شکوفه های باغ انتظار
📖#رمان_مهدوی 👱♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_نهم 🔰قبل از اینکه عقد کنه، من و پدرش تصمیم گرفتیم طبقه بالای خون
📖#رمان_مهدوی
👱♂#محمد_مهدی
📌#قسمت_دهم
🔰و حالا هفت سال از اون ماجرا می گذره و آقا هادی و همسرش دوباره روی همون نیمکت های پارک نشستن و به چند ماه بعد فکر می کنند که فرزندشون به دنیا میاد و اونها هستن و بار مسئولیت تربیت یک فرزند...فرزندی که میتونه با تربیت درست، مودب و مومن و با اخلاق بشه، یا اینکه...
✳️اینقدر توی پارک نشسته بودن و با هم حرف می زدن و به آینده فکر می کردن که اصلا متوجه گذر زمان نشدن، یهو دیدن صدای اذان میاد، بلند شدن رفتن مسجد محله خودشون، دم درب آقاي رحمتی رو هم دیدن که داشت وارد مسجد میشد
گفت: سلام هادی جان، سلام دخترم
از ظهر که رفتین بیرون تا الان خونه نیومده بودین، دلواپس شده بودیم.
هادی گفت که چیزی نبود، اومدیم پیش حاج آقا عسکری برای انتخاب اسم بچه
آقای رحمتی: به به، مبارک باشه، حالا چی انتخاب کردن؟
هادی: #محمد_مهدی
آقای رحمتی: یا رسول الله، یا صاحب الزمان، چه اسم قشنگی، انشاءالله بحق این دو معصوم، یاور مهدوی تربیت کنین
🔰با هم وارد مسجد شدن، یکی از بچه ها داشت اذان می گفت و حاج آقا عسکری هم داشت به سوالات شرعی مردم پاسخ می داد، سلام کردن و صف اول نشستن
نماز مغرب که تمام شد، حاج آقا یه لحظه رو به نمازگزاران کرد و گفت :
می دونین عادت من صحبت در بین دو نماز نیست و این کار نوعی گرفتن وقت مردم هست، اما فقط میخوام یه چیز بگم و اینکه عموما مردم بین نماز مغرب و عشا، نماز غفیله می خونن، خوبه، قبول باشه اما اون چیزی که ثواب بیشتر و تاکید بیشتری در دین شده، نمازهای نافله هست، یعنی دو تا دو رکعتی مثل نماز صبح به نیت نافله مغرب، خوب هست مومنین عزیز بین دو نماز اول نافله رو بخونن و بعد اگر فرصت داشتن سراغ نماز غفیله برن
چون خوندن نافله هم سیره علما بوده و هم توصیه امام زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) و در دیدار با سید رشتی(رحمة الله علیه)، ایشان گله کردن از شیعیان خودشون که چرا نافله نمی خوانند؟
🌀و بعد بلند شد و شروع کرد به خوندن نافله و از اون شب اهل مسجد بیشتر به نافله اهمیت دادن و بعد نماز راجع به نافله های دیگه هم سوال کردن، نافله دیگر نمازهای یومیه و طرز خوندن آنها
✳️بعد نماز عشاء، عادت حاج آقا این بود که چند دقیقه برای مردم صحبت کنه و از بس صحبت های شیرین و عمیقی بود، هیچکس از مردم بیرون نمی رفت و می نشستن تا حرفهای ایشون رو کامل گوش بدن
حاج آقا بعدِ توضیحِ یه مساله شرعی درباره کیفیت مسح سر و پا، یه روایت از امام صادق (علیه السلام) گفتند
گفتن این روایت همانا و به گریه افتادن آقا هادی همانا...
✨قال الصادق (عليه السلام)...
#ادامه_دارد...
✨کودکیار مهدوی
هدایت شده از زنگ دانایی
#داستان
#شهادت_امام_باقر_علیه_السلام
📖حالا که فقیر شده ام
📌#قسمت_اول
اَسود خجالت می کشید😥 پیش✨امام باقر علیه السلام برود و بگوید: «من فقیر و محتاجم. آیا به کسی که شیعه ی شماست، کمک نمی کنید؟»😞
او چکمه هایش👞 را پوشید. خورجین کوچکش را برداشت. دستاری سیاه دور سر خود بست و از این کوچه به آن کوچه ی مدینه رفت تا به در🚪 خانه ی امام پنجم شیعیان رسید. اَسود با خودش فکر کرد: «من که فقیر نبودم! وضع زندگی ام خوب بود و به خاطر سفارش امامان عزیزم، خیلی هم دست بخشش داشتم؛ اما حالا...
