eitaa logo
نــــــــورمـــــاه
800 دنبال‌کننده
208 عکس
43 ویدیو
4 فایل
🔻کانال هنری و ادبی #نـــــــــورمــــــاه ارتباط با من: @sarbbazzaman کپی محتوا و مطالب کانال با هشگ #نور_ماه بلا مانع است ✅
مشاهده در ایتا
دانلود
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت تا باز چه اندیشه کند رای صوابت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ غمزه ] به اشاره چشم و ابرو گفته می شود که درست مثل تیر بر قلب عاشق می نشیند اگر که آن غمزه، غمزه معشوق باشد؛ یعنی اگر یک معشوقی با اشاره چشم و ابرویی به عاشق خودش توجه کند، گويی که تیری به دل خسته او زده باشند و اینگونه او را اسیر و زمین گیر خواهند کرد [ صواب ] راست، درست [ رای صواب ] منطق و اندیشه ی راست و درست ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ این قطره های باران از آسمان می آیند تا این دانه های نهفته در دل خاک را بالا بکشند؛ دانه هایی که اسیر و محبوس خاک اند، این قطره ها می آیند تا آنها را سبز کنند؛ ولی چه زمانی می توانند این دانه ها را بالا بکشند و سبز کنند؟ وقتی که آن دانه ها سر جای خودشون باشند و جای یک دانه زیر خاک بودن است. و حالا اگر یک دانه ای در زیر خاک نباشد، ديگر قطره های باران وقتی می آیند به آن دانه ها دسترسی پیدا نمی کنند، درست مانند تیری که پرتاب می شود ولی به هدف نمی خورد. و حالا حافظ می گوید: الطاف و عنایات حق پیوسته در حال بارش هستند، و اگر ما در جای خود قرار داشته باشیم، ما را هم سبز می کنند و بالا می کشند؛ اما اگر در جای خود نبودیم و به هر سویی متمایل شدیم، گویی تیری است که به خطا برود. البته حافظ برای رساندن این مقصود از "غمزه معشوق" استفاده می برد؛ یعنی لطف حق را به اشاره چشم و ابرو معشوق نسبت به عاشق می کند؛ یعنی تعبیر را عاشقانه می کند. و تمام کلام حافظ سخن نبوی است که حضرت فرمودند: إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلاَ فَتَعَرَّضُوا لَهَا بدانید و توجه داشته باشید که نفخاتی از بارگاه حق به سوی شما در جریان است که خود را در معرض آنها قرار بدهید و آن رایحه های دل‌انگیز و دل‌آویز را سعی کنید استشمام کنید که آن رایحه و نسیم ها با شما کاری می کنند که نسیم سحری با غنچه های گل صبح می کند؛ یعنی مایه ی شکوفایی شما خواهند بود. و اگر خود را در معرض این رائحه ها قرار ندهید، وصف تیر را پیدا می کنید که به خطا رفته باشند، و اینگونه الطافی را که خداوند به سوی انسان فرستاده تا دل انسان را اسیر و شوریده خودش کند، متاسفانه به هدف نمی خورد چون دل من به هر سویی متمایل شده است و در جایی که باشد نیست. حافظ می گوید: با این وجود که تیر به خطا رفت، ناامید نیستم و می دانم که تو دائم الفضل هستی: یا دائمَ الفَضْلِ عَلَی الْبَریَّة از این غمزه ها و عنایت ها و کرامت ها باز عنایت و کرامت می کنی، و ببینیم بار دیگر چه خواهد شد. گاهی خداوند به انسان رفیق خوبی عنایت می کند و آن را از دست می کند، و گاهی انسان فرصت ها و توفیق هایی را از دست می دهد، و اینجا همان جایی است که باید گفت: تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت تو رفیق و فرصت های خوبی سَر راهم گذاشتی؛ ولی من قدر ندانستم و سر جای خود نبودم و محروم شدم؛ ولی با این وجود ناامید نیستم تا باز چه اندیشه کند رای صوابت تا باز ببینیم چه رفیق و فرصت خوب دیگری به من کرامت خواهی کرد و من را از آن رهگذر من را دلبسته و وابسته خودت خواهی کرد ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی پیداست نگارا که بلند است جنابت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ نگار ] معشوق، یار زیباروی [ نگارا ] ای معشوق، ای یار زیباروی [ جناب ] درگاه، آستانه ی خانه ها و کاخ های مجلل [ بلند بودن جناب ] کنایه از بلندی مقام و مرتبه ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ باران وقتی که می بارد، این دانه های اسیر و زندانی در چنگ خاک را بالا می کشد؛ ولی چه دانه ای‌؟ دانه ای که خیلی فرو رفته نباشد. و دانه ای که بجای چهار انگشت، چهار متر زیر خاک خفته باشد، باران به چنین دانه ای دست پیدا نمی کند و دست آن دانه هم به چنین بارانی نخواهد رسید، و جناب این باران برای آن دانه خیلی بالا و بلند است. و حالا حافظ می گوید: من حقیقتا خیلی سقوط کرده ام از بس که گناه مرتکب شده ام چون کار گناه سقوط دادن و تنازل دادن است، و لذا یکی از نام های قرانی گناه "إثم" به معنای سقوط است، و شما هر گناهی که انجام می دهید پایین و پایین تر خواهید رفت، و گاهی از اوقات آنقدر انسان بر اساس گناه تنزل پیدا می کند که دیگر خدا صدای او را نمی شوند از بس که دور است. حافظ می گوید: تقصیر من است که ناله ی من به تو نمی رسد؛ یعنی علت نشنیدن تو کوتاه بودن صدای من است، وگرنه درگاه تو که باید بالا و بلند باشد. و اگر یک شناگری دل به دریا بزند و به عمق دریا برود تا اینکه نزدیک باشد که غرق شود، هر چقدر فریاد و ناله کند، آن نجات غریقی که کنار ساحل ایستاده است، صدای او را نمی شنود، و نه اینکه نجات غریق شنوا نیست که این به قدری دور شده و فاصله گرفته است که دیگر صدایش شنیده نمی شود، و چقدر نجات غریق ها توصیه می کنند که فاصله نگیرید و دور نشوید. و انبیاء نجات غریق های ما در این عالم هستند و فریاد کردند که دور نرو و دیر نیا چون اگر غرق معصیت و گناه شدید، ديگر ناله و فریاد شما هر چقدر باشد شنیده نمی شود. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
دور است سر آب از این بادیه هُش دار تا غول بیابان نفریبد به سرابت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ سر آب ] آنجایی است که آب می گیرند و آب برمی‌دارند که همان چشمه و سرچشمه باشد [ بادیه ‌] به آن زمین و بیابانی گفته می شود که آبادی و سکونتی در آنجا نباشد و دشت بی آب و علف باشد که در اینجا منظور دنیا است که وقتی دنیا را با آخرت و بهشت مقایسه می کند، می گوید: این دنیا جزء بیابان نیست [ غول ] یک موجود خیالی است که پیرامون آن قصه ها و افسانه ها ساخته اند، و عرب ها معتقد بودند که در بیابان یک سِری موجوداتی از جنس جن بودند و کار این جن ها فریب دادن گمگشته ها بود، و به غلط راهنمایی می کردند و آنها را فرسنگ ها از مقصد و مطلوب خودشون دور می کردند ‌[ سراب ] نقطه ی مقابل "سر آب" است؛ سراب آب نیست ولی نمایش آب است و می نماید که آب است. آفتاب وقتی در ظهر گرما سوزان تابستان بر یک بیابان کویر بخصوص شوره زار و نمک زار می تابد، این تابش آفتاب وقتی که به شوره ها می خورد، یک. انعکاسی پیدا می کند، و چون یک حرارت بسیار زیادی هم از دل زمین بلند می شود، وقتی که این حرارت به آن انعکاسی که از شوره پدید آمده می رسند، شما از دور احساس می کنید که دریایی مواج از آب پیش رو دارید؛ در حالی که خبری از آب نیست و سرابی بیش نیست، و طبیعتا هیچ کس با سراب سیراب نشد و سراب عطش ها را برطرف نکرد ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ حافظ می گوید: هر چه در این عالم هست و می بینی، باور کن که سراب است و سر آب نیست، و تو فکر می کنی اگر به این قدرت و شهرت برسی، ديگر تمام است و سیراب می شوی که چنین نیست و اینها تنها خیال هستند. و ندیدی کسانی که می گویند: من همینکه این ماشین را بخرم هیچ چیز دیگری نمی خواهم؟ اتفاقا ماشین را می خرد ولی بعد از یک مدتی مدل بالاتری می خواهد، و ندیدی قدرتمند ها دنبال قدرت بیشتری هستند؟ و ثروتمند ها دنبال ثروت بیشتری هستند؟ این نشان می دهد که اینها سراب اند که اگر سر آب و چشمه بودند، سیرابی را به همراه خود می آورد و دیگر از آب برحذر می کردند، و بنابراین ما آب بَس داریم و آیا قدرت بَس هم داریم؟ و ثروت بَس هم داریم؟ بپذیر که دنیا سراب است؛ یعنی هر چقدر شما بیشتر به دست بیاورید، عطش و خواسته ی شما بیشتر می شود. قرآن می فرماید: عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ یک سر آب و چشمه ی آبی است که بندگان خدا از آن می نوشند که اگر بندگی خدا بکنی به سر آب و چشمه خواهی رسید و سیراب می شوی. حافظ می گوید: چشمه ها و سرچشمه ها از این دنیا دور است و تو در این دنیا نمی توانی سیراب باشی، و لذا تقلاء نکن و دست و پا نزن که هیچ چیزی سر آب نیست و بلکه همه چيز سراب است، و حواس خود را جمع کن که در این بیابان دنیا غول ها و شیاطین کم نیستند، و مبادا تو را فریب بدهند و سراب را به جای سر آب به تو نشان دهند. این بیت حافظ یک دنیا معنا دارد، و این سراب و سر آب فراوان مصداق دارد؛ مانند اولیای خدای که وصف سر آب دارند و آنها هستند که می توانند تو را سیراب کنند و عطش ها را از تو دور کنند، و جزء آنها هر که باشند فقط سراب اند. البته به یاد داشته باشید که غول فقط در بیان نیست و در خیابان هم است، و اتفاقا آنقدر که غول ها امروزه در خیابان ها هستند، در بیابان ها نیستند؛ یعنی کسانی که انسان ها را اغوا و گمراه می کنند و آدمی را به بیراهه می کشانند. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل باری به غلط صرف شد ایام شبابت ┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ تا ] ببینیم که [ آیین ] دین، کیش، شیوه، روش [ ای دل ] ای عزیز من [ باری ] به هر حال، به هر صورت [ صرف شد ] سپری شد [ شباب ] جوانی ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ حافظ می گوید: وقتی نگاه به روزگار جوانی ات می کنم و می بینم کاری انجام ندادی؛ در حالی که کار ها می توانستی انجام بدهی: عمر بگذ‌شت به بی حاصلی و بوالهوسی درست مثل آن طفل دانش آموزی که هر چه کرد غلط بود؛ خط غلط، معنی غلط، املاء غلط، انشاء غلط. و حالا ببینیم در این روزگار پیری که در مقابل خود داری، چه خواهی کرد؟ ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
🟣 امیرالمؤمنین علیه السلام به مالک اشتر می فرماید : و أشعر قبلک الرحمة للرعیة بپوشان قلبت را از رحمت برای رعیت " أشعر قلبک الرحمة" یعنی رحمت را چون شعار که همان لباس چسبیده به تن است برای آنان قرار ده به لباس روئین "دثار" و به لباس زیرین "شعار" گفته می شود. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
سینه از آتش دل، در غم جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه، که کاشانه بسوخت ┄┅═✾✾═┅┄┈ [ آتش دل ] حافظ از این ترکیب عشق را ارده کرده است، همانطور که می گوید: زین آتشِ نَهُفته که در سینه‌یِ من است خورشید، شُعله‌ای‌ست که در آسمان گرفت عشق به آتش تشبیه می شود چون سوزانندگی دارد و حرارت بخش جان آدمی ایست و گاه همین حرارت او را به حرکت وامی دارد؛ چه در عشق های زمینی و چه در عشق های والا [ جانانه ] معشوق و "ان" نسبت است؛ یعنی هر آن چیزی که مانند جان عزیز است. و اکنون