قهرمان این عکس معروف، محمد کریم کیانی فلاورجانی در عملیات خیبر بر روی مین رفت و حالا قطع نخاع است.🌹
در دنیایی که سلبریتی ها مدام دیده میشوند جای تو میشود کنج خانه.🌻
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
26.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسکلۀ لشکر8نجف در عملیات بدر در سال63 🌹
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌺
⭕️ اسکلۀ لشکر8نجف در عملیات بدر در سال63
این فیلم، حوالی 22 اسفند 63 در اولین روزهای شروع عملیات بدر، در یکی از پدهای پشتیبانی لشکر8نجفاشرف در جزیره مجنون شمالی ضبط شده و در آن بخشی از فعالیتهای صورت گرفته در این نقطه، نمایش داده میشود.
در اوایل فیلم، بخشی از روند انتقال و تخلیه پیکر شهدا و مجروحان ایرانی در کنار برخی اسرای عراقی نشان داده شده و در ادامه بخشهایی از اسکله و پلهای احداث شده در این محدوده و تردد قایقها، نشان داده میشود.
حوالی دقیقه چهار فیلم، لحظاتی از بارگیری تدارکات مورد نیاز رزمندگان در داخل قایقها نشان داده شده و در ادامه، تعدادی از اسرای عراقی دیده میشوند که در حال انتقال به عقبه هستند.
در این بین، یکی از رزمندگان روحانی که به زبان عربی هم مسلط است، با یکی از این اسرا مصاحبه میکند که او ضمن معرفی خودش و اعلام تاریخ، شروع به دادن شعارهایی مانند زنده باد خمینی و مرگ بر صدام میکند.
بعد از این صحنه، دوربین لحظاتی از بازگشت یکی از نیروهای غواص خطشکن را نشان میدهد که با استقبال بسیار گرم برخی دیگر از رزمندگان، در حال ورود به جزیره شمالی است.
صحنه بعدی این فیلم، مربوط به نیروهای واحد ادوات لشکر8نجف است که در بین آنها چهره شهید اکبر انتشاری مسئول وقت این واحد دیده میشود که در حال ساماندهی و مدیریت اعزام قایقهای مسلح شده به انواع ادوات ضدزره است.
شهید انتشاری که ساعاتی بعد از ضبط این فیلم در23 اسفند 63 در 23 سالگی به شهادت میرسد، در نهایت با یکی از قایقهای مجهز شده به تفنگ 106، از ساحل به سمت منطقه شرق دجله حرکت میکند.
در عملیات بدر، نیروهای لشکر8نجف، به تمامی اهداف در نظر گرفته شده دست پیدا کردند و با استقرار در ساحل رودخانه دجله، حتی یک گردان از نیروهای خود را هم از این رودخانه عبور دادند ولی در نهایت با توجه به موفق نبودن یگانهای مستقر در شمال منطقه و شکسته شدن خط در آن محدوده، مجبور به عقبنشینی شدند
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌼
قسمت : ۱۹۷ 🌸
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت 🌻
آقایی که شما باشد وقتی که گفتم ۱۰۰ اتوبوس ..باز گفت هر اتوبوس چند نفر بودید؟؟ گفتم یه ۳۰ الی ۴۰ نفر ..باز گفت ۳۰ یا ۴۰ نفر ؟؟ آقا منم وسطشو گرفتم گفتم ۳۵ نفر 🥴 یه وقت گفت کلب ابن کلب ( پدر سگ ) چرو از اول نگفتی ؟؟ حالا همینجور که از درد کابل به خودم میپیچیدم با ناله گفتم آخخخخخ نمیدونستم باید اينجوری بگم😂 حالا ز بیخ این جوابهای من دروغ بود ..اما سرتیپ عراقی داشت جوابهای منو با بازجويی های قبل مطابقت میکرد که اگه یه جایی من تُپق زدم و حرفم زیر و رو بود مُچم رو بگیره🙃 باور کنید توی این چند بازجویی حدود ۳۰ برگه a4 اینها از من سوال کرده بودند که من به حول و قوه الهی همه رو چِرتو پِرت و دروغ جواب داده بودم ..