اَسود آرام آرام گریه کرد😢 دل او پر از غم و غصه بود: «اما حالا آن دوستان و آشنایان، آن مردمی که زمانی از من کمک می گرفتند، به من توجهی ندارند!» در همان لحظه، سه مرد اسب سوار🐎 به اسود رسیدند. هر سه به او سلام کردند✋ و فوری از کنارش رد شدند. آن سه نفر وقتی می رفتند، حرف هایی به هم زدند که اسود نشنيد. بیچاره اَسود... هنوز پیر نشده به گدایی افتاده. خب پول و ثروت💰به آدم وفا نمی کند. زمانی با زندگی ما دوست است و یک وقتی هم ما را بیچاره می کند. کاش سکه ای توی دستش می انداختیم، تا برای شامِ شب خانواده اش چندتا نان🥖🍞 تهیه کند. اَسود در زد، خدمت کار امام باقر علیه السلام در را باز کرد: «سلام من آمده ام تا با امام پنجم شیعیان دیدار کنم.» مرد خدمت کار، اَسود را به اتاقی برد که امام باقر عليه السلام در آنجا بود. انگار امام می دانست که قرار است اَسود به دیدنش برود؛ چون با خوشحالی☺️ جلو رفت، با او دیده بوسی کرد 😚و حالش را پرسید...
#ادامه_دارد
🏴کودکیارمهدوی
#محرم_مهدوی
#داستان_زندگی_مسلم_ابن_عقیل
📌قسمت اول
زمانی که که دوازده هزار نامه✉️ از طرف کوفیان به دست امام حسین رسید، ایشون تصمیم گرفت به نامههای اونها پاسخ بده. به خاطر همین، نمایندهای از طرف خودش برای بررسی اوضاع به کوفه فرستاد.
مسلمبنعقیل، عموزاده و شوهرخواهر خودش کسی بودکه به عنوان نماینده به کوفه فرستاده شد.
اون موقع حاکم یزید بود! یزید به همه گفته بود باید باهاش بیعت کنن و دست دوستی بدن🤝
توی شهر کوفه آدمهایی زندگی میکردن که اصلا دوست نداشتن هر چی یزید👿 میگه گوش کنن؛ آخه یزید اصلا انسان درست و خوبی نبود. اونا دوست داشتن با امام حسین بیعت کنن🤝 چون میدونستن ایشون انسان پاک و شریفه😇
پس، آدمای شهر کوفه دور هم جمع شدن و تصمیم گرفتن برای امام حسین نامه✉️ بنویسن و ازش بخوان که بیان و با ایشون بیعت کنن.🤝
این خبر به گوش بزرگان شهر رسید و اونها هم اومدن و نامه✉️ رو امضا کردن. اینطور شد که مردم کوفه نامه نوشتن✉️ و برای امام حسین فرستادن تا ایشون بیاد و اونا رو از دست یزید نجات بده و خودش حاکم بشه.😊
وقتی اون همه نامه✉️ به دست امام حسین رسید، امام تصمیم گرفتند اول کسی رو برای بررسی اوضاع بفرستن. امام حسین هم برای این کار، نیاز به یک فرد مطمئن و هم شجاع داشت، و اون کسی نبود جز مسلمبنعقیل!😌
مسلم جوونی قوی، شجاع، مؤمن و البته پسرعموی امام حسین بود.💚
امام حسین برای مردم کوفه نامه✉️ نوشت و توی اون نامه گفته بود: من برادر، پسرعمو و مطمئنترین فرد خانوادهام رو، به سوی شما میفرستم. او برای من خواهد نوشت که نظر شما چیه. اگر میخواین با من دوستی کنین، با مسلم بیعت کنین🤝 نامه✉️ رو به دست مسلم سپرد و او را روانه کوفه کرد.
خلاصه…چند روز و چند شب مسلم توی راه بود تا اینکه به کوفه رسید.
