دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ دوش ] یعنی دیشب؛ ولی گاهی به معنای مطلق زمان گذشته را دارد و صرفا به معنای گذشته است؛ یعنی پیش از این و اتفاقا در اینجا به همین معنا است
[ مسجد و میخانه ] مسجد و میخانه معمولا در تعبیر حافظ مقابل هم قرار می گیرند و معمولا هم جنبه نُمادی و رمزی دارند؛
مسجد نماد تعلق داشتن به ظواهر و باور های صوری و فضا های دور از صفا و خلوص است و همینطور محل عبادات خشک و بی مغز است و مهم تر از همه جایی جدای از عشق است و به همین خاطر اهل معنا و معنویت از چنین فضایی ولو نامش مسجد باشد بیزارند، امام هم می فرمود:
من از مسجد و مدرسه بیزار شدم
یعنی مسجدی که در آن صفای دل نباشد و فقط عبادات خشک و تهی و بی مغز باشد و نه عشقی و نه حرارتی و نه گره گشایی از کار فرو بسته خلق خدا
قرآن هم از چنین مسجدی بیزار است و اسم چنین مسجدی را "مسجد ضرار" می گذارد و لذا پیامبر در عهد خودش فرمان تخریب مسجدی را داد که چنین ویژگی داشت و ایشان به همین هم بسنده نکردند و فرمان دادند که آشغالخانه ی شهر در این محل باشد.
میخانه ی نماد مکانی است که در آنجا نفسانیات و خودیت ها کنار رفته است و آدم ها مست و شوریده و شیدای حق اند و عشق را اختیار کرده اند و پیراستگی و صفای باطن را انتخاب کرده اند.
با این حال گاهی مسجد و میخانه به همان معنای خودش است، مثل همین جا که آن معنای نمادی و رمزی را ندارد
[ پیر ] راهبر، مرشد که برای آدم سالک هم حقیقتا یک ضرورت شمرده می شود و بقول مولانا مثال پَر برای یک پرنده دارد؛ یک پرنده هرگز بدون پَر و بال نمی تواند پروازی داشته باشد و یک آدم سالک هم بدون پیر هرگز نمی تواند پروازی داشته باشد:
هین مپر الا که با پرهای شیخ
تا ببینی عون و لشکرهای شیخ
یک زمانی موج لطفش بال تست
آتش قهرش دمی حمال تست
تسلیم است نه کار دراز
سود نبود در ضلالت ترکتاز
من نجویم زین سپس راه اثیر
پیر جویم پیر جویم پیر پیر
پیر باشد نردبان آسمان
تیر پران از که گردد از کمان
مولوی پیر را به کمان و مرید و سالک را به تیز تعبیر می کند و می گوید: تیر بدون کمان جهش و پروازی ندارد و نمی تواند به هدف بنشیند و سالک هم بدون پیر چنین حکایتی دارد
[ طریقت ] طریقه، راه و روش؛ البته به یاد داشته باشید که به هر راهی طریقت گفته نمی شود و به راهی طریقت گفته می شود که شرع و دین به انسان نشان بدهد و البته چنین راهی است که به حقیقت منتهی می شود؛ یعنی باعث می شود که انسان با حقیقت عالم آشنا بشود و معرفتی پیدا کند و بخاطر همین گفته اند:
شریعت، طریقت، حقیقت
یعنی اول سراغ دین می روند و چارچوب های دین را رعایت می کنند و اینجا است که دین یک راه و مسیری نشان می دهد که از آن راه و مسیر هدایت می شود
[ یاران طریقت ] یاران راه، همراهان
[ تدبیر ] علاج کار، چاره ی کار، چاره اندیشی
┈┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
از یک حکایتی شیخ عطار برای اولین بار و بطور مبسوط و مفصل در دیوان خودش و در مورد شیخ صنعان؛ یعنی شیخی که اهل صنعای یمن بود یاد می کند و شاید اساسا واقعیت تاریخی نداشته باشد؛ یعنی کسی به نام شیخ صنعان نبوده باشد و تنها و تنها یک تمثیل عرفانی باشد چون گاهی شاعران ما با تخیلات ذهنی خود چنان یک ماجرایی را پرورش می دهند انگار که یک صورت واقعی داشته است، مثل شاهنامه ی فردوسی یا مانند بسیاری از حکایت های مثنوی
به هر حال چه ماجرای شیخ صنعان تمثیل عرفانی باشد و چه واقعیت تاریخی باشد، حافظ سخت تحت تأثیر این ماجرای عطار است و خلاصه ی آن چنین است:
عطار نقل می کند: شیخ صنعان یک عارف بسیار برجسته ای بود که تنها ۵۰ سال در مکه معتکف بود و مریدان بسیاری هم داشت.
