#داستان
مرغ سرخ پا کوتاه
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود
یه مرغ سرخ پا کوتاه، افتاد توی مزرعه راه
مزرعه سبز و قشنگ، درخت و گل رنگ و وارنگ
به دنبال دونه می گشت، مزرعه بود مثل یه دشت
هرجا که یک دونه می دید، با نوکش اونو بر می چید
خوردن دونه عالی بود، جا دونی فردا خالی بود
با خود می گفت این پا کوتاه، هر روز می افتی توی راه؟
این بیخودی یه کاره، بکن یه فکر چاره
یک هو میون گندما، دانه ای چید مثل طلا
گندمو برچید از زمین، گفت به خودش بخت و ببین
میرم که گندم بکارم، حاصل اونو بردارم
با خوشحالی قدم زنون، این مرغ خوشبخت زمون
اومد کنار مزرعه، با قد قدا گفت به همه
میخوام که گندم بکارم، حاصل اونو بردارم
آی کی میاد گندم کاری، آی کی میاد گندم کاری
آی کی میاد، آی کی میاد، آی کی میاد، آی کی میاد
پیش سگه رفت، واق و واق و واق
آقا سگه گفت : من نمیام
پیشی خپلی تپل مپلی بد بیکاری، میای به یاری بکنی کاری
اما پیشی گفت:من نمیام
کوآ کوآ اردک خوب، صبح تا غروب میون جوب
کاری بکن یاری بکن، با من هم آوازی بکن
بیا که گندم بکاریم، حاصل اونو برداریم
اردکه گفت :من نمیام، آهای گاو زرد که نداره درد
با زور زیاد یاری میاد، گاو نازی کرد با خاک بازی کرد
با کرشمه گفتمن نمیام
مرغ پا کوتاه، باز افتاد به راه
گفت:خیلی خوب دانه می کارم، در دل خاک دانه می ذارم
آفتابی تابید، بارانی بارید، گندم پا گرفت
دانه تو خوشه، کم کم جا گرفت
مرغ پا کوتاه، باز افتاد به راه
گفت: کی میاد بریم درو، آی کی میاد بریم درو
باز سگه گفت: من نمیام، گربه گفت: من نمیام
اردکه گفت من نمیام، باز گاو گفت من نمیام
داس و گرفت لای پرش، نگاهی کرد دور وبرش
دید کسی نیست درو کنه، گندمارو ولو کنه
گندمو خرمن میکنم، هر کاری بود من می کنم
باز دوباره مرغ قشنگ، بال زد و وایساد سر سنگ
گفت: قد قدا یاری کنید، بیایید وهمکاری کنید
گندمارو هوا کنید، کاه و از اون جدا کنید
باز سگه گفت:من نمیام، گربه گفت: من نمیام
گندم و آرد کرد پا کوتاه، آرد و الک کرد پا کوتاه
آرد و خمیر کرد پا کوتاه، خمیر و نون کرد پا کوتاه
بوی نون داغ وتازه، چرا در خانه بازه
نون لذیذ وتازه، مرغه به خودش می نازه
اردکه گفت:من نون می خوام، گربه گفت:من نون می خوام
باز سگه گفت، باز گاو گفت من نون میخوام
گفت روز کار کجا بودین؟ که ناگهان پیدا شدین؟
روزی که روز کار بود، زحمت و کار به بار بود
هی داد زدم یاری کنید، بیایید و همکاری کنید
زحمت که بود فراوون، نون نمیدم براتون
نون مال جوجه هامه، نوش جون بچه هامه
✅اولیاءبزرگوار باحوصله برای دلبنداتون بخونید خیلی آموزنده وجذاب هست
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#تربیت_فرزند
#کتاب
🔹برای کودکان خود کتاب بخرید
🖋استاد سید علیرضا واعظ موسوی
کتاب بهترین خوراک فکری برای فرزندان شما است.
🔹سن و علاقه کودک را در تهیه کتاب در نظر بگیرید.
🔹صرف هزینه در این زمینه، سرمایه گذاری است.
🔹 کتاب هایی با محتوای بومی و دینی و ملی را تهیه کنید.
#سبک_زندگی_اسلامی #مهارت_های_زندگی #شعر #داستان #آموزش #کتاب #کودک #فرزند
#داستان
#جیرجیرک_و_مورچه
در جنگلی بزرگ🌴🌲🌳 و سر سبز جیرجیرکی خوش گذران زندگی می کرد
کار جیرجیرک این بود که از صبح تا شب زیر سایه ی برگ ها بنشیند وساز بزند🎻🎷🎺
و آواز بخواند🎶🎵🎧
جیرجیرک هیچ کاری را به اندازه ی آواز خواندن دوست نداشت
مخصوصا" آن روزها که هوا خیلی گرم بود ☀️☀️
دراز کشیدن زیر سایه ی برگ ها 🍀🍀
واقعا" لذت بخش بود جیرجیرک هم کاری غیراز این نمی کرد
اما بر خلاف جیرجیرک همسایه اش مورچه ی سیاه 🐜حتی یک لحظه هم استراحت نداشت ،
او از صبح که بیدار می شد تا آخر شب کار می کرد
بعضی وقت ها آن قدر خسته می شد که قبل از خوردن شام خوابش می برد
جیرجیرک هر روز می دید که مورچه چه طور زیر آفتاب داغ تلاش می کرد
وداخل لانه اش غذا ذخیره می کرد او همیشه با مسخرگی به مورچه می گفت :
چرا این قدر کار می کنی این همه غذا را برای چه می خواهی تو خیلی حریص هستی !