تو کوفه مسلم همون کاری رو کرد که امام حسین گفته بود. رفت به خونهی یکی از آدمهای مهمِ کوفه که با خانواده پیامبر دوست بود😊
مردم به اون خونه میاومدن تا مسلم رو ببینن و نامهی✉️ امام حسین رو بشنون. مسلم براشون نامه رو میخوند و میگفت که اگر امام حسین بیاد، چه کار میکنه. مردم هم گوش میدادن و خیلیهاشون با مسلم دست میدادن 🤝و میگفتن ما میخوایم امام حسین، حاکم و راهنمای ما باشه.
هر روز تعداد بیعتکنندگان بیشتر و بیشتر میشد، تا حدی که تعدادشون به چند هزار نفر رسیده بود😇
مسلم هم که دید این همه آدم با امام حسین بیعت کردند، نامهای نوشت✉️ که حقیقت داره که کوفیان دلشون با ایشونه و آماده حمایت و بیعت از ایشون هستند.😊
#ادامه_دارد
#محرم_مهدوی
#داستان_زندگی_مسلم_ابن_عقیل
📌قسمت اول
زمانی که که دوازده هزار نامه✉️ از طرف کوفیان به دست امام حسین رسید، ایشون تصمیم گرفت به نامههای اونها پاسخ بده. به خاطر همین، نمایندهای از طرف خودش برای بررسی اوضاع به کوفه فرستاد.
مسلمبنعقیل، عموزاده و شوهرخواهر خودش کسی بودکه به عنوان نماینده به کوفه فرستاده شد.
اون موقع حاکم یزید بود! یزید به همه گفته بود باید باهاش بیعت کنن و دست دوستی بدن🤝
توی شهر کوفه آدمهایی زندگی میکردن که اصلا دوست نداشتن هر چی یزید👿 میگه گوش کنن؛ آخه یزید اصلا انسان درست و خوبی نبود. اونا دوست داشتن با امام حسین بیعت کنن🤝 چون میدونستن ایشون انسان پاک و شریفه😇
پس، آدمای شهر کوفه دور هم جمع شدن و تصمیم گرفتن برای امام حسین نامه✉️ بنویسن و ازش بخوان که بیان و با ایشون بیعت کنن.🤝
این خبر به گوش بزرگان شهر رسید و اونها هم اومدن و نامه✉️ رو امضا کردن. اینطور شد که مردم کوفه نامه نوشتن✉️ و برای امام حسین فرستادن تا ایشون بیاد و اونا رو از دست یزید نجات بده و خودش حاکم بشه.😊
وقتی اون همه نامه✉️ به دست امام حسین رسید، امام تصمیم گرفتند اول کسی رو برای بررسی اوضاع بفرستن. امام حسین هم برای این کار، نیاز به یک فرد مطمئن و هم شجاع داشت، و اون کسی نبود جز مسلمبنعقیل!😌
مسلم جوونی قوی، شجاع، مؤمن و البته پسرعموی امام حسین بود.💚
امام حسین برای مردم کوفه نامه✉️ نوشت و توی اون نامه گفته بود: من برادر، پسرعمو و مطمئنترین فرد خانوادهام رو، به سوی شما میفرستم. او برای من خواهد نوشت که نظر شما چیه. اگر میخواین با من دوستی کنین، با مسلم بیعت کنین🤝 نامه✉️ رو به دست مسلم سپرد و او را روانه کوفه کرد.
خلاصه…چند روز و چند شب مسلم توی راه بود تا اینکه به کوفه رسید.
تو کوفه مسلم همون کاری رو کرد که امام حسین گفته بود. رفت به خونهی یکی از آدمهای مهمِ کوفه که با خانواده پیامبر دوست بود😊
مردم به اون خونه میاومدن تا مسلم رو ببینن و نامهی✉️ امام حسین رو بشنون. مسلم براشون نامه رو میخوند و میگفت که اگر امام حسین بیاد، چه کار میکنه. مردم هم گوش میدادن و خیلیهاشون با مسلم دست میدادن 🤝و میگفتن ما میخوایم امام حسین، حاکم و راهنمای ما باشه.