خداوند یک حافظه قوی به من داده بود که شاید بین صدها سوال هیچ کدوم رو ضدونقیض جواب ندادم 😉 از همین رو این احمق ها به من شک نکردند و گرنه من در ۶ عملیات مسئولیت مستقیم از فرماندهی دسته تا گروهان داشتم و به اکثر تاکتیک های نظامی ایران مسلط بودم در حد خودم.. و تمام مَقر های مهمات.. و نیرو.. و فرماندهی لشگر خودمون ( ۸ نجف اشرف ) رو در مناطق مختلف رو میدونستم..قربون خدا و امام حسین بِرم که چقدر هوای منو توی اون شرایط سخت داشتند❤️😘 خلاصه کلام ..یه وقت سرتیپ بهم گفت توی ایران چی نیست یا کمه و به سختی پیدا میشه؟؟ آقا پیش خودم هرچی فکر کردم به عقل ناقصم چیزی نیومد ..بعدشم هر سوالی رو باور میکردم بکنه الا این سوال🥴 آخه دهه ۶۰ توی ایران هرچند زمان جنگ بود اما همه چیز فراوان بود فقط کوپنی بود مثل : نفت . بنزین . گازوئیل . قند .شکر . چای . نبات . پولکی . سیگار . برنج . روغن . غالباً کالاهای اساسی و مایحتاج مردم ..البته این طرح رئیس جمهور شهید رجایی بود که واقعاً عدالت محور بود یعنی یک نفر در روستا و شهر از این سهمیه مساوی بهره میبردند.. خلاصه کلام یه وقت سرتیپ نهیب زد که یالا بگو ببینم چی کم هست..منم هنوز از درد کابل مینالیدم 😂 یه وقت به ذهنم اومد یه روزی که از جبهه اومده بودم مرخصی مرحوم پدرم خدا بیامرز گفت آره موتور تایرش پُکیده ( ترکیده ) و تایر موتور کم شده توی بازار و نیست ..منم رفتم پیش حاج حسین چرخی ( تعمیر کار موتور و چرخ ) اونم بهم گفته باید از شورای محل حواله بگیری تا بهت تایر بدم ..آقا منم این حرف پدرم اومد توی ذهنم در جواب سرتیپ گفتم : تایر موتور و تایر چرخ ..یه وقت دیدم مترجم از جواب من خنده اش گرفت اما خودشو سِفت گرفت که نخنده ..به سرتیپ عراقی گفت سیدی این اسیر میگه تایر چرخ و موتور توی ایران کمیاب هست😂
ادامه دارد.....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌸
تکریت ۱۱ 🌻
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
آزمون سراسری کنکور رزمندگان اسلام در جبهه های نبرد با دشمن🌻
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
❇️این عکس یکی از غریب ترین و باعزت ترین عکسای تاریخ ایرانه!!!!
⭕️اینجا مرز عراق و کویت هست!
بعثیا با شاه بستن و امام رو دیپورت کردن و ازون طرف کویتیا هم راهش نمیدادن!!!پیرمرد جایی جز بیابون و لب مرز نداشت!
اما خم به ابرو نیاورد به سید احمد گفته بود حاضر نیست سکوت کنه و تا آخرش ایستاده!!!
...مسلمان را چه باک مظلوم واقع شود مادامی که در دین خود تردید نداشته باشد و در یقین خود شک نکند !!!
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
هم قد گلوله توپ بود . . 🌻.
گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟
گفت: با التماس!🌸
گفتم: چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟
گفت: با التماس!🌺
به شوخی گفتم: میدونی آدم چه جوری شهید میشه؟🥀
لبخندی زد و گفت: با التماس!🌸
تکه های بدنش رو که جمع میکردم فهمیدم چقدر التماس کرده . . .💐
شهید مرحمت بالا زاده 🌷
https://eitaa.com/nurian_khaterat🌸
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌼
قسمت : ۱۹۸ 🌸
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت🌺
