eitaa logo
نــــــــورمـــــاه
765 دنبال‌کننده
237 عکس
49 ویدیو
4 فایل
چرا به یک نیِ قندش نمی‌خرند آن کس که کرد صد شکرافشانی از نیِ قلمی 🔻کانال هنری و ادبی #نـــــــــورمــــــاه ارتباط با من: @sarbbazzaman کپی محتوا و مطالب کانال با هشگ #نور_ماه بلا مانع است ✅
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای که بر مَه کَشی از عَنبر سارا چوگان مضطرب حال مگردان من سرگردان را ┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ ای که ] ای کسی که [ مَه ] مخفف ماه [ کشی ] از ریشه ی "کشیدن" و کشیدن معنا های مختلفی دارد: ۱. نقاشی کردن و "بکش" یعنی نقاشی کن ۲. دراز کردن ۳. حرکت دادن که در اینجا به معنای اخیر است [ عنبر ] یک عطر طبیعی است و چیزی شبیه به مشک است و البته خوشبوتر؛ با این تفاوت که مشک از نافه ی آهوست و عنبر از یک ماهی دریا به دست می آید. یک ماهی در دریا است که بدان "ماهی عنبر" گفته می شود و این ماهی در معده و روده هایش یک ماده ی چرب و خوشبو و اغلب خاکستر رنگی دارد که به ندرت سیاه رنگ است که البته نوع عالیش سیاه رنگ است و اسم آن ماده ی خوشبو و معطر را بنام همان ماهی گذاشته اند و "عنبر" گفته اند [ سارا ] یک صورت دیگری از واژه ی" سَرِه" است که نقطه ی مقابل آن "ناسره" است؛ سره به معنای خالص و ناسره به معنای ناخالص است. پس "سارا" یعنی خالص، بی غش و از این رو "زر سارا" یعنی طلای خالص و "عنبر سارا" یعنی عنبر خالص و نامغشوش [ چوگان ] نام یک چوب است که دقیقا مانند عصا کشیده و سر آن خمیده است که با آن چوب در گذشته ی دور بازی می کردند و این بازی بنام همین "بازی چوگان" یا "چوگان بازی" بود و این بازی به این صورت بود که چند نفر سوار اسب می شوند و هر کدام یک چوگان بدست داشتند و با این چوگان خود را به یک توپ کوچک که "گوی" می گفتند می رساندند و محکم به آن می زدند تا وارد دروازه ی حریف بشود. خاستگاه این بازی همین ایران است؛ ولی امروز این بازی جهانی شده و گاهی نیز بدون اسب نیز و بصورت پیاده انجام می گیرد که معروف به "حاکی" شده و حاکی انواع مختلفی از حاکی روی یخ و چمن و خاک پیدا کرده است [ مضطرب حال ] آشفته حال، پریشان احوال ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ خداوند سبحان در یک آیه ی بسیار امید بخش می فرماید: إن الله علی کل شیء قدیر شک نکن که خداوند هر کاری را بخواهد می تواند انجام بدهد خداوند سبحان این را در قرآن فرموده و در عالم طبیعت هم نشان داده، مانند ملکه ی زیبایی که از خاک برآمده؛ خداوند باران می فرستد و در نتیجه ی این باران گیاهان و درختان می روید و حیوان که از این گیاهان مصرف می کند محصول لبنیات می دهد و انسان از لبنیات و گوشت حیوان مصرف می کند که بخشی از آن تبدیل به نطفه می شود و نطفه تبدیل به ملکه ی زیبایی می شود. پس خاستگاه اصلی ملکه ی زیبایی خاک است و اینکه قرآن می فرماید: إنا خلقناکم من تراب ما همه ی شما را از همین خاک ساختیم و حالا انسان نهایت توانایی اش ساخت کوزه و خشت است؛ ولی خداوند ملکه ی زیبایی می سازد، صورتی می سازد که مانند ماه تابان زیباست؛ زلف های عطرآگینی که کنار این صورت