معنای دیگر از جانانه اراده می شود که اِفاده شدت و کثرت می دهد و بر همین معنا می گویند: «سیلی جانانه زدم»؛ ولی در نهایت جانانه به معنای معشوق و هر آن چیزی است که مانند جان عزیز است. و از قضاء جانانه هر دو معنا را در اینجا دارد و طبق معنای اول: «سینه ام بسوخت در غمی که از آنِ معشوق است» و طبق معنای دوم: «سینه ام بسخوخت از غم بسیار» و به همین علت است که گفته اند: اگر عشق نبود اتفاقی در عالم رقم نمی خورد. [ خانه ] در گذشته خانه به معنای اتاق بود [ کاشانه ] معادل سَرا و سَرا مجموعه ای از اتاق هایی است که خانواده هایی در آن اتاق ها کنار هم زندگی می کردند که به خانه های کناری «همسرایه» می گفتند که امروزه به شکل «همسایه» تلفظ می شود. و همینطور کاشانه به اتاق زمستانه نیز گفته می شد که این در این اتاق ها از شیشه استفاده می شد که باعث بازتاب تابش خورشید و گرمای اتاق می شد. و عشق مانند آتشی است که ابتدا دل را می سوزاند و سپس تمام وجود آدمی را دربر می گیرد ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
تنم از واسطهٔ دوری دلبر بگداخت جانم از آتشِ مهرِ رخِ جانانه بسوخت ┄┅═✾ ✾═┅┄┈ [ از واسطه ] به واسطه [ گداخت ] گداختن نوعی از سوختن است که به ذوب شدن منتهی می شود، با این تفاوت که در ذوب شدن هیچ چیزی باقی نمی ماند و حال آنکه در سوختن عادی اثراتی همچنان باقی است. حافظ می گوید: آتش به دل افتاد و تمام وجود من را دربرگرفت و در نهایت تن من از شدت این آتش ذوب شد؛ چرا که خاصیت عشق چنین است که تأثیرات بسیاری در تن و جسم آدمی دارد، همان که از سعدی پرسیدند که چرا چهره تو زرد شده است؟ گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد و سعدی در پاسخ گفت: اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم اکسیر عشق است که به جان من افتاد و باعث شد که من چنین زرد بشوم و شکایتی هم نیست چون در گذشته گویا فلزی بی ارزش همانند مس بودم و اینک زَر و طلا شده ام و به همین علت عشق را نمی توان پنهان کرد هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم و اگرچه بسیار تلاش کند، باز هم ظاهر آشفته و زرد رنگ اسرار عاشقی او را فاش خواهد کرد. البته این خاصیت عشق های زمینی و هم سطح است که وجود آدمی را می سوزاند؛ اما در عشق های آسمانی، انسان فربه و بزرگ می شود که مولوی گفت: تن فربه کند چون انسان در عشق های سطح پایین خودش را فنا می کند؛ ولی در سطح بالا به وصال که برسد، فناء فی الله می شود، همانگونه که لیوان آب وقتی که به استخر ریخته شود بزرگ می شود داغ بلندان طلب ای هوشمند تا شوی از داغ بلندان بلند پس این داغ بلند که برای عشق آسمانی است را بپذیر تا بُلند شوی ] جانانه ] قدماء می گفتند: اگر قافیه تکرار شود نیکو نیست، مگر قافیه در مصرع چهارم باشد و حافظ نیز در این مصرع چهارم جانانه را تکرار کرده است تا مطابق سخن قدماء رفتار کرده باشد [ مهر ] مهر دو معنا دارد ۱. خورشید ۲. مهربانی و طبق معنای نخست چنین معنا می شود: رخ تو که مانند خورشید سوزان است، جان مرا به آتش می کشد. [ تن و جان ] حافظ می گوید: تن و جان من(تمام وجود من) اسیر آتش عشق شدند و به همین علت چیزی برای از دست دادن ندارم ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
💠 نظرات دریافتی جدید از کانال
