eitaa logo
| نَسک |
300 دنبال‌کننده
68 عکس
2 ویدیو
0 فایل
 گویند: نَسَکَ الی طریقة جمیلة پُل: @Kaf_alipoor
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله. گُل‌گلی عزیزم آنقدر آشفته‌حالی داشت که چند بار آمدم به بهانه‌ای بیندازمش دور. امروز صفحه آخرش نوشتم "حتما نگهت میدارم". حتی وقتی نوشتم نگهت میدارم حسی بهش نداشتم. همچنان دلم میخواست جلوی چشمم نباشد برود یک جای دور. به جای دور در کمد و نقطه‌ای کور هم راضی نمی‌شدم. دلم میخواست بدهم قاطی مدارک مهم اداره بریزند توی خردکن. از آن هم دورتر. دلم میخواست نبود. هیچوقت این دفتر جلوی رویم نبود. حالا نه اینکه چیز‌های بدی تویش نوشته شده باشد. نه... پر بود از دردهای ریز همیشگی. گناه گل‌گلی چه بود؟ بالاخره به من لطف کرده بود. پا به پایم آمده بود. خب مگر باید کاری جز این می‌کرد؟ خریده بودمش که صفحات سفیدش را سیاه کنم و سیاه کرده بودم. چه سیاه کردنی. از همینش ناخوش بودم. این کاه‌ها قرار است روزی کوه شوند. تو نویسنده‌ای. باید بخشی از خودت را که دوست نداری هم نگه داری. یک جایی به کارت می‌آید. دور انداختن یعنی فرار. بگذار جلوی چشمت باشد. جنگ شد. تهش تصمیمَم چه می‌شود؟ شناسه "ام" که در جمله پیش چسبیده به تصمیم، چیزی بیشتر از انتخاب بین عقل و احساس است. میخواهم با منطق جلو بروم و گل‌گلی را نگه دارم یا با احساس و گل‌گلی را بیندازم دور. باید سکوت کنم که نگیرند من اینجا گوش ایستاده‌ام‌. اینطور جمع می‌نشینند و خودشان را سانسور می‌کنند. باید خوب که حنجره خرج کردند و تصمیم‌شان را گرفتند بیایم وسط و عکسش را اجرا کنم. گل‌گلی دومین دفتر روزنوشتم در ۴۰۳ است که امروز تمام شد. در دفتر سوم هم تمام تلاشم را می‌کنم تا از چیزهایی کنده شوم. از تمام شدن دفتر و بی‌جان شدن جوهر خودکارم دوست‌داشتنی‌تر سراغ ندارم.
هدایت شده از [ هُرنو ]
26-modara-17farvardin1403.mp3
28.6M
بر من منت بگذارید و این سخنرانی دکتر غلامی را دقیق گوش کنید. این صوت را زودتر از این‌ها می‌خواستم در هُرنو بگذارم. هر بار به دلیلی نشد. خیر بوده است. چه آن روزی که در افطاری بنیاد شهید پالیزوانی این چهل‌وهفت دقیقه را شنیدم چه برای دفعهٔ بعدی که گوشش دادم چه امروز که پیش از ارسال در کانال گوش کردمش، درونم به غل‌غل افتاد که چقدر مدارا، گم‌شدهٔ این روزهای ماست. عقل ناقص من می‌گوید که یکی از ویژگی‌های مهم رییس‌جمهور بعدی، باید و باید و باید مدارا باشد. جامعهٔ چندپارهٔ امروز، نیاز به کسی دارد که مدارا را بفهمد. از زاویه‌دید حقیر، از بین شش بزرگواری که داوطلب ریاست‌جمهوری هستند، مشخصا سه نفر که در این قامت نیستند. از بین سه نفر دیگر، آنقدری که می‌فهمم خودشان اهل مدارا هستند. ولی اطرافیان دو نفرشان نه. من یک نفر را سراغ دارم که با خودش، اطرافیانش، گذشته و کارنامه‌اش، اهل مدارا است. رأی من اما مهم نیست. ببینید کدام عزیز، اهل مدارا است. آدمی که اهل مدارا نباشد، وحدتِ خدشه‌دارشدهٔ ملت ایرانی را مجروح‌تر می‌کند و این نه به صلاح دین است و نه به صلاح ایران. @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
بسم الله. یک راهِ سومی میانِ حرف زدن و سکوت کردن وجود دارد و آن ادبیات است.
