eitaa logo
🌹خاطرات اسیر مفقودالاثر اردوگاه تکریت ۱۱🥀
634 دنبال‌کننده
287 عکس
336 ویدیو
13 فایل
💐 یاد باد آن روزگاران یاد باد 💐 خاطرات صوتی دوران اسارت و دفاع مقدس اینجانب محمدعلی نوریان اعزامی از نجف‌آباد اصفهان الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم ارتباط با من: @Mo_Nouriaan_PV313 .
مشاهده در ایتا
دانلود
5.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 سلام و عرض ادب و احترام 🌹 صوتی که از مصاحبه شهید محمدصادق جاویدی در داستان صوتی ( لا لایی ) هست این کلیپ اصلیش هست که در صبح عملیات والفجر ۸ از شهید جاویدی مصاحبه شده...که بعدها شهید جاویدی در عملیات کربلای ۴ شهید می‌شود 🌹 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌸 قسمت ۱۹۴ 🌼 موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت 🌺 آقا من فکر کنم حدود یک هفته ای اینجا توی زندان انفرادی اداره استخبارات ( اطلاعات ) عراق بودم داخل زندان هوا خییلی گرم و شَرجی و تاریک بود... یه فاصله در حد ۱ الی ۲ سانتی بود از کف زمین تا درب سلول ..که از این فاصله نور و اکسیژن میومد داخل..توی اون گرما و مجروحیت ..من ..نَفس کم می‌آوردم..حالت دَمَر ( به شکم ) می‌خوابیدم و پهنای صورتم رو نزدیک اون روزنه نور می‌گذاشتم روی زمین و نَفس تازه میکردم🥴 این شرایط سخت بیشتر در مواقع ظهر بود که خیییلی اوج گرما در تاریخ خرداد ماه سال ۶۶ بود..خب من اینجا توی سلول انفرادی تک و تنهای .. توی حال خودم و سرنوشت نامعلومم بودم ..یکی از روزها که صورتم رو گذاشته بودم روی زمین که از لای درب هوای تازه استنشاق کنم دیدم یک مورچه🐜 سیاه کوچک از زیر درب سلول اومد داخل ..به فکرم رسید که این مورچه سرگرمی خوبی هست در تنهایی من..مورچه از توی اون روشنایی زیر درب سلول از هر راهی که میومد بره من با انگشت دستم مانع رفتنش میشدم🥴 گه گاهی هم میومد روی انگشت دستم ..اونو پائین و بالا میکردم ..شاید یکی دو ساعت سرگرمی من این مورچه کوچک بود😂 بعدش رهاش میکردم از زیر درب سلول می‌رفت بیرون..ظاهراً مورچه بیچاره پیش خودش می‌گفته عجب آدمیزاد بی انصافی هستی تو!!🥴 باز دوباره فرداش سَروکله مورچه پیدا می‌شد و سرگرمی من با اون..واقعا این عنایت خداوند بود به من که در تنهایی من ..برام به اون مورچه ماموریت بده که بیاد سرگرمی من بشه😊 و به من بفهمانه که اگه به من توکل کنی منم توی این شرایط هواتو دارم حتی برای از تنهایی در اومدنت و سرگرمیت به این مورچه ماموریت میدم😂 در مدت حدود این یک هفته این مورچه یار تنهایی من بود❤️ یه روزی از روزها که داخل سلول انفرادی بودم احساس کردم از زخم کتفم یه بوی تعفنی به مشامم میرسه که انگار غیر بوی عرق بدنم هست 😖 حساس شدم اطراف سوراخ کتف بدنم رو یه کم فشار دادم یه موقع دیدم یااااخدا ..یا حضرت عباس از سوراخ کتفم مثل چشمه چِرک و عفونت زد بیرون😔 ادامه دارد.....🌹 راوی :محمدعلی نوریان 🌼 تکریت ۱۱ 🌺 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 جاری شدن اشگ از چشم شهید حزب الله لبنان موقع خواندن روضه حضرت زهرا😢 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 این تصویر یکی از قهرمانان ملی و گمنام ایران عزیز در ۸ سال دوران دفاع مقدس https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌻 قسمت ۱۹۵ 🌸 موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت🌺 آقا وقتی من دیدم جراحت کتفم عفونت کرده یه نگاهی هم به جراحت پای چپم که رفته بود روی مین کردم دیدم بله اونم عفونت کرده و عجیب بوی تعفن میده😔 یه کم با خودم فکر کردم و گفتم باید یه راه کاری پیدا کنم براش ..