آقایی که شما باشید وقتی سرتیپ عراقی از من پرسید چی در ایران کم هست؟؟ در جوابش گفتم تایر موتور و چرخ😂 انگار برق ۳ فاز بهش وصل کردند ..اومد از سر جاش روی صندلی پشت میز بلند بشه ..شکمش وَرقلمبیده بود گیر کرد به میز و میز یه تکون محکمی خورد🥴 حالا همینجور دوتا دستهاشو تکون میداد پائین و بالا میکرد و بهم فحش میداد و میگفت : کلب ابن کلب ( پدر سگ ) قَشمار (مسخره ) قُندُره ( پَست ) آخه انتظار چنین جوابی رو نداشت از من 😂 حالا روی میز و اطراف رو نگاه میکرد یه چیزی رو پیدا کنه مثلاً تلفن رو میزی یا پایه گُل یا پایه پرچم رومیزی که از راه دور پَرت کنه طرف من از بَس که ناراحت بود 😂 حالا وقتی که بلند شد اون افسران دیگه هم به احترامش بلند شدند ..سرتیپ از پشت میزش اومد جلوی من قرار گرفت و یه تا کفششو در آورد و با پاشنه کفش محکم کوبید توی سَرم🥴 حِس کردم سَرم پوکید( از هم پاشید ) از شدت درد دو دستی سَرمو گرفتم و داد زدم آخخخخخخ بهم گفت یالا اِمشی ( یالا برو ) حالا باز فحش میداد و مترجم هم تُند و تُند ترجمه میکرد : میگفت : خاک بر سَرت . تو خری . تو گاوی . تو هیچی حالید نیست . تو یعنی اومدی با ما بجنگی . گُم شو .😂 آقا منم همینطور که دو دستی سَرمو از شدت درد گرفته بودم توی دلم میگفتم : خر جَدوآباد خودته..آره من خَرم . آره من گاوم . هنوز نتونستید یه خبر بِدرد بخور از زیر زبان من بکشی 🥴 از شدت درد کابل و اون کفش سرتیپ و استرس های که بهم وارد شده بود و گرمی هوا عجیب عطش داشتم ..یه آبسردکن اون گوشه بود ..رفتم سَرش که آب بخورم نگهبان نگذاشت 😏 یه شیر آب کنار باغچه چمن زیر نور خورشید بود گفت برو از شیر آب بخور..منم افتادم رو شیر و دهانمو گذاشتم بهش و بازش کردم ..یه وقت دیدم یااااحسین عجب آبش داغه 😢 از بَس تَشنه بودم چند قُلپ خوردم..بعدش نگهبان درب سلول انفرادی رو باز کرد رفتم داخل درب رو بَست ..دیگه مطمئن شدم با این سوالهای سرتیپ عراقی و جوابهای مُزخرف و دروغ من پرونده اعمال ( بازجوی ) من برای همیشه بسته شد🥴🌹
ادامه دارد......🌻
راوی : محمدعلی نوریان 🌸
تکریت ۱۱ 🥀
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
آن سوی معبر 🌹
نماهنگی زیبا و دیدنی از دوران دفاع مقدس ... 🌸
در روز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها، یادی کنیم از شهید والامقام علی چیتسازیان🌷
همراه با بیاناتی شنیدنی و حکمت آموز از رهبر انقلاب:🌼
حرکت جوانان ما در میدان جنگ ، حرکت خردمندانه و مدبّرانه بود . خردمندی و تدبیر داشتند ، دلیری و شجاعت داشتند ، فداکاری و عبادت هم داشتند. روز ، بهمعنای واقعی کلمه ، شیر غرّندهی میدان و شب بهمعنای واقعی کلمه ، زاهد و عابد و تضرّعکننده و عبادتگر ؛ 🌺
شیران روز ، 🌻
..
عابدان شب💐
چهارم آذر ۱۳۶۶ ؛ سالروز شهادت سردار رشید لشگر انصارالحسین(ع), شهید چیتسازیان🥀
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 پروردگارا ، 🤲
قلب ما را از عشقی سوزان لبریز کن تا سوزش گلوله را در کام ما شیرین گرداند.
پروردگارا ، 🤲
آنچنان ما را از دنیا و مافیها بی نیاز کن که در قربان گاه عشق تو ، همچون ابراهیم ، مشتاقانه حاضر شویم ، تا اسماعیل وجود خود را در راه هدف مقدست قربانی کنیم.
شهید دکتر مصطفی چمران
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 فیلمی از همان شهیدی که رهبر معظم انقلاب گفته بود👆
#امروز سالروز شهادت شهید_علی_چیت_سازیان :
کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که از سیم خاردارهای نفس خود عبور کرده باشد.
