eitaa logo
🌹خاطرات اسیر مفقودالاثر اردوگاه تکریت ۱۱🥀
635 دنبال‌کننده
245 عکس
266 ویدیو
7 فایل
💐 یاد باد آن روزگاران یاد باد 💐 خاطرات صوتی دوران اسارت و دفاع مقدس اینجانب محمدعلی نوریان اعزامی از نجف‌آباد اصفهان الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم ارتباط با من: @Mo_Nouriaan_PV313 .
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌻 قسمت ۱۹۳ 🌸 موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت🌺 آقا اون نظامی راننده ماشین اومد درب عقب ماشین رو باز کرد و با چند فحش و ناسزا گوی بهم گفت یالا اُخرج .( یالا بیا بیرون ) از ماشین اومدم پائین ..دیدم دو مامور لباس نظامی اومدند و منو تحویل گرفتند و من لنگان . لنگان دنبالشون حرکت کردم ..رفتم داخل یه مجموعه ای که وسط مجموعه یک باغچه چمن کوچک بود ..و اطراف مجموعه درب های فلزی کوچک و بزرگ بود ..نگهبان همراه من کلید انداخت به یکی از قفل های درب کوچک که برابر این مجموعه بود درب رو باز کرد و با عِتاب به من گفت یالا داخل ..اینجا یک سلول انفرادی بود در حد ۱/۲۰ × ۸۰ که هیج نور و هواکشی داخل این سلول نبود🥴 حالا این مجموعه کجا بود؟؟ اینجا زندان اولیه اداره استخبارات ( اطلاعات ) عراق بود یعنی آخرین بازجویی ها اینجا انجام میشد ..زندانی یا به اردوگاه های اُسرا می‌رفت یا به زندان‌های سیاه چال می‌رفت یا محکوم به اعدام می‌شد 🥴 حالا بعضی از اُسرای اردوگاه ما اسم این مجموعه رو گذاشته بودند حَسنقُول ..حالا چرا این اسم رو گذاشته بودند اطلاع کاملی ندارم..خلاصه کلام شب اول رو تیمم کردم و بدون جهت قبله و مُهر نماز مغرب و عشاء رو خواندم و سَرم رو گذاشتم روی زمین و خوابم بُرد 😞 حالا سلول از بَس تاریک بود فقط از روزنه زیر درب میتونستی بفهمی روز شده یا شب..صبح نگهبان اومد درب سلول رو باز کرد و پا پاهاش یه ظرف ( یَقلَبی ) که داخلش یه کم مربا و یک کره کوچک و یه دونه نان ( سَمون ) داخلش بود هُل داد جلوی من و گفت یالا اُکُل ( یالا بخور ) و درب سلول رو بست و رفت ..من حقیقتش توی دلم بهم خیلی بَر خورد و ناراحت شدم و گفتم مَردک احمق بی‌شعور فکر میکنه جلوی سگ غذا میزاره که با پاهاش ظرف غذا رو هُل میده جلوی من😂 بعد از یه نیم ساعت باز دوباره اومد درب سلول رو باز کرد و عربی . عربی .حرف می‌زد و با دستش اشاره کرد که ظرف غذا رو بذار بیرون ..وقتی ظرف رو گذاشتم بیرون بهم گفت یالا مَرافق ..اولش متوجه نشدم مَرافق یعنی چه ..وقتی دنبالش حرکت کردم یه جای رو با دست نشانم داد که توالت بود ..فهمیدم که مَرافق یعنی توالت🥴 ادامه دارد......🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌻 تکریت ۱۱ 🌸 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان صوتی ( صدای لالایی میاد ) (به یاد شهید غواص محمد صادق جاویدی) مادر شهید: به من میگویند چرا ماهی نمیخوری؟! چطور ماهی بخورم در حالی که فرزندم را ماهیهای اروند خورده اند…. (صدای بیسیم فرماندهان شهید: ابراهیم همت-علی صیاد شیرازی-حسن باقری-حسین خرازی-مهدی زین الدین-حاج قاسم سلیمانی) راوی: استاد علی حاجی پور نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی تصویر سازی: محمد علی عبدی https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹 👇👇👇👇👇👇👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 سلام و عرض ادب و احترام 🌹 صوتی که از مصاحبه شهید محمدصادق جاویدی در داستان صوتی ( لا لایی ) هست این کلیپ اصلیش هست که در صبح عملیات والفجر ۸ از شهید جاویدی مصاحبه شده...