دارد و هر تار این زلف مانند چوگان کشیده و سَر آن کمی خمیده است و گاهی نسیم می آید و به این زلف ها می خورد و این زلف های به صورت ماه می خورد که مثل ماه زیبا است و مثل گوی گرد است. و حافظ را به یاد همان چوگان و گوی انداخته است و خدا را مثل آن سواری که با این چوگان به این گوی می زند می داند و اینجا است که فریاد می زند: ای خدایی که به صورتی مثل ماه چوگان معطر زلف می کشی؛ یعنی ای کسی که از خاک یک چنین نقش بدیعی پدید آوردی، چوگانی از زلف و گویی از صورت چون ماه ساختی و تو که انقدر قدرت داری و توانا هستی، پس می توانی اضطراب و تشویش و آشفتگی و دل آشوبی من را دور کنی، بیا و من را مضطرب نخواه، آشفته نپسند. بقول مولوی: این چنین میناگریها کار تست این چنین اکسیرها اسرار تست آب را و خاک را بر هم زدی ز آب و گل نقش تن آدم زدی حافظ می گوید: ای کسی که بر چهره ی چون ماه چوگان می کشی؛ چوگان زلف که معطر به عنبر خالص شده باشد، من به اندازه ی خودم حیران و سرگردان هستم که دیگر مرا آشفته نکن. البته خدا کسی را مضطرب نمی کند و انسان ها خود زمینه ی اضطراب را فراهم می کنند؛ ولی تا خداوند نخواهد آنها مضطرب نمی شوند و اگر بخواهد می تواند آن اضطراب را از آنها دور کند. این بیت یک معنای لطیف دیگری هم دارد و آن معنا خطاب به کسانی می باشد که از یک جلوه و جمالی برخوردارند و رویی مانند ماه دارند؛ اما در عین حال گاهی در برابر آیینه دست به قلم می شوند و چهره را آرایش می دهند که امروز به گونه ای و در گذشته ی دیگر به گونه ی دیگر معمول بوده؛ اما در گذشته از عنبر چون سیاه رنگ بود یک خطوط هلالی خاصی بالای ابروان می کشیدند تا زینت بیشتری پیدا کنند و حافظ آن خطوط آرایشی را به چوگان تشبیه کرده و آن صورت مثل ماه را بدلیل گردی که دارد به گویی تشبیه کرده و می گوید: ای کسی که به صورت چون ماه خودت از عنبر ناب چوگان می کشی؛ یعنی چیزی شبیه چوگان نقاشی می کنی، می دانی با این کار چه کاری انجام می دهی؟ مرا آشفته و پریشان می کنی و بین که من در زندگی ام به اندازه ی خودم سرگردان و حیران هستم و تو دیگه با این کار ها ما را آشفته نکن:
زلف بر باد مَده تا ندهی بر بادم و این یک حقیقتی است که بسیاری بدان توجه ندارند و با یک آرایش های خاصی وارد کوی برزن می شوند، غافل از اینکه با این کار ها چه دل هایی را پریشان می کنند، چه آدم هایی که از زندگی های خود سَرد می کنند، چه دل هایی را که به هم می ریزند و در نتیجه چه خانه هایی که به هم ریخته می شوند و جالب است که وقتی اتفاق ناگواری برای اینها می افتد از خداوند گله مند می شوند که من چرا؟ من چکار کردم؟ ولی نمی داند که چه خانه هایی را خراب و ویران کرد و چه دختر بچه هایی را که بی پناه و بی سرپرست کرد. و اگر حجاب را از این نظر بنگرید چه معنا و لطافتی پیدا می کند. