﷽
________________________
آبی...آبی...آبی...
امروز میخواستم چهارتا تخم مرغ را بگذارم توی پلاستیک. حواسم پرتِ برفهای پشت شیشه شد. یکیش را انداختم تو، دیدم یکی برف شادی زده روی سرمان. بعد عدسی عینکم را پاک کردم، دیدم آنکه دکمهی برفشادی را فشار میدهد تویی. این بار محکمتر دکمه را فشار داده بودی، دیرتر هم ولش کردی. کل شیشهام را سفیدی پر کرد. من این سمت شیشه بودم. دلم برفِ شادی میخواست که گوله گوله بپاچد از آسمان. انقدر اسپری را فشرده بودی که شیشهام کاغذی سفید شد، ماتِ مات. کاغذهای مات هم که میدانی آن سمتشان پیدا نیست. گلولههای سفید پشت شیشه آب نمیشدند. هر چه ها کردم از این سمت، از آن سمت شیشه دل نکندند. آبی! من برف شادی میخواستم اما نه آنقدر که نتوانم خودت را ببینم، میشود تو که آن سمت شیشهای یکها کنی اینها آب شوند؟ آبی! من برف را دوست دارم. گولههاش را هم. راستش اما تو را بیشتر از برفم دوست دارم. تخم مرغ دوم را انداختم توی کیسه. یادم رفت تخممرغها شکستنیاند. اولی تق صدا کرد. شکسته بود. آبی میشود بیایی نزدیک؟ این برفشادیها قبول نیست.
#کوثر_علیپور
#آبی
#عکس_بیربط
#خرق_عادت
@nnaasskk