که بعدها شهید جاویدی در عملیات کربلای ۴ شهید می‌شود 🌹 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌸 قسمت ۱۹۴ 🌼 موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت 🌺 آقا من فکر کنم حدود یک هفته ای اینجا توی زندان انفرادی اداره استخبارات ( اطلاعات ) عراق بودم داخل زندان هوا خییلی گرم و شَرجی و تاریک بود... یه فاصله در حد ۱ الی ۲ سانتی بود از کف زمین تا درب سلول ..که از این فاصله نور و اکسیژن میومد داخل..توی اون گرما و مجروحیت ..من ..نَفس کم می‌آوردم..حالت دَمَر ( به شکم ) می‌خوابیدم و پهنای صورتم رو نزدیک اون روزنه نور می‌گذاشتم روی زمین و نَفس تازه میکردم🥴 این شرایط سخت بیشتر در مواقع ظهر بود که خیییلی اوج گرما در تاریخ خرداد ماه سال ۶۶ بود..خب من اینجا توی سلول انفرادی تک و تنهای .. توی حال خودم و سرنوشت نامعلومم بودم ..یکی از روزها که صورتم رو گذاشته بودم روی زمین که از لای درب هوای تازه استنشاق کنم دیدم یک مورچه🐜 سیاه کوچک از زیر درب سلول اومد داخل ..به فکرم رسید که این مورچه سرگرمی خوبی هست در تنهایی من..مورچه از توی اون روشنایی زیر درب سلول از هر راهی که میومد بره من با انگشت دستم مانع رفتنش میشدم🥴 گه گاهی هم میومد روی انگشت دستم ..اونو پائین و بالا میکردم ..شاید یکی دو ساعت سرگرمی من این مورچه کوچک بود😂 بعدش رهاش میکردم از زیر درب سلول می‌رفت بیرون..ظاهراً مورچه بیچاره پیش خودش می‌گفته عجب آدمیزاد بی انصافی هستی تو!!🥴 باز دوباره فرداش سَروکله مورچه پیدا می‌شد و سرگرمی من با اون..واقعا این عنایت خداوند بود به من که در تنهایی من ..برام به اون مورچه ماموریت بده که بیاد سرگرمی من بشه😊 و به من بفهمانه که اگه به من توکل کنی منم توی این شرایط هواتو دارم حتی برای از تنهایی در اومدنت و سرگرمیت به این مورچه ماموریت میدم😂 در مدت حدود این یک هفته این مورچه یار تنهایی من بود❤️ یه روزی از روزها که داخل سلول انفرادی بودم احساس کردم از زخم کتفم یه بوی تعفنی به مشامم میرسه که انگار غیر بوی عرق بدنم هست 😖 حساس شدم اطراف سوراخ کتف بدنم رو یه کم فشار دادم یه موقع دیدم یااااخدا ..یا حضرت عباس از سوراخ کتفم مثل چشمه چِرک و عفونت زد بیرون😔 ادامه دارد.....🌹 راوی :محمدعلی نوریان 🌼 تکریت ۱۱ 🌺 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 جاری شدن اشگ از چشم شهید حزب الله لبنان موقع خواندن روضه حضرت زهرا😢 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 این تصویر یکی از قهرمانان ملی و گمنام ایران عزیز در ۸ سال دوران دفاع مقدس https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌻 قسمت ۱۹۵ 🌸 موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت🌺 آقا وقتی من دیدم جراحت کتفم عفونت کرده یه نگاهی هم به جراحت پای چپم که رفته بود روی مین کردم دیدم بله اونم عفونت کرده و عجیب بوی تعفن میده😔 یه کم با خودم فکر کردم و گفتم باید یه راه کاری پیدا کنم براش ..توکل به خدا کردم و توسل به امام حسین ..