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترسم این قوم که بر دُردکَشان می خندند در سر کار خرابات کنند ایمان را ┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ دُرد ] ته مانده ی شراب، رسوبات تَه خم شراب، ذره های انگور در تَه خمر. شراب را که در خمر می ریختند آن دُرد هایی که داشت تَه نشین می شد و هر چه دُرد بود پایین قرار می گرفت و هر چه صاف بود بالا قرار داشت؛ آن قسمت های صاف و بی دُرد گران‌تر و برای اغنیاء و ثروتمندان بود و ته مانده های خمر که ناصاف و دُردآمیز بود ارزان تر بود و برای مردم فقیر بود [ دردکشان ] میخاران بی بضاعت و فقیر [ خندیدن ] مسخره کردن، ریشخند کردن، تمسخر [ در سر کردن ] یک تعبیر و ترکیبی است که ما امروزه بکار نمی بریم؛ ولی در گذشته بکار می بردند و معنای نابود کردن می داد و بنابراین "در سر کردن ایمان" به معنای از دست دادن ایمان است ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ قرآن یک تعبیری در مورد حیات و زندگی دارد و آن را تشبیه به "لعب" یعنی بازی می کند و واقعا هم خیلی شبیه به بازی است، بخصوص بازی فوتبال که اصلا معلوم نمی کند چه کسی برنده است و چه کسی بازنده است؛ گاهی می بینید در ثانیه های انتهایی همان تیمی که همه قطع داشتند بازنده است، برنده می شود و یا برنده است، بازنده می شود. واقعا هم دنیا مانند زمین بازی فوتبال است که معلوم نمی کند چه کسی برنده و چه کسی بازنده از زمین خارج می شود و لذا همین حافظ در جایی می گوید: کس را وقوف نیست که انجامِ کار چیست واقعا کسی اطلاع ندارد که فرجام کارش چه خواهد شد یا در جای دیگری حافظ می گوید: کس ندانست که آخِر به چه حالت برود هیچ کس از ابتدا نفهمید که در پایان کار با چه حالتی از این دنیا می رود؛ با حالت ایمان؟ یا با حالت کفر؟ قرآن هم نشان داده مؤمنانی را که کافر از دنیا رفته اند و می فرماید: آمنوا ثم کفروا و حالا حافظ به همین حقیقت اشاره می کند و می گوید: من می ترسم برای آن مردم و جماعتی که خود را پاکیزه می انگارند و به همین دلیل به انسان های آلوده اعتنایی ندارند و بلکه آنها را به باده ی تمسخر و استهزاء می گیرند. می ترسم که خود اینها یک روزی سَر از خرابات دربیاورند؛ یعنی خراب و آلوده بشود و آنها هم اهل خمر و میخانه بشوند چون یک معنای "خرابات" میخانه است و میخانه جایی بود که می رفتند و شراب به سَر می کشیدند و البته معنای عرفانی هم دارد که شیخ محمود در معنای عرفانی می گفت: خراباتی شدن از خود رهایی است پس خرابات در بیان شیخ محمود جایی است که آدم ها از خود و شخصیت های کاذب و مصنوعی بیرون بیایند و این شخصیت ها را خراب کنند و یک شخصیت الهی پیدا کند؛ ولی در اینجا معنای عرفانی مدنظر نیست و بلکه منظور کسانی است که آلودگان را به استهزاء می گیرند و حافظ می گوید: هیچ بعید و دور نیست که خود همین ها آلوده بشوند. و در روایات همین معنا آمده است که امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: مَنْ عَیرَ شَیئاً بُلِی بِهِ کسی که چیزی را مذمت(سرزنش) کند به همان چیز گرفتار می شود و این موضوع بعید نیست و چه انسان هایی بودند که بد حجاب ها را مسخره می کردند و خود بد حجاب شدند و چه انسان هایی که بی نماز ها را مسخره می کردند و خود بی نماز شدند. حافظ می گوید: می ترسم از این جماعتی که اهل نماز و طاعت و زیارت هستند و خود را صوفی و زاهد می دانند و بر آدم هایی که اهل می هستند و باز هم دست برنمی دارند و می روند تَه مانده ی خمر را