هر روز تعداد بیعتکنندگان بیشتر و بیشتر میشد، تا حدی که تعدادشون به چند هزار نفر رسیده بود😇
مسلم هم که دید این همه آدم با امام حسین بیعت کردند، نامهای نوشت✉️ که حقیقت داره که کوفیان دلشون با ایشونه و آماده حمایت و بیعت از ایشون هستند.😊
#ادامه_دارد
☑️کودکیار مهدوی
#محرم_مهدوی
#داستان_زندگی_مسلم_ابن_عقیل
📌قسمت دوم
همه چیز داشت خوب پیش میرفت، ولی یزید حاکم کوفه 👑 حاضر نبود به جای خودش امام حسین بیاد و حاکم بشه😏 برای همین ابنزیاد رو فرستاد بره کوفه.
ابنزیاد👿 از طرف یزید مأمور شد که بره کوفه و نذاره امام حسین پاش به کوفه برسه.😔
ابنزیاد و پدرش کسانی بودن که هرجا شورش میشد و مردم اعتراضی داشتن، ماموران رو میفرستادن تا معترضین رو ساکتشون کنه🤫 برای همین بود که خیلیها حتی از اسمش هم میترسیدن🤭
ابنزیاد به کوفه رسید و اولین کاری که میخواست بکنه این بود که مسلم رو پیدا کنه و سرش رو از بدنش جدا کنه.😨
مسلم که میدونست دیگه اون خونه امن نیست و همین الانه که ماموران ابنزیاد بیان سراغش😣 سریع از اون خونه بیرون رفت و توی خونهی یه نفر دیگه از دوستانِ امام حسین علیه السلام پنهان شد. اسم اون دوستِ امام حسین "هانی" بود؛ پیرمرد مهربونی که عاشق پیامبر و خانوادهش بود.😍
ابنزیاد👿 هر چی دنبال مسلم گشت، پیداش نکرد، ولی دست رو دست نذاشت و مامورهاشو فرستاد توی شهر تا یکییکی بزرگان شهر رو پیدا کنن و بهشون بگن اگر با مسلم بیعت کنن🤝 و بخوان با امام حسین علیه السلام دوست بشن و به یزید😈 اعتراض کنن، هم اونا رو میکشه، هم خانوادههاشونو!😦
با این تهدیدها، بزرگان کوفه حسابی ترسیدن و این طوری بود که مردم کوفه موندن وسط یه دوراهی. از یه طرف به مسلم قولِ بیعت داده بودن🤝 و از طرف دیگه از ابنزیاد 👿میترسیدند.😦
ابنزیاد شروع کرد به تهدید و ترسوندن مردم. 😲به اونها گفت یزید یه سپاه بزرگ فرستاده و به زودی میرسه به شهر شما و هرکدومتون رو که طرفدار امام حسین💚 باشین رو میکشه.😬 ابنزیاد حتی هانی رو هم دستگیر کرد و برد.😦
مسلم وقتی دید اوضاع کوفه بهم ریخته و احتمال هم میداد که الان حتما امام حسین نامه✉️ را دیده و همراه زن و بچه و یارانش به سمت کوفه میآد😔
تصمیم گرفت همراه مردم کوفه، قیام کنه✊ و ابنزیاد👿 رو فراری بده. مسلم به مردم خبر داد که توی مسجد🕌 جمع بشن، تا از اونجا برن کاخ ابنزیاد 😈و از شهر بندازنش بیرون😊
چهار هزار نفر اومدن به سمت مسجد🕌 و اونجا جمع شدن. مسلم براشون حرف زد و گفت حالا که شما برای امام حسین نامه✉️ نوشتین که بیاد، بیاین کمک کنین از شر این ابنزیاد ملعون👿 راحت شیم تا وقتی امام مییاد، مشکلی نداشته باشه😊
مسلم، رو به قبله ایستاد و شروع کرد به نماز خوندن. اون چهار هزار نفر هم پشت سرش ایستادن که نماز بخون، اما… .