و شروع کردم دو دستی با مُشت بزنم به درب سلول..هرچند که انگشتان دستم هنوز جراحت داشت..یه موقع دیدم نگهبان سریع اومد کلید انداخت و قفل درب سلول و درب سلول رو باز کرد..یه نگاهی به من کرد..حالا منم الکی دارم گریه میکنم😢😂 گفت ها اشبیک ؟؟ ( ها چِته ) و شروع کرد به فحش دادن ..کلب ابن کلب ( پدر سگ ) قَشمر ( مسخره ) ایزمال (خر ) منم همین جور که الکی گریه میکردم محل عفونت کتفم و پای چپم رو نشانش دادم..اونم باز عربی . عربی . غُر . غُر . کرد درب سلول رو بست و رفت 🥴 یه ۱۰ دقیقه ای طول کشید دیدم باز کلید انداخت درب سلول رو باز کرد و همون فحش و ناسزاهای اول رو نثارم کرد..و بهم گفت یالا اُخرج ( یالا بیا بیرون ) لنگان . لنگان اومدم بیرون .دیدن دونفر نظامی عراقی یه جعبه امداد دستشون هست و کنار اون باغچه چمن ایستادند..باز پیش خودم گفتم خدایا شکرت که باز حُقه و کلک من گرفت🥴 رفتم پیش اون دونفر .بهم گفتند ها اشبیک ( ها چِته ) منم محل عفونت‌ها رو نشونشون دادم..یکی از اون دو نفر یعنی امدادگر بود..شروع کرد باند زخم پام رو باز کنه وقتی به اون لایه های آخرش رسید محکم کشید..منم بلند گفتم آخخخخخ اوف ..شروع کردند قاه . قاه به خندیدن ..از زخم پام شروع کرد عفونت همراه خون بیاد 😔 اونم یه کم مایع سِرم شستشو ریخت و باز با اون گاز استریل محکم می‌کشید روی زخم پام ..من از درد فریاد میزدم آخخخخ اونهام می‌خندیدند.. خلاصه کلام زخم پام رو پانسمان کردند ..باز باند زخم کتفم رو باز کردند اون باندی که دکتر قبلی فیتیله پیچ کرده بود و کرده بود داخل سوراخ کتفم رو کشیدند بیرون ...عجیب عفونت میزد بیرون ..باز یه کم آب سِرم ریختند روی زخم کتفم و یه باند دیگه فیتیله پیچ کردند و محکم کردند داخل سوراخ کتفم ..و روشو باند پیچی کردند و رفتند🥴 باز نگهبان منو آورد داخل سلول..منم به همین مقدار راضی بودم توی اون شرایط سخت🌹 ادامه دارد....🌻 راوی : محمدعلی نوریان 🌸 تکریت ۱۱ 🌺 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
4_5935998970370198089.mp3
8.77M
انتشار برای نخستین بار🌹 تماس شهید حسین خرازی، فرمانده لشگر ۱۴ امام حسین (ع) با خط مقدم مکالمه بی‌سیم از سنگر فرماندهی با مسئول محور مهندس رزمی لشگر، شهید سید محسن حسینی در منطقه عملیاتی والفجر ۸ 🌼 به منظور تکمیل خاکریز خط مقدم و خاکریز دوم جهت تثبیت خط آفندی به پدافندی که گردان امام حسن مجتبی(ع) به فرماندهی برادر علیرضا فرزانه‌خو در آنجا مستقر بود.🌺 دوران دفاع مقدس🌸 روایتگر رویدادهای دفاع مقدس .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها دهه۶۰🥀 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
⚪️ خاطره ای از شهید خرازی 🔹️در کردستان به باغ انگوری رسیدیم و دو تا حبه انگور از آن را خوردیم. بعد از آن حاج حسین بسیار ناراحت شد و گفت: اجازه صاحب باغ را چه کنیم؟ 🔹️در آن روز یک صد تومانی را به آن شاخه انگور با نخ گره زدیم و زیر آن برای صاحب باغ نوشتیم: دو حبه از انگورها را خوردیم، راضی باش. ✅️ هر کس به شهدا اقتدا نموده و رفتار و منش آنها را الگوی خود قرار دهد، می‌تواند یک شهید زنده باشد🌷 قابل توجه کسانی که دست در بیت المال دارند و مسئولیت اجرایی در این کشور دارند https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌻 قسمت : ۱۹۶ 🌸 موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت 🌺 حالا یه روزی از روزها قبل از ظهری بود نگهبان کلید انداخت و قفل درب سلول انفرادی رو باز کرد و بهم گفت یالا تَعال ( یالا بیا ) ..