🔶 تو برادر موضع ناکِشته باش
مولوی می گوید:
بر نوشته هیچ بنویسد کسی
یا نهاله کارَد اَندر مَغرَسی
هیچ گاه و هیچ کس روی نوشته نمی نویسد، هیچ گاه و هیچ کشاورزی در باغ و باغچه ای که نهالی کاشته باشند، دیگر نهالی نمی کارد
کاغذی جوید که آن بنوشته نیست
تخم کارد موضعی که کشته نیست
کسی که می خواهد بنویسد، یک کاغذ سفید پیدا می کند و کسی که می خواهد نهال و بذری بکارد، یک قطعه زمینی پیدا می کند که در آنجا چیزی نکاشته باشند
تو برادر موضع ناکِشته باش
کاغذ اسپید نابنوشته باش
پس تو هم کاغذ نانوشته و سفید باش که بر روی تو هم بنویسند!
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
🔶 مـــحـــشـــور شــــدن وحــــوش
"محشر" به معنای محل اجتماع است؛ اما اجتماعی که به اجبار خواهد بود. برخلاف "مجمع" که به اجتماع اختیاری و با اراده اطلاق می شود:
خداوند سبحان می فرماید:
وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ
حیوانات وحشی را (به زور) گرد هم خواهیم آورد؛ حیواناتی که به ظاهر انسان بوده اند ولی اینک با سیرت ظاهر می شوند و حیوانات وجودی آنها آشکار خواهد شد.
فإنهما أهلها کلاب عاویه و سباع ضارب، یهر بعضها علی بعض، و یأکل عزیزها ذلیلها، و یقهر کبیرها صغیرها
همانا اهل دنیا مانند سگ های درنده پارس می کنند و برای دریدن صید درشتابند، برخی به برخی دیگر هجوم می آوردند، و نیرومندشان ناتوان و بزرگ تر ها کوچک تر ها را می خورند!
____ نـــــــورمـــــــاه | @normah _____
9256109401.mp3
3.17M
رفت و غزلم چشم براهش
حامــد عسگری
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
من بدنبال یک سینه و دل هستم؛ ولی نه هر دلی. دلی که من دنبالش هستم دلی است که شرحه و شرحه شده از فراق است؛ یعنی فراق را حس و لمس کرده باشد چون چنین کسی است که می تواند حرف های من را درک و احساس کند و با شنیدن من را سبک کند.
گاهی لفظ و حرف کارکرد خود را از دست می دهد، مانند اسب که در خشکی بکار آید؛ ولی وقتی به دریا رسد کاری از این مرکوب ساخته نیست و باید این مرکوب را به قایق عوض کرد. مولوی می گوید:
غیر نطق و غیر ایما و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
گاهی از حرف کاری ساخته نیست و حرف نمی تواند چیزی را منعکس کند و اینجا مقام سکوت است و فقط دل ها می توانند حرف بزنند؛ دل هایی که از جنس هم باشند و از فراق شرحه شرحه شده باشند که اینها وقتی کنار هم قرار می گیرند حرف نمی زنند و با نگاه خود دنیا حرف را به هم منتقل می کنند. مولوی می گوید:
برفتم دی به پیشش سخت پرجوش
نپرسید او مرا بنشست خاموش
دیشب پیش کسی رفتم که دلی شرحه شرحه از فراق داشت که به من نگاه کرد ولی جویای احوالم نشد و خاموش بود
نظر کردم بر او یعنی که واپرس
که بیروی چو ماهم چون بدی دوش
نظر اندر زمین میکرد یارم
که یعنی چون زمین شو پست و بیهوش
ببوسیدم زمین را سجده کردم
که یعنی چون زمینم مست و مدهوش
من به او نگاه می کردم و او هم به من نگاه می کرد، او به زمین نگاه می کرد و من هم به زمین نگاه می کردم؛ یعنی با نگاه حرف های ما رَد و بدل شد و با نگاه ما حرف های همدیگر را فهمیدیم؛ یعنی گاهی از سخن و کلمات چیزی برنمی آید و اینجا است که نگاه ها زبان و حرف می شوند.
#نور_ماه
#مثنوی
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________