eitaa logo
کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی
2.1هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.7هزار ویدیو
79 فایل
ارتباط با ادمین: @yaemamhasaan تبادل و تبلیغات: @sadrjahad رزرو بلیط: @yarafegh هماهنگی و رزرو اجرای شهرستانها: 09176827420 سایت مجموعه نورالهدی: noorolhodaeeha.ir صفحه روبیکا: Rubika.ir/noorolhodaa_ir صفحه آپارات: aparat.com/noorolhodaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
"بسم الله الرحمن الرحیم" . • 🌱 • 📜 . من مادرِ حسین هستم که خوندن داستان قدم گذاشتنش تو زندگیم شاید برای خیلی از بانوان سرزمینم خالی از لطف نباشه، حسین به من نام مادری رو هدیه داد، مادر شدن یکی از رویاهای من بود، رویایی که با فراز و نشیب های بسیاری به حقیقت پیوست . دو سالی از ازدواج مون می گذشت که دومین سقط اتفاق افتاد . روزهای سخت و نفسگیری بود، پیگیری های پزشکیمو شروع کردم و تازه متوجه شدم که رحمم مشکل داره . تو دنیای پزشکی بهش میگن رحم دوشاخ ، فرم رحم به شکلی هست که جنین رو بیشتر از پنج یا شش ماه نگه نمیداره . با چه زحمت و مکافاتی عکس رنگی از رحم گرفتم و پیش متخصص زنان بردم . ...... _ خانم شما بعیده بتونی بچه دار بشی، باید عمل جراحی انجام بدید ~ با عمل مشکلم حل میشه خانم دکتر؟ _ شاید نتیجه بده! شایدم نه! ...... خیلی حالم بد بود . کلی تعریف این خانم دکتر رو کرده بودن و منم بعد از کلی انتظار تونسته بودم نوبت بگیرم اما حرفهایی که زد حسابی ناامیدم کرد و من با کوله باری از غم راهی خونه شدم . خیلی محافظه کار بودم، هرچی بود میرختن تو خودم، شب احمد اومد خونه، شامو خوردیم، کلی با خودم کلنجار رفتم از کجا شروع کنم... .... ~ احمد نظرت در مورد جراحی چیه ؟ البته دکتر گفت معلوم نیست جواب بده یا نه؟ * جراحی؟!! مگه نمیگی خود دکتر هم گفت معلوم نیست نتیجه بده!عجله نکن....اصلا استخاره میگیرم. ..... جواب استخاره بد اومد . احمد برای اینکه من ناراحت نشم، اصلا دربارش حرف نمیزد، تمام ماجرا رو سپرده بود به خودم، تا اینکه یکی از دوستام دکتر ریاحی پور رو معرفی کرد . بر خلاف پزشک قبلی نوبتش سخت نبود، یک هفته منتظر بودم تا نوبتم رسید . ...... ~ سلام آقای دکتر _ سلام بفرمایید ~ بخاطر مشکلم عکس رنگی از رحم گرفتم...خدمت شما _ (مشغول بررسی عکس شدن) چرا انقدر گرفته و مضطربید؟ ~ ( اشکم بی صدا و بی اختیار راه افتاد) آخه دکترا میگن نمی تونم بچه دار بشم . _ نه!!! ازین موارد زیاد داشتیم که به لطف خدا بچه دار هم شدن!!با مراقبت و همراهی درست! ~ هر کاری لازم باشه انجام میدم😍 _ قدم اول باید آزمایش بدید، تا بتونیم از وضعیف بارداری و یا عدم اون دقیق مطلع بشیم تا بدونیم درمان رو چطور شروع کنیم ..... خیلی خوشحااااال بودم، وای مگه میشه توصیفش کنم؟؟ اصلا از ذوق نفهمیدم چجوری رسیدم خونه، بی معطلی گوشی رو برداشتم و زنگ زدم احمد ..... ~ احمد😍.. احمد😍 * سلام زهرا، چیشد؟؟ دکتر بودی؟ ~ سلام احمد... دکتر.... دکتر گفت میتونیم بچه دار بشیم احمد😭😍 * خدای من..... خداااای من.... خب؟ پس اون دکترا چی میگفتن زهرا ؟؟! ~ هیچی احمد، ول کن حرف اونا رو، احمد دکتر گفتن خیلی بیمار اینطوری داشتن، فقط باید مرااااقبت کنم * چه مراقبتی؟ ~از پله بالا پایین نرم * خب نمیری! 😍 ~ وسایل سنگین بلند نکنم * پس من اینجا چکاره ام!؟ 😍 ~دکتر آزمایش نوشته ، فردا باید برم آزمایشگاه. ~ برو.... توکل بخدا.... انشاءالله خیره.... ...... واااااای خداااای من جوابش،جواب آزمایش مثبت بود.... 😍😍 . 🌱 https://eitaa.com/joinchat/3315990529C3585cca262