منم هراسان و مضطرب شروع کردم دنبالش لنگان . لنگان برم ...آخه بی موقع بود چون وقت توالت رفتن نبود 🥴 پیش خودم گفتم خدایا بخیر بگذرون..یه موقع دیدم جلوتر از من مقابل یه دفتری بود خبردار ایستاد و یه سلام نظامی داد ..من نگاه کردم دیدم یااااخدا یاااااحضرت عباس روز از نو ...روزی از نو 🥴 یه سرتیپ عراقی پشت میز نشسته و چند سرهنگ و سرگرد و سروان هم روی صندلی های کنار دیوار نشسته بودند ..این دفتر در حد ۲/۵ متر در ۳ متری فکرکنم بود..عجیب ترسیده بودم و استرس داشتم 😔 پیش خودم گفتم سرنوشت من کلاً امروز رقم خواهد خورد..واقعاً همین جور هم بود ..این آخرین بازجوی بود که پرونده من توسط یک افسر ارشد بعثی استخبارات ( اطلاعات ) باید تعیین تکلیف می‌شد..حالا تحت هر عنوانی😟 سرتیپ توسط مترجم بهم گفت بشین زمین ..داخل اول دفتر نشستم روی زمین و پای چپم که مجروح بود رو یه کم دراز کردم و زانوی پای راستم رو در بغل گرفتم ..حالا تمام بدنم میلرزید که خدایا..به دادم برس ..یا امام حسین دستم به دامانت کمکم کن😔 حالا نامه اعمال من ..همون پرونده بازجویی های قبل روی میز جلوی سرتیپ عراقی بود..بهم گفت : اسمت چیه ؟ محمدعلی ..مشخصات رو کامل پرسید منم دقیق مثل قبل جواب دادم..یه وقت پرسید : کدام گردان و لشگر بودی ؟؟ من فوری و سریع مثل قبل همون دروغ ها رو شروع کردم بگم!! گفتم ما اصلا سازمان لشگری نداشتیم و یه گردان مستقل بودیم ..گفت پس چه جوری حمایت و پشتیبانی میشدید؟؟ گفتم توسط یک رابط از قرارگاه حمزه..گفت با کدام سپاه اومدی جبهه ؟؟ گفتم سپاه مهدی صاحب الزمان ..یه وقت گفت : کلب ابن کلب ( پدر سگ ) چرا دروغ میگی !! گفتم بخدا من راستشو گفتم ..گفت تو قبلاً گفتی سپاه مهدی🥴 بهش گفتم به حضرت عباس قسم من راست میگم ..این مهدی و مهدی صاحب الزمان یه نفره این اسم امام دوازدهم ما هستش..مَردک دیوانه احمق یا گیج بود ..یا واقعاً از سر عَمد این سوال رو کرد ببینه من چی جواب میدم..یه وقت گفت سپاه مهدی چند نفر بودند گفتم صد هزار نفر..گفت شما چند اتوبوس بودید اومدید سمت اهواز؟؟ در جوابش گفتم چه میدونم چند اتوبوس بودیم ..من که نشمردم🥴 یه وقت نمیدونم به عربی چی به نگهبان گفت که نگهبان رفت و سریع برگشت..من یه کم سَرم رو برگرداندم عقب زیر چشمی دیدم نگهبان یه کابل برق سفید رنگی دستش هست ..یه وقت سرتیپ به نگهبان گفت اُُضرب ( بزن ) !! آقا یه وقت نگهبان هم نامردی نکرد محکم با کابل زد توی کمرم 😂 جاتون خالی اولین کابلی بودکه میخوردم ..هوا گرم..منم بدنم عرق کرده بود..همچین این کابل از گردنم تا آخر کمرم نشست ..یه وقت داد زدم آخخخخخ😂 سرتیپ گفت چند اتوبوس بودید؟؟ گفتم نزن . نزن . میگم . میگم .سرتیپ گفت بگو ؟؟ گفت آخخخخخ ۱۰۰ اتوبوس ادامه دارد....🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌻 تکریت ۱۱ 🌸 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذوق و بی قراری مادر شهید والامقام ابوالحسن اسدی دارابی وقتی میبینه میخان عکس فرزندش رو روی دیوار شهر بکشن هر روز صبح برای نقاش چایی و صبحانه میاره و همونجا میشینه... https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