🌺سردار ملی و سرباز فداکار اسلام در روز چهارم آذر ۱۳۶۶ در حین انجام یک ماموریت گشت شناسایی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
🌷قبل از او برادر دیگرش امیر چیت سازیان در راه دفاع از اسلام ناب محمدی به درجه رفیع شهادت رسیده بود
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌼
قسمت ۱۹۹ 🌺
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت 🌸
آقا حالا اینجا توی مرکز استخبارات ( اطلاعات ) عراق با آخرین بازجویی که سرتیپ عراقی از من کرد نامه اعمال من ( پرونده من ) برای همیشه بعنوان اسیر مفقودالاثر بسته شد..و لطف خدا و عنایت ائمه معصومین علیه السلام شامل حال من شد..آخه در طول این ۸ سال دفاع مقدس سابقه نداشت که عراقیها اسیری از ما گرفته باشند که هم فرمانده باشه و هم نیروی اطلاعاتی و گذاشته باشند خیییییلی راحت از زیر دستشون قِسِر در بره 😂 الحمدالله تا اینجای کار بخیر گذشت ..حالا یه روزی درب سلول انفرادی من باز شد و نگهبان منو همراه خودش آورد و تحویل یه نگهبان دیگه داد که اونم راننده ماشین زندانی بَر بود ..منو عقب ماشین سوار کرد و چند دقیقه ای حرکت کرد و باز توقف کرد درب عقب ماشین رو باز کرد ..به من گفت بیا پائین..منم از ماشین پیاده شدم..باز منو آورد یه جای که یه محوطه داشت که تمام دیوارهاش رنگ قرمز بود و عکس صدام روی دیوار کشیده شده بود و جمله های عربی در وصف صدام نوشته بودند ..ظاهر ورودی کار وحشتناک بود ..درب ورودی محوله از میله های میلگرد با نبشی آهنی کلاف شده بود..باز نگهبان یه درب فلزی بود باز کرد و داخل یک راهرو فرعی شدیم که وصل میشد به یک راهرو اصلی که چپ و راست بود .. راهرو سمت چپ تمام سلول هاش درب فلزی و پوشیده بود که بالای درب یه سوراخ همراه با دریچه بود که نگهبان از اون سوراخ داخل سلول رو با یک چشم میتونست دید بزنه..اما راهرو سمت راست تماماً سلول های بود که درب آنها از میلگرد و نبشی آهنی بود که کلاف شده بود ..ظاهراً سلول های سمت چپ متعلق به زندانی های بود که مفقود و بی هویت بودند😔🥴فکر کنم حدود ۲ الی سه روزی من اینجا توی این سلول ها بودم که تقریباً گنجایش ۱۰ نفری رو داشت..یه روزی کنجکاو شدم و روی دیوارهای سلول رو با دقت نگاه میکردم 😳 دیدم روی دیوار علامت های به صورت خط کشیده حَک شده ..که ظاهر این علامتها نشان از زندانی طویل المدت رو نشان میداد که هر علامت نشان مدت زندانی بود حالا یا روز یا هفته یا ماه رو نشان میداد😔 البته غذای روزانه زندانی چه اینجا و چه زندان استخبارات ( اطلاعات ) و چه زندان الرشید که بعداً رفتم مشخص بود..صبحانه : شوربا..خورده برنج و روغن آب پَز ..ناهار در حد ۷ قاشق برنج با خورشت برگ چقندر یا سیب زمینی آب پز یا گوجه آب پز..شام هم گوشت مرغ یا گوساله منجمد تاریخ گذشته در حد دو بَند انگشت و یک استکان آبگوشت..نان هم روزی دو عدد سَمون (نان عراقی ) یکی صبح یکی هم شب🥴
ادامه دارد....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌸
تکریت ۱۱ 🌼
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام🌹
یکی از امیران با غیرت ارتش ایران🥀
ببینید و لذت ببرید 🌻
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat💐
بسم الله الرحمن الرحیم
باسلام و عرض ادب و احترام
به اطلاع بزرگوارانی که عضو کانال خاطرات اینجانب محمدعلی نوریان ( خاطرات اسیر مفقودالاثر ) میرسانم که ادامه خاطرات نوشتاری اینجانب از شماره ۶ به بعد در کانال بارگزاری شده لطفاً از شماره های ۶ به بعد پیگیر ادامه خاطرات باشید 🌹 انشالله در آینده نزدیک سعی میکنم ادامه خاطرات دفاع مقدس خودم رو بارگزاری کنم🌹
از اینکه عنایت داشتید و پیگیر خاطرات بودید کمال تشکر از شما رو دارم
ارادتمند شما👏👏🌹🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت🌻
قسمت ۱ 🌸
موضوع : آن نیمه شب های لعنتی🥀
یادمه نیمه شبی در همان سالهای اول اسارت اتفاق افتاد.
نیمهای یک شب سرد زمستانی علیرغم خستگی و تنبیه روزانه در خواب عمیقی استراحت میکردیم ،
آن شبها مرتب خواب آزادی را میدیدم.
در آن نیمه شب لعنتی حوالی ساعت ۲ بودکه ناگهان نگهبانان عراقی با یورش پر سرو صدا درب آسایشگاه ۱ را باز کردند.
هر وقت دشمن میخواست وارد آسایشگاه شود عادت داشت اسرا را بترساند.
به همین دلیل آنها نیمههای شب، موقعی که اسیران بیچاره و بی پناه در خواب عمیق بودند، با صدای بلند وارد آسایشگاه میشدند و تن و روان اسرای بی دفاع را میلرزاندند.
اضطراب، عامل اصلی آسیبهای جسمی و روانی شناخته شده است. از این رو زندانبانان عراقی هم آن شب مانند بسیاری از شبهای دیگر سعی در ایجاد اضطراب داشتند .