"بسم الله الرحمن الرحیم" . • 📜 • 📚🖇 ‌. جواب آزمایش مثبت بود خوشحالیم وصف نمیشد، اما..... .... ~ احمد! میشه فعلا به کسی خبر ندیدم؟؟نه خانواده ی من نه خانواده شما * آخه چرا ؟ ~ شاید با وضعیتی که من دارم اینم سقط بشه * عه زهرا!! ~ احمد جان، از شنیدن عبارات ترحم آمیز و دلسوزانه ی اطرافیان متنفرم! درکم میکنی؟ * باشه زهرا، اگه اینطور راحتی، آرامش داری منم راضی ام .. ـ.. سه ماه گذشت . بهار از راه رسید ، توی اولین عید دیدنی این موضوع رو با خانواده خودم مطرح کردم ؛ پدر ، مادر و خواهرم و قرار شد تا زمانی که خودمون صلاح بدونیم این قضیه اعلام نشه . ..... تجربه بارداری سوم من در سی سالگی، با ترس و امید آمیخته بود. اینکه نتیجه ش مثل دو بارداری قبل خواهد بود یا نه... اما من یاد گرفته بودم که باید امیدوار باشم! با امیدواری تمام مراحل و مراقبت ها رو شروع کرده بودم، حتی اعمال مستحبی و چهله های دعا و... . ماهی یک بار هم می رفتم دکتر تا و وضعیتم تحت کنترل باشه . شیرین ترین روزها برام همون روزها بودن. روزهایی که می دونی یک موجود زنده تو وجودت داره زندگی میکنه😍 همراهت داره رشد می کنه و قراره بعد از مدتی به دنیا بیاد. دوستداشتنی ترین لحظات زندگیم بود، باهاش حرف می زدم. با اینکه تا سه ماهگی تعیین جنسیت نرفته بودم حس میکردم پسره و وقتی صداش می کردم میگفتم: پسر مامان! و طبق نذری که پدرم کرده بود اسمشو گذاشته بودیم حسین! باهاش حرف می زدم. از خودم براش می گفتم، از دنیای بیرون، براش کتاب می خوندم، داستان می گفتم و خلاصه لحظات شیرینی داشتیم من و پسرم و متاسفم که دیگه این لحظات تکرار نشد... ~ احمد جان ، * جانم ~ ماه پنجم بارداریه ، به نظرم دیگه وقتشه به مادرت بگیم . درسته که هنوز احتمال سقط منتفی نشده اما ممکنه بیشتر بگذره و بعدش بفهمه ناراحته بشه . بیا این هفته که رفتیم خونه شون موضوع رو مطرح کن اما سفارش کن که به کسی در این مورد حرفی نزنه. ..... گذشت تا رسیدم به آخر ماه پنجم. هنوز اولین تکون خوردنش رو یادم میاد . سر سجاده ، بین نماز ظهر و عصر . وای که چقدر این لحظه شیرین و به یاد موندنی بود. 😍😍 اونم برای من که روی دوتا تقویم تمام اتفاقات رو علامت می زدم . یکی بر اساس تعداد هفته ها ( ۴۰ هفته ) و یکی هم بر حسب ماه ( ۹ ماه و ۹ روز ) خونده بودم ۲۰ هفته که تمام بشه تکون خوردن جنین شروع میشه . و انصافا چقدر حساب و کتابم دقیق بود ☺️ مهمانی بودیم، لحظه ای نبود که بودنت و مادر بودنم رو فراموش کنم، یهو کمر درد گرفتم..... ...... ~ احمد به نظرم وقتشه بریم خونه * چقدر زود مگه نمی خوای تا شام بمونیم ؟ ~ کمی خستم .... زودتر بریم بهتره . ..... احمد مخالفتی نکر؛ سوار ماشین شدیم که برگردیم ~ احمد!😔 خونه نمیریم ؛ برو بیمارستان ! *(شوکه شده یود) چرا زهرا ؟ ~ علائم سقط احمد.... * چی؟؟؟ ~ امروز جمعه ست احمد، نمی تونم تا فردا صبر کنم که برم پیش دکتر خودم.... بریم بیمارستان... .... ریخته بود بهم، اونقدری که نمیتونست پنهانش کنه..... سکوت تلخی کرد و راه افتاد سمت بیمارستان ایزدی.... . . • قسمت اول در لینک زیر 👇🏼 • eitaa.com/noorolhodaa_ir/8298