هر که زنجیر سر زلف پری رویی دید   دلِ سودازده‌اش بر من دیوانه بسوخت ┈┄┅═✾ ✾═┅┄┈ [ زلف ] زلف به زنجیر تشبیه می شود و زلف بافته که بیشتر شبیه زنجیر است و زلف مجعد بخاطر لوله لوله بودن به این زنجیر تشبیه شده است؛ ولی یکی از دلایلی که زلف به رنجبر تشبیه می شود این است که قدماء دیوانه را با زنجیر می بستند و عاشق که همان دیوانه است و قدماء عشق را یک نوع بیماری می دانستند؛ ولی چون این بیماری امروز فراگیر است دیگر بیماری قلمداد نمی شود [ سودازده اش ] سودا از مزاج های آدمی است که قدماء برشمرده اند و گفته اند: در کسی که این مزاج تقویت شود بیماری های روانی به سراغ او خواهد آمد و بخاطر همین به عاشق هم "سودازده" می گفتند. و سودازده دو معنا دارد: ۱. معنای اول مشابه دزد زده و سیل زده است؛ یعنی دزد ها او را غارت کردند و سیل او را نابود کرده است ۲. معنای دوم غلبه کردن است و حالا چه سودا بر او غلبه پیدا کند یا او را نابود کند در نهایت به این معنا است که من از عشق تو دیوانه شدم و این سودا بر من غلبه کرده و من نابود شدم. حافظ می گوید: عشق از دیدن حسن و زیبارو به دست می آید و کسی عاشق را از شیدایی که دارد ملامت می کند و عاشق ملامت گران را دعوت می کند که حسن و زیبایی معشوق را ببینند و آن‌گاه آنها هم سودا زده شده و دل هایشان برای من خواهد سوخت، مانند کاری که زلیخا انجام داد تا به نظاره حضرت یوسف بنشینند. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
بند بگسل باش آزاد ای پسر چند باشی بند سیم و بند زر  ┄┅═✾ ✾═┅┄┈ این بندی که با دست خودت به پای خودت بسته ای را باید پاره کنید. کدام بند؟ بَند وابستگی. کدام وابستگی؟ وابستگی به خیلی چیز ها مثل وابستگی به تحسین دیگران؛ می خواهی مهم نشان بدهید بیشتر از آن چیزی که هستید، مگه نه؟ می خواهی مقدس نشان بدهید مقدس تر از آن چیزی که هستید، مگه نه؟ می خواهی عالم نشان بدهید عالم تر از آن چیزی که هستید، مگه نه؟ بیا ! این وابستگی ها را پاره کن چون راه آزاد بودن همین است، همانگونه که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: خَفَّفُوا تَلْحَقُو خود را سبک کنید و آن وقت است که دست پیدا می کنید و برخوردار می شوید. یک عارف به مخاطب خود "پسر" می گوید چون در حق او پدری می کند. یکی از وابستگی های رایج و همگانی این است که انسان ها بسته سیم و زَر و درهم و اسکناس هستند و مولانا می گوید: تا چه زمانی تعلقاتی مالی و مادی؟ گر بریزی بحر را در کوزه ای چند گنجد قسمت یک روزه ای  ┄┅═✾ ✾═┅┄┈ هر ظرفی ظرفیتی دارد و ظرفیت هر ظرفی اندازه ای دارد. ظرفیت یک کوزه چقدر است؟ می توان یک دریا را به کوزه منتقل کرد؟ هرگز، امکان ندارد و اندازه یک کوزه صرفا "قسمت یک روزه ای" است؛ به اندازه ای که یک صبح و شام شما با آن رفع عطش کنید(همین) و بیشتر از این ظرفیت ندارد. مولانا می گوید: حکایت ما و دنیا، حکایت کوزه است و ما هر چقدر تقلاء بکنیم و دست و پا بزنیم، بیشتر از ظرفیت خود نمی توانیم از این دنیا برداشت کنیم و بقیه برای دیگران است و لبریز می شود. کوزه چشم حریصان پر نشد تا صدف قانع نشد پر دُر نشد ┄┅═✾ ✾═┅┄┈ مولانا می گوید: من یک کوزه ای را می شناسم که دریا که هیچ، اقیانوس هم داخل آن بریزید پُر نمی شود و آن هم چشم حریصان است که هرگز پُر نمی شود. چشم حریص ظرفی است که هیچ وقت پُر نمی شود؛ چرا که آدم حریص هر چه که می بینید را طلب می کند بدون توجه به اینکه نیاز دارد یا نیاز ندارد، مانند کلاغ که آشیانه او تماشایی است و پُر از اشیاء رنگارنگ مثل قوطی رژ لب است؛ اما آخر تو مگر لبی داری؟ و اگر هم به فرض لبی داشته باشی، قوطی خالی به چه درد می خورد؟ حکایت آدم های حریص چنین حکایتی است و اصلا دنبال برداشتن و جمع کردن است بدون توجه به اینکه به آن نیاز دارد یا نیار ندارد و بخاطر همین آدم های حریص همیشه محروم اند و اساسا خداوند سبحان برخورداری را در حرص قرار نداده است، بلکه در قناعت قرار داده است. قدماء معتقد بودند که ایام فروردین و اردیبهشت که می شود و باران می بارد، به آن "باران" نیسان می گویند، این صدف های دریایی سَر از دریا بیرون می آوردند و دهان خود را باز می کنند و از میان این قطرات انبوه و فراوان و گسترده، همین که چند تا قطره به دهانشان آمد، دهان خود را می بندند و به تَه دریا می روند و بعد از مدتی همان قطره ها تبدیل به دُر و مروارید می شوند. مولانا می گوید: اگر الان دهان این صدف پُر از دُر و مروارید است، این برخورداری بخاطر قناعت صدف است و اگر صدف به چند قطره رضایت نمی داد، هرگز دهان او پُر از دُر و مروارید نمی شد. از این گذشته، قناعت زندگی را پاکیزه می کند؛ برخلاف حرص که زندگی را آشفته و آلوده می کند. قرآن می فرماید: فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً ما به بعضی ها زندگی پاکیزه می دهیم و امیرالمؤمنین علیه السلام حیات طیبه را در دو کلمه تفسیر می کند و می فرماید: هی القناعة یعنی قناعت است که زندگی انسان را پاک می کند و حرص است که زندگی انسان را آلوده می کند. پس فایده قناعت تنها خلاصه در اقتصاد نمی شود، بلکه زندگی انسان را پاک و پاکیزه می کند. هر که را جامه ز عشقی چاک شد او ز حرص و جمله عیبی پاک شد ┄┅═✾        ✾═┅┄┈ ممکن است شما بگویید: فهمیدم که حرص باعث محرومیت است؛ اما اکنون چه کنیم که از این حرص رها شویم؟ مولوی نسخه می دهد و می گوید: کسی که عشق را تجربه کند و یک پیراهن از دیگران بیشتر پاره کند، او نتنها از حرص پاک می شود، بلکه از همه ی معایب پاک خواهد شد و این خاصیت عشق است که پاک کنندگی دارد و حتی عشق های سطحی و زمینی برای خودش نوعی کمال دارد، مانند کسی که در بازار عاشق کسی شده است و خود این عشق کمالی را پدید می آورد و مثلا اگر بخیل است نسبت به معشوق خود سخاوت مند می شود، و همین آدم که تا دیروز ترسو بود اکنون بخاطر معشوق ترس خودش را کنار می گذارد، و همین آدم که تا دیروز خودخواه بود اکنون می گوید: هر چه که تو بگویی و هر چه که تو بخواهی، و همین آدم که تا دیروز بی ادب بود اکنون آداب دان می شود و از این رو وقتی عشق نازل ایجاد کمال می کند، عشق تصفیه شده چه خواهد کرد؟ و بخاطر همین است که مولانا سخن دقیقی به زبان می آورد چون ریشه همه ی بدی ها خودخواهی است و عشق اولین چیزی را که مورد هدف قرار می دهد همین خودخواهی است.
شاد باش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علت های ما  ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ [عشق ] مولانا هر کجا به واژه عشق می رسد حقیقتا قیامت می کند چون اساسا عشق چشیدنی است و سلطان العلماء که پدر مولانا است کتابی با نام معارف دارد و در آنجا این سوال را مطرح می کند که عشق چیست؟ در پاسخ می گوید: اگر چشیده باشی چه بگویم؟ و اگر نچشیده باشی هم چه بگویم؟ یعنی عشق تعریف ناپذیر است، همانطور که ابن عربی در فتوحات خویش می آورد: فمن حد الحب ما عرف هر کس که عشق را تعریف کرد، عشق را نشناخت‌ چون اساسا عشق تعریف ناپذیر است؛ زیرا عشق چشیدنی است و مولانا هم حقیقتا عشق را چشیده بود؛ برخلاف مولانا افراد دیگری که عشق را نچشیده بودند در باب عشق بسیار نوشته اند. افلاطون ضیافت را نوشته است و این سینا رسالة فی العشق را نوشته است و سهروردی رساله ای در این باب دارد و امام محمد غزالی در إحیاء العلوم کتاب المحبة دارد و بردار کوچک تر او(احمد غزالی) سوانح العشاق را دارد؛ اما در همه ی این