می خرند و سَر می کشند، می خندند و من خوف این را دارم که یک روزی در سَر کنند ایمان خود را؛ یعنی ایمان خود را به باد بدهند بخاطر همین اهل میخانه و می‌خوارگی شدن. یک معنای لطیف تر این بیت این است که من می ترسم برای این جماعت که بر انسان های آلوده می خندند و آنها را به مسخره می گیرند، می ترسم که بخاطر همین مسخره کردن ها ایمان خود را از دست بدهند چون مسخره کردن گناه است و گناه با ایمان آدمی همان می کند که آتش با هیزم می کند؛ یعنی ایمان را دود و خاکستر می کند و اینگونه دیگری می‌خوارگی می کند اما این جماعت چوبش را می خورند. و چقدر این ترس زیبا و مقدس است که دل آدمی برای دشمن هایش هم بسوزد، در روایت داریم که گاهی پیامبر گریه می کرد و وقتی می پرسیدند چرا؟ می فرمود: رحــمــة لــلــأشـقـیـاء دلم برای کسانی می سوزد که اهل شقاوت هستند و چرا اینها فردا باید بسوزند؟ گرفتار بشوند؟ ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
مثل گل های ترک خورده کاشی شده ام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را ┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ خاک ] در اینجا به معنای انسان است چون هر انسانی در ابتدا خاک بوده. همان که نظامی می گفت: ای همه هستی ز تو پیدا شده خاک ضعیف از تو توانا شده "خاک ضعیف" یعنی انسان، انسانی که سر تا پا عجز و ناتوانی است و اصلا اینکه در نماز از مهر استفاده می کنند به این دلیل بوده که گذشته را نباید فراموش کرد که در گذشته تو فقط یک خاک بودی و روزی دوباره خاک خواهی شد؛ البته همانطوری که خاک تا خاک داریم، انسان تا انسان داریم و به همین خاطر «خاکی» می گوید؛ یعنی اشاره به یک انسان متفاوت در کشتی دارد. درست است که در کشتی هم نوح بود و پیروان نوح بودند که آنها از جنس خاک بودند: إنا خلقنا من تراب ما همه ی انسان(چه نوح و چه غیر نوح) را از خاک آفریدیم؛ اما نوح با آنها فرق می کرد؛ یعنی آن خاک با خاک های دیگر متفاوت بود و فرقش هم این بود که تمام آن طوفان سهمگین در نزد او هیچ اهمیت و مَهابتی نداشت. برای بقیه هراس انگیز و خوفناک بود؛ ولی برای نوح ابدا چنین نبود [ آبی‌‌ ] آبی اندک، آبی مختصر، قطره ای [ نخرد ] به شمار نیاورد، به حساب نیاورد، اهمیتی ندهد ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ شیخ عربی در تعبیری بسیار لطیف می گوید: الرجل من جعل نفسه سفینة نوح مرد کسی است که خودش را کشتی نوح برای دیگران کند؛ یعنی مایه ی نجات دیگران باشد و کشتی را به همین علت "سفینه" گفته اند چون دریا را می خراشد و راه را باز می کند. راز اینکه ما بر پیامبر و آل پیامبر صلوات و درود می فرستیم همین است چون واقعا مَرد بودند چون خود را کشتی نوح قراردادند و لذا پیامبر فرمود: إن مثل أهل بيتی فيكم كمثل سفينة نوح اهل بیت من و فرزندان من مثال کشتی نوح را دارند؛ یعنی مایه ی نجات و رهایی بشریت هستند. حافظ از همین جا وام می گیرد و مردان خدا را به کشتی نوح تشبیه می کند که در کشتی فقط نوح نبود، آدم های دیگری هم بودند؛ ولی نوح با آنها فرق می کرد. و یا می شود به این عبارت گفت که در کشتی نوح خاک های مختلفی بودند؛ ولی