﷽
____________________
یکی میگفت شیخی، جوانی را لب حوض مسجد دید که وضو از روی گیوه میگرفت. سیدی هم کنارش بود و نگاش میکرد، بی که چیزی بگوید. شیخ جلو رفت و به سید گفت میبینی منکر میکند و هیچ نمیگویی؟ از کی وضو روی گیوه درست است؟
سید گفت:
_ این جوان دور حوض میگشت و در سرش نماز نبود. گفتم چرا نمیخوانی؟ گفت هوا سرد است و گیوه از پا کندن و وضو گرفتن سخت. گفتم تو بخوان، با گیوه بخوان!
بعد سید نگاه به شیخ کرد و گفت: من نماز خوانش کردم، همینقدر در توانم بود، تو بیا و گیوه از پاش گیر.
پیشوند استادی و حتی معلمی نمیچسبد روم، اندک دانشی دارم از اساتیدم و قرار است با آن، چند ده نفر را بیاورم سر خط نوشتن. قرار است بگویمشان نماز لازم است حتی با گیوه. بعد اگر کسی نمازخوان شد، برود پی استادی سختگیر و سر پُر.
به این فکر میکنم که عاقبتش خیر باشد،
به اینکه اشتباه نگرفتهباشم مسئله را.
به این که شروع با برکتی باشد.
صدای همسر توی گوشم است که تدریس، که معلمی بَلاست، شیرین است، شیرینیش جلوی غذای اصلیات را نگیرد یکوقت؟
نمیدانم.
فردا اول است... .
دعام کنید لطفا.
#خرق_عادت
@nnaasskk
﷽
________________________
کجام که اینهمه نیستم؟
من اینروزها هیچجا نیستم...
هستم ولی نیستم. پیامی که بهتان میرسد فرستندهاش منم، با دستان خودم نوشته شده، کافه که قرار میگذارید منم که نشستهام روی صندلی بغل شما، سوال که میپرسید منم که جواب میدهم اما هیچکدامشان من نیستم.
این آدم آدمشناس قدری است. فهمیده نیستم؛
من مدتهاست هیچجا نیستم جز توی خودم...
#خرق_عادت
@nnaasskk
﷽
_______________________
به صفحه صد محفل۷ که رسیدید، انگشتتان را کمی کند بدهید بالا، سی و هشت صفحه بعدش مطلبی آمدهست با این عنوان که "حافظه من دستگاه تاریخزن دارد". نام و ریخت نویسنده با من مطابق است. چیزکی اگر دستگیرتان شد صلواتی نثار کنید که رجب است، نشد اگر من پل صراط گیر و گور زیاد دارم، حلال کنید که اگر بایستم و زیر پایم را ببینم هیچ بعید نیست تعادلم بهم بخورد...
نشانی برای تهیه مجله:
https://mabnaschool.ir/product/mahfel7/
@nnaasskk
﷽
______________________
از لحاظ روحی نیاز دارم پنج سال بگذرد و روزانهای که امروز ثبت دفترم کردم بخوانم...
هنوز هیچجا نیستم. دو شب پیش یک فنجان اسپرسو خوردم، چهار پنج شش تا نیشگون ریز و درشت هم از خودم گرفتم که باشم،باز نبودم. سکهای داشتم که روی پیشخوان بود. دو روز پیش یکی از روی پیشخوان برداشت و انداخت تویم. حالا تکانم که بدهید یک سکه توی سرم جیلینگ جیلینگ صدا میکند. تک سکهام الان آن تو نشستهاست. توی قلکِ بدنم. هر روز و هر شب نقشه بود که از سرم میگذشت.
آنکه انداختش درونم آدم بزرگی است. میگفت: تو هوای دستت را نداری، حیفش میکنی. میگفت در این کار برای من ناقه و جملی نیست، منفعتی نمیبرم، برای تو اما هست. میگفت بگذار سکهات برود توی خودت، بعد تصمیم بگیر خرج چهش کنی. من الان توی قلکم نشستهام. دستم را گرفتم به زانوم، جمع شدهام گوشهای، شبیه یک نقطه بزرگ.
به هیچ فکر نمیکنم و به همهچیز فکر میکنم. هیچ نمینویسم و توی سرم کلمات پر و خالی میشوند.