#ادامه_دارد
☑️کودکیار مهدوی
هدایت شده از زنگ دانایی
#داستان
#شهادت_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
✨این ستاره ها
من یکی از دوستان🌟امام حسن مجتبی علیه السلام هستم. من به پیامبر صلی الله عليه و آله و اهل بیت علیهم السلام خیلی علاقه دارم❤️همیشه هر کاری دارم، به سراغ آن ها می روم. اگر مشکلی دارم، اولین کسانی که مشکلم را حل می کنند، این ستاره های💫⭐️ آل محمد صلی الله علیه و آله هستند؛ مخصوصا حسن علیه السلام و حسین علیه السلام که دوتا مرد مهربان و فداکار شهر مدينه هستند و ما آدم های بی بضاعت را هیچ وقت از یاد نمی برند😍اما... اما امروز مشکلم را...اصلا چگونه برای تان بگویم😥 مشکل من یک جوری است که نمی توانم، یعنی خجالت می کشم😓آن را به کسی بگویم. هان؟ می پرسید: چه مشکلی داری؟می دانید، من به مقداری پول💰احتیاج دارم؛ البته از یک مقدار بیشتر، من گرفتار چندتا اتفاق سخت در زندگی ام شده ام. هم دخترم را باید شوهر💍بدهم، هم بدهکاری ام را باید بدهم و هم چیزهای دیگر. برای همین، مانده ام از کجا این پول زیاد را به دست بیاورم! فامیل هایم هم مثل خودم دستشان خالی است. پولدارها هم به ما فقرا محل نمی گذارند😔 آنها هم که دلشان به رحم می آید، می گویند: «باید سود پول مان را بدهی!» یعنی مثلا ده درهم قرض می دهند، در عوض چند ماه بعد پنجاه دینار می گیرند.☀️پیامبر خداصلى الله عليه واله فرمودند: اسم این کار، ربا است و رباخواری حرام است. من که اهل کار حرام نیستم❌ راستش...راستش امروز همسرم به من گفت بروم پیش✨امام حسن مجتبی علیه السلام و قصه ی تنگ دستی ام را به او بگویم؛ اما من خجالت می کشم...
#ادامه_دارد...
☑️کودکیار مهدوی
هدایت شده از زنگ دانایی
#داستان
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
📖آقای خورشید مهربان
#قسمت_اول
اسم من فاطمه است، اسم شهرمان هم مَرو است، اسم پیراهنم👚گل گلی است، اسم پتوی پارچه ای کوچکم خوابالو، اسم مرغ قرمزمان🐓حناخانم و اسم تنور خانه مان هم آتش پاره🔥 اسم درخت🌴 توی کوچه را هم گذاشته ام کلاغ دونی.
من دوست دارم برای هر چیزی اسم انتخاب کنم☺️ دوست دارم اسم همه چیز را بلد باشم، اسم همه غذاهایی🍵🥗 که مادرم می پزد می دانم. اسم تمام دانه هایی که پدرم توی زمین می کارد بلدم. وقتی با بابا به مزرعه می روم روی ملخ ها و کفشدوزک ها🦗 هم اسم می گذارم. دوست دارم هر چیزی را یه جور صدا کنم. برای خودم هم چندتا اسم گذاشته ام😃 مثلا نجمه و سمانه و مرضیه اما فاطمه را از همه بیشتر دوست دارم😍
شش تا خواهر و برادر دارم که همه از من بزرگتر هستند. دوتا از خواهرهایم پارسال عروسی کردند و رفتند خانه خودشان. حالا من و مادرم، تنها خانم های🧕 خانه هستیم، البته اگر خاطر کوچولوی ریزه میزه ام را هم حساب کنیم، می شویم سه تا. یک هفته پیش به دنیا آمد 👼بابا هنوز برایش اسمی انتخاب نکرده است، اما من انتخاب کرده ام. تا همین دیروز نمیدانستم باید به چه اسمی صدایش بزنم که به چشم های آبی و صورت تپلی اش بیاید، اما دیروز که آن اتفاق عجیب افتاد، اسمش هم انگار از آسمان روی زمین افتاد!😄
#ادامه_دارد
💜کودکیارمهدوی
هدایت شده از زنگ دانایی
#داستان
📖آقای خورشید مهربان
#قسمت_اول
اسم من فاطمه است، اسم شهرمان هم مَرو است، اسم پیراهنم👚گل گلی است، اسم پتوی پارچه ای کوچکم خوابالو، اسم مرغ قرمزمان🐓حناخانم و اسم تنور خانه مان هم آتش پاره🔥 اسم درخت🌴 توی کوچه را هم گذاشته ام کلاغ دونی.