آثار گویا عشق یک مجسمه زیبا سنگی است که در آن هیچ روحی وجود ندارد و مخاطب را دچار کسالت می کند. عشق از ریشه "عشقه" است و عشقه همان گیاهی است که بدان "دارو دوست" هم می گویند و "دار" به معنای درخت است؛ یعنی گیاهی که عاشق درخت است و دور درخت می پیچد و آنقدر عرصه را بر درخت تنگ می کند تا این درخت خشک شود. و در عشق نیز چنین حالتی پیدا می شود و باعث می شود احوال و خوی آدمی متفاوت باشد: پدر عشق بسوزد که در درآمد پدرم [ سودا ] سودا در طب قدیم به آن ماده ای می گفتند که در معده تولید می شد و برای بدن هم بسیار سودمند است اگر به اندازه باشد؛ اما همین سودا اگر از اندازه بگذرد بسیار خطرناک است. و حالا مولانا می گوید: عشق مثال سودا را دارد؛ اما از نوع سودایی که برای انسان سودمند است. [ علت ] بیماری، و علیل از همین ریشه است و مولانا می گوید: بسیاری از بیماری های جسمی ما با همین عشق درمان می شود. ❥༻⃘⃕࿇════┅┄‌ ای دوای نخوت و ناموس ما  ای تو افلاطون و جالینوس ما ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ و همینطور عشق داروی مشکلات روانی و روحی ما است. [ نخوت ] کبر و تکبر [ ناموس ] هم معنای مثبت دارد(شرف و آبرو و نیک نامی) و هم معنای منفی دارد(شهرت طلبی و میل به آوازه شدن) و در اینجا به معنای منفی است؛ یعنی عشق داروی درد های روحی و روانی ما نیز هست. [ افلاطون و جالینوس ما ] این دو از عالمان یونان بودند و افلاطون حکیم بود و حکیم با حکمت سَر و کار دارد و حکمت هم سراغ عقل و روح آدمی می رود. و جالینوس هم طبیب بود و طبیب هم با بدن آدمی سَر و کار دارد. البته در اینجا مقصود از این دو شخص نماد است؛ زیرا افلاطون نماد طبیب روحانی است و جالینوس نماد طبیب جسمانی است؛ یعنی عشق طبیب جمله علت های جسمانی و روحانی است. عشق اساسا مراتبی دارد و نازل ترین آن عشق به خود است که باعث خودپسندی می شود و کمی بالاتر عشق به دیگران است اعم از حیوانات و گل و گیاه و مصنوعات هنری و آدمی زاد که از این عشق به آدمی زاد تعبیر به عشق مجازی شده است و عشق مجازی باید محل گذر باشد و نه منزل آدمی. و در این باره بهاءولد تعبیر بسیار زیبایی دارد و می گوید: زیبا رویی در بالای یک قصر بلند ایستاده است و افراد مختلفی اطراف این قصر حرکت می کنند و این زیبارو برای اینکه بتواند دیگران را متوجه خود بسازد به سمت آنها سنگ ریزه های زیبایی می اندازد و این رهگذر ها بجای اینکه سَر بالا کنند تا دریابند این سنگ ها از کجا آمده است به سنگ ها خیره می شوند و روی جنس و قیمت این سنگ ها می اندیشند و حالا این بهاءولد می گوید: تمام زیبایی های این عالم مثال آن سنگ ریزه ها را دارد و خداوند سبحان مثال آن پَری چهره بالای بام را دارد و خداوند سبحان این زیبایی ها را پرتاب کرده است که آدم ها را متوجه خود بسازد اما شگفتا که این آدم ها سَر بالا نمی کنند و خود را وقف سنگ ریزه های زیبا می کنند. و یک تمثیل زیبایی هم مولانا در این باره دارد و می گوید: غازی به دست پور خود شمشیر چوبین می دهد تا او در آن استا شود شمشیر گیرد در غزا این جنگجو ها برای اینکه فرزندان خود را مانند خود تربیت کنند، در دوران کودکی شمشیر چوبی به دست آنها می دهند بخاطر اینکه وقتی که بزرگ شدند شمشیر پولادین به دست بگیرند. عشقی که بر انسان بود شمشیر چوبین آن بود آن عشق با رحمان شود چون آخر آید ابتلا اینکه تو عاشق کس دیگری باشی، این همان عشق چوبین است و این عشق باید مقدمه باشد و محل پرتاپ به سوی آن عشق حقیقی باشد. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________