐻🐼 را از همه بیشتر دوست داشت چون آن ها را پدربزرگش 🧓به او هدیه داده بود و الان چند وقتیه که پدربزرگش فوت کرده تمام بعدازظهر دوتا خرسی اصلاً با هم حرف نزدند. تا این که بالاخره صدای سِتیا را شنیدند. خرس قهوه🐻 ای به خرس قطبی 🐼گفت: حالا می بینی کی رو بیشتر دوست داره. خرس قطبی هم گفت: آره الان می بینیم. سِتیا به سمت اتاقش دوید و روی تختش دراز کشید. سِتیا با اون موهای بافته شده ی قهوه ای رنگش واقعاً زیبا شده بود. اون چندتا کک و مک هم روی بینیش داشت و دوتا از دندونای جلوش هم افتاده بود. خرس ها یادشون اومد وقتی دو تا دندونای سِتیا افتاده بود سِتیا اونا رو زیر بالشتش قایم کرد تا فرشته ی دندونا 👰بیاد و براش جایزه بیاره. فرشته ی دوندونا 👰به اون دو تا سکه داد و سِتیا با اون سکه ها برای عروسکاش کلاه و عینک خرید. سِتیا هر دو خرسش را بغل کرد و گفت: شما دو تا چطورید؟ امروز چی کارا کردید؟ و بعد هر دوی آن ها را بوسید. عروسکای خوشگلم امروز می خوام یک خبر خوب به شما بدم. این که یکی از دندونام بازم لقه و فرشته دندونا بازم به دیدنمون میاد. من دلم می خواد برای شما دوتا خرسم یک تخت🛌 بخرم تا باهم روش بخوابید. مامانم هم گفته به من کمک می کنه تا یک تخت خوشگل براتون بخرم.حالا عروسکای خوشگلم من برم یک چیزی🍳 بخورم و برگردم. سِتیا آروم عروسکاش را روی تخت گذاشت و به طرف آشپرخانه رفت. خرس قهوه ای 🐻به خرس قطبی 🐻‍❄️نگاه کرد و گفت: شاید اون هر دوی ما رو خیلی دوست داره. خرس قطبی گفت: آره منم همین فکرو می کنم. اخه اون میدونه ما چقدر همدیگه رو دوست داریم ک هر چی پول گیرش میاد برای ما وسایل میخره الانم میخواد برامون تخت بخره که همیشه کنار هم باشیم و هیچ وقت از هم دور نشیم آنها دوباره بهم نگاه کردندو بهم لبخند زدند.توی دلشون فکر میکردند اگه همدیگه رو نداشتند چقدر تنها بودند بعد باهم خداروشکر کردند که همدیگه رو دارن باهم دردودل میکنن بازی میکنن و هیچوقت تنها نیستن آن ها دوباره باهم خندیدند و روی تخت منتظر نشستند تا سِتیا بیاد و با اونا بازی کنه.✨
InShot_۲۰۲۳۰۸۱۸_۱۸۵۶۳۶۶۶۹_۱۸۰۸۲۰۲۳.mp3
15.01M
😇😊 ༺◍⃟🍀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: مراقب اسباب بازی هاتون باشید و باهاشون مهربان باشید 🦚 ‌‌ :معین‌الدینی ༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f ༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