eitaa logo
- دلدادھ مٺحول -
3.4هزار دنبال‌کننده
350 عکس
58 ویدیو
6 فایل
- از گرامافون ؛ زمزمه‌هایِ شجریان به گوش می‌رسه...
مشاهده در ایتا
دانلود
حسين! أنت الحزن الوحيد الذي يشتاق الإنسان أن يحمله إلى صدره. حسین جان! تو تنها غمی هستی که آدمی‌ برای به سینه کشیدنش مشتاق است...
- دلدادھ مٺحول -
"غمِ عظیم تو اما، در این حقیر وطن کرد..." من با تو زنده‌م. من با "غمِ" تو زنده‌م. تو برای من؛ مصداقِ گلستان شدن آتش بر ابراهیمی. نبریدنِ چاقویِ تیز، به روی گلویِ اسماعیلی. بینا شدن یعقوب به لطفِ بوی پیراهن یوسفی. نرم شدن آهن در دستانِ داوودی. دمیدن روح در جسم مرده و "وَأُحْيِي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللَّه‌" برای مسیحی. شق‌القمر در میانه‌یِ آسمان به اذنِ محمدی. تو برای من؛ وطنی حسین، وطن...
- دلدادھ مٺحول -
سفارش دسته گل رز شب سوم محرم را دیرتر از موعد داده بودم. صبح الطلوع گل‌فروش تماس گرفته بود که بگوید گل رز تمام کرده. با تأخیر دیدم تماسِ بی‌پاسخش را. پیامك زده بود به سلیقه خودش با گل دیگری، دسته گل را آماده می‌کند. اگر خواستیم که همین را ببریم، و اگر نه بیعانه‌یِ سفارش را برمی‌گرداند. در دلم گفتم: + من گل رز با رنگ ملیح و روشن به نیت دختربچه‌ها سفارش داده بودم مرد! سلیقه‌یِ تو به چه کارم می‌آید؟ این ساعت برگرداندنِ بیعانه به چه کارم می‌آید؟ در راه برای تحویلِ دسته گل که می‌رفتم، خودم را آماده کرده بودم برای دست‌خالی بیرون آمدن از مغازه. وارد که شدم، بعد از سلام و احوال‌پرسی، گفت گل شما را گذاشتم روی پایه دم در مغازه! نگاه کردم. یک دسته پُر ژیپسوفیلیایِ صورتی پیچیده شده در زرورق‌هایِ صورتی، با پاپیونِ صورتی‌ دم در روی پایه بود. من چند شاخه رز معمولیِ رنگ روشنِ سفارش داده بودم، اما حالا چیزی فراتر از تصورم آماده کرده بود... برای مطمئن شدن مجددا پرسیدم همین است؟ سرش را بالا کرد و گفت: + مگر برای نازدانه‌؛ رقیـه‌ خاتونِ آقا نمی‌خواستی؟ ملک در فلک به رویِ گونه‌هایِ او بوسه می‌زند، من هم سعی کردم دسته گلی درخورِ شأن او برای مراسمش بزنم... جمله‌اش را آرام مجددا زیر لب تکرار کردم "ملک در فلک به رویِ گونه‌هایِ او بوسه می‌زند" تشکر کردم و راهی هیئت شدم. اما نه دستِ خالی. بلکه با یک دسته پُر ژیپسوفیلیایِ صورتیِ پیچیده شده در زرورق‌هایِ صورتی، با پاپیونِ صورتی‌...
فَقال أحب مُحَرَّمک، ینسینی التّعب و النّاس. و گفت: مُحَرَّمت را دوست دارم، خستگی را از یادم می‌برد و آدم‌ها را...
به نقل از امین قدیم؛ از ما استخوان‌هایی خواهد ماند که حسین را دوست دارد و روحی که آواره‌یِ اوست… امامزاده چیذر، محمود کریمی. محرم الحرام ۱‌۴‌۴‌۶‌.
4_5776294468349072369.mp3
955.8K
با تأکید به میمِ چسبیده به دل‌. همون‌قدر مستأصل‌‌. دلتنگ. وابسته.
وَيسَألونُكَ عَن العَبَّاس، قُل ‏هوَ أمانٌ يلوذُ بهِ الخَائفين. و از تو در مورد عباس علیه‌السلام می‌پرسند، بگو: او امانی‌ست که ترسیدگان به او پناه می‌برند...
تو مأمنی، پناهگاهِ شب‌هایِ بارونی اسفندماهی. آغوشِ مادر برای طفلی. رفیقِ چندین ساله‌یِ بامعرفتی. شیشه‌یِ عطر روی طاقچه‌ای. بوی بهارنارنجِ بهاري. معجزه‌یِ لحظه‌یِ آخری. قهرمانِ قصه‌هایِ بچگی‌هایی. نقشِ اول و حلّالِ مشکلاتی. ضامن و مورد اعتمادِ قسم‌ِ کسبه‌هایِ بازاری. روزنه‌‌یِ نور در ظلماتی. حبیبِ قلبـی. مسیحایِ دلِ ناامید شده‌هایی. ماه چهارحرفیِ عالم، ح‌س‌ی‌ن.
می‌نشینم به تماشایِ شطِ غزل و منظره‌یِ گذرِ عمر، و در نهایت؛ با شیشه‌ای از عطر و امید، سبز می‌شوم... "بیست و هشتمین روز از تیرماه، ورود به هجدهمین سال از زندگی"
طهران، حسینیه‌ سادات اخوی. ؛ قدیمی‌ترین حسینیه‌یِ ایران، با قدمتی بیش از ۲۵۰ سال. تأسیس شده توسط حاج سید ابراهیم تقوی، در زمان فتحعلی شاه قاجار. که از همان زمان تا به امروز، هر سال در ماه محرم، در این حسینیه مراسم روضه خوانی سنتی برپا می‌شود...
از مصاحبه کاری، از کلاس، از باشگاه، از خونه، از پانسیون، از کتابخونه، از همه‌جا مدام در حال رفتن و برگشتنم. و بین تمام اینا، امروز یه لحظه دلم تعلّق خواست. با تشدید و با تأکید. یه موندنِ با آرامش‌ِ خاطر. یه موندنِ با تعلّق.
اون لایف‌استایل و سبك زندگی که دوست داری بهش برسی، از خداحافظی‌هایِ متعدد نشأت میگیره. باید دردِ خداحافظی با برخی آدم‌ها، اتفاقات، وابستگی‌ها، کارهای اضافه و غیره رو بچشی تا برسی بهش. بله غم و سختی هم داره ولی آخرش یه آخیشِ بزرگه. خیلی بزرگ.
درسته که نجات دهنده تو آیینه‌ست، ولی اونی که کنار آینه ایستاده هم مهمه. اونی که دستشو چِفت انداخته تو دستت و لمس و آغوش. اونی که ضربان نبضِ دستش، بهت جرئت میده تا مردمک‌ چشماتو واضح‌تر باز کنی. نجات دهنده هم خودتی، هم اونی که کنارت ایستاده. ترکیبِ تراز و دوست‌داشتنی. ع‌ش‌ق.
- دلدادھ مٺحول -
“As long as there was coffee in the world, how bad could things be?” - Cassandra Clare تا زمانی که قهوه در جهان وجود دارد، اوضاع مگر می‌شود بد باشد؟ - کاساندرا کلر