من دوست دارم برای هر چیزی اسم انتخاب کنم☺️ دوست دارم اسم همه چیز را بلد باشم، اسم همه غذاهایی🍵🥗 که مادرم می پزد می دانم. اسم تمام دانه هایی که پدرم توی زمین می کارد بلدم. وقتی با بابا به مزرعه می روم روی ملخ ها و کفشدوزک ها🦗 هم اسم می گذارم. دوست دارم هر چیزی را یه جور صدا کنم. برای خودم هم چندتا اسم گذاشته ام😃 مثلا نجمه و سمانه و مرضیه اما فاطمه را از همه بیشتر دوست دارم😍
شش تا خواهر و برادر دارم که همه از من بزرگتر هستند. دوتا از خواهرهایم پارسال عروسی کردند و رفتند خانه خودشان. حالا من و مادرم، تنها خانم های🧕 خانه هستیم، البته اگر خاطر کوچولوی ریزه میزه ام را هم حساب کنیم، می شویم سه تا. یک هفته پیش به دنیا آمد 👼بابا هنوز برایش اسمی انتخاب نکرده است، اما من انتخاب کرده ام. تا همین دیروز نمیدانستم باید به چه اسمی صدایش بزنم که به چشم های آبی و صورت تپلی اش بیاید، اما دیروز که آن اتفاق عجیب افتاد، اسمش هم انگار از آسمان روی زمین افتاد!😄
#ادامه_دارد
💜کودکیارمهدوی
#داستان
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
📖مثل امام رضا باش
#قسمت_اول
دانا کبوتر پیری🕊 است که ما خیلی به او احترام میگذاریم. این اسم را هم خودمان برایش انتخاب کرده ایم. دلیلش هم این است که لانه او سالها نزدیک مکتب خانه بوده و هر روز درسهایی📚 را که معلمِ مکتب به بچه ها می داده شنیده و یاد گرفته است.
همه کبوترها، دانا را خیلی دوست❤️ دارند و معمولاً در کارها با او مشورت میکنند. راستش را بخواهید، تمام این عزت و احترامها به خاطر علم و دانشِ اوست؛ آخر ما می دانیم که علم و دانش در اسلام خیلی اهمیت دارد👌 حتی میدانیم خداوند در آیه های بسیاری از قرآن به این موضوع پرداخته است؛ برای نمونه در سوره طه آیه ۱۱۴ خداوند به✨پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و مسلمانان دستور داده است که دعا کنند و بگویند: خدایا، علم من را بیشتر بفرما!🤲
یادم میآید یک روز دانا در این باره سخنی را از ✨پیامبر عزیزمان نقل کرد که فرموده اند: یادگیری علم و دانش به هر مرد و زن مسلمان واجب است. بعد هم خاطره ای را از پدربزرگش این طور نقل کرد: در یکی از جنگها⚔ که مسلمانان پیروز شده و تعدادی از دشمنان👹 را اسیر کرده بودند، ✨پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: هر اسیری که بتواند به ده نفر از مسلمانان خواندن و نوشتن یاد بدهد آزاد خواهد شد.☺️
من بالم👆 را بلند کردم و از دانا برای صحبت کردن اجازه گرفتم؛ بعد هم بغ بغویی کردم و گفتم: من هم با همین گوش هایم از✨امام رضا علیه السلام شنیدم که به یارانشان فرمودند: یکی از نشانه های عاقل این است که در تمام مدت عمرش از تلاش برای یافتن علم و دانش خسته نمی شود.😍
دانا سرش را به نشانه تأیید تکان داد و گفت:آفرین بغ بغو👏 من هم این سخن امام را شنیده بودم. راستش را بخواهید خاطرات زیادی در این باره دارم، این را هم بگویم که ایشان همان طور که دیگران را به علم و دانش سفارش می کنند، خودشان هم، علم فراوانی دارند.👌
من بارها دیده و شنیده ام که هرکس هر سؤالی داشته، از ایشان پرسیده و پاسخش را کامل گرفته است. در عمرم هرگز ندیده ام که امام رضا علیه السلام جواب سؤالی را بلد نباشند؛ به همین دلیل هم معروف شده اند به عالم آل محمد🌸
#ادامه_دارد
هدایت شده از زنگ دانایی
#داستان
#تدبری
#داستان_تدبری
#بخش_اول
سوره#نور
جهت تبیین آیه ۲۷ نور
سلام به همه عزیزان خوب خودم
روزت سرد زمستونی تون بخیر و شادی
عزیزان دوست داشتنی ادب داشتن در زندگی خیلی مهم هست.
