eitaa logo
موسسه فرهنگی _ هنری نورالهدی 🇮🇷
2.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2هزار ویدیو
84 فایل
موسسه ی «بانوان صحنه پرداز نورالهدی» ارتباط با ادمین: @yaemamhasaan رزرو بلیط: @Jahadehonari تبادل و تبلیغات: @sadrjahad هماهنگی و رزرو اجرای شهرستانها: 09176827420 سایت ما برای آشنایی بیشتر: noorolhodaeeha.ir صفحه آپارات: aparat.com/noorolhodaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷تفسیر زیارت عاشورا/ قسمت دوم 🔶شرح و تفسیر این بخش از زیارت: 🔻ثار در اینجا به معنای کین خواهی و خونی است که به ناحق ریخته شده و انتقام آن خون گرفته نشده است. «ثارالله» حاکی از شدت همبستگی و پیوند سیدالشهداء با خداوند است که شهادتش جز با انتقام گیری و خونخواهی خدا، تقاص نخواهد شد. 🔻در سوره فجر، وتر به معنای هر چیز تک، مفرد و بی همتا آمده است و از نظر معنوی، امام حسین(ع) در تمام دوران، یگانه و تک بوده است. 🔻آری، این نمونه‌ی بینظیر! حضرت سید الشهدا (ع) به همه آموخت که در مقابل ظلم و ستم چه باید کرد؛ با این که می دانست این راه، راهی است که باید همه عزیزانش را برای اسلام قربانی کند. ما در خواندن این بخش از زیارت عاشورا، به این مسئله اقرار میکنیم. 📝برگرفته از کتاب ارزشمند حدیث عشق @noorolhodaa www.noorolhoda85.blog.ir
" بسم الله الرحمن الرحیم " 📚🖇 ..... من آدم عجولی نیستم ولی انقدر برام مهم بود زود مطلب رو بهتون برسونم که شمارتونو از دوستم گرفتم و زنگ زدم... من ۴۷ سالمه و دو فرزند دارم و تنهام، خیلی تنها.... من جوونی و زندگیمو ریختم پای..... و الان همه نا راضی ایم...کسی به زبون نمیاره ولی میفهمم... دخترم تازه عقد کرده، هنوز لذت نوه دارشدن رو نچشیدم و مادرم تو این سن ۹ تا نوه داشت😭 باور میکنید احساس میکنم توان و اعصاب سر و صدای نوه هام رو چند سال دیگه ندارم. ۲۵ سالم بود بچه اولم بدنیا اومد، وقتی یادم میاد اون موقع که برای دکترا میخوندمو، روزایی که میدویدم بذارمش مهد تا به کارام برسم و بچه ی دومم به همین منوال.... و الان میبینم اثراتشو😭 هر دو تاشون بخاطر زندگی تو مهد و کنار این مادر بزرگ و اون خاله و....😭 خانم فاطمی از نظر جسمی ضعیف و آسیب پذیر شدن، از کلیه درد گرفته تا مشکلات معده و میگرن و.... سنی ندارن طفلیا😭 تو تاتر، جابر به اون خانم که قرار بود باهاش ازدواج کنه گفت من تحمل نداشتم از کنار مهد رد شم تا لحظه جداشدن مادرا از بچه ها رو نبینم😭 من اینجا گریم گرفت خانم فاطمی، اون مرد بود تحمل نداشت من مادر بودم چی باعث شده بود که انقدر از مادر بودنم فاصله گرفتم... نیاز جامعه به من چقدر مهم بود که اون سالهای خدمتم نتیجش شد دو تا دختر که از نظر جسمی بیمارن و از نظر روحی داغون و کم حوصله و اصلا اصلا دوست ندارن پا جاپای مادرشون بذارن! 😭 جسم و اعصاب مریض من که بقول جابر گل جوانی و اعصابم رو گذاشتم برای درس و کار و سرو کله زدن با مردم و الان..... خانم فاطمی اگه یکی به من میگفت جای اینجور فشرده درس خوندن و ترس جاموندن از بازار کار و هم سن و سالام آروم آروم درستو بخون و..... حتما وقتی تو سن بالاتر میرفتم سر کار، بخاطر پختگیم تو حرف و عمل ضربه های روحی روانی ای که بخاطر کم سن و سالیم خوردم نمیخوردم😭 و چقدر پیش اومد حالم از بیرون بد بود و سر این طفلیا داد میزدم میخواستن باهام بازی کنن ادای روشنفکرا رو در میاوردم میگفتم برید تو اتاقتون مامان احتیاج داره تنها باشه😭 کاش زمان به عقب برگرده، بغلشون کنم باهاشون بازی کنم 😭 جای دو تا بچه چندتا بچه داشتم و حتما زندگیم خیلی فرق میکرد. وقتی اون خانم پافشاری میکرد رو مهد کودک برای درس خوندن و کار کردن جابر داشت گریش میگرفت، با هر تصویری که جابر با حرفهاش از مهد و اهمیت فرزند آوری و فرزند پروری میگفت و برام خاطره هامو مرور میکرد گریه کردم😭 تو رو خدا به جوونها بگید..... ادامه داردـ..... • قسمت سوم لینک زیر 👇🏼 • eitaa.com/noorolhodaa_ir/7982