توکل به خدا کردم و توسل به امام حسین ..و شروع کردم دو دستی با مُشت بزنم به درب سلول..هرچند که انگشتان دستم هنوز جراحت داشت..یه موقع دیدم نگهبان سریع اومد کلید انداخت و قفل درب سلول و درب سلول رو باز کرد..یه نگاهی به من کرد..حالا منم الکی دارم گریه میکنم😢😂 گفت ها اشبیک ؟؟ ( ها چِته ) و شروع کرد به فحش دادن ..کلب ابن کلب ( پدر سگ ) قَشمر ( مسخره ) ایزمال (خر ) منم همین جور که الکی گریه میکردم محل عفونت کتفم و پای چپم رو نشانش دادم..اونم باز عربی . عربی . غُر . غُر . کرد درب سلول رو بست و رفت 🥴 یه ۱۰ دقیقه ای طول کشید دیدم باز کلید انداخت درب سلول رو باز کرد و همون فحش و ناسزاهای اول رو نثارم کرد..و بهم گفت یالا اُخرج ( یالا بیا بیرون ) لنگان . لنگان اومدم بیرون .دیدن دونفر نظامی عراقی یه جعبه امداد دستشون هست و کنار اون باغچه چمن ایستادند..باز پیش خودم گفتم خدایا شکرت که باز حُقه و کلک من گرفت🥴 رفتم پیش اون دونفر .بهم گفتند ها اشبیک ( ها چِته ) منم محل عفونت‌ها رو نشونشون دادم..یکی از اون دو نفر یعنی امدادگر بود..شروع کرد باند زخم پام رو باز کنه وقتی به اون لایه های آخرش رسید محکم کشید..منم بلند گفتم آخخخخخ اوف ..شروع کردند قاه . قاه به خندیدن ..از زخم پام شروع کرد عفونت همراه خون بیاد 😔 اونم یه کم مایع سِرم شستشو ریخت و باز با اون گاز استریل محکم می‌کشید روی زخم پام ..من از درد فریاد میزدم آخخخخ اونهام می‌خندیدند.. خلاصه کلام زخم پام رو پانسمان کردند ..باز باند زخم کتفم رو باز کردند اون باندی که دکتر قبلی فیتیله پیچ کرده بود و کرده بود داخل سوراخ کتفم رو کشیدند بیرون ...عجیب عفونت میزد بیرون ..باز یه کم آب سِرم ریختند روی زخم کتفم و یه باند دیگه فیتیله پیچ کردند و محکم کردند داخل سوراخ کتفم ..و روشو باند پیچی کردند و رفتند🥴 باز نگهبان منو آورد داخل سلول..منم به همین مقدار راضی بودم توی اون شرایط سخت🌹 ادامه دارد....🌻 راوی : محمدعلی نوریان 🌸 تکریت ۱۱ 🌺 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
4_5935998970370198089.mp3
8.77M
انتشار برای نخستین بار🌹 تماس شهید حسین خرازی، فرمانده لشگر ۱۴ امام حسین (ع) با خط مقدم مکالمه بی‌سیم از سنگر فرماندهی با مسئول محور مهندس رزمی لشگر، شهید سید محسن حسینی در منطقه عملیاتی والفجر ۸ 🌼 به منظور تکمیل خاکریز خط مقدم و خاکریز دوم جهت تثبیت خط آفندی به پدافندی که گردان امام حسن مجتبی(ع) به فرماندهی برادر علیرضا فرزانه‌خو در آنجا مستقر بود.🌺 دوران دفاع مقدس🌸 روایتگر رویدادهای دفاع مقدس .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها دهه۶۰🥀 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
⚪️ خاطره ای از شهید خرازی 🔹️در کردستان به باغ انگوری رسیدیم و دو تا حبه انگور از آن را خوردیم. بعد از آن حاج حسین بسیار ناراحت شد و گفت: اجازه صاحب باغ را چه کنیم؟ 🔹️در آن روز یک صد تومانی را به آن شاخه انگور با نخ گره زدیم و زیر آن برای صاحب باغ نوشتیم: دو حبه از انگورها را خوردیم، راضی باش. ✅️ هر کس به شهدا اقتدا نموده و رفتار و منش آنها را الگوی خود قرار دهد، می‌تواند یک شهید زنده باشد🌷 قابل توجه کسانی که دست در بیت المال دارند و مسئولیت اجرایی در این کشور دارند https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌻 قسمت : ۱۹۶ 🌸 موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت 🌺 حالا یه روزی از روزها قبل از ظهری بود نگهبان کلید انداخت و قفل درب سلول انفرادی رو باز کرد و بهم گفت یالا تَعال ( یالا بیا ) ..