سلام خانم علیپور عزیز من همدیشب که کلهم داشت میترکید از استرس و فشار درس،از نگرانی وترس از آینده و... این نقاشی روکشیدم
با استفاده از یک گلدان وارونه یا ظرف شیر که از توی یکمجله مد قدیمی قیچی کردم،و دست یکزن با گلهای ریز ک روی کاغذ آ۴پرینت شده بود. و کار با مدادرنگی که خود آرامشه🌱
اینهم درست مثل تمرین بداهه نویسیه😊
متن تونرو که خوندم یاد این افتادم کگفته بودین اگر اثری خلق کردی برای من هم بفرست
راستی از انتخاب اسمپسرتونهم خیلی خوشم اومد اسمخیلی قشنگیه❤️😊 خدا حفظش کنه ان شاالله🌱🙏
﷽
____________________
سلام آبی.
باشد حرف میزنم، صبر کن آب دهانم را قورت بدهم، کمی صدایش بلند است، ببخش.
این روزها همیشه آب دهانم را که قورت میدهم، صداش به گوش بقیه میرسد. پرسیدی خوبی؟ میدانی من از سوال تکراری بیزارم...
یک چیزی غیر از خوبی؟ من به "خوب هستی" هم راضیم، دستکم اینطوری دو کلمه خرجم کردهای، نهه ابدا وقت نمیخرم! وقت سیری چند؟ اگر هم با دلار بالا و پایین میشود قیمتش الان دقیقهای چند؟ من میفروشم. اتفاقا امشب آمدم بگویم اگر آنقدر بدهی که سوار تاکسی زرد رنگی شوم و از پلی بگریزم هر چه مانده میفروشم. خوب نیستم خب. یک تکه کاغذ سفید رفته توی چشمم و یک سیب گنده توی گلویم. شبها بیدار میمانم که بنویسم هر کار میکنم جز نوشتن، صبح بیدار میشوم قهوه میخورم بدتر کافئینش چسبِ پلکهام میشود. تقویم میگوید دوازده شعبان است و من پانزدهم ها دلم نمیخواهد چشمام را باز کنم و همان همیشگیها را ببینم. تاریخ میگوید سه روز دیگر پانزدهم است و من آمدم وقتم را حراج بگذارم، من از طلوع خورشید روز پانزدهم میترسم. که چشم باز کنم و دیوار سفید روبهروم سه تابلو میخ شده باشد از عکسهای پسرکم و صدای موتور از پنجره بیاید و شیشه را بلرزاند و بعدش خاوری بوق ممتد بدهد، بخواهم بروم سرویس و... بروم سرویس دست و روم را بشویم که چه شود؟
ببین آبی، باید حرف بزنیم باهم. من میخواستم خیلی پیشتر بگویم اما حالام بد نیست، حالم بد است. میروم زیر دوش و بازش میگذارم تا هر وقت که کسی صدام کند، مات میمانم روی آدمها، آخریش دو روز پیش روی راننده، طرف فکر کرد چقدر چشمام هرز میرود لابد، آبی بس نیست؟
سرم درد میکند هر روز، سیب گلوم بزرگتر میشود هی، حوصله ندارم موهام را سشوار بکشم میچپانم توی روسری گلدار نخی کم شود خیسیش، حال احوال پرسی از آدمها را ندارم، یک به یک میروند و دورم از خالی بودن حقیقیشان به واقعی میل میکند، دستم پیش و پس از غذا میلرزد، از گرسنگی نیست امتحان کردهام.
قبول کن تو خیلی صبرت زیاد است آبی. من مثلت نیستم. پسرک دوبار تمنای آب بازی کند سومبار یک سفره پلاستیکی می اندازم و آب میدهم دستش. من تشنهام آبی، تشنه نباشم چیزی توی گلوم گیر کرده که اگر نرود پایین خفهام میکند. آب دهانم که با صدا میرود زیر، آدمها چشمشان را تنگ میکنند و لب و سرشان را کج که آب بخوری بهتر نمیشود؟ آبی! آب بخورم چه؟ بهتر نمیشود؟ آب داری توی کیفت؟ من هنوز پای فروشش هستم، فروش این دو روز و روزهای ماندهم. پانزدهم بدترین روزم میشود اگر با صدای موتور هوندای پستچی منطقه ۱۳ چشمم را باز کنم. مگر نگفتی حرف بزنم؟ کو همدلیت؟
#کوثر_علیپور
#خرق_عادت
Malekian-Tarji-band.mp3
14.96M
من مرغِ زبونِ دامِ اُنسَم
هرچند که میکُشی پَرَم نیست
#سعدی
﷽
__________
مازی سراغ دارم که توش هم خرگوش پا دارد، هم هویج، هم مبدا حرکت میکند هم مقصد. در مدلهایی که حلش کردیم خرگوش ایستاده شرق و هویج لمیده حوالی غرب. جلوی خرگوش راهها پیچیدهاند بهم و از خیل راههای درهم تنیده، جز یکی به مقصد نمیرساندش. هویج ثابت است، اپسیلونی جابه جا نمیشود. خرگوش شروع به جستن میکند. گم میشود توی پیچ و خمهای زیاد، اگر برسد به بنبست، دومبار ندارد؛ میبازد خرگوش. این ورژن رایج بازی ماز است.