بیا مثل من زیر سایه دراز بکش واز زندگی لذت ببر
اما مورچه می گفت :
نه من برای این کارها وقت ندارم باید تا می توانم برای زمستانم غذا ذخیره کنم
زمستان که از راه برسد هیچ غذایی برای خوردن پیدا نمی شود .
#داستان
#جیرجیرک_و_مورچه
قسمت دوم
بعضی وقت ها مورچه از روی دلسوزی به جیرجیرک می گفت :
همسایه ی عزیز بهتر است تو هم کمی به فکر زمستانت باشی
و برای خودت غذا ذخیره کنی
اما جیر جیرک اصلا"به این حرف ها گوش نمی داد و می گفت :
غذا همیشه هست اما وقت برای ساز زدن همیشه پیدا نمی شود.
روزها گذشتند و سرانجام فصل برف و سرما از راه رسید
مورچه ی سیاه که به اندازه کافی برای خودش غذا ذخیره کرده بود با خیال راحت داخل لانه اش نشسته بود واستراحت می کرد
اما جیر جیرک تنبل نه لانه ای داشت نه غذایی او از گرسنگی داشت می مرد
برای همین در خانه مورچه رفت و گفت: مورچه عزیز به من کمک کن آن قدر سردم شده
و گرسنه ام که حتی نمی توانم ساز بزنم مورچه با اخم به او گفت :
آن موقع که روی برگ ها می نشستی و ساز می زدی باید به فکر این روزها می بودی
وبعد در را به روی جیرجیرک بست و جیرجیرک خوش گذران وبی فکر گرسنه و خسته در برف وسرما سرگردان شد
و دیگر هیچ کس او را ندید.
🔵پایان
#داستان
🔸️مرد جوانی پدر پیرش مریض شد. او پدرش را که بیماریش شدت گرفته بود در گوشهای از جاده رها کرد و از آن جا دور شد. پیرمرد ساعتها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفسهای آخرش را میکشید…
رهگذران از ترس مسری بودن بیماری پیرمرد و برای فرار از دردسر، بی اعتنا به نالههای او، راه خود را میگرفتند و از کنار او عبور میکردند. عارفی که از آن جاده عبور میکرد، به محض دیدن پیرمرد او را به دوش گرفت تا ببرد و درمانش کند.
رهگذری به طعنه به عارف گفت: “این پیرمرد فقیر است و بیمار؛ مرگش نیز نزدیک است، نه از او سودی به تو میرسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد به وجود میآورد. پسرش هم او را در این جا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چه به او کمک میکنی؟”
عارف گفت: من به او کمک نمیکنم، بلکه به خودم کمک میکنم؛ اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم، چگونه رو به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم؛ من به خودم کمک میکنم.
هر کس ز کار خلق یکی عقده وا کند
ایزد هزار عقده ز کارش رها کند
صدها فرشته بوسه بر آن دست میزنند
کز کار خلق یکی گره بسته وا کند
#تلنگر #حکایت #دستگیری #کمک
🟡🔴🟤 #داستان عجیب ولی واقعی...
🔴🟤🟡 یک نسخه کاربردی
🔴چند وقت قبل با یکی از اساتید مشهور طب سنتی صحبت میکردم.
ایشان دکترای طب جدید و نیز دکترای طب سنتی دارند!
📌میفرمودند: «چند ماه قبل از پنجره مطبم که در حاشیه یکی از پارکهای بزرگ تهران است داخل پارک را نگاه میکردم که ناگهان خانم بدحجابی را دیدم که در حال قدمزدن است و توجه جوانهای اطرافش را به خودش جلب کرده است!
📌بعد از چند دقیقه دیدم همان خانم بهعنوان بیمار وارد مطب من شد و از بیماریهای متعدد روحی و جسمی خود شکایت کرد!
📌به او گفتم: اگر به شما نسخه بدهم انجام میدهید؟!
گفت: قطعاً ، و اصلاً من به همین دلیل اینجا هستم!
به او گفتم من برای شما یک نسخه دارم و آن هم رعایت حجاب است!
با تعجب و اعتراض به من گفت: شما دکترید و این یک مسئله شخصی من است و لطفاً شما در حوزه تخصصتان نظر دهید!
📌به او گفتم: بنده بهصورت اتفاقی عبور شما را در پارک دیدم و توجه جوانانی که محو ظاهر شما بودند... حسرت آن جوانان میتواند برای شما انرژی منفی زیادی ایجاد کند و به نظر تخصصی بنده، مشکلات جسمی و روحی شما از این مسئله ناشی میشود! آن خانم سکوت کرد و از مطب من خارج شد!
📌بعد از چند ماه خانمی وارد مطب من شد و گفت: آیا بنده را میشناسید؟!
دقت کردم و فهمیدم همان خانم است؛ ولی این بار با ظاهری موقر و پوشیده! خیلی از من تشکر کرد و گفت آن مشکلات روحی و جسمی من حل شده و من تنها نسخهای که عمل کردم همان بود که گفتید!»
✍️ پ.ن: لازم به ذکر است بحث انرژیها در عالم، کاملاً اثبات شده است.
وقتی در روایتی از پیامبر اکرم(ص)، نگاهِ حرام بهعنوان #تیر_مسموم از سوی شیطان معرفی شده است، حتماً این عمل میتواند مانند سم، انرژیهای منفیای را وارد روح و جسمِ نگاهکننده و نگاه شونده کنَد!
وقتی امام علی(ع)، حفظ حجاب را موجب پایدارتر شدنِ زیباییِ زن میداند، حتماً این مسئله اثرات جسمی برای زن دارد!
اگر یک مثال عامیانه و ساده بزنیم این میشود که؛ اگر روی شیرینی را هم باز بگذارید، روی آن مگس مینشیند!
🖋دکتر یوسف شعیبی - پژوهشگر سبک زندگی