4_5893289132678975168.mp3
5.17M
شرحِ حزن و شرحِ غمتون کم.
سرتون سلامت.
- دلدادھ مٺحول -
"همه را مدیون توام... زمانی که تو را ملاقات کردم ویران شده بودم. تو مرا ساختی، دستم را گرفتی و بلن
قربانت بروم. دوستت دارم، دوستت دارم.
دلم میخواهد چشمهایم را روی هم بگذارم
و وقتی بازشان میکنم پهلویِ تو باشم.
دلم میخواهد ببوسمت.
آنقدر ببوسمت که تشنگیام تمام شود.
تنم به یادت بیدار میشود.
نامهات را که میخواندم یکوقت متوجه شدم
که دارم بلند بلند باهات حرف میزنم.
مثل دیوانهها! انگار که تو اینجا بودی.
در برقِ آفتاب که روی آینه افتاده بود، بودی.
- فروغ فرخزاد
- نامه به ابراهیم گلستان
به هوای چشم مستت دل و دین به باد دادم
تو به جان من چه کردی که گرفتهای قرارم...
- دلدادھ مٺحول -
به رنگ فنجان قهوه خیره شده بودم.
آبی بود.
آبیِ آسمانی.
آبیِ دریا.
آبیِ ابرها.
آبیِ قلبِ او....
در کنار گوشم آرام زمزمه کرد
"باده خواران به عشق رسیدن به شیرینیِ مستی ، خوش آغاز پیمانه را جرعه جرعه سر میکشند و دردِ نیشِ سوزش راه گلو را با بویِ خوش دیدن یار در رویا عوض نمیکنند...."
حرفش را قطع کردم.
چرا که من عوض میکردم.
رویا که بماند ، من حتی رنگِ آبیِ فنجانی را که یادآور او بود ، با تمام دنیا عوض میکردم...
و اما عزیزِ مهجورِ من ؛
از اول هم جای تو روی این سیاره غم زده نبود.
پس میدمت به ماه.
به جایی که بهش تعلق داری...