هدایت شده از مجلهٔ مدام
دورهمی و رونمایی مجلهٔ مدام مدام یک: کتاب با حضور به صرف داستان و موسیقی یک‌شنبه دهم تیرماه شهرکتاب مرکزی ساعت ۵ تا ۷ عصر مشتاق دیدار همهٔ شما هستیم و دیدهٔ ما، میزبان قدم‌های شماست. منتظرتان هستیم ❤️✌️ مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine
| نَسک |
دورهمی و رونمایی مجلهٔ مدام مدام یک: کتاب با حضور #مسعود_فروتن #احسان_عبدی‌پور #فرشته_نوبخت #مرت
مدام، ادبیات است. یک گفتمان نو. یک زبان مشترک. نتیجه انتخابات‌های پیش رو، به ادبیاتِ امروز و فردای ما بسته‌ست. به قصه‌هایی که نقل می‌کنیم. به روایت‌هایی که سینه به سینه می‌گردانیم. به وحدتی که میان جاده سنگلاخی دنیا، راه میان‌بُر و آسفالته نشانِ شخصیت‌های داستانی‌مان می‌دهد. ادبیات راه سومی‌ است که به آن محتاجیم. مدام ادبیات است.
بسم‌الله. ترس از آمدنِ عبیدالله اطرافِ مُسلم را خالی کرد.
بسم‌الله. ویرانه‌ای‌ست این جهان. عمر کفاف نمی‌دهد که آباد کنیم و غیرت، رخصت نمی‌دهد که رها کنیم. اين‌گونه رها کردن نشانهٔ دنائت است و جاهلانه مرمت کردن نشانه رذالت؛ پس آبادسازی یک گوشهٔ گم جهان به دست ما، آبادسازی کل عالم است به دست همگان. از مردی در تبعید ابدی
هدایت شده از چیمه🌙
. محمدحسن شهسواری در روایت صدویک‌ دلیل برای زنده‌ماندن گفته است: «من هم شنیده‌ام کسانی هستند که از نوشتن لذت می‌برند. من اما هر روز ساعت پنج در حالیکه بدترین فحش‌ها را به خودم می‌دهم، بلند می‌شوم. نیم ساعت ورزش می‌کنم، نیم ساعت دیگر هم معطل می‌کنم، تا دیرتر برسم پشت میز‌. می‌میرم می‌میرم می‌میرم تا بنشینم‌. بعد لحظه‌ای فرا می‌رسد که سهم آن روزت تمام شده‌، سه ثانیه فقط سه ثانیه لذتی چنان عظیم تنت را مسخر می‌کند که نزدیک است استخوان‌هایت خرد شود. از ثانیه چهارم اضطراب فردا تو را حصار می‌کند. من هر روز برای رسیدن به آن سه ثانیه از خواب بلند می‌شوم.» @chiiiiimeh .
4_5843876534665872981.mp3
5.81M
صدای طاهرِ قریشی را میشنوید.
هدایت شده از مجلهٔ مدام
بخش ابتدایی داستان «کالی» نوشتهٔ آفتاب پنهان شده بود پشت ابرهای نازک. نور نارنجی‌رنگی از شیارهای کپر داخل می‌آمد و روی جاجیم می‌افتاد. دور تا دور کپر تنبک و سبد حصیری بود. تنبک‌ها از پوست بز درست شده بودند و بوی‌شان هوای چادر را پر کرده بود. ننو را به تیرک چوبین کپر بسته بودند. صدای نجمان توی صحرا می‌پیچید. «اسپ، الاغ‌ماده، الاغ‌نره، زنَه، بچَه همه رَه جمع کنین. چیزی جا بمانَه برنمی‌گردیم.» مانِس توی ننو خوابیده بود. پیراهن سپید بهش پوشانده بودم. بندینک‌های مشمّای کهنه را پهلویش سفت گره زده بودم. بچه را توی دستم گرفتم. سنگین و لش شده بود. نجمان دوباره گفت: «اسپ، الاغ‌ماده، الاغ‌نره، زنَه، بچَه همه رَه جمع کنین. چیزی جا بمانَه برنمی‌گردیم.» مانس را چسباندم به سینه‌‌ام و همان‌جا پای ننو نشستم. با یک دست سر و پشت و ران‌هایش را گرفتم و با دست دیگر کیف بزرگ و سیاه را سمت خودم کشیدم و زیپش را باز کردم. گردن مانس از پشت آویزان بود و سرش روی دست‌هایم تاب می‌خورد. 📷عکس از: مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار |  @modaam_magazine
هدایت شده از مجلهٔ مدام
هدایت شده از مجلهٔ مدام