قهرمان این عکس معروف، محمد کریم کیانی فلاورجانی در عملیات خیبر بر روی مین رفت و حالا قطع نخاع است.🌹 در دنیایی که سلبریتی ها مدام دیده میشوند جای تو میشود کنج خانه.🌻 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
⭕️ اسکلۀ لشکر8نجف در عملیات بدر در سال63 این فیلم، حوالی 22 اسفند 63 در اولین روزهای شروع عملیات بدر، در یکی از پدهای پشتیبانی لشکر8نجف‌اشرف در جزیره مجنون شمالی ضبط شده و در آن بخشی از فعالیت‌های صورت گرفته در این نقطه، نمایش داده می‌شود. در اوایل فیلم، بخشی از روند انتقال و تخلیه پیکر شهدا و مجروحان ایرانی در کنار برخی اسرای عراقی نشان داده شده و در ادامه بخش‌هایی از اسکله و پل‌های احداث شده در این محدوده و تردد قایق‌ها، نشان داده می‌شود. حوالی دقیقه چهار فیلم، لحظاتی از بارگیری تدارکات مورد نیاز رزمندگان در داخل قایق‌ها نشان داده شده و در ادامه، تعدادی از اسرای عراقی دیده می‌شوند که در حال انتقال به عقبه هستند. در این بین، یکی از رزمندگان روحانی که به زبان عربی هم مسلط است، با یکی از این اسرا مصاحبه می‌کند که او ضمن معرفی خودش و اعلام تاریخ، شروع به دادن شعارهایی مانند زنده باد خمینی و مرگ بر صدام می‌کند. بعد از این صحنه، دوربین لحظاتی از بازگشت یکی از نیروهای غواص خط‌شکن را نشان می‌دهد که با استقبال بسیار گرم برخی دیگر از رزمندگان، در حال ورود به جزیره شمالی است. صحنه بعدی این فیلم، مربوط به نیروهای واحد ادوات لشکر8نجف است که در بین آن‌ها چهره شهید اکبر انتشاری مسئول وقت این واحد دیده می‌شود که در حال ساماندهی و مدیریت اعزام قایق‌های مسلح شده به انواع ادوات ضدزره است. شهید انتشاری که ساعاتی بعد از ضبط این فیلم در23 اسفند 63 در 23 سالگی به شهادت می‌رسد، در نهایت با یکی از قایق‌های مجهز شده به تفنگ 106، از ساحل به سمت منطقه شرق دجله حرکت می‌کند. در عملیات بدر، نیروهای لشکر8نجف، به تمامی اهداف در نظر گرفته شده دست پیدا کردند و با استقرار در ساحل رودخانه دجله، حتی یک گردان از نیروهای خود را هم از این رودخانه عبور دادند ولی در نهایت با توجه به موفق نبودن یگان‌های مستقر در شمال منطقه و شکسته شدن خط در آن محدوده، مجبور به عقب‌نشینی شدند https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌼 قسمت : ۱۹۷ 🌸 موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت 🌻 آقایی که شما باشد وقتی که گفتم ۱۰۰ اتوبوس ..باز گفت هر اتوبوس چند نفر بودید؟؟ گفتم یه ۳۰ الی ۴۰ نفر ..باز گفت ۳۰ یا ۴۰ نفر ؟؟ آقا منم وسطشو گرفتم گفتم ۳۵ نفر 🥴 یه وقت گفت کلب ابن کلب ( پدر سگ ) چرو از اول نگفتی ؟؟ حالا همینجور که از درد کابل به خودم میپیچیدم با ناله گفتم آخخخخخ نمی‌دونستم باید اينجوری بگم😂 حالا ز بیخ این جواب‌های من دروغ بود ..اما سرتیپ عراقی داشت جواب‌های منو با بازجويی های قبل مطابقت میکرد که اگه یه جایی من تُپق زدم و حرفم زیر و رو بود مُچم رو بگیره🙃 باور کنید توی این چند بازجویی حدود ۳۰ برگه a4 اینها از من سوال کرده بودند که من به حول و قوه الهی همه رو چِرتو پِرت و دروغ جواب داده بودم ..