May 11
May 11
بسمالله الرحمن الرحیم
خیلی وقت است که میخواهم من هم از صف کانالداران فضای مجازی عقبنمانم.
چندباری خیز برداشتم برای داشتن کانال و منتشرکردن آنچه اینطرف و آنطرف مینویسم، ولی هر بار منصرف شدم. دلیلش را خودم هم نمیدانم؛ ولی این را میدانم که این بار برای چه آدم اینجا و چه میخواهم بکنم.
اولین فرستهام را، شما احتمال زیاد بهش میگید پست، درباره پیامبر رحمت میگذارم، شاید نگاهی، گوشهچشمی...
عیدتون مبارک باشه
سلام پیامبر مهربانی ها سلام...
سحر روز دوم مرداد سال ۸۷ بود. یکیدو ساعت بود رسیده بودیم مدینه. خواب به چشم هیچ کداممان نمیآمد. از همان لحظات اول که توی اتوبوس جده به مدینه، یکدفعه از خواب پریدم و چشمم از دور افتاد به گنبدی سبز رنگ، دلم برای مدینه و پیامبر مدینه رفت. از همان لحظه که مثل فشنگ از روی صندلی اتوبوس پریدم و مداحی سلام من به مدینهٔ حاج منصور را گذاشتم پشت بلندگو، دلم گره خورد به زلف مهربانترین مرد روی زمین.
از همان لحظه که رسیدیم هتل و لباس ها را نو کردیم رفتیم برای غسل زیارت، دلم به تپش بود برای برگزیدهترین برگزیدهٔ خدا.
از همان لحظه که پیراهن و شلوار سفیدی تنم کردم و پا گذاشتم توی صحن مسجدالنبی، دلم گرفتار محبت پدارنه حبیب خدا شد.
از همان لحظه که روی فرش های بهشتی روضهٔ پیامبر سرم را برای سجده خم کردم، دلم غنج رفت برای گذاشتن سرم روی زانوهای پیامبر.
از همان لحظه که پا گذاشتم توی قبرستان بقیع و بغضی غریب نشست وسط راه گلویم و نفسکشیدن را برایم سخت کرد، دلم اسیر غربت پیامبر شد.
من از همان روز که پا گذاشتم در سرزمین وحی، عاشقی را فهمیدم. آنجا که خدا با وساطت جبرئیلش با بهترین بندهاش سخن گفت، گرمای عشق را با رگ و پوست و خونم فهمیدم.
فهمیدم که آدم چقدر میتواند عاشق شود. عاشق انسانی مهربان و فروتن و ازخودگذشته.
انسانی که هیچ چیز و هیچ کس را نه برای خودش که همه را برای محبوبش میخواست. محبوبی که حبیبش را برای خود خود خودش میخواست.
حبیبی که رحمت است و الگو برای آدمیان.
سخن گفتنش، سکوت کردنش، معامله کردنش و عبادت کردنش.
از همان سحر مرداد سال ۸۷ تا الان هربار چراغ نام و یاد پیامبر را در خانه ذهن و قلبم روشن میکنم، دلم چراغانی میشود از نور یاد حبیب خدا و دهانم عطرآگین میشود به نام مبارکش با صلوات...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بسم الله الرحمن الرحیم
پایان ویرایش رمانی برای نوجوانها
بهزودی از این کتاب و خواهر و برادرهایش بیشتر خواهید شنید.
این رشته سر دراز دارد...
#نوجوانها_قلب_دنیا
حافظ ؛ رِند شاعران
بیست مهرماه روز بزرگداشت شمسالدین محمد معروف به حافظ شیرازی است. شاعری بلندآوازه که گرچه خودش اهل سفر نبود، اما شعرش تا آنسوی دریاها پرواز و شیفتگان فراوانی را چه با پای حقیقت و چه با پای مجاز راهی دیار فارس کرد.
در باب جناب حافظ حرفها بسیار گفته و نوشته شده و هر کس از پنجره و دریچهای به حافظ نگریسته و توشهای برداشته است. از جناب زرینکوب و نگاه تاریخیاجتماعیشان به حافظ در کتاب #از_کوچه_رندان تا جناب خرمشاهی در #حافظنامه و مرحوم آیتآلله حائری در کتاب #درس_سحر و بالاخره کتاب وزین و بینظیر علامه بزرگوار سعادتپرور به نام #جمال_آفتاب_و_آفتاب_نظر. اینها همه برگ کوچکی است از کتابشناسی عظیم حافظ که نشاندهنده جامعیت نگاه و بیان این اعجوبهٔ تاریخ است.