منم هراسان و مضطرب شروع کردم دنبالش لنگان . لنگان برم ...آخه بی موقع بود چون وقت توالت رفتن نبود 🥴 پیش خودم گفتم خدایا بخیر بگذرون..یه موقع دیدم جلوتر از من مقابل یه دفتری بود خبردار ایستاد و یه سلام نظامی داد ..من نگاه کردم دیدم یااااخدا یاااااحضرت عباس روز از نو ...روزی از نو 🥴 یه سرتیپ عراقی پشت میز نشسته و چند سرهنگ و سرگرد و سروان هم روی صندلی های کنار دیوار نشسته بودند ..این دفتر در حد ۲/۵ متر در ۳ متری فکرکنم بود..عجیب ترسیده بودم و استرس داشتم 😔 پیش خودم گفتم سرنوشت من کلاً امروز رقم خواهد خورد..واقعاً همین جور هم بود ..این آخرین بازجوی بود که پرونده من توسط یک افسر ارشد بعثی استخبارات ( اطلاعات ) باید تعیین تکلیف می‌شد..حالا تحت هر عنوانی😟 سرتیپ توسط مترجم بهم گفت بشین زمین ..داخل اول دفتر نشستم روی زمین و پای چپم که مجروح بود رو یه کم دراز کردم و زانوی پای راستم رو در بغل گرفتم ..حالا تمام بدنم میلرزید که خدایا..به دادم برس ..یا امام حسین دستم به دامانت کمکم کن😔 حالا نامه اعمال من ..همون پرونده بازجویی های قبل روی میز جلوی سرتیپ عراقی بود..بهم گفت : اسمت چیه ؟ محمدعلی ..مشخصات رو کامل پرسید منم دقیق مثل قبل جواب دادم..یه وقت پرسید : کدام گردان و لشگر بودی ؟؟ من فوری و سریع مثل قبل همون دروغ ها رو شروع کردم بگم!! گفتم ما اصلا سازمان لشگری نداشتیم و یه گردان مستقل بودیم ..گفت پس چه جوری حمایت و پشتیبانی میشدید؟؟ گفتم توسط یک رابط از قرارگاه حمزه..گفت با کدام سپاه اومدی جبهه ؟؟ گفتم سپاه مهدی صاحب الزمان ..یه وقت گفت : کلب ابن کلب ( پدر سگ ) چرا دروغ میگی !! گفتم بخدا من راستشو گفتم ..گفت تو قبلاً گفتی سپاه مهدی🥴 بهش گفتم به حضرت عباس قسم من راست میگم ..این مهدی و مهدی صاحب الزمان یه نفره این اسم امام دوازدهم ما هستش..مَردک دیوانه احمق یا گیج بود ..یا واقعاً از سر عَمد این سوال رو کرد ببینه من چی جواب میدم..یه وقت گفت سپاه مهدی چند نفر بودند گفتم صد هزار نفر..گفت شما چند اتوبوس بودید اومدید سمت اهواز؟؟ در جوابش گفتم چه میدونم چند اتوبوس بودیم ..من که نشمردم🥴 یه وقت نمیدونم به عربی چی به نگهبان گفت که نگهبان رفت و سریع برگشت..من یه کم سَرم رو برگرداندم عقب زیر چشمی دیدم نگهبان یه کابل برق سفید رنگی دستش هست ..یه وقت سرتیپ به نگهبان گفت اُُضرب ( بزن ) !! آقا یه وقت نگهبان هم نامردی نکرد محکم با کابل زد توی کمرم 😂 جاتون خالی اولین کابلی بودکه میخوردم ..هوا گرم..منم بدنم عرق کرده بود..همچین این کابل از گردنم تا آخر کمرم نشست ..یه وقت داد زدم آخخخخخ😂 سرتیپ گفت چند اتوبوس بودید؟؟ گفتم نزن . نزن . میگم . میگم .سرتیپ گفت بگو ؟؟ گفت آخخخخخ ۱۰۰ اتوبوس ادامه دارد....🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌻 تکریت ۱۱ 🌸 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذوق و بی قراری مادر شهید والامقام ابوالحسن اسدی دارابی وقتی میبینه میخان عکس فرزندش رو روی دیوار شهر بکشن هر روز صبح برای نقاش چایی و صبحانه میاره و همونجا میشینه... https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
قهرمان این عکس معروف، محمد کریم کیانی فلاورجانی در عملیات خیبر بر روی مین رفت و حالا قطع نخاع است.🌹 در دنیایی که سلبریتی ها مدام دیده میشوند جای تو میشود کنج خانه.🌻 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