خداوند یک حافظه قوی به من داده بود که شاید بین صدها سوال هیچ کدوم رو ضدونقیض جواب ندادم 😉 از همین رو این احمق ها به من شک نکردند و گرنه من در ۶ عملیات مسئولیت مستقیم از فرماندهی دسته تا گروهان داشتم و به اکثر تاکتیک های نظامی ایران مسلط بودم در حد خودم.. و تمام مَقر های مهمات.. و نیرو.. و فرماندهی لشگر خودمون ( ۸ نجف اشرف ) رو در مناطق مختلف رو میدونستم..قربون خدا و امام حسین بِرم که چقدر هوای منو توی اون شرایط سخت داشتند❤️😘 خلاصه کلام ..یه وقت سرتیپ بهم گفت توی ایران چی نیست یا کمه و به سختی پیدا میشه؟؟ آقا پیش خودم هرچی فکر کردم به عقل ناقصم چیزی نیومد ..بعدشم هر سوالی رو باور میکردم بکنه الا این سوال🥴 آخه دهه ۶۰ توی ایران هرچند زمان جنگ بود اما همه چیز فراوان بود فقط کوپنی بود مثل : نفت . بنزین . گازوئیل . قند .شکر . چای . نبات . پولکی . سیگار . برنج . روغن . غالباً کالاهای اساسی و مایحتاج مردم ..البته این طرح رئیس جمهور شهید رجایی بود که واقعاً عدالت محور بود یعنی یک نفر در روستا و شهر از این سهمیه مساوی بهره می‌بردند.. خلاصه کلام یه وقت سرتیپ نهیب زد که یالا بگو ببینم چی کم هست..منم هنوز از درد کابل مینالیدم 😂 یه وقت به ذهنم اومد یه روزی که از جبهه اومده بودم مرخصی مرحوم پدرم خدا بیامرز گفت آره موتور تایرش پُکیده ( ترکیده ) و تایر موتور کم شده توی بازار و نیست ..منم رفتم پیش حاج حسین چرخی ( تعمیر کار موتور و چرخ ) اونم بهم گفته باید از شورای محل حواله بگیری تا بهت تایر بدم ..آقا منم این حرف پدرم اومد توی ذهنم در جواب سرتیپ گفتم : تایر موتور و تایر چرخ ..یه وقت دیدم مترجم از جواب من خنده اش گرفت اما خودشو سِفت گرفت که نخنده ..به سرتیپ عراقی گفت سیدی این اسیر میگه تایر چرخ و موتور توی ایران کمیاب هست😂 ادامه دارد.....🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌸 تکریت ۱۱ 🌻 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 آزمون سراسری کنکور رزمندگان اسلام در جبهه های نبرد با دشمن🌻 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
❇️این عکس یکی از غریب ترین و باعزت ترین عکسای تاریخ ایرانه!!!! ⭕️اینجا مرز عراق و کویت هست! بعثیا با شاه بستن و امام رو دیپورت کردن و ازون طرف کویتیا هم راهش نمیدادن!!!پیرمرد جایی جز بیابون و لب مرز نداشت! اما خم به ابرو نیاورد به سید احمد گفته بود حاضر نیست سکوت کنه و تا آخرش ایستاده!!! ...مسلمان را چه باک مظلوم واقع شود مادامی که در دین خود تردید نداشته باشد و در یقین خود شک نکند !!! https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
هم قد گلوله توپ بود . . 🌻. گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟ گفت: با التماس!🌸 گفتم: چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟ گفت: با التماس!🌺 به شوخی گفتم: میدونی آدم چه جوری شهید میشه؟🥀 لبخندی زد و گفت: با التماس!🌸 تکه های بدنش رو که جمع میکردم فهمیدم چقدر التماس کرده . . .💐 شهید مرحمت بالا زاده 🌷 https://eitaa.com/nurian_khaterat🌸 @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌼 قسمت : ۱۹۸ 🌸 موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت🌺 آقایی که شما باشید وقتی سرتیپ عراقی از من پرسید چی در ایران کم هست؟؟ در جوابش گفتم تایر موتور و چرخ😂 انگار برق ۳ فاز بهش وصل کردند ..اومد از سر جاش روی صندلی پشت میز بلند بشه ..شکمش وَرقلمبیده بود گیر کرد به میز و میز یه تکون محکمی خورد🥴 حالا همینجور دوتا دستهاشو تکون میداد پائین و بالا میکرد و بهم فحش میداد و میگفت : کلب ابن کلب ( پدر سگ ) قَشمار (مسخره ) قُندُره ( پَست ) آخه انتظار چنین جوابی رو نداشت از من 😂 حالا روی میز و اطراف رو نگاه می‌کرد یه چیزی رو پیدا کنه مثلاً تلفن رو میزی یا پایه گُل یا پایه پرچم رومیزی که از راه دور پَرت کنه طرف من از بَس که ناراحت بود 😂 حالا وقتی که بلند شد اون افسران دیگه هم به احترامش بلند شدند ..سرتیپ از پشت میزش اومد جلوی من قرار گرفت و یه تا کفششو در آورد و با پاشنه کفش محکم کوبید توی سَرم🥴 حِس کردم سَرم پوکید( از هم پاشید ) از شدت درد دو دستی سَرمو گرفتم و داد زدم آخخخخخخ بهم گفت یالا اِمشی ( یالا برو ) حالا باز فحش میداد و مترجم هم تُند و تُند ترجمه میکرد : میگفت : خاک بر سَرت . تو خری . تو گاوی . تو هیچی حالید نیست . تو یعنی اومدی با ما بجنگی . گُم شو .😂 آقا منم همینطور که دو دستی سَرمو از شدت درد گرفته بودم توی دلم میگفتم : خر جَدوآباد خودته..آره من خَرم . آره من گاوم . هنوز نتونستید یه خبر بِدرد بخور از زیر زبان من بکشی 🥴 از شدت درد کابل و اون کفش سرتیپ و استرس های که بهم وارد شده بود و گرمی هوا عجیب عطش داشتم ..یه آبسردکن اون گوشه بود ..رفتم سَرش که آب بخورم نگهبان نگذاشت 😏 یه شیر آب کنار باغچه چمن زیر نور خورشید بود گفت برو از شیر آب بخور..منم افتادم رو شیر و دهانمو گذاشتم بهش و بازش کردم ..یه وقت دیدم یااااحسین عجب آبش داغه 😢 از بَس تَشنه بودم چند قُلپ خوردم..بعدش نگهبان درب سلول انفرادی رو باز کرد رفتم داخل درب رو بَست ..دیگه مطمئن شدم با این سوالهای سرتیپ عراقی و جواب‌های مُزخرف و دروغ من پرونده اعمال ( بازجوی ) من برای همیشه بسته شد🥴🌹 ادامه دارد......🌻 راوی : محمدعلی نوریان 🌸 تکریت ۱۱ 🥀 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آن سوی معبر 🌹 نماهنگی زیبا و دیدنی از دوران دفاع مقدس ... 🌸 در روز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها، یادی کنیم از شهید والامقام علی چیت‌سازیان🌷 همراه با بیاناتی شنیدنی و حکمت آموز از رهبر انقلاب:🌼 حرکت جوانان ما در میدان جنگ ، حرکت خردمندانه و مدبّرانه بود . خردمندی و تدبیر داشتند ، دلیری و شجاعت داشتند ، فداکاری و عبادت هم داشتند. روز ، به‌معنای واقعی کلمه ، شیر غرّنده‌ی میدان و شب به‌معنای واقعی کلمه ، زاهد و عابد و تضرّع‌کننده و عبادتگر ؛ 🌺 شیران روز ، 🌻 .. عابدان شب💐 چهارم آذر ۱۳۶۶ ؛ سالروز شهادت سردار رشید لشگر انصارالحسین(ع), شهید چیت‌سازیان🥀 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 پروردگارا ، 🤲 قلب ما را از عشقی سوزان لبریز کن تا سوزش گلوله را در کام ما شیرین گرداند. پروردگارا ، 🤲 آنچنان ما را از دنیا و مافیها بی نیاز کن که در قربان گاه عشق تو ، همچون ابراهیم ، مشتاقانه حاضر شویم ، تا اسماعیل وجود خود را در راه هدف مقدست قربانی کنیم. شهید دکتر مصطفی چمران ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 فیلمی از همان شهیدی که رهبر معظم انقلاب گفته بود👆 سالروز شهادت شهید_علی_چیت_سازیان : کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که از سیم خاردارهای نفس خود عبور کرده باشد. 