باعث میشه که دیگران هم به اون شخص احترام بیشتری بگذارند.مثل موضوع داستان امروز ما.
مهم است که به کودکان خود یاد بدهیم از کلمات درست و محترمانه برای گفتن درخواستهایشان یا در برخورد با دیگر بچهها و بزرگترها استفاده کنند. به خصوص در برخورد با بزرگترها لازم است کودکان ادب را رعایت کنند.
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
👈یکی بود یکی نبود. در یکی از خانههای این شهر پسری بود به نام سیاوش. سیاوش پسری بی ادب و عصبانی بود. معمولا آدمهای دور و اطراف او از برخوردهایش ناراحت و دلگیر میشدند، چون او سعی نمیکرد با هیچ کس مودب صحبت کند. سیاوش قصهی ما هر وقت هر چی میخواست بدون اجازه برمیداشت و یا هر وقت کسی ازش کمک میخواست بدون توجه رد میشد و میرفت. اگر کسی را اذیت میکرد بدون توجه به احساسات طرف مقابل به او میخندید. بابا و مامان سیاوش سعی میکردند که کلمات جادویی یعنی لطفا، متشکرم و ببخشید را به او یاد دهند، ولی او نه تنها از این کلمات استفاده نمیکرد بلکه هر کسی را هم که از این کلمات استفاده میکرد، مسخره میکرد
بالاخره یک روز وقتی سیاوش داشت دم در خانه بازی میکرد یک پیرمرد رهگذری که داشت از جلوی خانهی آنها رد میشد آدرس خانهای را از او پرسید. سیاوش با بداخلاقی گفت: پیر احمق نمیبینی دارم بازی میکنم؟ برو از یکی دیگه بپرس. پیرمرد بسیار خجالت کشید و گفت: باشه میرم، ولی اینو بدون که از این به بعد هر بار که حرف زشتی بزنی و یا بی ادبی بکنی صورتت زشت و زشتتر میشه. پیرمرد این را گفت و با لبخندی دور شد. در همان لحظه سیاوش پایش به پله گیر کرد و صورتش به دیوار کشیده شد و خراشی روی آن افتاد.
#ادامه_دارد
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
#شهادت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#داستان
السلام علیک یا باب الحوائج، یا موسی بن جعفر (علیه السلام)
🔹امام موسی بن جعفر (موسی کاظم) علیه السلام هفتمین امام شیعیان سال ۱۲۸ یا ۱۲۹ هجری قمری به دنیا آمدند.
پدر ایشان امام جعفر صادق علیه السلام🌟 هستند و نام مادر ایشان حمیده است .
امام کاظم زمانی که پدر و مادرشان از حج🕋 بازمیگشتند، در منطقه ابواء جایی در میان مکه و مدینه، به دنیا آمدند.😇
ایشان از همان کودکی بسیار باهوش و با علم و دانش بودند به طوری که دانشمندان دینی با ایشان به بحث و گفتگو مینشستند.👌
زمانی که امام کاظم بیست ساله بودند پدرشان، یعنی امام صادق (امام ششم) را از دست دادند،😔 و پس از آن خود به مقام امامت رسیدند.😊
دوران امامت امام موسی کاظم همزمان با حکومت عباسیان👑 است.