انها همراه با سرو صدایی که از زدن کابل و شلاق به درب و دیوار آسایشگاه بلند شده بود سعی داشتند وارد شوند.
نگهبانان قفلهای آهنی درب آسایشگاه را با سر و صدای زیاد باز کردند.
«از انجاییکه فاصله بین احساس خطر و توان یک فرد ، اضطراب شکل میگیرد» نگهبان های عراقی از این دو اصل استفاده میکردند و با ورود پر سر و صدای خود احساس خطر را در بین زندانیان بالا میبردند .
و همچنین در نیمه شب، هنگامی که اسرا پس از گذراندن یک روز سخت و پر تنش در خواب عمیق بودند و پایین ترین سطح هوشیاری و توان را داشتند وارد آسایشگاه ها میشدند، بدینصورت بالاترین درجه اضطراب را برای یک اسیر و مفقودالاثر ایجاد می کردند.
نمیدانم اسیر بدبختی که گوشه ی یک آسایشگاه شب تا صبح غریبانه ناله میکرد و از سرما و درد به خود میلرزید چه جای ترساندن داشت مگر اینکه برنامه ی روانی سازی اُسرا را در دستور کار خود میداشتند .
آنان سعی میکرد ند برای اسیران ایرانی آسیبهای جدی و ماندگار روحی و روانی در قالب اختلال اضطراب منتشر ایجاد کنند
و اینچنین هویت انها را در هم بشکنند...
درب آسایشگاه با وحشت زیاد باز شد، عدنان و علی آمریکایی و علی ابلیس و ولید چهار نگهبان عراقی وارد آسایشگاه شدند.
این سربازان هیکل و چثه بزرگی داشتند
.
آنها آستینهای لباسهای کماندویی خود را بالا زده بودند و کابلهای سه فاز و استخوانی شکل خم شده را بر روی شانه هایشان گذاشته بودند و مکرر فریاد می زدند:
... بشین لب پتو!
یادمه همه اسرا با وحشت عجیبی از خواب پریدند و با عجله پتو و زیراندازشان را جمع کردند
اسرای وحشت زده شانه به شانه لب پتو بصورت چمپاته و صف شده نشستند و طبق رسم اردوگاه سرها تراشیده خود را بروی ساعد دستهایشان قرار دادند، نفسهای همه در سینه حبس شده بود.
خدایا امشب دوباره چه خبره.
قرعه تنبیه انفرادی به اسم چه کسی خواهد افتاد؟🌼
ادامه دارد ..🌻
راوی: علیرضا صادق زاده پوده🌺
نیروی غواص عملیات کربلای ۴🌼
تکریت ۱۱ 💐
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان صوتی ( لودر )
(به یاد شهید حاج قاسم سلیمانی)
قاسم: عباس حواست باشه ما داریم میرسیم تو دل دشمن، زبونتو باز نمیکنی ها اینجا فقط من حرف میزنم بفهمن ایرانی هستیم زنده ب گورمون میکنن
عباس : ز زنده بگور؟!
قاسم: نترس پسر تا خدا نخواد اتفاقی نمی افته....
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
قهرمان ملی ایران 🌻
شهید خلعتبری 🥀
وصیت تیمسار خلبان شهید حسین خلعتبری (از خلبانان عملیات کمان ۹۹، مروارید و حمله به اچ سه) در مورد محل دفن پیکرش🌼
در شهسوار کوهی است که قبلا مبارزان علیه روسیه روی آن میجنگیدند؛ اگر روزی مُردم، آنچه از من باقی ماند حتی اگر ذرهای از گوشت بدن من بود، بالای آن دفن کنند، شاید روح من یک روزی پاسدار این کشور باشد.🌺
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
🌷🌷 شهیدان خلعتبری و دوران، از جمله خلبانان نیروی هوایی ارتش که در عملیات مروارید شرکت کردند :
شهید عباس دوران در هفتم آذر ۱۳۵۹ در عملیات «مروارید» حماسهای بزرگ آفرید و به کمک خلبان شهید حسین خلعتبری، پنج فروند ناوچه عراقی را در حوالی اسکله الامیه و البکر منهدم ساخت و بقایای آن را به قعر آبهاب نیلگون خلیج فارس فرستاد.
شهید خلعتبری تنها در یک عملیات ۴۸ افسر عالی رتبه و دو ژنرال ارتش صدام را به درک واصل کرد !
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای ماندگار❤️ یکی از قهرمانان ملی❤️
من به این قهرمان ملی افتخار میکنم❤️
شما چی؟؟
شهید خلبان حسین خلعتبری: ما در اوج مظلومیت خودمان میجنگیم و از هیچ چیزی باکی نداریم.