این شیخ شبی به خواب می بیند در سرزمین روم که سرزمین مسیحیت بود، برابر یک بت سجده می کند و بیدار می شود و با خود می گوید: این امتحان بزرگی است که مقابل من قرار دارد و من باید به سرزمین روم بروم و چنین بتی را ببینم و بر آن سجده نکنم تا از این طریق به یک مرتبه ی بالاتری پیدا کنم.
او تصمیم به حرکت گرفت و مریدان او هم که به چهارصد تن می رسیدند همراهی کردند و وارد سرزمین روم شدند و به خانه ای رسیدند که آن خانه ایوانی داشت و بالای ایوان یک دختر بسیار زیبا ایستاده بود. چشمان شیخ صنعان به آن دختر زیباروی افتاد و خیره و حیران به او نگاه کرد. او به دخترک چشم دوخته بود و مریدان به شیخ، شیخ حیران دخترک و مریدان حیران شیخ تا اینکه دخترک رفت ولی شیخ چشم از ایوان برنداشت.
مریدان دقتی می دیدند که شیخ با پنجاه سال اعتکاف در مسجد الحرام و با هفتاد سال شب زنده داری، دل و دینش دارد یکجا از بین می رود، او را نهیب زدند و گفتند: این وسوسه ی ابلیس است، پس توبه کن و نمازی بگذار
شیخ گفت: چطور نماز بگذارم؟ محراب کجاست؟ محرابم رفت...
مریدان گفتند: شیخ! دست بردار که اگر مردم شهر بفهمند که تو بعد از هفتاد سال تهجد و ریاضت چنین رسوایی به بار آمده باشد، چه خواهند گفت؟
شیخ گفت:
من بس فارغم از نام و ننگ
شیشه ی سالوس بشکستم به سنگ
مریدان گفتند: لااقل به امید بهشت برگرد و توبه کن
شیخ گفت:
آن یار بهشتی روی است
گر بهشتی بایدم این کوی است
بالاخره بعد از گذشت روز ها آن دخترک مسیحی متوجه ی عشق شیخ صنعان به خود شد و از احوال او با خبر شد و نزد شیخ آمد و گفت: جناب پیر! هفتاد سال از عمر تو گذشته و من جوان هستم و این چه توقع و انتظاری از من است؟ دخترک وقتی دید شیخ دست بردار نیست، با یک لبخند تمسخرآمیزی به او گفت:
هر که را همرنگ یار خویش نیست
عشق او جزء رنگ و بویی بیش نیست
اگر تو واقعا عاشق ما هستی، پس باید هم دین و هم کیش ما باشی و باید دست از دیانت خود برداری و مسیحی بشوی که البته شرط های دیگری هم دارم؛ اینکه قرآن بسوزانی و بر بت سجده کنی و شراب بنوشی
شیخ گفت: من قرآن نمی سوزانم و بر بت هم سجده نمی کنم و دست از دین و ایمان خودم برنمی دارم؛ اما شراب می نوشتم
دخترک لبخندی زد و گفت: همین کار کافی است و فقط همین را انجام بده
و اینجا بود که شیخ معتکف مسجد راهی میخانه ی شهر روم شد و جامی پُر سَر کشید و اینگونه مست شد و مستانه سراغ دخترک رفت و دخترک نپذیرفت و گفت: اگر در عشق کامل بودی دست از ایمان خود می شستی
شیخ گفت: شستم و لذا خرقه ی درویشی را از تن بیرون کرد و جامه ی مسیحیت را به تن کرد و همان جا برابر بت به سجده افتاد
عشق از این بسیار کردست و کند
خرقه به زنار کردست و کند
دخترک گفت: بسیار خوب! اما خانه ی من چه می شود؟ که خانه ی من قصر ها و زر های بی شمار است
شیخ گفت: من چیزی ندارم
دخترک: گفت می پذیرم به این شرط که یک سال خوک بانی کنی و گله های خوک را به چرا ببری