🌺سردار ملی و سرباز فداکار اسلام در روز چهارم آذر ۱۳۶۶ در حین انجام یک ماموریت گشت شناسایی به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🌷قبل از او برادر دیگرش امیر چیت سازیان در راه دفاع از اسلام ناب محمدی به درجه رفیع شهادت رسیده بود https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌼 قسمت ۱۹۹ 🌺 موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت 🌸 آقا حالا اینجا توی مرکز استخبارات ( اطلاعات ) عراق با آخرین بازجویی که سرتیپ عراقی از من کرد نامه اعمال من ( پرونده من ) برای همیشه بعنوان اسیر مفقودالاثر بسته شد..و لطف خدا و عنایت ائمه معصومین علیه السلام شامل حال من شد..آخه در طول این ۸ سال دفاع مقدس سابقه نداشت که عراقیها اسیری از ما گرفته باشند که هم فرمانده باشه و هم نیروی اطلاعاتی و گذاشته باشند خیییییلی راحت از زیر دستشون قِسِر در بره 😂 الحمدالله تا اینجای کار بخیر گذشت ..حالا یه روزی درب سلول انفرادی من باز شد و نگهبان منو همراه خودش آورد و تحویل یه نگهبان دیگه داد که اونم راننده ماشین زندانی بَر بود ..منو عقب ماشین سوار کرد و چند دقیقه ای حرکت کرد و باز توقف کرد درب عقب ماشین رو باز کرد ..به من گفت بیا پائین..منم از ماشین پیاده شدم..باز منو آورد یه جای که یه محوطه داشت که تمام دیوارهاش رنگ قرمز بود و عکس صدام روی دیوار کشیده شده بود و جمله های عربی در وصف صدام نوشته بودند ..ظاهر ورودی کار وحشتناک بود ..درب ورودی محوله از میله های میلگرد با نبشی آهنی کلاف شده بود..باز نگهبان یه درب فلزی بود باز کرد و داخل یک راهرو فرعی شدیم که وصل می‌شد به یک راهرو اصلی که چپ و راست بود .. راهرو سمت چپ تمام سلول هاش درب فلزی و پوشیده بود که بالای درب یه سوراخ همراه با دریچه بود که نگهبان از اون سوراخ داخل سلول رو با یک چشم میتونست دید بزنه..اما راهرو سمت راست تماماً سلول های بود که درب آنها از میلگرد و نبشی آهنی بود که کلاف شده بود ..ظاهراً سلول های سمت چپ متعلق به زندانی های بود که مفقود و بی هویت بودند😔🥴فکر کنم حدود ۲ الی سه روزی من اینجا توی این سلول ها بودم که تقریباً گنجایش ۱۰ نفری رو داشت..یه روزی کنجکاو شدم و روی دیوارهای سلول رو با دقت نگاه میکردم 😳 دیدم روی دیوار علامت های به صورت خط کشیده حَک شده ..که ظاهر این علامتها نشان از زندانی طویل المدت رو نشان می‌داد که هر علامت نشان مدت زندانی بود حالا یا روز یا هفته یا ماه رو نشان میداد😔 البته غذای روزانه زندانی چه اینجا و چه زندان استخبارات ( اطلاعات ) و چه زندان الرشید که بعداً رفتم مشخص بود..صبحانه : شوربا..خورده برنج و روغن آب پَز ..ناهار در حد ۷ قاشق برنج با خورشت برگ چقندر یا سیب زمینی آب پز یا گوجه آب پز..شام هم گوشت مرغ یا گوساله منجمد تاریخ گذشته در حد دو بَند انگشت و یک استکان آبگوشت..نان هم روزی دو عدد سَمون (نان عراقی ) یکی صبح یکی هم شب🥴 ادامه دارد....🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌸 تکریت ۱۱ 🌼 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