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
آیا میدانید در سال 2006 یکى از مجلات جنگى آمریکا
ویژهنامهاى درباره مهارتهاى پروازى و ابتکار عملها
و خلاقیتهاى شهید خلعتبرى منتشر کرد
و او را بهترین خلبان اف 4 جهان معرفی نمود !🌻
آیا میدانید حسین خلعتبری به عنوان دانشجوی ممتاز در دانشگاه شپارد و دانشگاه خلبانی تگزاس برگزیده شد
و نام او را همه اساتید و خلبانان آمریکایی به عنوان
یک دانشجوی برجسته میشناختند 🌸
آری
آرش کمانگیر ایران حسین خلعتبری ست ....🌹
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌸
قسمت ۲ 🌼
موضوع : آن نیمه شبهای لعنتی🌹
نفسها تو سینه حبس شده بود...
همه جا ساکت بود هیچ صدایی نمیآمد.
همه اسرا ساکت و سرهایشان پایین نشسته بودند، حتی صدای نفس کشیدن هم نمیآمد .
بطوری ساکت بود که صدای پوتین سرباز عراقی هنگام راه رفتن در وسط آسایشگاه بخوبی شنیده میشد.
من که مجروح بودم از کمرم تا نوک شصت پایم در گچ بود و قادر به نشستن نبودم، مجبور میشدم بصورت درازکش بر آرنج دستم تکیه دهم و نیم خیز بنشینم،
آب در دهانم خشکیده بود.
از ترس قلبم مانند قلب مرغکی اسیر با شدت زیاد میتپید .
زیر چشم میدیدم که لبه پاچه شلوار اسیران بیچاره هم از ترس می لرزید.
یک لحظه در فکر افتادم که این شدت استرس فردا با ما چه میکند؟!
علی امریکایی، با آن قد بلندش دم درِ آسایشگاه ایستاده بود و تقریبا تمام فضای در را اشغال میکرد.
او یک سرباز عراقی بود که بخاطر هیکل بسیار تنومند و موهای بوری که داشت شبیه آمریکاییها لباس میپوشید، بچهها بهش لقب علی آمریکایی داده بودند او شلاق سفید و براقش را مرتب بالا و پایین میبرد.
شلاق سوزناکش، از جنس طنابی سفت و محکمی بود که جاسوسان ایرانی برایش بافته بودند،
علی آمریکایی چشمای ریز و رنگی داشت و با آن چشمهای مرموزش به اسرای وحشت زده خیره خیره نگاه می کرد.
عدنان نگهبان کُردی بود که کامل فارسی صحبت می کرد،
عدنان هم هیکل بسیار بلندی داشت او همیشه سرش بالا بود، سینهاش را جلو میداد و روی پنجههای پا راه میرفت.
عدنان بی پرواترین سرباز اردوگاه بود. او همیشه میگفت: من از بسیجیها میترسم جالبه که او در آخر اسارت بسیار تغییر کرد و بسیار آرام شد.
آن شب عدنان آستین هایش را تا بالای آرنج بالا زده بود کلاه قرمز ارتشی را در فرق سرش گذاشته بود و موهایش بصورت چتری بر روی پیشانیش ریخته شده بود.
او کابل کلفت و محکم مشکی سه فازش را که به سختی میشد خم کرد بر روی شانهاش قرار داده بود دستهایش را به دو پهلویش گذاشته بود و وسط آسایشگاه قدم میزد.
نایب عریف ( گروهبان دوم ) کریم مسئول بند آن شب مرخصی بود و حضور نداشت.
ناگهان عدنان با عربده بلند سکوت نیمه شب آسایشگاه درهم شکست.
او با همان لحجه فارسی _کردی خودش با اشاره به نام کوچک مترجم گفت: «وِن ... عربستانی » یعنی؛ ... عربستانی کجاست؟ ( مترجم )
... عربستانی پسر سیاه چهره و لاغر و قد بلند عرب زبانی که اهل خوزستان ایران بود.
(فداییان صدام به خوزستان ایران عربستان میگفتند)
مترجم سرباز ارتش، اعزامی از اهواز که در عملیات کربلای ۶ به اسارت عراقیها در آمده بود.
او از بخت بدش مترجم آسایشگاه یک شده بود.
مترجم از سمت چپ من بلند شد.
او هم مانند همه بچهها گرم خواب بود والان با وحشت زیاد بلند شده بود، ترس همه وجودش را گرفته بود.