مازی سراغ دارم که هویجش پا دارد. گیریم پیچِ سختیِ ماز را بپیچانید ته، شبیه اتوبانهای تو در توی کالیفرنیا. از قوانینش این است که قدر معقولی وقت دارید و یک عالم جان و امکان بازگشت اگر به دیوار بن بست بکوبید و هم امکان شروع دوباره نه یک بار و دوبار که هر چند بار که بخواهید. نقشه هواییش هم لول شده توی جیبتان. ماز اتوبان نیست با خروجیها و ورودیهای متفاوت، یک ورود و یک خروج دارد و باقیش بنبست است، بروید توش اگر، بتنش سرتان را درد میآورد، میگیرید که اشتباه آمدهاید.
" هویجش پا دارد" یعنی دویدن میداند. خرگوش راه درست را که تشخیص دهد، هویج میدود سمتش. قدمهای خرگوش در مسیری که درست، هویج را راه میاندازد. هویج مقصد است. مقصد پیش میآید دمادم. دور بودنشان را کم میکند و کمتر، قدمِ صوابِ خرگوش. آنقدر کم که میرسند بهم. در چنین بازیای امیدِ بُرد بیشتر است یا باخت؟
بازی را حضرت امیر رونما کرده است برایم:
...
"از پیمبر شنیدم امیدبخشترین نشان خدا، آنجاست که میگوید نماز را در دو طرف روز به پا دار و نیز در ساعات آغازین شب، که البته حسنات و نکوکاریها، سیّئات و بدکاریها را نابود میسازد."
این کلام کسی است که سالها پیش چنین شبی معاویهنامی خواسته او را روی زمین نبیند دگر. کلام اشاره به آیه ۱۱۴ سوره هود است. آنکه نامش معاویه با امید توی زاویه است یا با حسنه یا با مازی که دوسرش برد است؟
دو گزینه پیش روی شماست: یکم، بمانید و بازی کنید، دوم، انصراف دهید.
چندی پیش شنیدم که کیومرث پور احمد انصراف را خواسته، غمگین شدم، داغ شدم، این که دو سرش برد بود، انصراف چرا آقای پوراحمد؟
تنهاتر، غریبتر، حزینتر و فرسودهتر از علی مگر داریم؟ علی گفته چشمانش برق زده وقتِ شنیدن این خبر که حسنات سیئات را میبرند در. من گزینه اول را انتخاب میکنم.
#زندگی_ماز_است.
#ماز_یعنی_پچیده
#خودکشی
#ماز
#کیومرث_پوراحمد
#خرق_عادت
#کوثر_علیپور
@nnaasskk
هدایت شده از چی کتاب
🔰چی کتاب برگزار میکند
👥️دورهمی مجازی به میزبانی چیکتاب
⌚️ زمان: دوشنبه ۲۱ فروردینماه ساعت ۲۴
📥جهت شرکت در دورهمی عدد ۳ را به شماره ۱۰۰۰۶۵۳۴ پیامک کنید.
📚 @cheeketab
📚 @cheeketab
﷽
_____________
دو شب پیش نشسته بودم توی تاریکی، فکری که این وحشت که جبرائیل گفت کجاست؟ چرا نمیفهممش؟ صبحش که فروشنده بارکدخوان را میزد روی مرغ هشتتکه منتظر بودم سرپا شود مرغِ بیجان، بزرگ و فربه، نوک حناییش جادارِ جادار، قدر همه آدمهایِ آن تو، و ببلعدمان؛ منتظر بودم چراغ اتاق را که میکُشم، گوشهام پر از صدای ویز ویز و جیر جیر شود، باز روشنش کنم صدا برود و وقت خاموشی برگردد از نو، و مدام پیشتر بیاید، گفتی لانهشان توی لالهی گوشم است؛ بیهقی امشب یادم داد "گفتی رستخیز است". حتی در دیدهام عادی مینمود اگر دستم را میگرفتم پیش لبانم و میچسبید بهشان و جدا نمیتوانست شد. وضعیت عادی بود. ماشینها کم تردد، آدمها خواب. چشمه نور کمتوانی گذاشتم بودم پشتم که خطی را بتوانم دید، سایهام را پهن کرده بود جلوم. سایه مدام تکان میخورد. دستش را میگرفت زیر چانه که دقیقتر ببیند، من جم نمیخوردم. شناسه "ام" را از روی سایه برداشتم. نمیشناختم سایه را. صورتم را کج و راست کردم تا اختلاف تاریکی سایه و روشنایی سقف شناساییش کند. فرورفتگیها و برآمدگی همان بود. بینی تپل، چشمان درشتِ خودم با بزرگنمایی دو برابر، نه سه برابر، ده برابر، شصت برابر حتی. در دم چاق میشد. تکان میخورد. گرگیجه گرفته بود، بی که جا عوض کنم. رنگ اما چرا، زیاد عوض کردم. سایه میزایید، بیشتر میشد، از نور میخورد، فربهتر میشد، باد میکرد، جا گیرتر میشد، آنقدر که همه چیز را تصرف کرد. عادتیِ شبم را و "وحشت کجاست"م را. سایهام را کجا گم کنم؟ زور کدامین نور به تیرگی سایه ما میچربد؟ میگوید "میچربید".
#اینک_وحشت_دنیای_بی_علی
﷽
_____________
یک راهِ سومی میانِ حرف زدن و سکوت کردن وجود دارد و آن ادبیات است.
#جان_مکسوِل_کوتزی
@nnaasskk
شبانگاهان طاهر قریشی.mp3
2.36M
﷽
_______________
خیلی خودم را حبس بیست و دوم نمیکنم. آنقدر نقطه شروع و پایان برایم پر رنگ نیست که نقاط میانش. بیست و دو فروردین امسال افتاده بود روی نوزدهم رمضان. امروز اگر بیست و دوم ماه اول سال بود این تِرَک را پِلی میکردم.
@nnaasskk