هدایت شده از جهاد تبیین جمعیت
اربعین و فرزندآوری شماره 2.mp3
زمان: حجم: 6.66M
🚨 فرزندآوری و پیاده روی اربعین ♻️ ۲۲ ایده کاربردی با محوریت پیاده روی اربعین و فرزندآوری (قسمت دوم) 🔶چگونه می توان از فرصت اربعین برای تشویق مردم به فرزندآوری استفاده کرد؟ ✅ حجت الاسلام محمدمسلم وافی 🔲جهت دریافت اطلاعات، اخبار و محتواهای جمعیتی به کانال جهاد تبیین بپیوندید: http://eitaa.com/jamiyat
موسسه فرهنگی _ هنری نورالهدی 🇮🇷
"بسم الله الرحمن الرحیم" . • #رمان_قند_پهلو 🌱 • #قسمت_اول 📜 . من مادرِ حسین هستم که خوندن داستان قدم
"بسم الله الرحمن الرحیم" . • 📜 • 📚🖇 ‌. جواب آزمایش مثبت بود خوشحالیم وصف نمیشد، اما..... .... ~ احمد! میشه فعلا به کسی خبر ندیدم؟؟نه خانواده ی من نه خانواده شما * آخه چرا ؟ ~ شاید با وضعیتی که من دارم اینم سقط بشه * عه زهرا!! ~ احمد جان، از شنیدن عبارات ترحم آمیز و دلسوزانه ی اطرافیان متنفرم! درکم میکنی؟ * باشه زهرا، اگه اینطور راحتی، آرامش داری منم راضی ام .. ـ.. سه ماه گذشت . بهار از راه رسید ، توی اولین عید دیدنی این موضوع رو با خانواده خودم مطرح کردم ؛ پدر ، مادر و خواهرم و قرار شد تا زمانی که خودمون صلاح بدونیم این قضیه اعلام نشه . ..... تجربه بارداری سوم من در سی سالگی، با ترس و امید آمیخته بود. اینکه نتیجه ش مثل دو بارداری قبل خواهد بود یا نه... اما من یاد گرفته بودم که باید امیدوار باشم! با امیدواری تمام مراحل و مراقبت ها رو شروع کرده بودم، حتی اعمال مستحبی و چهله های دعا و... . ماهی یک بار هم می رفتم دکتر تا و وضعیتم تحت کنترل باشه . شیرین ترین روزها برام همون روزها بودن. روزهایی که می دونی یک موجود زنده تو وجودت داره زندگی میکنه😍 همراهت داره رشد می کنه و قراره بعد از مدتی به دنیا بیاد. دوستداشتنی ترین لحظات زندگیم بود، باهاش حرف می زدم. با اینکه تا سه ماهگی تعیین جنسیت نرفته بودم حس میکردم پسره و وقتی صداش می کردم میگفتم: پسر مامان! و طبق نذری که پدرم کرده بود اسمشو گذاشته بودیم حسین! باهاش حرف می زدم. از خودم براش می گفتم، از دنیای بیرون، براش کتاب می خوندم، داستان می گفتم و خلاصه لحظات شیرینی داشتیم من و پسرم و متاسفم که دیگه این لحظات تکرار نشد... ~ احمد جان ، * جانم ~ ماه پنجم بارداریه ، به نظرم دیگه وقتشه به مادرت بگیم . درسته که هنوز احتمال سقط منتفی نشده اما ممکنه بیشتر بگذره و بعدش بفهمه ناراحته بشه . بیا این هفته که رفتیم خونه شون موضوع رو مطرح کن اما سفارش کن که به کسی در این مورد حرفی نزنه. ..... گذشت تا رسیدم به آخر ماه پنجم. هنوز اولین تکون خوردنش رو یادم میاد . سر سجاده ، بین نماز ظهر و عصر . وای که چقدر این لحظه شیرین و به یاد موندنی بود. 😍😍 اونم برای من که روی دوتا تقویم تمام اتفاقات رو علامت می زدم . یکی بر اساس تعداد هفته ها ( ۴۰ هفته ) و یکی هم بر حسب ماه ( ۹ ماه و ۹ روز ) خونده بودم ۲۰ هفته که تمام بشه تکون خوردن جنین شروع میشه . و انصافا چقدر حساب و کتابم دقیق بود ☺️ مهمانی بودیم، لحظه ای نبود که بودنت و مادر بودنم رو فراموش کنم، یهو کمر درد گرفتم..... ...... ~ احمد به نظرم وقتشه بریم خونه * چقدر زود مگه نمی خوای تا شام بمونیم ؟ ~ کمی خستم .... زودتر بریم بهتره . ..... احمد مخالفتی نکر؛ سوار ماشین شدیم که برگردیم ~ احمد!😔 خونه نمیریم ؛ برو بیمارستان ! *(شوکه شده یود) چرا زهرا ؟ ~ علائم سقط احمد.... * چی؟؟؟ ~ امروز جمعه ست احمد، نمی تونم تا فردا صبر کنم که برم پیش دکتر خودم.... بریم بیمارستان... .... ریخته بود بهم، اونقدری که نمیتونست پنهانش کنه..... سکوت تلخی کرد و راه افتاد سمت بیمارستان ایزدی.... . . • قسمت اول در لینک زیر 👇🏼 • eitaa.com/noorolhodaa_ir/8298