eitaa logo
نونِ نوشتن📜🖋
142 دنبال‌کننده
105 عکس
18 ویدیو
0 فایل
ما در این دشت به امید تو انگور شدیم...
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 آرامشی به وسعت صحراست مادرم‌ اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم‌ مثل ستاره در شب یلدا که بی‌دریغ‌ تا صبح می‌درخشد و زیباست مادرم‌ یک سینه درد دارد و آهی نمی‌کشد از بس که مثل کوه شکیباست مادرم‌ هر روز مهربان‌تر و هر روز تازه‌تر مثل نگاهِ ساکت باباست مادرم‌ چشمش به غنچه‌های جوانش که می‌خورد لبریزِ خنده‌های شکوفاست مادرم‌ شب‌های بی‌کسی چه کسی می‌نوازدم‌؟ هرجاست اشک‌های من‌، آنجاست مادرم‌ هر شب پس از نماز، دعا می‌کند مرا در فکر روزهای مباداست مادرم‌ پهلوش می‌نشینم و لبخند می‌زند تنهایی‌اش در آینه پیداست مادرم‌ سیراب می‌شوم به صدایش که می‌رسم‌ مانند آب‌های گواراست مادرم‌ بازی کودکانه زمینم اگر زند باکیم نیست‌، گرم تماشاست مادرم‌ از ماجرای هاجر و سارا سؤال کن‌ در قصه‌های مریم و حواست مادرم‌... رازی است نانوشته الف لام میم عشق‌ حرفی که تا همیشه معمّاست مادرم‌ «آهسته باز از بغل پلّه‌ها گذشت‌» اما کسی ندید چه تنهاست مادرم مهدی جهاندار میلاد پرنور بهانه خلقت، دخت نبی مکرم، همسر امیرالمومنین و مادر حسین علیهم‌السلام و هم‌زمانی آن با میلاد خمینی عزیز و گرامیداشت روز زن و مادر بر همه حق‌جویان گرامی باد 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 شهر آینه‌دار می‌‌شود با یک گل پروانه تبار می‌شود با یک گل گویند نمی‌شود ولی می‌بینند یک روز بهار می‌شود با یک گل عیدتون مبارک باشه 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
حیاط برفی خانهٔ ما با نارنج‌های خوش رنگ و آب‌دار...
دیروز به دعوت روزنامه اصفهان زیبا مهمانشان بودم تا دربارهٔ کتاب گفت‌وگو کنیم. از تاکسی دایموند گفتیم و چگونگی تولدش. امیدوارم دوستان هم که این گفت‌وگو را به‌زودی می‌خوانند، لذت ببرند...
به یاری خدا سه شنبه ۱۵ اسفند ساعت ۱۸:۳۰ همراه یه عده نوجوان خواهم بود و از کتاب و کتاب‌خوانی با هم گفت‌وگو می‌کنیم. امیدوارم جلسه خیلی خوبی باشه...
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی که جز ولای توام نیست هیچ دستاویز... نایب‌الزیاره همه عزیزان همراه در کانال هستم...
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 سلام بر تو ای بهار انسانیت... سلام بر تو که خورشید حضورت سرمای زمستان ظلم و بی‌عدالتی را از بین می‌برد و شکوفه‌های بهاری صلح و آرامش را در جهان بارور می‌کند. آمدن بهار طبیعت همزمان با بهار قرآن را از خاک همیشه‌بهاری حرم امام رضا به شما تبریک می‌گویم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم... 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
امروز بعد از مدت‌ها گفت‌وگوی مجازی با استادی که به واسطه زبان و ادبیات فارسی و مشخصاً جشنواره فارسینما با ایشان آشنا شده بودم، توفیق شد و در صحن عزیز مسجد گوهرشاد در حرم امام رضا علیه السلام استاد عبدالله‌زاده مهنه را زیارت کردم. خادمی که لایه‌های دیگری از حضور در حرم امام رضا را می‌بیند و سعی می‌کند به بقیه نشان بدهد... دقایقی نشستیم وسط حیاط مسجد و گفتیم و شنیدیم. از ظرفیت‌های اجتماعی و فرهنگی پنهان این حرم که به‌تنهایی می‌تواند بار فرهنگی یک تمدن عظیم را به دوش بکشد و از آن غافلیم. شکلات گرفتیم و عیدی...