اما آنچه بنده را بر آن داشت تا در این روز چند کلامی در باب حافظ بنویسم، اشاره دقیقی است که استادان بزرگوارم در کلاس درس به حقیر آموختهاند.
حافظ بر اساس نقل تاریخ در ۷۲۶ هجری قمری متولد و در ۷۹۱ هجری درگذشت. به عبارتی حافظ نزدیک به هفتاد سال عمر کرده است. اگر بپذیریم عمر شاعری حافظ ۵۰ سال بوده، بر اساس تعداد غزل های حافظ که نزدیک به ۵۰۰ غزل است، میتوان اینگونه نتیجه گرفت که حافظ در طول زندگی هر سال ده غزل یا به عبارتی چیزی نزدیک به هر ماه یک غزل میگفته است. این تعداد غزل از شاعری در قدوقامت حافظ طبیعی است که کم است و پیامی دیگر در بر دارد. با همه این مقدمات میتوان به این نتیجه رسید که حافظ برای هر غزل خود روزها و هفته ها وقت صرف میکرده است و شاید از بین چندین غزل سرودهشده بهترین آن را گزینش میکرده است. بله. آن اکسیری که شعر حافظ را فارغ از فضای معنوی و روحانی در صدر توجهات قرار داده است، گزینش است. حرکتی رندانه که در آن زمانه از کمتر شاعری سر میزده است. حافظ با استفاده از رعایت اصل گزینش، توانسته است نابترین غزلهای فارسی را به نام خود بزند، هرچند مضمون و قافیه را از پیشینیان خود وام گرفته باشد.
به نظر میرسد رعایت اصل سختگیری در داوری اشعار و گزینش بهترین واژگان و ترکیبات توسط خود حافظ توانسته است چنان رونقی به شعر او بدهد که تا سالها نتوان رقیب درخوری برای غزلهای ناب او دستوپا کرد.
اصلی که شاید اگر برخی شاعران پس از زمانه حافظ چون صائب، از او درس میگرفتند و رعایت میکردند، شاید در زمینهٔ شعری از وی پیشی میگرفتند ، هرچند بر آنم که آنچه شعر حافظ را بر قلب و زبان فارسیدوستان جاری کرده، عنایات ربانی است.
به هر طریق آنچه از این مطلب برداشت میکنیم، آن است که در تولید آثار، اصل گزینش را که اصلی مهم و تأثیرگذار است، مد نظر قرار دهیم تا اثر خلقشده ماندگار و یگانه باقی بماند.
در پس آینه طوطیصفتم داشتهاند
آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم
#حافظ
#مهر
#اصل_گزینش
یک شب خوب
یک نشست و تفاهم پرفایده برای دانشآموزان اصفهانی
ان شاءالله
پ.ن: اینجایی که ما نشستیم، قبلاً نمایشگاه ماشین بوده و الحمدلله حالا شده کتاب فروشی
#کتاب_بخوانیم.
@patoghketabesfahan
این دیگر جنگ نیست...
تا دیشب هرچه اخبار حمله اسرائیل به غزه را میشنیدم، با اینکه خیلی ناراحت میشدم، خیلی غصه میخوردم به خاطر مردم مظلومی که هیچ یاوری جز خدا ندارند. با اینکه هر لحظه به زینب کوچکم نگاه میکردم، یاد دخترکان معصوم غزه میافتادم که به جای بازی با عروسکهایشان باید بمببازی کنند و برای اینکه نترسند به صدای بمبها بخندند؛ ولی باز با خودم میگفتم، جنگ است دیگر، میزنی و میخوری. میکشی و کشته میشوی. با خودم میگفتم، هزینه رسیدن به آزادی همین است.