او دوید جلوی عدنان ایستاد و از روی احترام نظامی محکم پای راستش را بالا بر و بر زمین کوبید و گفت: نعم سیدی
ناگهان عدنان با چشمهای دریده و همان نعره بلند فریاد زد،
کی از خمینی حرف میزنه؟
آن زمانها اسم امام خمینی (ره) رهبر عزیز ایرانیها حساسترین اسمی بود که نمیشد به زبان آورد.
چشمان سیاه مترجم در یک لحظه باز شد و در حلقه سفیدی اطرافش درخشید.
خواب از سرش پرید و لکنت زبان گرفت.
او با همان چشمان و دهانی باز گفت:
چی؟
از خمینی؟؟؟؟؟!¡
چشمهایش را به اطراف چرخاند و نگاهی به اطراف انداخت و
با حالت تعجب گفت: «نمی دونم سیدی...»
در این حین عدنان دست به کابل شد و همان کابل سه فاز روی شانهاش را برداشت و چند ضربه محکم به ساق پای وی زد.
مترجم تازه مزه درد را چشید و بهوش آمد.
خم شده بود ساق پایش را میمالید ناله میکرد او به طرف اول ستون نشسته اسرا به را افتاد.
نمیدانست چه کسی را معرفی کند
ولی آن شب برای نجات خودش میبایست قربانی قابل قبولی را به پیشگاه شیطان هدیه میکرد.
عدنان فریاد زد سرها بالا و تمام اسیران خواب زده سرهایشان را بالا نگه داشتند
وحشت در چشم همه موج میزد!
آن شب مترجم روی هرکس انگشت میگذاشت حساب آن اسیر بی نوا با کرام الکاتبین بود.
مترجم رفت دم درِ آسایشگاه و از اول آسایشگاه شروع به حرکت کرد.
او یکی یکی چشم در چشم افراد میانداخت و هاج و واج نمیدانست چه کسی را معرفی کند.
مترجم از روبروی هراسیری که میگذشت میتوانستیم میزان تپش قلب آن فرد را حس کنیم.
او شروع به انتخاب کرد و افراد را بصورت تصادفی جدا کرد.
او جلوی اولین قربانی ایستاد و انگشت اشاره بلند و کشیدهاش را بطرف او اشاره کرد و گفت: این از خمینی حرف میزنه ...
وای خدای من اولین قربانی
«محسن مصلحی» ساکت ترین فرد اسایشگاه بود.
ادامه دارد ...🌸
راوی :علیرضا صادقزاده پوده 🌼
نیروی غواص عملیات کربلای ۴🌹
تکریت ۱۱ 💐
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان رفته من خسته جگر جا ماندم
آه و صد آه کز آن قافله تنها ماندم
آخر انصاف نه این است رفیقان مددی
با شما بودم و از جمع شما واماندم
دوران دفاع مقدس 🌺
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
یادمان بماند🌷
آنها
بدون اینکه ما را ببینند و بشناسند
برای ما رنجها کشیدند.🌸
یادمان باشد....🌼
دوران دفاع مقدس🌹
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 💐
خاطرات اسارت 🌷
قسمت ۳ 🌾
موضوع : آن نیمه شب های لعنتی🌼
کاظم محسن را نشان میداد.
محسن نوجوان اصفهانی بود و اغلب ساکت بود.
محسن روزها مینشست و به دیوارپشت سرش تکیه میداد و چشمهایش را روی کف دستش که روی زانوهای خم شده اش بود میگذاشت، و با این کار به تفکری عمیق فرو می رفت.
یادم آمد صبح عملیات کربلای۴ شده بود و همه افراد خودی عقب نشینی کرده بودند .
محسن که به همراه چند نیروی زخمی در دل دشمن جا مانده بود نه مهمات برای جنگیدن داشت و نه اب و غذا برای زنده ماندن هر لحظه هم دایره محاصره تنگ تر میشد.
همگی آنها در زیر سنگر کمین عراقی ها به تله افتاده بودند و هرگونه حرکتی از سوی انها باعث لو رفتن مکان آنها می شد لو رفتن همانا و به آتش کشیده شدن آن منطقه همان.
محسن که از ناحیه پا زخمی شده بود و فقط یک نارنجک برایش مانده بود تصمیم گرفت آرام در اب حرکت کند و به عقب برگردد.
او در آب آرام به راه افتاد و از نیروها جدا شد در حین حرکتش دشمن متوجه تحرک او شد و به طرفش شلیک کرد و او مجبور شد بایستد .
دو سرباز دشمن که در سنگر کمین سلاح خودشان را بسوی او نشانه رفتند و با اشاره به او فهماندند که بیا و اسیر شو.