شیخ گفت: قبول و او یک سال خوک بانی کرد تا اینکه پیامبر اسلام به خواب یکی از مریدان خاص او آمد و فرمود: ما شیخ شما را نجات خواهیم داد
یک مرتبه شیخ را دیدند چون آتش شده
در میان بی قراری خشک شده
دیدند شیخ دوباره سر تا پا عشق حق به جانش افتاده و دیگر آن بی قراری ها از او دور شده و حال و هوای او بسیار خوش شده و راهی خانه ی کعبه است
و اینجا بود که آن دختر صد دل عاشق شیخ شد و شوریده به دنبال او راه افتاد و زار و زار گریه و التماس می کرد
راه بنما تا که مرد رَه شوم
و اینجا بود که آن دخترک ماه رو به عالم اسلام راه پیدا کرد
این ماجرا واقعا دو تا تعلیم بسیار مهم دارد: یکی اینکه اگر شیخ صنعان هم باشی و هفتاد سال خدا را بندگی کرده باشی و پنجاه سال معتکف مسجد الحرام بوده باشی، مغرور نباش که هیچ دور و بعید نیست که روزی کنار خم شراب باشید و که روزی بر بُت سجده کنید و که روزی از اسلام و مسلمانی فاصله بگیرید
و از آن طرف اگر مثل شیخ صنعان شراب خوار بت پرستی هستید، هرگز مأیوس نباشید که شاید روزی راهی کعبه ی جمال حق باشید
کسری وقوف نیست که پایان کار چیست
یا بقول همین حافظ در جای دیگری:
کس ندانست که آخر به چه حالت برود
جناب شمس الدین حافظ شیرازی سخت تحت تحت تأثیر ماجرای شیخ صنعان قرار گرفته و دلکش و زیبا به ماجرای او اشاره می کند:
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
در گذشته نشنیدی که پیر و شیخ ما(شیخ صنعان) از کجا به کجا رفت؟ از مسجدالحرام رفت و سَر از میخانه ی روم درآورد
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
یاران همراه! از این به بعد تکلیف ما چیست؟ ما هم از همین راه از مسجد به میخانه رویم؟ راه سلوک این است؟ این خودش یک کنایه و تعریز بسیار لطیفی است که درسته باید پیر و مرشدی داشت؛ اما نه هر پیر و مرشد و راهنمایی. اینکه گفته اند: پیری برای خودت انتخاب کن، منظور آن انسان های کامل و معصوم اند، آنها هستند که شما را از منزل به منزل بالاتر می برند و از مسجد به مسجد می برند، جزء آنها هر که باشد ولو در کارنامه ی او هفتاد ساد عبادت و ریاضت باشد، معلوم نیست شما را به کجا برساند چون ممکن است خود آنها سَر از میخانه دربیاورند و لذا هیچ اعتمادی به آنها نیست، مانند چهارصد تنی که دنبال جناب شیخ راه افتادند و عمری را کنار او صرف کردند، پس:
به هر دستی نشاید داد دست
اگر گفتند: پیر مثال پَر دارد و بدون او نمی شود پرید، منظور هر پیری نیست و اگر گفتند: شیخ مثال کمال دارد و بدون او نمی توان جهید، منظور هر کمانی نیست، بقول مولانا:
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
🔶 از خود سوال کن!
مولوی می گوید:
پس پیمبر گفت استفتوا القلوب
گرچه مفتیشان برون گوید خطوب
و یا در شعر دیگری:
گوش کن استفتِ قلبَک از رسول
گرچه مفتی برون گوید فضول
ای انسان از قلب خویش سوال کن! نیکی آن است که جان بر آن آرام گیرد و بدی آن است که جان آدمی بر آن بیتابی کند...