امام کاظم (علیه السلام)، به پرهیزکاری و عبادت بسیار معروف بوده است. عبادت و بندگی ایشان به حدی بود که لقب «عبد صالح» گرفته بودند. 😌
ایشان با آن همه بزرگواری و بخشندگی، خودشان بسیار ساده زندگی میکردند. 👌
مثلا لباسهای زبر و خشن میپوشیدند و در اتاقی که نماز میخواندند، غیر از حصیر در کف اتاق و یک قرآن📖 و شمشیر چیز دیگری نبود
امام کاظم (علیه السلام) به تلاوت قرآن مجید انس زیادی داشت و قرآن را با صدایی بسیار زیبا میخواند؛ 😍 آنچنان که مردم، اطراف خانه آن حضرت جمع می شدند و به تلاوت ایشان گوش می سپردند.🌻
بعضی از کارگزاران حکومت عباسی به آن حضرت و اجداد گرامی اش بدگویی می کردند و سخنانی دور از ادب به زبان می آورند؛ 😞
ولی آن حضرت با صبر و شکیبایی با آنها برخورد می کرد و به همین دلیل که امام موسی بن جعفر خشمگین😠 نمیشدند و بر توهین ها و سختیهایی که میدیدند بسیار صبور بودند به ایشان لقب «کاظم» یعنی فروخورندهی خشم دادند.👏
اگر چه حاکمان دولت عباسی با امامان دشمن بودند اما امام موسی کاظم آنچنان مهربان و خوشرفتار 💚 بود که حتی برخی از کارگزاران دولت عباسی از دوستان حضرت موسی بن جعفر (عليه السلام) بودند و به دستورات حضرت عمل می کردند😇
#ادامه_دارد...
•┈••✾•💫🌿🌺🌿💫•✾••┈•
#شهادت_امام_کاظم_ع
#داستان
💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷
#ولادت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#داستان
السلام علیک یا باب الحوائج، یا موسی بن جعفر (علیه السلام)
🔹امام موسی بن جعفر (موسی کاظم) علیه السلام هفتمین امام شیعیان سال ۱۲۸ یا ۱۲۹ هجری قمری به دنیا آمدند.
پدر ایشان امام جعفر صادق علیه السلام🌟 هستند و نام مادر ایشان حمیده است .
امام کاظم زمانی که پدر و مادرشان از حج🕋 بازمیگشتند، در منطقه ابواء جایی در میان مکه و مدینه، به دنیا آمدند.😇
ایشان از همان کودکی بسیار باهوش و با علم و دانش بودند به طوری که دانشمندان دینی با ایشان به بحث و گفتگو مینشستند.👌
زمانی که امام کاظم بیست ساله بودند پدرشان، یعنی امام صادق (امام ششم) را از دست دادند،😔 و پس از آن خود به مقام امامت رسیدند.😊
دوران امامت امام موسی کاظم همزمان با حکومت عباسیان👑 است.
امام کاظم (علیه السلام)، به پرهیزکاری و عبادت بسیار معروف بوده است. عبادت و بندگی ایشان به حدی بود که لقب «عبد صالح» گرفته بودند. 😌
ایشان با آن همه بزرگواری و بخشندگی، خودشان بسیار ساده زندگی میکردند. 👌
مثلا لباسهای زبر و خشن میپوشیدند و در اتاقی که نماز میخواندند، غیر از حصیر در کف اتاق و یک قرآن📖 و شمشیر چیز دیگری نبود
امام کاظم (علیه السلام) به تلاوت قرآن مجید انس زیادی داشت و قرآن را با صدایی بسیار زیبا میخواند؛ 😍 آنچنان که مردم، اطراف خانه آن حضرت جمع می شدند و به تلاوت ایشان گوش می سپردند.🌻
بعضی از کارگزاران حکومت عباسی به آن حضرت و اجداد گرامی اش بدگویی می کردند و سخنانی دور از ادب به زبان می آورند؛ 😞
ولی آن حضرت با صبر و شکیبایی با آنها برخورد می کرد و به همین دلیل که امام موسی بن جعفر خشمگین😠 نمیشدند و بر توهین ها و سختیهایی که میدیدند بسیار صبور بودند به ایشان لقب «کاظم» یعنی فروخورندهی خشم دادند.👏
اگر چه حاکمان دولت عباسی با امامان دشمن بودند اما امام موسی کاظم آنچنان مهربان و خوشرفتار 💚 بود که حتی برخی از کارگزاران دولت عباسی از دوستان حضرت موسی بن جعفر (عليه السلام) بودند و به دستورات حضرت عمل می کردند😇
#ادامه_دارد...
•┈••✾•💫🌿🌺🌿💫•✾••┈•
#ولادت_امام_کاظم_ع
#عمو_بهرمن
#گلستان_کودک_و_نوجوان
#داستان
💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