این دفترچه را میگذارم زیر تختِ پسرکی که جلویم خواب است، پنج سال دیگر میروم سراغش. کاش با سکه تویم پنج سال دیگر بشود چیزکی خرید.
#خرق_عادت
#دیوانگی
@nnaasskk
﷽
_______________
چند وقتی است که از "خانه" مینویسم. با خودم میگویم انتگرال سهگانه نمیگیریها، یک کتاب را معرفی میکنی فقط! چند وقت که میگویم مدت زیادی است. سفارش دهنده محترم اینجا هست، کاش این چند خط را نخوانَد. قرار بر معرفی کتاب بود، قدر صفحات همان کتاب نوشتهام و خط زدهام و باز نوشتهام. من ریاضی خواندهام. انتظار میرود یک جمع جبری ساده را در چشم بهم زدنی حل کنم. جمع بین ساده نوشتن، عمیق نوشتن، سبک خود را حفظ کردن و مورد پسند عموم نوشتن، مورد تایید سفارشدهنده نوشتن و در عین حال دوست داشتن آنچه مینویسم برای من همیشه سخت است. مگر این موارد جمع جبری نیستند؟ تابعی درکار است و من حواسم نیست؟ خاله بزرگم روی زبانش این است که "کاش را کاشتند، جاش چیزی در نیامد". سفارشدهنده محترم مرا میخواند بیشک.
#عادت
#جمع_جبری_ساده
#کوثر_علیپور
@nnaasskk
Mohsen Chavoshi Amir e Bi Gazand [ musicmedia.ir ]128.mp3
4.01M
محسن چاوشی ||
جز این نیست که،
من اسفل تو معلایی...
عید بر همه مبارک؛
عید کم است، همه جهان من امشب است و فردا.
.
.
.
دل دردمند ما را که اسیر تست یارا
بوصال مرهمی نه چو بانتظار خستی...
#تو_خرق_عادتی
@nnaasskk
﷽
____________
همانطور که هر صبح، خورشید از پنجره چپ آشپزخانهمان میتابد روی سانس قدکوتاهِ روی پیشخوان و بعد سایهاش گندهتر از خود واقعیش روی ستون، همانقدر که خورشید هر روز تکرار میشود و باز تکرار میشود، معلوم است که تو بزرگترینی. همینقدر بدیهی، همینقدر همیشگی!
من به بزرگی تو مؤمنم و به کوچکی خودم، و به بزرگی هر آنچه به نیت نزدیکی به توست مثل انقلاب ۵۷، و به کوچکی هر آنچه مقابل توست مثل دشمنان آن. من به بزرگی تو مؤمنم. همین.
#عادت
#اللهاکبر
@nnaasskk
﷽
_________
پیشتر از جلسه بداهه نویسی گفته بودم اینجا، این را ترم پیش نوشتم و امروز اتفاق جالبی افتاد؛
الان شروع کردم به نوشتن. قول داده بودم همان چهارشنبه بنویسم رسیده به صبح جمعه. چه کسی میگوید جمعه چهارشنبه نیست؟ اصلا چه کسی میگوید هشت صبح با هشت شب فرق دارد؟ من به عمد علامت نمیگذارم. خودش می آید. یک سیستم خود ویراستار. همه جمعه ها چهارشنبه اند همه چهارشنیه ها شنبه است. اصلا کل یوم کل یوم. اسغفرالله. جا داشت استیکر خنده بگذارم. از اینها که کج میخندند هیچوقت شبیه من نیستند. آنکه یک قطره رویش است ملایم تر است. اعتراف میکنم الف میگذارم را جا انداخته بودم که دیدم ناخوداگاه دستم برگشت و الف را نشاند سر جایش. مثل دیروز که ناخوداگاه نارنگی های باقی مانده عمار را خوردم. فکر کردم نمیخورد. پسرک درامد که نارنگی هام کو؟ خوب شد سرفه اش کم شد. مادرم میگفت بچه ت آسم دارد. جدا اگر دو ثانیه الف را نگه نمیداشتم و آسم را می نوشتم اسم فکر میکردید گفتم بچه ات اسم دارد. خب معلوم است بچه ام اسم دارد. نیم فاصله ها مرا یاد آقای چیتگرها میاندازد. حالا خوب است قبلش بافرانی جلدم را آب کشیده بود. بافرانی مرا انفالو کرد. وای باورم نمیشد. منتظر بود هشتگ زن زندگی آزادی بگذارم. البته ادم محترمی است. لیوان چایی را کی خورده گذاشته گوشه یخچال؟ حافظه ماهی برای ماهیها مشکلی ایجاد نمیکند؟ چای را دیشب خودم خوردم. مثاا میچرخند توی آب مادرشان را گم میکنند؟ یا یادشان میرود چقدر غذا خوردند و دوباره میخورند؟ نترکند یکهو. نه من ابنها را یادم هست. کاش میشد امروز برویم انقلاب. باید مقتل ابوالمخنف را بخرم. از فایل صوتی بیزارم. کدام فایل صوتی؟ منظورم فایل الکترونیک بود. بروم شیر حمام را سفت کنم. صدای چکه آب می آید. اخبار میگفت گاز کم است. شبیه تابستان که برق کم بود. شوهرم روی زمین خوابیده چرا؟ دارم فکر میکنم نه نباید فکر کنم عوضش بنویس. باید منگنه بخرم. از پنجره سوز می آید. دارم سانسور میکنم. مثلا الان پاهای پسرم جلوی چشمم است که دیشب چای رویش ریخت. یاسین حجازی میگفت نویسنده ها هم خیلی بی دقتند هم خیلی سانسورگر. چه داستانی بود داستان همینگوی. من از پای سوخته پسرم نمینویسم. هر دو ویژگی را دارم. چه دیالوگ هایی داشت. دین ادم را محتاط میکند. خب دنبالش را نگیر. هر حرف جدی را شروع کنی میشود ازش ده صفحه نوشت. شروع نمیکنم توهم...مینویسم. کار را شنبه صبح تحویل بدهم یا شب؟ هنوز فایلش را باز نکردم. چه سوال مضحکی. اول بنویس بعد فکر تحویلش باش. بازهم جا دارد استیکر خنده بگذارم. از آنها که با درد میخندد. کارگاه خلاق حوزه اول ترم شروع میشود. باید جزوه بنویسم. سرفصل ها را دادم بهشان. میگویند برای جذب نوجوان خاکستری ایده بده. کتری جوش امده. صدای سرخ کردن سیب زمیینی میدهد. میگویم شما حرف از دین نزنید مردم میآیند. اول کار میگفتم کاش قبل پانزده دقیقه به نقطه جوش نرسد. تا بحال به کلمات کیبورد انقدر دقت نکرده بودم. وقتی فشارش میدهم طوسی تیره میشود. طوسی را توسی مینویسند یا طوسی؟ یاد بست شیخ طوسی افتادم. لپتاپ و تبلت را باید ببرم مشهد. صوت کارگاهی را لابد باید مثل ترم پیش روی پله های هتل ضبط کنم. گربه نیاید یک وقت. آدم ها را هم وقتی فشار بدهیم کبود میشوند. باید برای عمار شال گردن و بارانی بخریم. مادرم میگفت نروید سرد است. حالا خودش میخواهد با ما بیاید. کاش نمی آمد. دو تومان میخواهم که کتاب بخرم. مجموعه چهار جلدی گلشیری اولویت است. پول هیچ هم چرک کف دست نیست. صدای آب حمام ول نمیکند. آبریزش دارم. کتابخانه را چه کنم. سرم سنگین است. دکتر گفت هیچ قرصی نخور. شنبه باید بروم شریعتی.
تمام...
۹ تا ۹ و پانزده دقیقه ۱۸ آذر ۱۴۰۱.
سلام خانم علیپور عزیز من همدیشب که کلهم داشت میترکید از استرس و فشار درس،از نگرانی وترس از آینده و... این نقاشی روکشیدم
با استفاده از یک گلدان وارونه یا ظرف شیر که از توی یکمجله مد قدیمی قیچی کردم،و دست یکزن با گلهای ریز ک روی کاغذ آ۴پرینت شده بود. و کار با مدادرنگی که خود آرامشه🌱
اینهم درست مثل تمرین بداهه نویسیه😊
متن تونرو که خوندم یاد این افتادم کگفته بودین اگر اثری خلق کردی برای من هم بفرست
راستی از انتخاب اسمپسرتونهم خیلی خوشم اومد اسمخیلی قشنگیه❤️😊 خدا حفظش کنه ان شاالله🌱🙏