eitaa logo
| نَسک |
295 دنبال‌کننده
68 عکس
2 ویدیو
0 فایل
 گویند: نَسَکَ الی طریقة جمیلة پُل: @Kaf_alipoor
مشاهده در ایتا
دانلود
صدای گریه کودکی نوپا چنگ می‌اندازد به قیطون‌های گره خورده چادر مادرش. _گرسنه‌ست بچه.
یا سَیِّدی یَا بنَ رَسُولِ اللهِ اَنَا العارِفُ بِحَقِّکَ اَتَیتُکَ مُستَجیراً بِذِمَّتِکَ آمده ام در پناه و امان تو باشم. قاصِداً اِلی حَرَمِکَ
تولد آرمان است. با صدو شصت تومان همین دور حرم گشتم. یک پیجامه خریدم. آقا سخت پسند است. حالا خدا کند نگوید چرا یاسی خریدی. با تیشرت توسی‌اش ست میشود. بابا اون ست‌ها که دیدی هفتصد تومان پولش بود...
منتظر آرشم. آن بیرون انار فروش هیز نگاه میکرد، آمدم توی حیاط. قرار است با موتور بیاید. گوشَت را بیاور، امشب چهلم است. باید شعار بدهیم.
سنگین شده‌ است. وزنم را آوردم پایین از کمر درد. دوازده سال پسر یک جا بنشیند بی حرکت میدانی چقدر تپل میشود؟ نوش جانش البته. دلم برای مادرش داغ است. دیروز میگفت وقت تعویض ببخشید نمیتوانم یک پایش را هم بلند کنم. میگفت افتادم به گریه، امیر بی اختیار خودش را خیس کرد. رو زد به زن همسایه، خانمم. نمیشود که به طفل معصوم غذا ندهیم...
____________________________________ صدای تیر صدای تیر صدای تیر این آدم‌ها دیگر نیستند.
یک مفهوم انتزاعی است و هزار مصداق.
____________________________________ پنجشنبه‌ها شَبم برای بیهقی است. بعدش نه توان نوشتن دارم نه ننوشتن. بیهقی اول کیسه سرم را پر از ‌کلمه می‌کند و بعدتر سر کیسه‌ام را چنان سفت می‌کند، مبادا کلمه‌ای بپرد بیرون، شبیه به آرایشگرها دسته‌ی موی عروسی را. امشب مثلا جایی عوض فعل ماضی ساده "رفت" نوشته بود، "برفت" و آنکه توی گروهمان زبان‌شناس است گفت، "ب" در قرن پنج و شش زمانی به فعل ساده می‌چسبد که نویسنده نداند فاعل دقیقا به کجا رفته. زبان شناس گروه گفت "ب" اینجا نشانی از بی مکانی است، بی مقصدی است. آن لحظهِ‌ام را نمی‌توانید تصور کنید. اصولا شما آدمی میان زمین و هوا ندیده‌اید که بتوانید تصور کنیدش. بعد شکلات لازم شدم. قصه نمی‌گویم، واقعا دستانم یخ کرده بود و ضعف نمی‌گذاشت ادامه کلاس را بشنوم. یاسین حجازی چند بار گفت آهای جماعت چرت زده، هستید؟ این را همیشه میگوید. بودم اما نتوانستم چیزی بگویم. بعد یکی دیگرمان گفت مصداق همین مسئله را در داستان‌های روسی دیده‌! گفت چخوف توی داستان‌هایش "اگر زبان روسی بدانیم که من نمیدانم" افعال را متفاوت کار می‌بندد. این‌هم در ترجمه‌های پدر و مادر دار به چشم میخورد، مثلا استفاده از فعل ساده "رفت" در زبان روس به تمام عوامل به کجا رفت، از کجا رفت، به کدام مکان رفت، بودن یا نبودن مقصد وابسته است. یکی هم نوشت چقدر عجیب.
