🖋 ن . والقلم....📜 || ج. وافی
😭😭😭 انا لله و انا الیه راجعون یکی از بهترین اساتیدم در سال های اول حوزه قاضی برجسته کشور با شهادت
به دو برادر شهیدش پیوست 🥀🥀
عباس رازینی که در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید.🌷
مجتبی رازینی که در عملیات کربلای هشت شهید شد.🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجت الاسلام والمسلمین شهید علی رازینی
این شهید، دی ماه سال ۱۳۷۷ نیز که رئیس دادگستری تهران بود مورد سوءقصد قرار گرفته بود.
حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی در آن سال از حجتالاسلام والمسلمین رازینی عیادت کرده و فرمودند: این امتحان الهی بود و اینگونه عوارض، نشانه لطف خداست؛ انشالله در آخر یک عمر طولانی شهادت هم نصیبتان بشود. همهی ما در آرزوی شهادتیم. انشاءالله خداوند این را وسیلهای برای تقرب بیشتر شما به پروردگار و جلب توجه و لطف پروردگار قرار بدهد.
شهید حجتالاسلام والمسلمین رازینی نیز در این دیدار خطاب به رهبر انقلاب گفته بود: ما پیرو مکتب «والله ان قطعتموا یمینی» هستیم...
... شهادت هنر مردان خداست .
مرد خدا ! شهادتت ، سعادتت ،
عاقبت به خیری ات مبارک 🌷🌷
😭
#شهیدعلی_رازینی
🌷عالم مجاهد؛ قاضی شجاع🌷
✏️پیام تسلیت رهبر انقلاب اسلامی در پی
شهادت عالِم مجاهد جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ علی رازینی و همکار ایشان قاضی شجاع جناب آقای حاج شیخ محمد مقیسه رضوان الله علیهما
📥 دریافت نسخه باکیفیت
💻 Farsi.Khamenei.ir
شاگرد راستین ، از استادش می آموزد
حتی شهادت را ...
🌷آیت الله شهید علی قدوسی دادستان کل انقلاب اسلامی (شهادت : ۱۴ شهریور۶۰)
🌷آیت الله شهید علی رازینی قاضی دیوان عالی کشور (شهادت : ۲۹ دی ۱۴۰۳)
@noon_valghalam
همسر شهید برونسی درگذشت
🔹معصومه سبکخیز، همسر سردار شهید عبدالحسین برونسی پس از تحمل یک دوره بیماری دارفانی را وداع گفت.
@Farsna
🖋 ن . والقلم....📜 || ج. وافی
همسر شهید برونسی درگذشت 🔹معصومه سبکخیز، همسر سردار شهید عبدالحسین برونسی پس از تحمل یک دوره بیماری
🍃 صبر و گذشت و اخلاص و ایمان و وفاداری این بانو مثال زدنی است .
🍂قطعا با رفتنش، برکاتی را از این عالم با خودش برد و ما از آثار نفس پاکش محروم شدیم .
🍃 اما خود او اینک به شهید عزیزش پیوسته ، از سال ها تحمل رنج و مرارت و تنهایی و زخم زبان ها آسوده گشته ، به آستان لطف و رحمت و رضوان الهی پر کشیده و در حریم امن پروردگار آرمیده است .
🍂جا دارد بعضی از فرازهای زندگی وخاطراتی که از همسر شهیدش بیان کرده ، را مرور کنیم .
⬇️⬇️
☘☘☘
"بعد از پیروزی انقلاب و شروع جنگ، عبدالحسین راهی جبههها شد.
بعضی وقتها، مدت زیادی میگذشت و ازش خبری نمیشد. گاه گاهی میرفتم سراغ همسنگری هاش که میآمدند مرخصی. احوالش را از آنها میپرسیدم. یک بار رفتم خبر بگیرم، یکی از بسیجی ها، عکسی نشانم داد. عکس عبدالحسین بود و چند تا رزمنده دیگر که دورش نشسته بودند. گفت: نگاه کنید حاج خانم، اینجا آقای برونسی از زایمان شما تعریف میکردن.
یک آن دست و پام را گم کردم. صورتم زد به سرخی. با ناراحتی گفتم: آقا برونسی چه کارها میکنه!
کمی بعد خدا حافظی کردم و آمدم. از دستش خیلی عصبانی شده بودم. همه اش میگفتم: آخه این چه کاریه که بشینه برای بقیه از زایمان من حرف بزنه؟!
چند وقت بعد از جبهه آمد. مهلتش ندادم درست و حسابی خستگی در کند. حرف آن جریان را پیش کشیدم. ناراحت و معترض گفتم: یعنی زایمان هم چیزیه که شما برین برای این و اون صحبت کنین؟!
خندید و گفت: شما میدونی من از کدوم مورد حرف میزدم؟
بهش حتی فکر نکرده بودم. گفتم: نه.
خنده از لبش رفت. حزن و اندوه آمد توی نگاهش. آهی کشید و گفت: من از جریان دخترم فاطمه حرف میزدم.
یک دفعه کنجکاوی ام تحریک شد. افتادم تو صرافت این که بدانم چی گفته. سالها از فوت دختر کوچکمان میگذشت، خاطره اش، ولی همیشه همراه من بود.
بعضی وقتها حدس میزدم که باید سرّی توی آن شب و توی تولد فاطمه باشد، ولی زیاد پی اش را نمیگرفتم.
بالاخره سرّش را فاش کرد. اما نه کامل و آن طوری که من میخواستم. گفت: اون روز قبل از غروب بود که من رفتم دنبال قابله، یادت که هست؟
گفتم: آره، که ما رفتیم خونه خودمون.
سرش را رو به پایین تکان داد. پی حرفش را گرفت. گفت: همون طور که داشتم میرفتم، یکی از دوستهای طلبه رو دیدم. اون وقت تو جریان پخش اعلامیه، یک کار ضروری پیش اومد که لازم بود من حتماً باشم؛ یعنی دیگه نمیشد کاریش کرد.
توکل کردم به خدا و باهاش رفتم... جریان اون شب مفصله. همین قدر بگم که ساعت دو، دو و نیم شب یکهو یاد قابله افتادم.
با خودم گفتم:ای داد بیداد! من قرار بود قابله ببرم! میدونستم که دیگه کار از کار گذشته و شما خودتون هر کار بوده کردین. زود خودم رو رسوندم خونه. وقتی مادر شما گفت قابله رو میفرستی و میری دنبال کارت؛ شستم خبر دار شد که باید سرّی توی کار باشه، ولی به روی خودم نیاوردم.
عبدالحسین ساکت شد. چشم هاش خیس اشک بود. آهی کشید و ادامه داد: میدونی که اون شب هیچ کس از جریان ما خبر نداشت، فقط من میدونستم باید برم دنبال قابله که نرفتم. یعنی اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر کی بود، خودش اومده بود خونه ما ...
☘☘☘
⬆️⬆️ خاطرات خانم معصومه سبک خیز همسر شهید برونسی .
به مناسبت رحلت این بانوی مکرمه▪️
#زن_عفت_افتخار
@noon_valghalam