محسن که زخمی بود چاره ای جز رفتن به طرف آنها نداشت.
در کمال ناامیدی ضامن نارنجکی که تنها داراییش بود را کشید و در مشتهایش محکم مخفی کرد.
کشیدن ضامن نارنجک شجاعت بالایی میخواهد وقتی چند قدمی روبروی دشمن قرار میگیری دل شیر می خواهد .
او تصور می کرد با انفجار سنگر کمین می تواند فرصتی را جهت فرار از محاصره و خلاصی نیروهایی که در تله افتاده بودند فراهم کند.
محسن به نشانه تسلیم شدن دستهایی را که در یکی از آنها نارنجک بی ضامن مخفی بود بالا برد و به طرف دشمن لنگان لنگان حرکت کرد چند قدمی برنداشته بود که فرصتی برای پرتاب نارنجک پیدا کرد .
در حین پرتاب نارنجک یکی از سربازان دشمن که لابلای نیزار مخفی و از دید محسن خارج بود او را زیر نظر داشت و متوجه نارنجک مخفی شده در دستش شد ، به طرف محسن شلیک کرد و
محسن از ناحیه سینه و کتف چند گلوله خورد و مجروح شد.
در این حال دستان محسن لمس شد ،نارنجک از دست بی حس محسن افتاد و او هم بی رمق کنار نارنجک افتاد.
بدینصورت یک نارنجک جنگی چهل تیکه و ضامن کشیده روبروی صورت بی رمق محسن افتاد.
دوستانش که از دور شاهد این صحنه بودند هر لحظه انتظار انفجار و متلاشی شدن صورت محسن را داشتند.
چخماق نارنجک زده شد ولی نارنجک عمل نکرد. خدا خواسته بود محسن زنده بماند .
بله فیتله چاشنی نارنجک شب گذشته در آب نم کشیده بود و نارنجک عمل نکرد و محسن اسیر شد.
کاظم محسن را نشانه گرفت و به شیطان تقدیم کرد.
عدنان نوک کابل سه فازش را روی سر محسن گذاشت و رو به کاظم کرد وبا باد در گلو گفت این از خمینی حرف میزنه؟
کاظم گفت نعم سیدی...
عدنان که همچون کرکسی حس میکرد روی شکار بی جان خود نشسته بطرف محسن گردنش را چرخاند و گفت تو از خمینی چی میگی؟ یالا بلند شو
محسن که تا آن زمان نشسته بود و به عدنان خیره و بهت زده نگاه میکرد بلند شد.
عدنان یقه محسن را گرفت و بلندش کرد و با فریاد گفت: تو چی میخواهی از خمینی؟
او همچنین که یقه محسن را گرفته بود با کابل سه فازش مرتب به پاهای محسن محکم ضربه میزد.
محسن بیجاره از درد دولا شده بود و پاهایش را می مالید و مرتب میگفت من از خمینی چیزی نگفتم.
من اصلا حرفی نمیزنم ولی عدنان گوش به حرف نمیداد .
آن کفتار دندانهای تیز خودش را در طعمه خود فرو کرده بود و محسن را به دور خودش میچرخاند .
یک اسیر مجروح که رمق و توان همراهی با یک سرباز اماده رزم را ندارد.
او یقه پیراهن محسن را رها نمیکرد و محسن را کتک میزد و به زمین میکشید.
محسن هم با ناله میگفت من اصلا حرف نمی زنم.
ولی عدنان که دنبال جواب نبود، قصدش قربانی کردن بود.
عدنان او را روی سیمان سرد و سفت کف آسایشگاه میکشید و کتک میزد.
نگهبانان دستور داشتند که با رعب و وحشت فضا را برای اسیران بی چاره متشنج کنند.
چند روز پیش یکی از نگهبانان به نام امجد می گفت: ما دستور داریم که به شما سخت بگیریم و شما را به هر دلیل تحت شکنجه قرار دهیم چون شما آنقدر توانایی دارید که با پرههای پنکه سقفی هلیکوپتر بسازید از اینجا فرار کنید.
در کنار آن قصد داشتند از ما زهرچشم بگیرند.
عدنان تشنه بود.
او این تنبیه را کافی ندانسته و با همان صدای در گلو و پر از کینه گفت: یالا لخت شو!
محسن که از درد به خودش میپیچید بلند شد و با دستهای لرزان و مجروحش که بهبودی نسبی پیدا کرده بود، دکمههای پیراهنش را یکی یکی باز میکرد.
ادامه دارد...
ادامه دارد.....🌻
راوی : علیرضا صادق زاده پوده🌸
نیروی غواص عملیات کربلای ۴🌺
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