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما
┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ مریدان ] جمع "مرید" به معنای پیروان و سالکان است
[ روی آوردن ] مقیم شدن، همسو شدن، هم جهت شدن، در جهت چیزی حرکت کردن
[ خمار ] می فروش
[ خانه خمار ] خانه می فروش که همان میخانه باشد. به یاد داشته باشید که کعبه و خانه ی خمار یک عبارت دیگری از مسجد و میخانه است؛ یعنی همانطوری که مسجد و میخانه یک معنای رمزین و نمادین داشتند، کعبه و خانه ی خمار هم دقیقا همینطور است، و همانطوری که مسجد و میخانه هر کدام گاهی به معنای خود بکار می رفتند، کعبه و خانه خمار هم همینطور
┈┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
وقتی بزرگان و پیشوایان ما؛ کسانی که دین را از آنها آموختیم و دل و دین خود را به آنها سپردیم و عمری پا جای پایه آنها گذاشتیم و حالا وقتی آنها راه را کج می کنند و کج راهه می روند، از ما چه انتظار؟ از ما چه توقع؟ ما چگونه می توانیم در راه صحیح حرکت کنیم؟ دیگر چه اعتقاد و باوری برای ما می ماند؟
این بیت حقیقتا حکایت و زبان حال بسیاری از مردم ماست چون کم نبودند کسانی که همواره و پیوسته مردم را به زهد و پارسایی و قناعت دعوت می کردند؛ ولی وقتی خود به یک منصبی رسیدند و بر یک مسندی نشستند، به قول حافظ:
آن کار دیگر کردند
و بقول مولانا:
بر همه درس توکل میکنی
در هوا تو پشه را رگ میزنی
همیشه می گویند: توکل شما به خدا باشد که روزی رسان خداست، آنقدر حریص نباشید و حریصانه دنبال مال و منال نباشید؛ اما خود حتی از خون یک پَشه هم نمی گذرند! و اینجا نیز حافظ همین مطلب را می گوید.
البته یک نکته را فراموش نکنید؛ تمام کسانی که لوازم خطاطی را می فروشند، خطاط نیستند و از آن لوازم هیچ استفاده نمی بَرند و تمام کسانی که لوازم نقاشی می فروشند، نقاش نیستند و از آن لوازم هیچ استفاده نمی برند. هیچ گاه خطاط نمی گوید: من از او لوازم نمی خرم چون خودش استفاده از این لوازم نمی کند و هیچ گاه یک نقاش نمی گوید: من از لوازم او نمی خرم چون خودش استفاده از این لوازم نمی کند؛ اصلا برایش مهم نیست که او خطاط و نقاش است یا نیست و اصلا خطاطی و نقاشی تعلق خاطری دارد یا ندارد، مثل حرف های خوب که از هر که باشد خوب است، خط مشی زندگی ما را اصلاح و زیبا می کند، به زندگی ما نقش زیبایی می بخشد و اصلا نباید برای ما اهمیت داشته باشد که این آدم خود که همیشه از خوبی ها می گفت، خودش هم بکار می بندد یا نمی بندد؟ قناعت خوب است ولو اینکه گوینده خودش قانع نباشد، پارسایی خوب است ولو آن کسی که شما را به پارسایی دعوت می کند پارسا نباشد. این سفارش امام باقر علیه السلام است که فرمود:
خُذُوا الكَلِمَةَ الطَّيِّبَةَ مِمَّن قالَها و إن لَم يَعمَل بِها
حرف خوب از هر که شنیدی بگیر و بکار ببند، هر چند که گوینده خود به آن عمل نکند
پس اگر پیران و پیشوایان ما رو از از قبله و کعبه و خداوند برگرداندند و به سمت خانه ی خمار رفتند و مست و مقهور دنیا شوند، ما چنین نشویم و ما راه خود برویم.
البته این بیت می تواند بجای اینکه معنای تعزیر و کنایه ای داشته باشد و در حقیقت بجای اینکه یک بیت رندانه باشد، می تواند یک بیت عارفانه هم باشد به شرط اینکه ما قبله را مثل کعبه و مسجد و خانگاه و صومعه نمادی از تعبد صفر و عبادات خشک بدانیم و خانه ی خمار را مثل میخانه و میکده، رمز و نماد مستی و شیدایی بدانیم که در چنین صورتی معنا چنین است: وقتی پیر و مراد ما بسوی عشق و شیدایی و بی اعتنایی از نظر دیگران حرکت می کند، ما چگونه می توانیم بسمت قبله و خانگاه و صومعه حرکت کنیم؟ یعنی چگونه می توانیم به عبادات خشک و بی مغز رو کنیم؟ ناسلامتی ما مرید هستیم و می بایست پا در جا پای مرید خود بگذاریم.
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________