از دیشب که خبر تلخ و ویرانکنندهٔ حملهٔ اسرائیلیهای کثیف به بیمارستان المعمدانی دستبهدست و گوشبهگوش همهجا چرخید و به گوشم رسید، با خودم گفتم این دیگر جنگ نیست. این نهایت پستی یک مشت موش کثیف است که خوی وحشیانه خود را به عالم نشان داده است. این روزگار، روزگار مرگ انسانیت است...
از دیشب که این خبر را شنیدم، هر بار به زینب کوچکم نگاه میکنم، چیزی درونم فرو میریزد. هر بار ته دلم خالی میشود، یاد مردانی میافتم که دخترکان معصومشان را گذاشتند و رفتند تا من کنار دخترکم آسوده بخوابم.
یاد جواد محمدی یاد مصطفی صدرزاده، یاد محسن حججی یاد عموقاسم عزیزمان بهخیر که ثمره خونشان آزادی و آرامش است برای این خاک.
#انسانیت
#شرف
#فلسطین
#اسلام
#اسرائیل
#جنایت_جنگی
https://eitaa.com/shabaneh_yaddasht
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
استادِ تمام
آدمی در برهههای گوناگون زندگی با انسانهای زیادی روبهرو میشود که هر کدام به سهم خود نقشی بر خاطرش میگذارند.
این میان جایگاه معلم ها و استادان جایگاهی ویژه است.
روزگار شیرین کارشناسی ادبیات در دانشگاه شهید بهشتی از درس استادان بزرگواری بهره بردم که هر کدامشان برای ساختن یک زندگی عالمانه کافی بودند.
این میان شیفتهٔ علم و فروتنی و بزرگمنشی استادی یگانه و دوستداشتنی شدم. استادی که هر لحظه از کلاسش و رفتارش و گفتارش درسی بود گرانبها برای شاگردان.
امروز که خبر درگذشت استاد محمد غلامرضایی عزیز را شنیدم، ذهنم رفت به کلاسهای سبکشناسی و عروض و قافیه و تاریخ ادبیاتشان. یاد آن لحن ادیبانهشان افتادم و درّ و گوهری که از دهانشان خارج میشد.
به حقیقت اگر لحظهای از گفتههایشان را در کلاس از دست میدادیم، خسرانزده میشدیم.
روحش شاد باد و غفران الهی شاملش شود.
لطفاً شادی روح این استاد عزیز صلوات بفرستید.
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
امروز هشتم آبان سالروز مرگ قیصر ادبیات فارسی استاد قیصر امین پور بود. هشتم آبان سال ۱۳۸۶ من هنوز چهل روز نبود که دانشجوی ادبیات شده بودم و با سری پرشور برای دیدن و شنیدن و یادگرفتن درباره ادبیات به هر جایی سرک میکشیدم. از دوستانم شنیده بودم که در دانشگاه تهران با قیصر کلاس دارند. هماهنگ کرده بودم که بتوانم کلاسش را دریابم که ناگاه اجل او را از دستمان ربود و جای خالی اش در ادبیات فارسی بسیار به چشم میآید.
آنچه قیصر امین پور را در ادبیات فارسی معاصر یگانه کرده بود، به همراه داشتن دو بال فن و ذوق ادبیات بود. او به واقع هنرمندی عالم بود در ادبیات و این هر دو بال را داشتن، برای انگشت شمار انسان های حاضر در این میدان محقق میشود. زبان ساده و روان اما کلامی عمیق و دردمند و دغدغهمند او را فرسنگها از زمانه خودش جلوتر برده بود.
استاد قیصر امینپور به دور از حاشیهسازیهای رسانهای راه خود را در ادبیات میپیمود و امروز شاگردان مکتب شعری اش بهحق از خوان پر نعمت سفره هنری او لقمه بر میدارند.
قیصر نهتنها در شعر سنتی که در شعر نیمایی نیز دستی توانمند و زبانی زلال و روان داشت. فرقی نداشت قالب شعرش چیست. هر چه بود حرفش را که پر از فکر و دغدغه بود در شعر بلندش میگنجاند.
به راستی به قول آیت الله خامنه ای با رفتن او چه آرزوهایی که برای شعر انقلاب در زیر خاک رفت.