یک خاک با خاک های دیگر که اسمش نوح بود فرق می کرد و پیش چشم این خاک(جناب نوح) طوفان با همه ی مهابت و شکوهی که داشت از قطره آبی کمتر بود و چنانکه یک قطره آب در چشم ما اهمیت خاصی ندارد و کوچک است، طوفان هم در مقابل نوح بی اهمیت و کوچک بود. اینک حافظ می گوید: مردان خدا مثال کشتی نوح دارند و اگر تو با آنها همدل و همراه بشوی، مثال همان نوح را پیدا می کنی، مثال همان خاک خاص را پیدا می کنی؛ یعنی در این دریای مواج و متلاطم دنیا، طوفان حوادث و مصائب و بلایا پیش چشم تو هیچ اند و هرگز گزند و آسیبی برای تو ندارند، بقول قرآن که فرمود: لَا يَـــضُــــرُّكُـــمْ | لَــنْ يَــضُـــرُّوكُــمْ ذره ای زیان به شما نمی رسانند؛ یعنی شما وقتی هم نفس اولیای خدا می شوید و با آنها پیوند می خورید، با انسان های دیگر کاملا متفاوت خواهید شد و نشکن می شوید. نمونه اش حافظ است که چون هم نفس اولیای خدا شد، در یک جا بصراحت گفت: پیشِ چشمم کمتر است از قطره‌ای این حکایت‌ها که از طوفان کنند درباره ی طوفان نوح شما قصه ها و حکایت ها شنیدید و همه ی آنچه که شنیدی و نشنیدی، پیش چشم من از قطره ای کمتر است؛ یعنی حافظ تبدیل به همان خاکی شده است که بقول خودش: به آبی نخرد طوفان را چون حافظ یار مردان خدا شده و مردان خدا مثال کشتی دارند و او هم مثال خاکی پیدا کرده که پیش چشم او طوفان ها از آبی و قطره آبی کمتر اند؛ یعنی برای خودش یک نوحی شده و خاک وجودش متفاوت با دیگران از جنس خاک نوح شده است. حافظ می گوید: مردان خدا مثال کشتی نوح را دارند که اگر تو با آنها یار و همراه بشوی، سوار کشتی شدی و آن هم سواری مثل نوح؛ یعنی خاکی که با خاک های دیگر فرق می کرد، انسانی که با انسان های دیگر فرق می کرد و فرق آن هم این بود که طوفان سهمگین پیش چشم او پوچ و هیچ بودند. حافظ می گوید: اگر خاک و آدمی باشد که طوفان ها در پیش چشمان تو کمتر از قطره ای باشند، نیست مگر اینکه در کشتی نوح باشد و یا بگویید نیست مگر اینکه در کنار مردان خدا باشد؛ یعنی اگر در کنار آنها قرار بگیری، در منتهای امنیت قرار خواهید گرفت. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
که نگه داشتن از به دست آوردن محترم تر است!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶 پـــارســـای زریـــــن دســت سعدی در حکایت پارسا و خشت زرین می گوید: آن پارسا وقتی به خشتی از طلا دست پیدا کرد شروع به خیال پردازی نمود و گفت: خانه ای بسازم که سنگ های شالوده آن از رُخام(مرمر) باشد و از تنه های درخت های استفاده کنم که از چوب عود باشند؛ یعنی بسیار معطر باشند؛ البته آن چوب هایی تبدیل به ستون و سقف می شدند که از درون تهی نبودند چون تنه هایی که درون آنها تهی و خالی بود تنها فایده ی آنها سوختن بود. آدمی نیز مثال این چوب دارد که اگر از درون پوک و خالی شد جایگاهی جزء آتش دوزخ ندارد و اگر از درون پُر و محکم بود جایگاهی پیدا می کند که گفت‌: مگو و مپرس... یکی پارسا سیرت حق پرست فتادش یکی خشت زرین به دست سرایی کنم پای بستش رخام درختان سقفش همه عود خام ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
به وقت آشنای کودکی... 🙂🪴