/ آرزو کردم علاوه بر زبان عربی و انگلیسی، روس هم می‌دانستم. بعد یادم آمد پیش اینها فارسی است. از ده و سی و چند دقیقه تا حال که یک و چهل و نه است، دارم فکر می‌کنم اگر متن‌ها و داستان‌هایم را بگذارند زیر نور، بندری می‌رقصد یا چه؟ تصویرم از نوشته‌هایم آن بازی کودکی‌مان است که دستی میکشیدیم و تویش را پر از حروف الفبا که هر که زودتر مثلا حرف "ب" را بیابد و دورش یک گردی کج و کوله بکشد برنده‌ است. تصورم از نوشته‌هایم حروف معلقی است کف دست کاغذی‌ام. بی که مفهومی را درست مخابره کنند یا خود قشنگ باشند. کشک بادمجان خوشمزه شده بود اما از گلویم پایین نمی‌رفت. من هنوز به روزمره بازنگشته‌ام.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
________________________________ اون، اونا، همونا، حیوونا ترسیدم ترسیدم ترسیدم "ترسیدم" را که ادا می‌کند، هالوژنی پشت قفسه‌های سینه‌ام روشن میشود. حالا که برای بار دوم با این پسر کوچک نزدیک روز هشتمِ ماه نهمِ سال (روز تولدش) می‌شوم، هالوژنم می‌گوید این کمتر از دو سال نگفتمش که پسرها از تصویر حیوانی توی کتابی نمی‌ترسند! نگفتمش که عکس ها نمی‌پرند بیرون! نگفتمش که این بز کوهی جان ندارد، یا علف خوار است و بچه دوساله نمی‌خورد! هالوژنی که مساحتی هرچند کوچک برایم روشن کرده میگوید فقط و فقط پذیرای احساسات متفاوتش بودم. پذیرای ترسش. پذیرای نیازش به آغوش یا بازی یا خنده، گریه بی دلیل، خستگی، کلافگی، درد، ادا و اطوار حتی. دوستی میگفت مادری لعنتی ترین تناقض جهان است. تناقض مذکور یحتمل روزهای حوالی تولد کودک بیشتر هم می‌شود. که دوست داری قد بکشد اما دنبال هارد اکسترنال، شیشه جادویی، صندوقی فولادی، قصری شبیه قصر دیو و ... میگردی که عطر تنش از سرت نپرد. جدا بچه‌های کوچک ما بزرگ بشوند یا نشوند؟ ؟
________________________________ کتابی که دستش گرفته، خمسه نظامی است، البته فقط تصاویرش. کتاب عجیبی است. نیاکان ما خوب تخیل می‌کردند‌ و البته کمتر از ما خودشان را سانسور. تصاویر آن زمان خودافشایی بیشتری دارد. البته نامناسب و هنجار شکن نیستند. به قاعده‌، رهاتر از ما زندگی می‌کردند.
____________________________ من با بیهقی گریه می‌کنم. با تاریخی که خط به خطش را زندگی میکنیم. یک جمله کلیشه‌ای هست که می‌گوید تاریخ تکرار می‌شود و اساتید زیر قبایش تکه و طعنه‌ای نثارِ این تناسلِ ما می‌کنند. بیهقی برای من روضه است اما ابدا اتفاقی که در قرن پنج و شش افتاده با رویدادی که حال، قابل قیاس نیست. مثل این است که بگوییم همه آدم‌ها دل و روده و چشم و زبان دارند بعد نتیجه بگیریم دل و روده‌ی من متعلق به جده مادری‌ام بوده و امشب قرار است همانطور عمل کند که در بیست و چند سالگی جده‌ام! تکرار شدن تاریخ یک مفهوم کلی است و تکراری نبودن آدم‌ها و حوادثش جزء است. تکراری نبودن آدم‌ها رشد دربردارد. من معتقدم رعیت این و آن زمان با هم یکی نیستند. من معتقدم کودک دو ساله‌ام که ده بار لیوان آبی را چپه می‌کند شروع یازدهمین بار چیزی عایدش می‌شود. تکراری نبودن آدم‌ها رشد دربردارد و رشد تناسل را توجیه میکند.