شعرش مانا و طریقش پر رهرو باد
ان شاءالله
🖋🖋🖋🖋🖋🖋🖋🖋🖋🖋🖋🖋
پایان ویرایش رمانی دیگر برای نوجوانها
رمانی پرماجرا از دل سرزمینی دورِ دورِ دورِ
#رمان_فانتزی
#مغناطیس_سیاه_۱
#نوجوانها_قلب_دنیا
هوالمقدر
همیشه اولینها برایم دوستداشتنی و لذتبخش بوده.
اولین روز کلاس و مدرسه، اولین روز دانشگاه، اولین روز زندگی مشترک، اولین فرزند و حالا هم اولین کتاب.
راستش نمیتوانم خوشحالی و ذوقم را برای چاپ اولین کتابم پنهان کنم. بسیار خوشحالم که تلاشهای یکیدو سال اخیرم به نتیجه رسید و حاصلش شد کتابی که مشاهده میکنید. ماجرایی گیرا و پرکشش از قلب تاریخ پرفرازونشیب ایران.
در این مسیر کسانی کمکحالم بودند که ذکر نامشان از حوصلهٔ این مکان خالیست.
به هر روی خداوند را که سرسلسلهٔ این سپاسهاست، شکر میگویم که اگر نبود عنایت و لطفش این اثر به نتیجه نمیرسید.
اما این میان غمی سخت بر دلم نشسته است. راوی کتاب هماکنون دارد با غول سرطان میجنگد و امید که این بار هم از میدان سرنوشت پیروز بیرون بیاید.
آمین...
#کتاب
#تاریخ_ایران
#تاکسی_دایموند۵۳
#روایتخانه
#ستارگان_درخشان
هوالمقدر
خدا را شاکرم که بنده را لایق لطف بیکران و همیشگیاش کرده است.
بازتاب گسترده خبر انتشار کتاب #تاکسی_دایموند۵۳ در خبرگزاری های مختلف کشور
از سرکار خانم نظامالدین که برای دیدهشدن این کتاب تلاش زیادی میکنند سپاسگزارم.
#بازتاب_خبری
#تاکسی_دایموند۵۳
#ستارگان_درخشان
#دموکرات
#کردستان
#دفاع_مقدس
#روایتخانه
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
مثل ستاره در شب یلدا که بیدریغ
تا صبح میدرخشد و زیباست مادرم
یک سینه درد دارد و آهی نمیکشد
از بس که مثل کوه شکیباست مادرم
هر روز مهربانتر و هر روز تازهتر
مثل نگاهِ ساکت باباست مادرم
چشمش به غنچههای جوانش که میخورد
لبریزِ خندههای شکوفاست مادرم
شبهای بیکسی چه کسی مینوازدم؟
هرجاست اشکهای من، آنجاست مادرم
هر شب پس از نماز، دعا میکند مرا
در فکر روزهای مباداست مادرم
پهلوش مینشینم و لبخند میزند
تنهاییاش در آینه پیداست مادرم
سیراب میشوم به صدایش که میرسم
مانند آبهای گواراست مادرم
بازی کودکانه زمینم اگر زند
باکیم نیست، گرم تماشاست مادرم
از ماجرای هاجر و سارا سؤال کن
در قصههای مریم و حواست مادرم...
رازی است نانوشته الف لام میم عشق
حرفی که تا همیشه معمّاست مادرم
«آهسته باز از بغل پلّهها گذشت»
اما کسی ندید چه تنهاست مادرم
مهدی جهاندار
میلاد پرنور بهانه خلقت، دخت نبی مکرم، همسر امیرالمومنین و مادر حسین علیهمالسلام
و همزمانی آن با میلاد خمینی عزیز
و گرامیداشت روز زن و مادر بر همه حقجویان گرامی باد
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
شهر آینهدار میشود با یک گل
پروانه تبار میشود با یک گل
گویند نمیشود ولی میبینند
یک روز بهار میشود با یک گل
عیدتون مبارک باشه
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
دیروز به دعوت روزنامه اصفهان زیبا مهمانشان بودم تا دربارهٔ کتاب #تاکسی_دایموند_۵۳ گفتوگو کنیم.
از تاکسی دایموند گفتیم و چگونگی تولدش.
امیدوارم دوستان هم که این گفتوگو را بهزودی میخوانند، لذت ببرند...
#اصفهان_زیبا
#ستارگان_درخشان
#روایتخانه
#کردستان
#مصاحبه