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ندهد فرصت گفتار به محتاج کریم گوش این طایفه آوای گدا نشنیده‌ست... میلاد امام حسن جانمان بر شما مبارک باشد... 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بازخورد یکی از دوستان درباره کتاب
خیلی خوش‌حالم که کتاب بنده اولین کتابیست که استاد و برادر عزیزم میثم رشیدی در سال ۱۴۰۳ می‌خواند. نویسنده و خبرنگار و متخصص کتابی که سال‌هاست داره در عرصه معرفی کتاب انقلاب مجاهدت می‌کنه. ... ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توضیحات بنده حقیر و استاد بزرگوارم درباره مجموعه‌ای منحصربه‌فرد از مجموعه ادبی @revayat_khane
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 روز دوازدهم فروردین به عنوان نماد احترام به حقوق انسان‌ها در جریان یک انقلاب باید شناخته شود. به نظرم در هیچ جای دنیا هیچ انقلابی را سراغ نداریم که کمتر از دو ماه بعد از پیروزی‌اش مردم را پای صندوق‌های رأی بیاورد و نظرشان را درباره شیوه حکومت آینده بپرسد. درود خدا بر روح عظیم امام بزرگوار ما که اینچنین هوشمندانه انقلاب را هدایت کرد. دوازدهم فروردین روز جمهوری اسلامی ایران است... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 کنار بستر من دیده‌ پر گهر نکنید به پیش چشم یتیمان پدر پدر نکنید به پیرمرد جزامی سلام من ببرید ولی ز مرگ من او را شما خبر نکنید ز کوچه‌ای که گرفتند راه مادرتان تمام عمر شما هم چو من گذر نکنید... صلی الله علیک یا امیرالمؤمنین... 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
داشتم به این فکر می‌کردم که وقتی ما خدا را با هزار اسمش صدا می‌زنیم انگار می خواهیم همهٔ تیرهایمان را استفاده کنیم. انگار می‌خواهیم هرچه در چنته داریم بیاوریم وسط. انگار می‌خواهیم بگوییم خدا این انتهای زور ماست. داریم تو را با هزار اسمت صدا می‌زنیم تا دستمان را بگیری... انگار می‌خواهیم چیزی را جا نینداخته باشیم... خدایا تو را به هزار اسمت قسم می‌دهیم با ما با فضلت رفتار کن که ما فقیر توایم... ما را به درگاهت راه بده که گر تو برانی به که روی آوریم...
همین امروز که دارم این روایت بچه‌های لشکر ۱۴ امام حسین را می‌نویسم، نام شهید محمدرضا (علی) زاهدی آمد وسط روایت... انا ان‌شاءالله به لاحقون...
بسم الله الرحمن الرحیم اِنّ موعدهم الصبح اَلیس الصبح بقریب...
حسین جان... پشیمان می‌شود آنکه برای تو نمی‌میرد چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی ...
این آخرین سحر ماه رمضان است که بیداریم و ای کاش بیدار شویم. ای کاش این آخرین سحر ماه رمضان عمرم نباشد که اگر باشد، چه خسران‌زده‌ام من که هیچ توشه ای از این فرصت بی‌نظیر الهی برنداشتم. باید نشست و گریست بر حال بنده‌ای که خدا برایش آغوش رحمت و مغفرت و برکت خودش را باز کرده و او رو می‌گرداند و به فکر بازی‌های دنیایی خودش است. گاهی فکر می‌کنیم داریم کاری می‌کنیم که رضایت خدا در آن است و به این خیال خام خود را بی‌نیاز از بندگی می‌دانیم. حال آنکه داریم در جهتی خلاف بندگی قدم می‌زنیم... خدایا ما را در مسیر حقیقی بندگی خودت قرار بده و عشق و علاقه به حسینت را در دل ما شعله‌ور کن تا وجودمان در آتش عشق ارباب بی کفن بسوزد و خاکستر شود... اللهم الرزقنا زیارت الحسین فی الدنیا و شفاعت الحسین فی الآخره...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به بهانه سالروز شهادت صیاد عزیز بریده‌ای از کتاب درباره او: «صبح روز بیست‌وششم آبان سال 1360. ساعت 8 صبح داشتم در میدان مقابل محوطۀ پادگان قدم می‌زدم و به سرعتِ اتفاقات این دو روز فکر می‌کردم. نگاهم به دشت‌های اطراف پادگان بود. هر ماشینی که می‌خواست وارد پادگان بشود، باید از این میدان می‌گذشت. خودرویی نظامی وارد میدان شد. سرهنگ جوانی، کیف‌سامسونت‌به‌دست، از ماشین پیاده شد. کمی می‌لنگید. در یک لحظه شناختمش. جناب سرهنگ صیاد شیرازی بود. از شوق دیدنش و به رسم نظامی‌ها فرمان به‌جای خود و احترام دادم. سرهنگ لحظه‌ای ایستاد. آزادباش داد و آمد طرفم. دستش را به‌طرفم دراز کرد و لبخندی مهربانانه زد و احوالم را پرسید. این دیدار برایم هم جالب بود، هم افتخارآمیز. با خودم گفتم امروز حتماً روز خوبی خواهد بود...»